معرفی کتاب مسخ به همراه چند داستان دیگر اثر فرانتس کافکا مترجم ملیحه وفایی

مسخ به همراه چند داستان  دیگر

مسخ به همراه چند داستان دیگر

فرانتس کافکا و 1 نفر دیگر
3.8
536 نفر |
111 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

46

خوانده‌ام

1,182

خواهم خواند

287

شابک
9786006361772
تعداد صفحات
160
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب مسخ، رمانی نوشته ی فرانتس کافکا است که نخستین بار در سال 1915 وارد بازار نشر شد.فرانتس کافکا که در زمان حیات خود تقریبا ناشناخته باقی ماند، اکنون به عنوان یکی پرمخاطب ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان جهان شناخته می شود. رمان ها و داستان های کوتاه کابوس وار او، اضطراب ها و احساس بیگانگی انسان مدرن را در جهانی ناآشنا، خصومت آمیز و خالی از انسانیت به تصویر می کشند. این نگرش کافکا، بیش از هر اثر دیگری در شاهکار او، رمان مسخ، نمود دارد که داستانی همزمان دلهره آور و جذاب را روایت می کند و امروزه به عنوان نقطه ی تحولی در ادبیات مدرن به حساب می آید.«گرگور سامسا یک روز از خواب بیدار شد و دید که در رختخوابش به حشره ای مهیب تبدیل شده است.» کافکا با این جمله ی تکان دهنده، عجیب و حتی شاید طنزآمیز، شاهکار خود را آغاز می کند. این رمان جاودان به داستان زندگی مردی جوان می پردازد که یک شبه به حشره ای بزرگ و سوسک مانند تغییر شکل می دهد و در چشم خانواده اش، به مایه ی ننگ و نفرت تبدیل می شود. او اکنون در اتاق خود نیز احساس بیگانگی می کند و مجبور است جهانی بی رحم و ناآشنا را صرفا تحمل کند. کتاب مسخ که تأملی دلهره آور (و به شکلی پوچ گرایانه طنزآمیز) از احساساتی انسانی نظیر بیگانگی، انزوا و احساس گناه است، بدون تردید در زمره ی برجسته ترین و به یاد ماندنی ترین آثار داستانی سده ی بیستم قرار می گیرد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به مسخ به همراه چند داستان دیگر

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کافکا در این اثر که اولین بار در سال ۱۹۱۵ و به زبان آلمانی چاپ شده، با تبدیل قهرمان داستان به یک حشره‌ عظیم، تصویری خواندنی از بیگانگی انسان مدرن، نسبت به خانواده، جامعه و حتی بدن خود را به تصویر کشید. می‌توان گفت، «مسخ» بیش از آنکه داستانی سوررئال باشد، حکایتی استعاری از انزوای درونی و بحران هویت است. بسیاری از بخش ها را سه یا چهار بار با دقت خواندم تا احساس کنم به فهم نسبتا درستی رسیده‌ام. یکی از جذابیت‌های این داستان، زاویه دید سوم شخص از ذهن گره‌گور بود که نوعی همذات‌پنداری بیمارگونه القا می‌کرد. جذابیت دیگر این بود که داستان از همان خط اول وارد بحران می‌شد؛ همین امر نوعی تعلیق مداوم و فضای کابوس‌وار ایجاد می‌کرد. من ترجمه‌ صادق هدایت را خواندم که بسیار جذاب بود. تلاش او برای کلاسیک بودن  ترجمه، به جذابیت اثر افزوده است. 
ورود آثار کافکا به ایران در سال ۱۳۲۰ با ترجمه درخشان صادق هدایت از کتاب مسخ شروع شد و تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات معاصر ایران گذاشت، شايد به اين که صادق هدایت از نظر ذهنی و فکری به کافکا بسیار شبیه بود. ورود این آثار باعث شد که نویسندگان ایرانی با روایت غیرخطی، تعلیق طولانی، و فضاهای کابوس‌وار آشنا شوند و پس از آن داستان‌هایی بدون نتیجه‌گیری قطعی، با ابهام و عدم قطعیت، به ادبیات ایران راه یافت و مضامینی همچون اضطراب بیگانگی و پوچی وارد ادبیات ایران شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شاید بتوان گفت کتاب بوف کور صادق هدایت، کافکایی‌ترین کتاب ایران است، گرچه تاثیر بسیار زیادی از داستایفسکی و شوپنهاور نیز در آثار او دیده می‌شود. همین اصطلاح کافکایی‌شدن، به وضعیتی اشاره دارد که بی‌منطق، پیچیده و کابوس‌گونه است و معمولاً به خرد شدن انسان در برابر ساختارهای بوروکراتیک مدرن اشاره دارد. در زمان انتشار نیز آثار کافکا آن قدر مورد توجه قرار گرفت که حتی فروید و لاکان، آثار کافکا را از منظر روان‌کاوی مورد تحلیل قراز دادند؛ به عبارتی، علاوه بر تاثیر آثار او از نظر فرم و سبک داستان‌نویسی، سطح دغدغه‌های ادبی و فلسفی نویسندگان جهان و به تبع آن ایران را ارتقا داد. نگاه کافکا به زن و خدا بسیار پیچیده و مبهم است من دیدگاه او را به درستی درک نمی‌کنم. او تصویری پیچیده، نمادین و گاه حتی مبهم از زن ترسیم می‌کند. جایگاه زن در نوشته‌های او، احتمالا بازتابی است از تجربه‌های عاطفی ناکام، و ساختارهای اجتماعی که احساس می‌کنم او به‌شدت درگیر آن‌هاست. در حین خواندن این کتاب، احساس می‌کردم او در جایی زنان را بخشی از دستگاه قدرت و در جای دیگر، نمادی از سطوح پایین درک انسانی، توصیف می‌کند!! با پیدا شدن یک زن در هر جای داستان، بر پیچیدگی و ابهام داستان افزوده می‌شود. این بر خلاف دیدگاه داستایفسکی به زن است. در آثار او زن اغلب نماد عشق، مهربانی و راه نجات است. گرچه زنان در داستان‌های او نیز ممکن است گناهکار یا وسوسه‌گر و فریبا باشد، اما در نهایت نقشی کلیدی در تحول اخلاقی یا معنوی شخصیت مرد داستان ایفا می‌کنند. مثلا در جنایت و مکافات، سونیا، تن‌فروشی است با قلبی پاک که موجب رستگاری راسکولنیکف می‌شود یا در برادران کارامازوف شخصیت‌های زن داستان، مثل گروشنکا یا کاترینا، هم شور و گناه را نمایندگی می‌کنند و هم امکان بخشش و فداکاری را.
به گمان من، دیدگاه کافکا به خدا و دیانت از دیدگاه او به زن هم  پیچیده‌تر، متناقض‌تر و به‌شدت فردی است؛ با توجه به بیوگرافی کافکا، گرچه او در یک خانواده‌ای یهودی در چک به دنیا آمده بود ولی چندان یهودی نبوده است و نمی‌توان او را به‌سادگی یک فرد دیندار یا بی‌دین دانست. در داستان‌های او، خدا هرگز به‌صورت مستقیم حضور ندارد، اما حس حضور او همواره در پس‌زمینه‌ ماجراها و شخصیت‌ها و شرایط، جاری است



        

35

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

ویدئو در بهخوان
        من این کتاب را از نشر ماهی مطالعه کردم که شامل پنج داستان از جناب کافکا بود؛
مسخ| در سرزمین محکومان| گزارشی به فرهنگستان| هنرمند گرسنگی| لانه. 
بعد از بررسی یادداشت‌ها و نظرات دیگران متوجه شدم حتی کسانی که همین نسخه را خوانده‌اند بجز داستان اصلی یعنی "مسخ"، اشاره‌ای به سایر داستان‌ها نکرده‌اند؛ در حالیکه حین مطالعه‌ به نظرم می‌آمد آن چهار داستان دیگر حرف بیشتری برای گفتن داشته باشند و بیشتر می‌شود راجع بهشان به بحث و گفتگو نشست چرا که سرشار از نماد و المان هستند. 
روایت کلی داستان «مسخ» در ویدیو‌یی که ضمیمه‌ی این یادداشت است نشان داده شده و من ترجیحم بر این است که دیدگاهم را نسبت به چهار داستان دیگر بیان کنم.
***
داستان «سرزمین محکومان» در دره‌ای نزدیک سرزمینی که مردمان آن همگی محکوم‌اند جریان دارد. در این دره دستگاهی قرار گرفته که کارش به این صورت است که به تدریج جرم محکوم را چنان بر بدنش حک می‌کند که پس از چند ساعت به مرگ آن فرد بینجامد. [مسافری که آمده از این دره بازدید کند، باید این شیوۀ مجازات را بازرسی کند و اگر تاییدش نکنداین شیوه منسوخ خواهد شد و افسر مامور اجرای حکم، تنها پیوندش با آن زمین را از دست خواهد داد. جایی که مسافر قرار است نظرش را درباره‌ی شیوه‌ی دادرسی در این سرزمین به فرمانده بگوید، از تایید این شیوه سر باز می‌زند. فرمانده لباس را می‌کند و به زیر دستگاه می‌رود. برای او این بزرگترین و مقدس‌ترین دفاع از وطن (آن دستگاه) است. اما وطن دیگر وطن نیست و بر اثر نقص فنی، نمی‌تواند جمله‌ی «عادل باش» را به تنِ افسر حک کند و او را به سیخ می‌کشد و از کار می‌افتد. ~ همچون پرومته از درد کوبش منقارها دم‌به‌دم به صخره فشرده شدن و با صخره یگانه شدن.]
***
«گزارشی به فرهنگستان» درباره‌ی میمونی‌ است که پس از پنج سال دقت در رفتار انسان‌ها به قدری در تقلید از ایشان مهارت یافته و به آن‌ها شباهت پیدا کرده که برای ارائه گزارش به اعضای فرهنگستان (نمادی از محل رفت‌و‌آمد افرادی با سطح بالاتری از علم و دانش) از او دعوت شده است. داستان از نظر بار معنایی درخشان است. "پتر قرمزه" برای رهایی از قفس تربیت انسانی را پذیرفته و با چشم‌پوشی از سرشت اصلی خود، انسان‌وار در مجامع حضور می‌یابد. در مسخ، "گرگور سامسا" ناگهان با این واقعیت مواجه شد كه به حشره‌ای بدل شده است. او هیچ گزینه یا حق انتخابی پیش رو نداشت. در این داستان هم میمون با این واقعیت روبروست كه آزادی‌اش را از دست داده است و دیگر نمی‌تواند به عنوان میمون زندگی كند. «تكرار می‌كنم: آنچه مرا مجذوب خود می‌کرد تقلید از آدم‌ها نبود. تقلید کردن من جز جست‌و‌جوی راه گریز دلیل دیگری نداشت.»
***
درک مفهوم داستان «هنرمند گرسنگی» برای من سخت بود در نتیجه مطالبی که در ادامه اضافه می‌کنم حاصل تحقیقاتم در این باره است و نه برداشت اولیه‌ی خودم از داستان‌. 
هنرمند گرسنگی نمادی از عدم درک یک هنرمند توسط جامعه است که فضیلت هنری او رد یا نادیده گرفته می‌شود. گرچه همۀ رویدادها و احساساتِ درون داستان واقعی به نظر می‌رسد، اما، در واقعیت چنین هنرمند گرسنه‌ای وجود ندارد. «داستان روایت هنرمندی است که به دنبال بالارفتن از سطحِ صفات‌حیوانی است؛ صفاتی که در خوی و سرشت طبیعی انسان نهفته است؛ صفاتی که پلنگ به خوبی آن‌ها را نشان می‌دهد و این هنرمند با عدم درک مخاطبان مواجه می‌شود.» شخصیت اصلی داستان همانند کافکا مرگ، هنر، انزوا، فقرِ معنوی، پوچی، شکستِ شخصی و عدم صداقت در روابط انسانی را تجربه می‌کند. 
***
«لانه» روایتی مونولوگ از حیوانی گوشت‌خوار شبیه به موش‌ کور است که نمایی از هستیِ خود را به خواننده می‌شناساند. لانه‌ای که مأمنی برای این حیوان در مقابل جهان خارج از آن شده است و شاید نویسنده با توصیف هرچه تمام‌تر آن، "درونگرایی" را به نمایش می‌گذارد. 
شاید ارتباط معنایی بین «لانه» و «هنرمند گرسنگی» اشاره به وضعیت هنرمند و جهان پیرامون او دارد. 

~ در کل داستان سرزمین محکومان از همه برایم جالب‌ توجه‌تر بود. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

35

هومن

هومن

1404/4/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در نقد کتاب مسخ تا به حال همیشه از این منظر نگریسته شده است؛ مرد جوانی که یک روز صبح از خواب بلند می‌شود و می‌بیند که به حشره‌ای غول‌پیکر، «تقریبا به اندازه یک سگ» تبدیل شده است. حالا بیایید یک بار داستان را از سمت دیگرش ببینیم. خانواده‌ای که یک روز صبح از خواب بلند می‌شوند و می‌فهمند نان‌آور خانه‌، کسی که تا دیروز پسر و برادرشان بود به حشره‌ای تبدیل شده است.
این تغییر زاویه آن‌قدرها هم از میل کافکا دور نیست. زمانی که کافکا شنید قرار است برای این داستانش تصویری کشیده شود، بلافاصله به ناشر نامه‌ای نوشت و مؤکدا درخواست کرد که برای طراحی جلد داستان از تصویر سوسک یا هر حشره دیگری استفاده نشود. پیشنهادهای خود کافکا همه کشیدن تصویر سایر آدم‌هایی بود که با گرگور زامزا (همان مرد جوان مسخ‌شده) در ارتباط‌اند. پدر و مادرش یا «بهتر از آن خواهرش». کافکا، خواسته یا ناخواسته، داشت اعتراف می‌کرد که داستانش دقیقا درباره چیست.
اگر به نمودارهای تحول شخصیت، در کتاب‌های کلاسیک نقد ادبی علاقه داشته باشید و سعی کنید آنها را برای نقد کتاب مسخ کافکا ترسیم کنید، به این نتیجه می‌رسید که هر 3 عضو خانواده زامزا در طول داستان تغییر می‌کنند و فقط خود گرگور است که از اول تا آخر تغییری نمی‌کند.
این درست است که داستان با بزرگ‌ترین تغییر ممکن برای گرگور آغاز می‌شود ولی این تغییر چیزی را در او عوض نمی‌کند. گرگور حتی بعد از تبدیل شدن به حشره نیت دارد باز هم سر کار برود و از نماینده شرکت درخواست می‌کند که او را اخراج نکنند. گرگور تا پایان داستان به همین روال ادامه می‌دهد. درست است که همه غرایز، نوع حرکت، حواس، سلیقه غذایی و به عبارتی همه چیز زندگی‌ش زیر و رو شده است اما افکار او عملا تغییری نکرده‌اند.گرگور سال‌هاست که خرج زندگی خانواده‌اش را می‌دهد و کار می‌کند تا بدهی پدرش را تسویه کند. اما حتی وقتی هم که می‌فهمد در تمام این سال‌ها فریب خورده است و پدرش پول‌هایی را که او درآورده، به جای دادن بابت بدهی، ذخیره کرده است، هیچ دلخوری خاصی ندارد و هنوز تسلیم محض است.
در عوض، پدر، مادر و گرته خواهرش از آغاز داستان تا آخرش زیر و رو می‌شوند. پدر که ابتدای تنبل و ازکارافتاده است، سر کار می‌رود و در یونیفورم جدیدش خیلی هم سرحال و جوان به نظر می‌رسد. مادر تبدیل به زنی صرفه‌جو می‌شود که رضایت می‎‌دهد بخش‌هایی از وسایلش را بفروشند و یکی از اتاق‌های خانه را اجاره بدهند. خواهر که ابتدای داستان همدل‌ترین شخصیت داستان با گرگور است، در پایان داستان کسی است که تصمیم نهایی را در مورد او می‌گیرد و البته از دختری جوان و اندکی سرخوش به زنی کارمند و جدی تبدیل می‌شود. در حقیقت تغییر گرگور زامزا همه اهل خانه را تغییر می‌دهد، جز خودش. و شاید نکته همین باشد. گرگور مسخ شده است، چون از قبل مسخ شده بوده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

saeed

saeed

1401/9/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

11