مسخ
در حال خواندن
17
خواندهام
668
خواهم خواند
150
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب میباشد.
داستان کتاب حاضر، در مورد فروشنده جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که به یک مخلوق نفرت انگیز حشره مانند تبدیل شده است. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمی شود و خود کافکا نیز هیچ گاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرت انگیز با موضوع کابوس وار داستان دارد. داستان غم انگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی یا هنجارهاست.گویی او خود می خواهد که تابعیت از محض از اجتماع و مسخ شدن،مسخ شدن را برگزیند. درنتیجه می توان گفت که مسخ شدن گرگوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مسخ
پستهای مرتبط به مسخ
یادداشتهای مرتبط به مسخ
1401/4/3
14
1401/3/11
11
1401/3/17
2
1401/5/19
1
1402/5/6
📚~~گرگور زامزا بازاریابی که دائم در سفره، صبح از خواب بیدار می شه و متوجه می شه که به حشره ی عظیمی تبدیل شده. صبح که خانواده اش و بعد پیشکار رئیسش به سراغش میان و گرگور در رو باز نمی کنه(چون هنوز نمی دونه چطور باید از بدن جدیدش استفاده کنه و بلند بشه) خیال می کنن که نمی خواد سر کار بره و بهانه می تراشه. گرگور در عوض قرضی که پدرش به رئیس فعلی داره به اجبار براش کار می کنه. ~~📚 . 《#گرگور نماد انسانی از جامعه مدرن و صنعتیه. در سیستم جامعه ی صنعتی و مدرن اون دوران، انسان تا زمانی که توانایی کار کردن داشت به حساب می اومد و به محض اینکه تواناییش رو از دست می داد از جامعه حذف می شد و حتی حق انتخاب نداشت. و فقط می تونس انتخاب کنه که چی بخوره و چی بپوشه (مثل پدر و مادر و خواهر گرگور!) 》 در اصل مسخ برای گرگور اتفاق نیوفتاد و خانواده اش بودن که مسخ شده بودن. ظاهر انسانی داشتن اما از درون تبدیل به حشره شده بودن. گرگور فقط از نظر ظاهری تغییر کرد اما همچنان از درون یک انسان به تمام معنا بود. انسانی که قربانی جامعه مدرن شد. . . <<گزارشی به فرهنگستان، داستان کوتاه دیگه ای از مجموعه مسخ! توی این داستان هم شخصیت اصلی دچار دگردیسی(مسخ) می شه؛ ولی این بار تبدیل از حیوان به انسان اتفاق می افته. میمونی که به اجبار و برای رهایی از قفس حرکات انسان ها رو تقلید می کنه و پیش معلم ها تعلیم می بینه و با یادگرفتن فرهنگ انسانی به انسان تبدیل می شه و خیلی هم پیشرفت می کنه. میمونه که اسمش 'پیتر سرخه' ست، مجبوره بین رفتن به باغ وحش و واریته یکی رو انتخاب کنه. چون که دیگه نمی تونه آزادی که قبلا داشت رو بدست بیاره مجبوره واریته رو به قصد رهایی از قفس انتخاب کنه.>>
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
2
1401/12/14
0
1401/10/8
6
1402/8/8
0
1401/7/8
0
1401/7/16
مسخ را کافکا نوشته. نویسنده آلمانی. تعریف و توصیفش را زیاد شنیده بودم. ولی هیچ وقت جرات خرید یا تورقش را نداشتم. شاید چون مسخ کافکا با ترجمه صادق هدایت گره خورده بود. اما بلاخره شروعش کردم. ماجرا کاملا چندشناک شروع می شود. قلم قوی کافکا، تخیل مخاطب را کاملا قلقلک می دهد. جوری که خواننده کاملا می تواند خود را جای شخصیت اول داستان تصور کند. یک مرد جوان، صبح هنگامی که چشم هایش را باز می کند، خودش را در قامت یک سوسک می بیند. چند بار عزم کردم، کتاب را کنار بگذارم ولی قلم قوی و کنجکاوی در مورد پایان ماجرا، اجازه نداد. حجم کم داستان هم مزید بر علت بود. کلا 60 صفحه رقعی. ماجرا، ماجرای انسانی است که علیرغم مسخ ظاهرش، می تواند همه توان همدلی انسانی خود را به منصه ظهور برساند. در تمام داستان ملاحظات شخصیت اصلی داستان، در از خودگذشتگی مطلق و دلنگرانی های مداوم برای نیازهای اعضای خانواده، در تقابل با بدن مسخ شده اش، بسیار برجسته می شود. در مقابل این افراد خانواده هستند که در تقابل با فرزندی که به شمایل سوسک درآمده، از لحاظ اخلاقی و عاطفی مسخ می شوند و انسانیت خود را فراموش می کنند. بعد از اتمام متن داستان، حواشی کتاب آغاز می شود. بعد از یادداشت 3 صفحه ای مترجم، مقاله ای از ناباکوف چاپ شده، به غایت خواندنی، با عنوان: خواننده خوب و نویسنده خوب. توصیه می کنم اگر مسخ را هم نمی خوانید، این مقاله را گوگل کنید و بخوانید. قطعا کیف می کنید! بخش انتهایی کتاب هم درباره مسخ است که زحمت آنرا هم آقای ناباکوف کشیده. البته بخش اعظم این درباره مسخ، تکرار متن کتاب است. کل این متن شاید در 5 صفحه خلاصه شود. یک بخش جالب این متن را در باب موسیقی می توانید در صفحه 129 کتاب، از انتشارات نیلوفر بخوانید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4