یادداشت سَمی
1404/4/8
چخوف در دانشگاه مسکو،پزشکی خوانده و در ابتدا داستانهایش را برای کاستن از فقر خانوادهاش مینوشته.او بعد از چاپ دو مجموعه داستانش در سالهای ۱۸۸۶ و ۱۸۸۷ تصمیم گرفت که حرفهی پزشکی را کنار بگذارد و خود را وقف ادبیات کند.او تلاش کرد در مسکو کتابخانه و قرائتخانه و... راه بیندازد و در تأسیس درمانگاهها و چندین مدرسه نقش مهمی داشته.او در نامهای برای #گورکی نوشته: «اگر هرکس بر تکه زمین کوچک خود هر کاری که از دستش بر میآمد میکرد، جهانمان چه شگفتانگیز میشد!» به گفتهی خواهرش او بیش از هزار دهقان بیمار را ظرف یک سال مجانی در خانه اش معالجه کرد.اگرچه چخوف در نوشتن داستانهای کوتاه موفقتر بوده ولی توانسته جلوهای از زیبایی هنرمندانه را منتقل کند که از نویسندگان بسیاری که گمان میکردند میدانند نثر زیبا و غنی چیست برتر باشد. او برای اینکار تمام کلماتش را در همان نور کم و دقیقا همان مایهی خاکستری نگاه میداشت،رنگی بین رنگ یک نردهی کهنه و یک ابر کمارتفاع. تنوع فضاهای او،برق نکتهسنجی جذاب او،صرفهجویی عمیقا هنرمندانهاش در شخصیتپردازی،جزئیات زنده و روشن و محو تدریجی زندگی انسانی از جمله ویژگیهای آثار چخوف هستند که به خوبی در همین کتاب #داستان_ملال_انگیز نمود دارد. متن بالا خلاصه ای از کتاب #درسگفتارهای_ادبیات_روس است که از قسمتی که در مورد چخوف نوشته بود انتخاب کردم. . داستان ملالانگیز یک داستان کوتاه از استادی بیاندازه تند و باشور و احساس است که در طی زمان آن شور و هیجانش تحلیل رفته و درگیر روزمرگی شده. او بسیار با استعداد و توانمند در جذب دانشجویانش است ولی به شدت سختگیر! او استاد دانشکدهی پزشکی است و معتقده علم مهمترین، زیباترین و لازمترین چیز در زندگی بشر است و اینکه علم همیشه والاترین جلوهی عشق بوده و خواهد بود.او دخترخواندهای به نام کاتیا دارد که... #داستان_ملال_انگیز #آنتوان_چخوف ترجمه #آبتین_گلکار
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.