یادداشت بابک قائدنیا

        کافکا در این اثر که اولین بار در سال ۱۹۱۵ و به زبان آلمانی چاپ شده، با تبدیل قهرمان داستان به یک حشره‌ عظیم، تصویری خواندنی از بیگانگی انسان مدرن، نسبت به خانواده، جامعه و حتی بدن خود را به تصویر کشید. می‌توان گفت، «مسخ» بیش از آنکه داستانی سوررئال باشد، حکایتی استعاری از انزوای درونی و بحران هویت است. بسیاری از بخش ها را سه یا چهار بار با دقت خواندم تا احساس کنم به فهم نسبتا درستی رسیده‌ام. یکی از جذابیت‌های این داستان، زاویه دید سوم شخص از ذهن گره‌گور بود که نوعی همذات‌پنداری بیمارگونه القا می‌کرد. جذابیت دیگر این بود که داستان از همان خط اول وارد بحران می‌شد؛ همین امر نوعی تعلیق مداوم و فضای کابوس‌وار ایجاد می‌کرد. من ترجمه‌ صادق هدایت را خواندم که بسیار جذاب بود. تلاش او برای کلاسیک بودن  ترجمه، به جذابیت اثر افزوده است. 
ورود آثار کافکا به ایران در سال ۱۳۲۰ با ترجمه درخشان صادق هدایت از کتاب مسخ شروع شد و تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات معاصر ایران گذاشت، شايد به اين که صادق هدایت از نظر ذهنی و فکری به کافکا بسیار شبیه بود. ورود این آثار باعث شد که نویسندگان ایرانی با روایت غیرخطی، تعلیق طولانی، و فضاهای کابوس‌وار آشنا شوند و پس از آن داستان‌هایی بدون نتیجه‌گیری قطعی، با ابهام و عدم قطعیت، به ادبیات ایران راه یافت و مضامینی همچون اضطراب بیگانگی و پوچی وارد ادبیات ایران شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شاید بتوان گفت کتاب بوف کور صادق هدایت، کافکایی‌ترین کتاب ایران است، گرچه تاثیر بسیار زیادی از داستایفسکی و شوپنهاور نیز در آثار او دیده می‌شود. همین اصطلاح کافکایی‌شدن، به وضعیتی اشاره دارد که بی‌منطق، پیچیده و کابوس‌گونه است و معمولاً به خرد شدن انسان در برابر ساختارهای بوروکراتیک مدرن اشاره دارد. در زمان انتشار نیز آثار کافکا آن قدر مورد توجه قرار گرفت که حتی فروید و لاکان، آثار کافکا را از منظر روان‌کاوی مورد تحلیل قراز دادند؛ به عبارتی، علاوه بر تاثیر آثار او از نظر فرم و سبک داستان‌نویسی، سطح دغدغه‌های ادبی و فلسفی نویسندگان جهان و به تبع آن ایران را ارتقا داد. نگاه کافکا به زن و خدا بسیار پیچیده و مبهم است من دیدگاه او را به درستی درک نمی‌کنم. او تصویری پیچیده، نمادین و گاه حتی مبهم از زن ترسیم می‌کند. جایگاه زن در نوشته‌های او، احتمالا بازتابی است از تجربه‌های عاطفی ناکام، و ساختارهای اجتماعی که احساس می‌کنم او به‌شدت درگیر آن‌هاست. در حین خواندن این کتاب، احساس می‌کردم او در جایی زنان را بخشی از دستگاه قدرت و در جای دیگر، نمادی از سطوح پایین درک انسانی، توصیف می‌کند!! با پیدا شدن یک زن در هر جای داستان، بر پیچیدگی و ابهام داستان افزوده می‌شود. این بر خلاف دیدگاه داستایفسکی به زن است. در آثار او زن اغلب نماد عشق، مهربانی و راه نجات است. گرچه زنان در داستان‌های او نیز ممکن است گناهکار یا وسوسه‌گر و فریبا باشد، اما در نهایت نقشی کلیدی در تحول اخلاقی یا معنوی شخصیت مرد داستان ایفا می‌کنند. مثلا در جنایت و مکافات، سونیا، تن‌فروشی است با قلبی پاک که موجب رستگاری راسکولنیکف می‌شود یا در برادران کارامازوف شخصیت‌های زن داستان، مثل گروشنکا یا کاترینا، هم شور و گناه را نمایندگی می‌کنند و هم امکان بخشش و فداکاری را.
به گمان من، دیدگاه کافکا به خدا و دیانت از دیدگاه او به زن هم  پیچیده‌تر، متناقض‌تر و به‌شدت فردی است؛ با توجه به بیوگرافی کافکا، گرچه او در یک خانواده‌ای یهودی در چک به دنیا آمده بود ولی چندان یهودی نبوده است و نمی‌توان او را به‌سادگی یک فرد دیندار یا بی‌دین دانست. در داستان‌های او، خدا هرگز به‌صورت مستقیم حضور ندارد، اما حس حضور او همواره در پس‌زمینه‌ ماجراها و شخصیت‌ها و شرایط، جاری است



      
287

35

(0/1000)

نظرات

بسیار جامع و مفید. 

0