معرفی کتاب فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول اثر مصطفی انصافی (نویسنده)

فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم  شخص مقتول

فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول

2.3
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

1

شابک
9786220101161
تعداد صفحات
142
تاریخ انتشار
1398/1/17

توضیحات

        دومین رمان مصطفی انصافی،با این که در ادامه ی جهان بینی رمان نخستش است،تجربه ای است متفاوت با آن. انصافی،که پیش از این رمان موفق تو به اصفهان باز خواهی گشت به قلمش منتشر شده است،اثری نوشته قصه گو با لایه های معنایی تردید آمیز.رمان در ظاهر ماجرای یک نویسنده ی جوان است،او عاشق دختری می شود که در اثر یک اتفاق عجیب می میرد. داستان جست و جویی است برای کشف راز این قتل مرموز،والبته کشف دیگران...انصافی راوی آدم های نسل خود است،آدم هایی که زیر فشارزیسته اند و ماجراها به اشکال گوناگون  برای شان رقم خورده ،و البته درک صدق و کذب این اتفاق هاست که رستگاری می آفریند .قهرمان او تعادلش را در نبود لیلا از کف داده و سرگشته ی داده ها و تاریخی است است که در برش گرفته.به همین خاططر بی وقفه روایت می کند و مدام روایت می شود.و این گونه است که از خلال هر روایت لایه ای از واقعیت سر بر می آورد. کتاب سرشار از قصه است و تکنیک به آرامی در دلش حل شده،تا رمانی ساخته شود با یک مقتول و شاید،چند قاتل...
      

یادداشت‌ها

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

سال 77 قتل های سریالی در کشور پا گرفت که بعضی از مقتولان از جامعه ادبی و هنری ( نویسندگان-شاعران) بودند و مطبوعات شروع کردن به متهم کردن همدیگه و طعنه زدن که آره فلان روزنامه طرفدار دولته داره ماست مالی میکنه، اون یکی روزنامه هم کلاهش رو می کوبید رو میز که _ ببین توی که خودت رو روزنامه مردمی معرفی میکنی اما دروغ می نویسی! حد خودت رو بدون.
خب حالا ما کاری به ابعاد سیاسی یا اجتماعی این اتفاقات نداریم . ولی چرا مطرحش کردم؟

خب داستان کتاب راجع یک قتله. همین. نه بیشتر و نه کمتر از اون.
در داستان شاعری کشته میشه و خب تمام داستان حول همین قتل می چرخه.
ولی آیا واقعا می چرخه؟
معلومه که نه، اگر اینقدر ساده بود من موهامو نمی کندم که.
ماجرا از این قراره که یه نویسنده شروع میکنه به نوشتن، میزنه و یکی از کاراکتر هاش رو میکشه ، بعد خودش کشته میشه و همون کاراکتر مرده ادامه داستان رو می نویسه.
چی شد؟ مگه نمرده بود؟ زنده شد؟
لبخند ملیح زدن*
اگه شما از این توضیح چیزی فهمیدید همونقدر من از نوشته های نویسنده سر در اوردم. 

پ ن1: نویسنده های مرد ما، وقتی می خوان بنویسن کلا به چندتا چیز بیشتر نیاز ندارن. زن، سیگار و فحش. تمام. 
پ ن2: کاش نشر چشمه بگه با خودش چند چنده. باور کن چشمه عزیز شما مجبور نیستی هر چیزی رو چاپ کنی چون فقط از نظر فرمی خوبه اما محتواش به درد علفی که شتر  او دهنش بگردونه نمی خوره.
پ ن3: داستان از نظر فرم نوشتن درست بود. نمیشد ایرادی ازش گرفت و این همون دلیله که اقای انصافی بهش معروفه ، اما محتوای کتاب رو نپسندیدم. حس میکردم توی یه کابوس چند بعدیم که تمومی نداره( کما اینکه هدف نویسنده هم همین بود)
پ ن4: این کتاب رو کلا پیشنهاد نمیدم کسی بخونه. وقتتون رو که از سر راه نیاوردید. همین نیم نمره هم به خاطر فرم نوشته دادم .
پ ن5: اگه یه روزی نویسنده این کتاب رو ببینم براش یه مدال افتخار می خرم، همونقدر که اتوود اعصابم رو بهم ریخت اونم به همون اندازه موفق بود. احسنت برادر، این کار هر کسی نیست.
پ ن6: هر چی کلاس و کارگاه نویسندگی شرکت کردم گفتن اقا وقتی می نویسید لطفا دست به اون زاویه دید نزنید، یا معین کنید دقیقا از دید چه کسانی و با چه زاویه ای میخواید بنویسید، خب نویسنده خلاقیتش گل کرده بود و هی زاویه رو عوض کرد در حدی که یه جا دلم میخواست بشینم گریه کنم اینقدر که همه چی افتضاح بود.
        

29

          کتابی رو می‌خونی، یک صفحه، دو صفحه، ده پونزده صفحه، و اونقدر بد و مضحکه که یک صفحه‌ش رو حتی به‌مسخره استوری می‌کنی تا یه عده دیگه هم به میزان ناتوانی نویسنده‌ش بخندن. بعد هم می‌بندی‌ش، تو دلت می‌گی فقط حیف از اسم به این خوبی، و برای ابدفراموشش می‌کنی.

تا ۵-۶ سال بعد، که جایی می‌شنوی مصطفی انصافی کتابی داره درباره قتل‌های زنجیره‌ای. که چاپ هم شده، چشمه چاپش کرده وتوقف چاپ و ممنوع و اینها هم نشده هیچوقت. هرچند دیده هم نشده چندان.
یک‌دفعه یادت میاد مصطفی انصافی کیه، و ناامید می‌شی خیلی. ولی رمان کوتاهیه این‌یکی، قیمتش هم ۲۰ هزار تومنه. تصمیم می‌گیری یه فرصت دیگه بهش بدی، تهش اینه که این‌یکی رو هم می‌اندازی دور دیگه.

و بعدها چقدر ممنون تصمیم درستت می‌شی. نه خیلی بعدتر ها، همون لحظه که کتاب رو باز می‌کنی و می‌بینی بی اینکه هیچ اشاره مستقیمی کرده باشه کتابش رو با بخش آغازین «اسرار گنج دره جنی» گلستان شروع کرده، که از بهترین آغازهای رمان‌های فارسیه ویکی از اونا که حفظی‌شون و همیشه رشک برده‌ای به نویسنده بابت خلقشون، متوجه میشی یه فرصت دیگه دادن به آدمی که این‌طور داستانش رو شروع می‌کنه خیلی تصمیم درستی بوده.
داستان به‌لحاظ داستانی و محتوایی جای درستی ایستاده، هرچند گنگه و معلوم نیست حاصل اعمال مستقیم سانسوره یا خودسانسوری اما این معلومه که نویسنده کمتر از اونچه که می‌خواسته گفته. اما از این جهت که نه خیلی نزدیک و گل‌درشته پرداختنش به قتلها، و نه خیلی استعاری و دوره می‌گم که دقیقا جای درستی وایستاده. اضافه کردن یه کاراکتر غیرحقیقی دیگه که نویسنده ست و در پاییز ۷۷ با ضربات چاقو کشته می‌شه و میشه یکی از آدمهایی که تو آمارهای قضیه‌ی مرگ مشکوک روشنفکرها شمرده میشن، بی اینکه اشاره‌ی مستقیم‌تری به اون۴ نفر اصلی و اسامی‌شون بشه، انتخاب درستی بوده خیلی. من می‌ترسیدم رفته باشه داستان تخیلی از زندگی خود اون آدم‌های شناخته‌شده تولید کرده باشه یا چه می‌دونم، زندگی یک فرد عادی در پاییز ۷۷ که خبر قتلها رو می‌شنیده و فلان. که بیخود می‌شداین‌شکلی. ولی عقل و خلاقیتش رسیده کاملا. که کاری رو بکنه که باید، و در عین حال تاکیدی هم باشه بر این اصل که قتلهای زنجیره‌ای فقط اون تعداد که ما ازشون باخبریم نبوده‌ن و درواقع خیلی بیشترن.

ولی از این مهمتر و اساسی‌تر فرمشه. آخرین باری که یه رمان تونسته بود با پست‌مدرن‌بازی و یه نویسنده داریم که داره داستانی می‌نویسه که کاراکتر اصلی‌ش نویسنده ست و اون هم داره داستان می‌نویسه و بعد وسطش یکی از این نویسنده‌ها یه اتفاقی براش می‌افته و بعد دوست نویسنده کار رو ادامه میده و برای خواننده توضیح میده که چرا جایگزین شده و فلان، ولی بعد وارد مدار بعدی می‌شیم و می‌بینیم همین توضیحات رو هم درواقع نویسنده‌ی داخل رمان داده و نه نویسنده‌ی اصلی و ادامه‌ی این بازی، نظر من رو جلب بکنه براهنی بود با« آزاده خانم و نویسنده‌اش» فکر میکنم. و این برای من مقایسه‌ی خیلی خیلی مهمیه. و یعنی کفه‌ی ترازو باید خیلی سنگین باشه که اصلا حاضر بشم در مقابل کفه‌ای که براهنی توشه قرار بدم کسی رو.
این‌طور پست مدرن نوشتن حد بالایی از تمرکز و توان نوشتن می‌خواد واقعا، اینکه مدارها رو باهم قاطی نکنی و شخصیتها و خودت بیرون نزنین یهو و همه‌چیز مرتب و دقیق پیش بره. و انصافی تحسین‌برانگیز عمل کرده واقعا، متنش تمیز و شسته‌رفته ست و مغز رو درگیر می‌کنه اما اذیت نمی‌کنه و پیر نمیشی موقع خوندنش، و همه‌چیز هم با دقت توش چیده شده، تا خود صفحه‌ی آخر.

مجموعا تحسینت رو برمی‌انگیزه، و همزمان ناباوری‌ت رو، از اینکه چطور اون اثر قبلی رو هم همین آدم نوشته بوده.
شاید باید یک بار دیگه برگردم بهش البته، به «تو به اصفهان باز خواهی گشت»ش با این اسم معرکه…

پ.ن: می‌خوام این ریویوی حقیرانه و کوچک رو تقدیم کنم به جناب ح.ح، که نه‌تنها اساسا با ایجاد این فضا باعث شد کسی که نوشتن که هیچی، خوندن رو هم مدتی کنار گذاشته بود برگرده به این بخش از زار و زندگی‌ش، بلکه با پیگیری‌های هرازگاهی‌ای که می‌کنه نمی‌ذاره اصلا پشتت باد بخوره و یه وقت بشه که چیزی نخونی یا ننویسی درباره‌ش. و من واقعا ممنونشم. (و ضمایر رو مثلا مفرد به کار بردم که هویت مخفی بمونه و کسی نتونه حدس بزنه، وگرنه که جمع صحبت می‌کنم با و درباره‌شون. :)) هرچند که بعید می‌دونم داشتن ح‌ی جیمی هم در اول اسم و هم فامیلی مشخصه‌ای باشه که آدم‌های زیادی داشته باشنش و قابل حدس نباشه.)

پ.ن2: آغاز فصل دوم و درواقع بخش اصلی داستان کتاب انصافی:
«در این روایت داستانی، همه‌ی نام‌ها و آدم‌ها ساخته‌ی خیال نویسنده‌اند. هرجور شباهت میان آن‌ها و کسان واقعی مایه‌ی شرم کسان واقعی باید باشد.»
و آغاز کتاب گلستان:
«در این چشم‌انداز بیشتر آدم‌ها قلابی‌اند. هر جور شباهت میان آنها و کسان واقعی مایه‌ تاسف کسان واقعی باید باشد.»
        

25