معرفی کتاب مسخ به همراه چند داستان دیگر اثر فرانتس کافکا مترجم ملیحه وفایی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
46
خواندهام
1,182
خواهم خواند
287
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
کتاب مسخ، رمانی نوشته ی فرانتس کافکا است که نخستین بار در سال 1915 وارد بازار نشر شد.فرانتس کافکا که در زمان حیات خود تقریبا ناشناخته باقی ماند، اکنون به عنوان یکی پرمخاطب ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان جهان شناخته می شود. رمان ها و داستان های کوتاه کابوس وار او، اضطراب ها و احساس بیگانگی انسان مدرن را در جهانی ناآشنا، خصومت آمیز و خالی از انسانیت به تصویر می کشند. این نگرش کافکا، بیش از هر اثر دیگری در شاهکار او، رمان مسخ، نمود دارد که داستانی همزمان دلهره آور و جذاب را روایت می کند و امروزه به عنوان نقطه ی تحولی در ادبیات مدرن به حساب می آید.«گرگور سامسا یک روز از خواب بیدار شد و دید که در رختخوابش به حشره ای مهیب تبدیل شده است.» کافکا با این جمله ی تکان دهنده، عجیب و حتی شاید طنزآمیز، شاهکار خود را آغاز می کند. این رمان جاودان به داستان زندگی مردی جوان می پردازد که یک شبه به حشره ای بزرگ و سوسک مانند تغییر شکل می دهد و در چشم خانواده اش، به مایه ی ننگ و نفرت تبدیل می شود. او اکنون در اتاق خود نیز احساس بیگانگی می کند و مجبور است جهانی بی رحم و ناآشنا را صرفا تحمل کند. کتاب مسخ که تأملی دلهره آور (و به شکلی پوچ گرایانه طنزآمیز) از احساساتی انسانی نظیر بیگانگی، انزوا و احساس گناه است، بدون تردید در زمره ی برجسته ترین و به یاد ماندنی ترین آثار داستانی سده ی بیستم قرار می گیرد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مسخ به همراه چند داستان دیگر
نمایش همهپستهای مرتبط به مسخ به همراه چند داستان دیگر
یادداشتها
1403/10/21
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

من این کتاب را از نشر ماهی مطالعه کردم که شامل پنج داستان از جناب کافکا بود؛ مسخ| در سرزمین محکومان| گزارشی به فرهنگستان| هنرمند گرسنگی| لانه. بعد از بررسی یادداشتها و نظرات دیگران متوجه شدم حتی کسانی که همین نسخه را خواندهاند بجز داستان اصلی یعنی "مسخ"، اشارهای به سایر داستانها نکردهاند؛ در حالیکه حین مطالعه به نظرم میآمد آن چهار داستان دیگر حرف بیشتری برای گفتن داشته باشند و بیشتر میشود راجع بهشان به بحث و گفتگو نشست چرا که سرشار از نماد و المان هستند. روایت کلی داستان «مسخ» در ویدیویی که ضمیمهی این یادداشت است نشان داده شده و من ترجیحم بر این است که دیدگاهم را نسبت به چهار داستان دیگر بیان کنم. *** داستان «سرزمین محکومان» در درهای نزدیک سرزمینی که مردمان آن همگی محکوماند جریان دارد. در این دره دستگاهی قرار گرفته که کارش به این صورت است که به تدریج جرم محکوم را چنان بر بدنش حک میکند که پس از چند ساعت به مرگ آن فرد بینجامد. [مسافری که آمده از این دره بازدید کند، باید این شیوۀ مجازات را بازرسی کند و اگر تاییدش نکنداین شیوه منسوخ خواهد شد و افسر مامور اجرای حکم، تنها پیوندش با آن زمین را از دست خواهد داد. جایی که مسافر قرار است نظرش را دربارهی شیوهی دادرسی در این سرزمین به فرمانده بگوید، از تایید این شیوه سر باز میزند. فرمانده لباس را میکند و به زیر دستگاه میرود. برای او این بزرگترین و مقدسترین دفاع از وطن (آن دستگاه) است. اما وطن دیگر وطن نیست و بر اثر نقص فنی، نمیتواند جملهی «عادل باش» را به تنِ افسر حک کند و او را به سیخ میکشد و از کار میافتد. ~ همچون پرومته از درد کوبش منقارها دمبهدم به صخره فشرده شدن و با صخره یگانه شدن.] *** «گزارشی به فرهنگستان» دربارهی میمونی است که پس از پنج سال دقت در رفتار انسانها به قدری در تقلید از ایشان مهارت یافته و به آنها شباهت پیدا کرده که برای ارائه گزارش به اعضای فرهنگستان (نمادی از محل رفتوآمد افرادی با سطح بالاتری از علم و دانش) از او دعوت شده است. داستان از نظر بار معنایی درخشان است. "پتر قرمزه" برای رهایی از قفس تربیت انسانی را پذیرفته و با چشمپوشی از سرشت اصلی خود، انسانوار در مجامع حضور مییابد. در مسخ، "گرگور سامسا" ناگهان با این واقعیت مواجه شد كه به حشرهای بدل شده است. او هیچ گزینه یا حق انتخابی پیش رو نداشت. در این داستان هم میمون با این واقعیت روبروست كه آزادیاش را از دست داده است و دیگر نمیتواند به عنوان میمون زندگی كند. «تكرار میكنم: آنچه مرا مجذوب خود میکرد تقلید از آدمها نبود. تقلید کردن من جز جستوجوی راه گریز دلیل دیگری نداشت.» *** درک مفهوم داستان «هنرمند گرسنگی» برای من سخت بود در نتیجه مطالبی که در ادامه اضافه میکنم حاصل تحقیقاتم در این باره است و نه برداشت اولیهی خودم از داستان. هنرمند گرسنگی نمادی از عدم درک یک هنرمند توسط جامعه است که فضیلت هنری او رد یا نادیده گرفته میشود. گرچه همۀ رویدادها و احساساتِ درون داستان واقعی به نظر میرسد، اما، در واقعیت چنین هنرمند گرسنهای وجود ندارد. «داستان روایت هنرمندی است که به دنبال بالارفتن از سطحِ صفاتحیوانی است؛ صفاتی که در خوی و سرشت طبیعی انسان نهفته است؛ صفاتی که پلنگ به خوبی آنها را نشان میدهد و این هنرمند با عدم درک مخاطبان مواجه میشود.» شخصیت اصلی داستان همانند کافکا مرگ، هنر، انزوا، فقرِ معنوی، پوچی، شکستِ شخصی و عدم صداقت در روابط انسانی را تجربه میکند. *** «لانه» روایتی مونولوگ از حیوانی گوشتخوار شبیه به موش کور است که نمایی از هستیِ خود را به خواننده میشناساند. لانهای که مأمنی برای این حیوان در مقابل جهان خارج از آن شده است و شاید نویسنده با توصیف هرچه تمامتر آن، "درونگرایی" را به نمایش میگذارد. شاید ارتباط معنایی بین «لانه» و «هنرمند گرسنگی» اشاره به وضعیت هنرمند و جهان پیرامون او دارد. ~ در کل داستان سرزمین محکومان از همه برایم جالب توجهتر بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/10/24
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
در نقد کتاب مسخ تا به حال همیشه از این منظر نگریسته شده است؛ مرد جوانی که یک روز صبح از خواب بلند میشود و میبیند که به حشرهای غولپیکر، «تقریبا به اندازه یک سگ» تبدیل شده است. حالا بیایید یک بار داستان را از سمت دیگرش ببینیم. خانوادهای که یک روز صبح از خواب بلند میشوند و میفهمند نانآور خانه، کسی که تا دیروز پسر و برادرشان بود به حشرهای تبدیل شده است. این تغییر زاویه آنقدرها هم از میل کافکا دور نیست. زمانی که کافکا شنید قرار است برای این داستانش تصویری کشیده شود، بلافاصله به ناشر نامهای نوشت و مؤکدا درخواست کرد که برای طراحی جلد داستان از تصویر سوسک یا هر حشره دیگری استفاده نشود. پیشنهادهای خود کافکا همه کشیدن تصویر سایر آدمهایی بود که با گرگور زامزا (همان مرد جوان مسخشده) در ارتباطاند. پدر و مادرش یا «بهتر از آن خواهرش». کافکا، خواسته یا ناخواسته، داشت اعتراف میکرد که داستانش دقیقا درباره چیست. اگر به نمودارهای تحول شخصیت، در کتابهای کلاسیک نقد ادبی علاقه داشته باشید و سعی کنید آنها را برای نقد کتاب مسخ کافکا ترسیم کنید، به این نتیجه میرسید که هر 3 عضو خانواده زامزا در طول داستان تغییر میکنند و فقط خود گرگور است که از اول تا آخر تغییری نمیکند. این درست است که داستان با بزرگترین تغییر ممکن برای گرگور آغاز میشود ولی این تغییر چیزی را در او عوض نمیکند. گرگور حتی بعد از تبدیل شدن به حشره نیت دارد باز هم سر کار برود و از نماینده شرکت درخواست میکند که او را اخراج نکنند. گرگور تا پایان داستان به همین روال ادامه میدهد. درست است که همه غرایز، نوع حرکت، حواس، سلیقه غذایی و به عبارتی همه چیز زندگیش زیر و رو شده است اما افکار او عملا تغییری نکردهاند.گرگور سالهاست که خرج زندگی خانوادهاش را میدهد و کار میکند تا بدهی پدرش را تسویه کند. اما حتی وقتی هم که میفهمد در تمام این سالها فریب خورده است و پدرش پولهایی را که او درآورده، به جای دادن بابت بدهی، ذخیره کرده است، هیچ دلخوری خاصی ندارد و هنوز تسلیم محض است. در عوض، پدر، مادر و گرته خواهرش از آغاز داستان تا آخرش زیر و رو میشوند. پدر که ابتدای تنبل و ازکارافتاده است، سر کار میرود و در یونیفورم جدیدش خیلی هم سرحال و جوان به نظر میرسد. مادر تبدیل به زنی صرفهجو میشود که رضایت میدهد بخشهایی از وسایلش را بفروشند و یکی از اتاقهای خانه را اجاره بدهند. خواهر که ابتدای داستان همدلترین شخصیت داستان با گرگور است، در پایان داستان کسی است که تصمیم نهایی را در مورد او میگیرد و البته از دختری جوان و اندکی سرخوش به زنی کارمند و جدی تبدیل میشود. در حقیقت تغییر گرگور زامزا همه اهل خانه را تغییر میدهد، جز خودش. و شاید نکته همین باشد. گرگور مسخ شده است، چون از قبل مسخ شده بوده است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.