مسخ

مسخ

مسخ

فرانتس کافکا و 1 نفر دیگر
3.6
291 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

668

خواهم خواند

150

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

داستان کتاب حاضر، در مورد فروشنده جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که به یک مخلوق نفرت انگیز حشره مانند تبدیل شده است. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمی شود و خود کافکا نیز هیچ گاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرت انگیز با موضوع کابوس وار داستان دارد. داستان غم انگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی یا هنجارهاست.گویی او خود می خواهد که تابعیت از محض از اجتماع و مسخ شدن،مسخ شدن را برگزیند. درنتیجه می توان گفت که مسخ شدن گرگوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به مسخ

یادداشت‌های مرتبط به مسخ

          تمامی ما مسخ دنیای مدرن شده‌ایم. هرکدام از ما یک گرگوری سامسا هستیم! 
.
همین اول بگویم که این کتاب را من با همین ترجمه خواندم و به نظرم ترجمه‌ی بدی نبود. البته با ترجمه‌ی صادق هدایت هم خواندم که خب طبیعی است لزوما ترجمه‌ی خوبی نیست و پر از کلمات قدیمی‌تر است. 
.
اما درباره کتاب؛ تجربه‌ی عجیبی بود! چیز زیادی درباره اش نیست که بگویم اما به نظرم الکی نیست که یک داستان به ظاهر ساده انقدر در تاریخ می‌ماند و نسل‌های مختلف می‌خوانندش. بعد از خواندن کتاب چندین یادداشت درباره اش خواندم و کمی بیشتر به زوایا و عمقش پی بردم. جالب‌ترینش را حدودی بازگو می‌کنم؛ در کتاب احتمالا و در این داستان به قول معروف "کافکایی"، احتمال زیاد منظور از "مسخ" و "مسخ شده" گرگور سامسا نیست؛ بلکه خانواده اوست. این خانواده اوست که از ابتدا مسخ شده اند و در پایان ما می‌بینیم که از این حال در می‌آیند آنجا که دیگر شخصیت اصلی به کل به نیستی می‌رسد. البته که این موضوع عمیق‌تر‌ از اینهاست و من فقط در پایان می‌توانم بهتان پیشنهاد کنم کتاب را حتما بخوانید و حتما بعدش یادداشت ها و بازخورد‌هایی که برایش نوشته را نگاهی بیاندازید. همین. 
        

1

homa

1402/5/6

        📚~~گرگور زامزا بازاریابی که دائم در سفره، صبح از خواب بیدار می شه و متوجه می شه که به حشره ی عظیمی تبدیل شده. صبح که خانواده اش و بعد پیشکار رئیسش به سراغش میان و گرگور در رو باز نمی کنه(چون هنوز نمی دونه چطور باید از بدن جدیدش استفاده کنه و بلند بشه) خیال می کنن که نمی خواد سر کار بره و بهانه می تراشه. گرگور در عوض قرضی که پدرش به رئیس فعلی داره به اجبار براش کار می کنه. ~~📚
.
《#گرگور نماد انسانی از جامعه مدرن و صنعتیه. در سیستم جامعه ی صنعتی و مدرن اون دوران، انسان تا زمانی که توانایی کار کردن داشت به حساب می اومد و به محض اینکه تواناییش رو از دست می داد از جامعه حذف می شد و حتی حق انتخاب نداشت. و فقط می تونس انتخاب کنه که چی بخوره و چی بپوشه (مثل پدر و مادر و خواهر گرگور!) 》
در اصل مسخ برای گرگور اتفاق نیوفتاد و خانواده اش بودن که مسخ شده بودن. ظاهر انسانی داشتن اما از درون تبدیل به حشره شده بودن. گرگور فقط از نظر ظاهری تغییر کرد اما همچنان از درون یک انسان به تمام معنا بود. انسانی که قربانی جامعه مدرن شد.
.
.
<<گزارشی به فرهنگستان، داستان کوتاه دیگه ای از مجموعه مسخ!
توی این داستان هم شخصیت اصلی دچار دگردیسی(مسخ) می شه؛ ولی این بار تبدیل از حیوان به انسان اتفاق می افته. میمونی که به اجبار و برای رهایی از قفس حرکات انسان ها رو تقلید می کنه و پیش معلم ها تعلیم می بینه و با یادگرفتن فرهنگ انسانی به انسان تبدیل می شه و خیلی هم پیشرفت می کنه.
میمونه که اسمش 'پیتر سرخه' ست، مجبوره بین رفتن به باغ وحش و واریته یکی رو انتخاب کنه. چون که دیگه نمی تونه آزادی که قبلا داشت رو بدست بیاره مجبوره واریته رو به قصد رهایی از قفس انتخاب کنه.>>
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        این کتاب با ترجمه صادق هدایت به من ثابت کرد که هدایت علاوه بر یک نویسنده با قلم ضعیف ، مترجم بدی هم بوده 
داستان جالبه کمی نکات خوب داره ولی انچنان کشش خاصی ندیدم من
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          موضوعی بسیار جذاب، شروعی بسیار قوی، پرداختی ضعیف و شوربختانه ناتمام!

گفتار اندر معرفی داستان
مهمان مردگان، دستانی ناتمام از فرانتس کافکاست که در آگوست ۱۹۲۰ میلادی نگارش و توسط آقای «مکس برود» نویسنده، آهنگ‌ساز و روزنامه‌نگار آلمانی زبانِ اهل چک با عنوان «Bei den Toten zu Gast» نخستین بار در سال ۱۹۳۷ میلادی در کتابی با نام «خاطرات و نامه‌ها» منتشر گردیده است و عنوان انگلیسی داستان یعنی «A Guest of the Dead» برگرفته از جمله‌ی آغازین داستان یعنی «I was a guest with the dead» می‌باشد که در ایران توسط «صادق هدایت» ترجمه و جدیدترین نسخه‌ي چاپی آن در سال ۱۳۹۸ توسط نشر «انگیزه مهر» تحت عنوان «مسخ» با شابک ۲-۳۵-۸۳۲۵-۶۰۰-۹۷۸ در ۱۲۴ صفحه چاپ و منتشر گردیده است که البته این کتاب حاوی پنج داستان به نام‌های «گراکوس شکارچی، مهمان مردگان، شمشیر، در کنیسه ما و مسخ» می‌باشد.

از یک داستان سه صفحه‌ای که در نسخه‌ی بازنویسی تنها دو صفحه فضا اشغال کرده، هرچه بگویم اسپویل محسوب می‌گردد اما فقط به این اشاره می‌کنم که شخصیت داستان شخصی‌ست بی‌نام(من پس از خواندن داستان تصور می‌کنم خود کافکاست) وارد مقبره‌ای شده و در میان تعداد زیادی تابوت،‌ دو تابوت با در باز رویت می‌کند که گویی به تازگی وا شده‌اند و یک مرد قدرتمندی پشت میز(تصور می‌کنم او پدر کافکاست) و زنی جارو بدست(تصور می‌کنم مادر کافکاست) در آنجا حضور دارند تا اینکه... .

نقل‌قول نامه
"این‌جا به آن اندازه که می‌ترسیدی وحشتناک نیست. ما به آن‌چه دور و برمان می‌گذرد چه کار داریم؟"

کارنامه
نمره دادن به یک داستان ناتمام حقیقتا کاری‌ست دشوار، چرا که ناتمام است و اگر نویسنده موفق به پرداخت و اتمامش می‌شد شاید از آن شاهکاری در می‌آورد اما... یک ستاره بخاطر پرداخت ضعیف، یک ستاره بابت ناتمام بودنش از کتاب کسر و نهایتا بخاطر موضوع بسیار جذاب، شروع قوی داستان و رساندن تقریبی منظورش سه ستاره برایش منظور می‌نمایم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌را از لینک زیر دانلود و مطالعه نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/372

بیست و هفتم مهرماه یک‌هزار و چهارصد
        

1

        مسخ را کافکا نوشته. نویسنده آلمانی. تعریف و توصیفش را زیاد شنیده بودم. ولی هیچ وقت جرات خرید یا تورقش را نداشتم. شاید چون مسخ کافکا با ترجمه صادق هدایت گره خورده بود.
اما بلاخره شروعش کردم.  ماجرا کاملا چندشناک  شروع می شود. قلم قوی کافکا، تخیل مخاطب را کاملا قلقلک می دهد. جوری که خواننده کاملا می تواند خود را جای شخصیت اول داستان تصور کند. یک مرد جوان، صبح هنگامی که چشم هایش را باز می کند، خودش را در قامت یک سوسک می بیند. چند بار عزم کردم، کتاب را کنار بگذارم ولی قلم قوی و کنجکاوی در مورد پایان ماجرا، اجازه نداد. حجم کم داستان هم مزید بر علت بود. کلا 60 صفحه رقعی. ماجرا، ماجرای انسانی است که علیرغم مسخ ظاهرش، می تواند همه توان همدلی انسانی خود را به منصه ظهور برساند. در تمام داستان ملاحظات شخصیت اصلی داستان، در از خودگذشتگی مطلق و دلنگرانی های مداوم برای نیازهای اعضای خانواده، در تقابل با بدن مسخ شده اش، بسیار برجسته می شود. در مقابل این افراد خانواده هستند که در تقابل با فرزندی که به شمایل سوسک درآمده، از لحاظ اخلاقی و عاطفی مسخ می شوند و انسانیت خود را فراموش می کنند.
بعد از اتمام متن داستان، حواشی کتاب آغاز می شود. بعد از  یادداشت 3 صفحه ای مترجم، مقاله ای از ناباکوف چاپ شده، به غایت خواندنی، با عنوان: خواننده خوب و نویسنده خوب. توصیه می کنم اگر مسخ را هم نمی خوانید، این مقاله را گوگل کنید و بخوانید. قطعا کیف می کنید!
بخش انتهایی کتاب هم درباره مسخ است که زحمت آنرا هم آقای ناباکوف کشیده. البته بخش اعظم این درباره مسخ، تکرار متن کتاب است. کل این متن شاید در 5 صفحه خلاصه شود. یک بخش جالب این متن را در باب موسیقی می توانید در صفحه 129‪ کتاب، از انتشارات نیلوفر بخوانید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4