معرفی کتاب داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده) اثر آنتون چخوف مترجم آبتین گلکار

داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)

داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)

آنتون چخوف و 2 نفر دیگر
3.7
110 نفر |
35 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

195

خواهم خواند

73

ناشر
ماهی
شابک
9789642090051
تعداد صفحات
108
تاریخ انتشار
1399/4/15

توضیحات

        
داستان ملال انگیز روایت خودنوشت فصل های آخر زندگی پروفسوری پا به سن گذاشته و مشهور به نام نیکلای استپانویچ است. شخصیتی سرشناس، صاحب نشان ها و مدال های متعدد روسی و خارجی، کسی که نامش «تصویری مجسم می کند از آدمی مشهور، بسیار بااستعداد و بی شک مفید». اما هرچه داستان پیش می رود، این تصویر جذاب رنگ می بازد و بین این نام و صاحبش فاصله می افتد. وسواس همیشگی مواجهه با مرگ، ترس از ناتوانی در ادامه کار تدریس، دغدغه های مالی، دلزدگی از خانواده و روابط خانوادگی، اینهمه پرده ای از ملال بر افکار نیکلای استپانویچ می کشند. او که تمام زندگی اش را مانند یک اثر هنری زیبا و خوش ساخت می بیند، می خواهد پایانی بی نقص، شایسته آن نام و آن زندگی برای خود رقم بزند. کاری که در سایه ی سنگین ملال و کسالت، از پس  انجامش برنمی آید.
چخوف بیست و نه ساله قصد دارد با داستانی که عنوان «ملال انگیز» بر آن گذاشته و روایتش را به پیرمردی ملول و بیمار سپرده، مخاطبانش را با خود همراه کند. این همراهی شاید در نگاه اول غیرممکن به نظر برسد اما خواننده داستان پرکششی را به پایان می برد که در آغاز ملال انگیز می نماید. 

      

لیست‌های مرتبط به داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)

نمایش همه
جنایات و مکافاتداستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده)جنگ و صلح

بهترین های ادبیات روس

5 کتاب

۱.جنایات و مکافات اثر فئودور داستایفسکی کتابی که عقاید متعصبانه انسان را به چالش میکشد و پرسش های اخلاقی زیادی را یادآوری میکند. داستایفسکی مفهوم آزادی انتخاب را مورد پرسش قرار میدهد و تاثیر حقیقی فقر را در رفتار و افکار انسان به صورت بی‌رحمانه ای به تصویر میکشد.  ۲.داستان ملال انگیز کتابی از آنتوان چخوف داستانی نسبتا کوتاه ولی کاملا گیرا از زندگی مردی که با وجود جایگاه بالای علمی دچار هراس مرگ شده. با لحنی صریح درباره زندگی آدمی... نمونه اولیه از ادبیات اگزیستانسیالیستی. ۳.جنگ و صلح نوشته ی تولستوی بزرگ کتابی طویل که به کلیشه ی پروتاگونیست و انتاگونیست پشت پا میزند. و جمله مورد علاقه من:《ما فقط می‌توانیم بفهمیم که هیچ چیز نمی‌دانیم و این بالاترین درجه خرد انسانی است》 ۴. شنل نیکلای گوگول  داستان کارمندی دون پایه در نظام طبقاتی روسیه که نمادی از انسان های قربانی فقر و تبعیض است. برای توصیف این کتاب همین کافیست که داستایفسکی آن را منشا کل ادبیات جدید روس میداند! ۵.دختر سروان از الکساندر پوشکین رمانی با زبان عاشقانه که شرافت و وفاداری را یادآور میشود و به دل بلوا های روسیه تزاری میزند و گذار درونی انسان در مواجهه با آشوب را نشان میدهد

4

یادداشت‌ها

سَمی

سَمی

1404/4/8

          چخوف در دانشگاه مسکو،پزشکی خوانده و در ابتدا داستان‌هایش را برای کاستن از فقر خانواده‌اش می‌نوشته.او بعد از چاپ دو مجموعه داستانش در سال‌های ۱۸۸۶ و ۱۸۸۷ تصمیم گرفت که حرفه‌ی پزشکی را کنار بگذارد و خود را وقف ادبیات کند.او تلاش کرد در مسکو کتابخانه و قرائتخانه و... راه بیندازد و در تأسیس درمانگاه‌ها و چندین مدرسه نقش مهمی داشته.او در نامه‌ای برای #گورکی نوشته: «اگر هرکس بر تکه زمین کوچک خود هر کاری که از دستش بر می‌آمد می‌کرد، جهانمان چه شگفت‌انگیز می‌شد!» به گفته‌ی خواهرش او بیش از هزار دهقان بیمار را ظرف یک سال مجانی در خانه اش معالجه کرد.اگرچه چخوف در نوشتن داستا‌ن‌های کوتاه موفق‌تر بوده ولی توانسته جلوه‌ای از زیبایی هنرمندانه را منتقل کند که از نویسندگان بسیاری که گمان می‌کردند می‌دانند نثر زیبا و غنی چیست برتر باشد. او برای این‌کار تمام کلماتش را در همان نور کم و دقیقا همان مایه‌ی خاکستری نگاه می‌داشت،رنگی بین رنگ یک نرده‌ی کهنه و یک ابر کم‌ارتفاع. تنوع فضاهای او،برق نکته‌سنجی جذاب او،صرفه‌جویی عمیقا هنرمندانه‌اش در شخصیت‌پردازی،جزئیات زنده و روشن و محو تدریجی زندگی انسانی از جمله ویژگی‌های آثار چخوف هستند که به خوبی در همین کتاب #داستان_ملال_انگیز نمود دارد.
متن بالا خلاصه ای از کتاب #درسگفتارهای_ادبیات_روس است که از قسمتی که در مورد چخوف نوشته بود انتخاب کردم.
.
داستان ملال‌انگیز یک داستان کوتاه از استادی بی‌اندازه تند و باشور و احساس است که در طی زمان آن شور و هیجانش تحلیل رفته و درگیر روزمرگی‌ شده. او بسیار با استعداد و توانمند در جذب دانشجویانش است ولی به شدت سختگیر! او استاد دانشکده‌ی پزشکی است و معتقده علم مهم‌ترین، زیباترین و لازم‌ترین چیز در زندگی بشر است و اینکه علم همیشه والاترین جلوه‌ی عشق بوده و خواهد بود.او دخترخوانده‌ای به نام کاتیا دارد که...
#داستان_ملال_انگیز #آنتوان_چخوف ترجمه #آبتین_گلکار
        

0

          لبه‌ی لیز میان زندگی و مرگ، یک دانشمند سرشناس روسی را به ورطه‌ی تفکری عمیق می‌کشاند که البته چندان هم اندوهبار و ملال‌آور نیست.
نیکلای استپانوویچِ شصت‌ودوساله، با سر بی‌مو، دندان مصنوعی و تیکی غیرقابل علاج دچار کسالتی است که مانع حضور او در کلاس درسش شده؛ کلاسی که قبله و معنای زندگی‌اش بود.
با این وجود ذهن او هنوز به روشنی کار می‌کند و در میانه‌ی پیچی که خط پایان حیات اوست،  به چیستی زندگی‌اش فکر می‌کند.
سهم مخاطب از این داستان همینقدر است. آن‌سوی پیچ فقط مخصوص شخصیت داستان است و خواننده نمی‌تواند و نباید آن را ببیند. احتمالا هیچ نویسنده‌ای نتواند راه رسیدن به معنای زندگی را که برای هرکس متفاوت از دیگری است، کادوپیچ کند و سُر بدهد توی دستان بشر. ولی حتماً می‌تواند به انسان توجه بدهد که به این مسئله فکر کن. می‌تواند داستانی بنویسد تا اشاره کند حقیقت‌ها را بیشتر مزه‌مزه‌ و با آن معاشرت کن. چخوف هم در کتابش همین کار را کرده. چقدر هم خوب از پسش برآمده. چقدر خوب.
        

13

          مطالعه‌ی کتاب رو در یک روز تعطیل تموم کردم. یک‌شنبه، چهاردهمین روز از خرداد ۱۴۰۲. یک شب آروم و مطبوع بهاری، لم‌داده روی مبل در حال سیب‌خوردن. 
کتاب، هدیه‌ی کوثر بود برای تولدم. البته توی تعطیلات نوروز بهم داد. همراه یک‌کتاب دیگه. بخش ENT و نورولوژی رو با این کتاب گذروندم. کتاب بیمارستانی‌م بود:)) این کتاب‌های کوچک نشر ماهی مناسب همراهی در بیمارستانن. 
آغاز کتاب رو دوست داشتم. گیرا بود و خلاقانه. اما خب کم‌کم ملال‌آور شد. داستان هم داستانِ ملال بود. ملالِ پیرمردِ پزشکِ شصت‌و‌اندی‌ساله با ده‌ها عنوان و جایزه‌ و رتبه‌ی علمی و...، در آخرین روزها و ماه‌های زندگیش. وقتی در اتاق مهمانخانه‌ای، تنها، ناگهان با خودش، حقیقتا و بی‌واسطه روبه‌رو می‌شود. خواسته‌هایش را جلوی خودش می‌گذارد تا خودش را بشناسد و می‌بیند هیچ رشته‌ای برای اتصال این خواسته‌ها و داشته‌های بی‌ربط ندارد. هیچ ایده‌ی کلی‌ای ندارد. "و اگر این نیست، یعنی هیچ‌چیز نیست." غرغرهای ابتدایی پیرمرد کم‌کم تبدیل به دل‌دردهای اگزیستانسیال می‌شود. 
رابطه‌ی پیرمرد با کاتیا یک‌کم عجیب و مغشوش بود! خیلی خوب سر در نیاوردم. اما هرچه بود، متفاوت بود. پایان هم باز بود:)) خیلی درک نکردم چرا اینجا تموم شد. اما خب بالاخره باید یک‌جایی تمام می‌شد! و شاید چه جایی بهتر از اتاق یک مهمانخانه در ینگه‌ی دنیا، در بدرقه‌ی گنجینه‌ش!
        

6

          این کتاب را امین چند روز پیش به من هدیه داد. همین‌طوری نشسته‌بودیم توی پاتوقِ آسمان که این را هدیه گرفتم: °داستان‌ملال‌انگیز°ِ چخوف با ترجمه آبتین گلکار!
امین تعریفش را کرد.
خواندمش...
خیلی درجه‌یک بود.
می‌دانید داستان‌ملال‌انگیز داستان زندگی بی‌اصالت ماست؛ بی‌اصالتی که در تک‌تک اتفاقات زندگی ما هست و ما توجهی به آن نداریم!
کی گفته که رعایت بعضی سنت‌ها یعنی کمال؟! کجا نوشته که استاد دانش‌گاه‌ها واقعا چیزی می‌فهمند که بقیه از درک آن‌ عاجزند؟! واقعا توی زندگی‌ما هنر کجا ایستاده؟! تنهایی؟! روبه‌رو شدن با خودمان در خلوتی؟! کجا انسانیت مترادف یک دستگاه با ادبی است که به همه مردم سلام می‌کند و سنت‌ها را به‌جا می‌آورد و موقعیت یک پزشکِ استاد دانش‌گاه را با یک نفر غیر پزشکِ غیر استاد دانش‌گاه تشخیص می‌دهد و بین آن تمایز قائل است؟!
این کتاب، خود زندگی ماست!
خود این قضیه است که ما خودمان نیستیم!
این کتاب گزارشی است بر این حقیقت که ما آدم‌ها لافِ زندگیِ در کنار هم را می‌زنیم. گزارشی بر این که  آدم در مناسباتِ از پیش تعیین شده‌ی مشهورِ مقبول در دنیا، چقدر از خودش، از آدم بودن دور است...
این قصه، خود ماییم...
        

11

          اسمش داستان ملال انگیز است و خودش هم داستانی ملال انگیز و بی هیجان و درام است. نه این که نکته منفی آن باشد؛ ویژگی اش همین است و از عمد است ...
پیرمردی دانشمند و دارای مقام های عالی رتبه که وقتی یک سفر ساده به شهر دیگری دارد، روزنامه ها خبرش را چاپ می‌کنند ولی خودش به پوچی رسیده و همه چیز برایش بی معنی شده و بعضی از رفتار و سکنات آدم های دور و برش که همیشه از آن ویژگی ها تنفر داشته، در او رسوخ می‌کند ...
داستان خشک و بی احساس است و شاید هنوز احساس می‌کنم خیلی معمولی‌ست.
ولی
اتفاقی که برای من رخ داد بعد از اتمام داستان این بود که به شدت من را به درون خودم برد و افکار مختلفی در ذهنم چرخ میزدند و به شخصیت های داستان و دیالوگ های پیرمرد و ارتباطش با انسان ها و این چرخه های باطل آخر عمرش و جملات پایانی داستان فکر می‌کردم ...
این به فکر رفتن بعد از خواندن یک کتاب را به شدت دوست دارم ...
و خب، چیزی که خیلی روشن بود در ذهنم این بود که، جای خدا، در زندگی این پیرمرد و امثال او و خیلی از انسان های روی زمین خالی‌ست.
مفید ترین زندگی تاریخ را هم داشته باشی، اگر خدا در زندگی ات جایی نداشته باشد، نزدیک مرگ به این جمله معروف میرسی: "خب تهش که چی؟"
        

30