هرس

هرس

هرس

3.8
198 نفر |
88 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

363

خواهم خواند

111

شابک
9786002298263
تعداد صفحات
180
تاریخ انتشار
1399/4/30

توضیحات

        :
دومین رمان نسیم مرعشی تجربه­ای است متفاوت از
رمان نخستش.اگر پاییز فصل آخر سال است روایت
بلاتکلیفی و تردیدهای یک نسل آرمان­خواه بود و
سرگشتگی­شان،هرس روایتی است برآمده از
دل تاریخ جنگ طولانی ایران و عراق.داستان مردی که
سال­ها بعد پایان جنگ پی همسر گمشده­اش می­گردد و او
را در مکانی عجیب پیدا می­کند.زنی که در گذشته­اش پی
آن بوده تا پسر بزاید و برای این کار دست به رفتاری عجیب
می­زند که شاید نفرین او می­شود....مرعشی با استفاده از
فضاهای متعدد روایی سرنوشت این خانواده را در دوره­ی
زمانی طولانی­ای روایت می­کند.قصه­ی آدم­هایی که
برای گذر از خاطراتی دور یا نزدیک ناچار شده­اند به
بازخوانی آن­ها.به همین خاطر هرس رمانی است قصه گو
با چندین روایت فرعی مهم که مخاطبش را در عین
تماشای شهر به دل طبیعت مرموز خوزستان هم می­برد.


      

لیست‌های مرتبط به هرس

نمایش همه

یادداشت‌ها

          دقیقا یادم نیست هرس را کی خواندم. هرس کار دوم خانم نویسنده اثر که موفق هم از آب درآمده. به نظرم به کاری می گویند موفق که نویسنده با تکنیک و پیرنگ درست به هدفش برسد و خانم مرعشی این کار را انجام داده. درباره ی نوشتن و تکنیک کتاب، یادداشت های خوبی نوشته شده و من زیاده نگویم. منتهی یک چیزی را باید نسبت به کتاب بدانید تا تکلیفتان روشن شود‌‌‌. هرس سیاه است، به سیاهی چادر شخصیت زن داستان، نوال. غبارگرفته به اندازه ی گرد و خاکِ همیشگی خوزستان. به تعبیر من و خیلی ها کتاب ضدجنگ است. بیش از اندازه ضدجنگ. پس قرار نیست با یک اثر دفاع مقدس مواجه شوید. قرار نیست با قهرمان و  پیروزی و رشادت و شهادت مواجه شوید. کتاب بخشی از جنگ را روایت می کند، نه همه ی آن را. خانم مرعشی روی بخشی دست گذاشته که مخاطب مطمئن شود جنگ هیچ زیبایی ندارد. هر چند شاید با ذائقه ی من نسازد. با ذائقه ای که با پرداخت به قهرمان های جنگ تحمیلی و سلوکی که آوینی از جنگ  انتظار دارد.
اما شما کتاب را بردارید، بخوانید، همراهش شوید و از جنگ بیزار شوید.
        

39

          این همه گیرایی و کشش در این کتاب شگفت انگیز است.
تعلیق ها در اوج
فضاسازی در حد فیلم سینمایی
تکنیک های نوشتاری نشان از مهارت نویسنده
رفت و برگشت ها به گذشته و حال، بجا و بدون هیچ آزار خواننده است.
داستان مربوط به سال های بعد از جنگ است. در خرمشهرِ خونین شهر.
در یک خانواده ی پسر دوست، شرهان پسر خانواده در بمباران شهید می شود.
شهید که نه. در نظر نویسنده شهیدی وجود ندارد. همه مُرده اند. همه مردان شهر مُرده اند.
قصه به گونه ای تلخ و غم انگیز است که اگر اوج و فرود و اتفاقات معماوار نبود محال بود کتاب را ادامه بدهم.
مصیبت در کلمات و جملات کتاب عیان است.
می‌بینیم که مصیبت چگونه انسان را پیر می کند.
رسولِ داستان، از مصیبت رو به پیری زود رس آورده. قد خم کرده و چروکیده شده.
هَرس جزو کتاب های ضد جنگ است. 
نسیم مرعشی دفاع ۸ ساله را جنگ می بیند، دفاع نمی بیند.
اشتباه نویسندگان ضدجنگ نویسِ ایرانی همین‌جاست.
جنگ ارزش نیست، دفاع ارزش است.
جنگ ناامیدی و افسردگی می آورد. دفاع اما با آن همه بلا و فقدانش امید آفرین است.
آدم‌ها منفعل و مغلوب و غیر متعهد نشان داده شده اند.
هیچ نقطه روشنی در داستان نیست. امید نیست.
و این بینش سست نویسنده است که، اسم شهید، در داستان مرده هست و اسم آزاده، اسیر!
        

34

          دومین رمان خانم مرعشی، اولین رمانی ست که خواندم از ایشان!
نکته اول اینکه این کتاب جزو ژانر ادبیات جنگ نیست. این کتاب یک رمان ( ضد جنگ ) است با تمام وجود! قلم مرعشی زیباست. آدم را زنجیر می‌کند و تا آخر داستان میکشدش. 
دوست ندارم ذره ای از محتوای داستان را بگویم. شما هم نخوانید اگر به چشمتان خورد! فقط با خواندن کتاب، این کنجکاوی تان را سیراب کنید. این پیشنهاد من است البته...
اما از دریچه فنی، تعلیق داستان بسیار خوب بود و تا فصل آخر با شدت و قدرت ادامه داشت. غافلگیری نداشت زیاد. اما عنصر تعلیق را بسیار استفاده کرده بود مرعشی در این رمان.
شخصیت پردازی ها فوق العاده، بسیار قوی، بسیار چشم‌گیر و مبهوت کننده بود. شخصیت پردازی نوال و رسول هم اوج درخشش این تکنیک بود در این رمان. 
توصیف ها خوب و نه عالی. فضاسازی ها هم در حد متوسط بود. می‌شد خیلی بهتر فضاسازی کرد البته حجم کتاب در این صورت بیشتر می‌شد، بنظرم ارزشش را داشت. 
دیالوگ نویسی مرعشی هم قابل تحسین بود. درونمایه همانطور که اشاره شد، درونمایه ای ضد جنگ است و اینجا، در این رمان، قداست جنگ کنار زده شده است. قداست مردگان جنگ کنار گذاشته شده است. شهید و شهادت غریبه اند با این کتاب. و این، کار خانم مرعشی را بسیار سطح بالا می‌برد و در بهبود کیفیت رمان اثری چشم گیر می‌گذارد. نگاهی واقع بینانه به لجنزاری به نام جنگ!
در خواندنش تأخیر نکنید دوستان.
        

17

مهرنوش

مهرنوش

1400/11/9

          نسیبه گفت  : «توی جنگ جنازه‌ی یه بچه رو دادم به مادرش. دستش نبود. مادرش جنازه‌یه دید. نشست رو خاکا. گفت بچه‌م غصه میخوره بی‌دست. فقط می‌گفت دستشه پیدا کن.  صورتش یادم نمی‌ره. چشماش هم. برگشتم سردخونه‌ی بیمارستان. یه دستی پیدا کردم. نمی‌دونستم مال کیه. پیچیدمش تو پارچه و بردم گذاشتم تو بغل مادرش. دستمه بوسید، جنازه‌شه برداشت رفت. فرداش که بیدار شدم صورتم ئی ‌طور بود.»
نوال نگاه کرد به صورت نسیبه. ماه‌گرفتگی‌اش انگار جای سیلی دستی خونی بود که به صورتش زده باشند. گفت«از جنگ نگو. باید جنگ یادم بره.»
-از متن کتاب-

قصه داستان شاید قصه‌ی همین «باید» است. مرد فرزند مرده‌ای که گمان می‌کند «باید» گذشته را پشت سر بگذارد و زنی که نمی‌تواند صداهای گذشته را نبیند، نشنود..
در جایی عاقله زنی به مرد می‌گوید  : « زن نباید ببینه بچه‌هاش مرده‌ن، خونه‌اش رمبیده، زمینش پوکیده. مردا برن زمینا بمونن. ما آدم نیستیم رسول. برده‌مون ته‌ته سیاهیه نشون‌مون دادن و آورده‌ن‌مون زمین. ما از جهنم برگشته‌یم. نگاه‌مون کن؛ ما مرده‌یم. »

قصه باور کردن این مرد و پذیرفتن این حقیقت زندگی‌اش است: که بعد از جنگ هیچ‌چیز به حالت قبلش بر نمی‌گردد.
پذیرفتن این حقیقت که نیمی از سال عفرا پیش عمران است و مادرش می‌گرید و پاییز و زمستان لاجرم سهم زندگان می‌شود.
        

21

هانیه

هانیه

1400/7/25

          هرس، دومین رمان نسیم مرعشی، قصه‌گوی خانواده‌ای ست که پس از گذراندن حوادثی (و به طور خاص حادثه‌ای) متلاشی شده، توان ترمیم و بازیابی خود را ندارد و به عبارتی، دیگر خانواده نیست. داستان از هفده سال پس از جنگ، در جنوب کشور آغاز می‌شود؛ جایی که قاعدتا باید نقطه‌ی پایان رنج‌ها و شروعی بر یافتن حیات دوباره باشد اما جنگ بی‌رحم‌تر از این‌ها ست. طی داستان هر کدام از شخصیت‌ها به نوعی تلاش می‌کند تا در حد توان خود تن رنجور زندگی/نازندگی نوال و رسول (کاراکترهای اصلی ماجرا) را از منجلاب بیرون بکشد ولی هر دست ضعیف‌تر از آن است که موفق شود و به این ترتیب شاهد زوال یک رابطه هستیم. هر چند این روایت تاریک و سیاه است اما زبان نرم راوی و سکونی که در فضای هرس جاری ست آن را تلطیف می‌کند.
مرعشی با شناخت خوبی که از جغرافیای خوزستان و خرمشهر دارد دست خواننده را می‌گیرد و انگار با تسلطی که بر زبان، گویش، بافت و اتمسفر مردم آن خطه دارد حین تعریف داستان در گوش مخاطب زمزمه می‌کند که: «از قرار گرفتن در دل فرهنگی کمترآشنا نترس. من کنارت هستم.» همچنین برای ایجاد فضای مناسب، تصاویر خلاقانه و باظرافت ساخته شده‌اند اما به نظر می‌رسد در میانه‌های کتاب، نوسنده رشته‌ی توصیف را از دست می‌دهد و به دام اطناب می‌افتد که همین خواننده را خسته و از ادامه مأیوس می‌کند. در این رمان دو خط داستانی هست؛ یکی ماجرای حمله‌ی‌ عراق به ایران و خرمشهر و از دست رفتن زندگی، پسر، پدر و مردهای زندگی نوال و ماجراهای بعد از آن و دیگری داستان جستجوی نوال توسط رسول، پس از شش سال و بعد از مرگ دخترشان تهانی. با وجود پرش‌های متعدد زمانی و رفت و برگشت‌هایی که مدام صورت می‌گیرد گرهی در داستان به وجود نمی‌آید و برخلاف تعداد زیادی از قصه‌ها، خواننده در هیچ کجای هرس گم نمی‌شود.
درمورد این رمان نکته‌ای که ذهنم را درگیر کرد این بود که چرا هیچ‌کس از آن «واقعه‌ی مهیب» هیچ چیز نمی‌گوید؟ چرا هیچ توضیح یا خاطره‌ای در هیچ کجای داستان گفته نمی‌شود؟ آخر یک هو و بی‌دلیل که کسی زار و زندگی‌اش را، شوهرش را، بچه‌هایش را ول نمی‌کند برود به امان خدا! تقریبا تا یک‌سوم دوم کتاب این سوال یقه‌ام را گرفته بود و شاید اجازه نمی‌داد آن طور که باید وقایع را هضم کنم، اما بعد فهمیدم عمدی در این بی‌خبر نگه داشتن خواننده وجود داشته. آن طور که من فهمیدم، آن حادثه‌ی بزرگ و کلید اصلی را از قصد لای کلمات گم شده تا ما هم‌راه و هم‌قدم با رسول قفل را باز نکنیم! رسول سعی می‌کند خاطره‌ی شرهان را از ذهن نوال کم‌رنگ یا پاک کند، گویی ما هم در ذهن رسول رندگی می‌کنیم و مجبور ایم به نادیده گرفتن آن «چیز» اصلی و در نهایت موفق هم نمی‌شویم.
رمان هرس مرثیه‌ای برای سه نسل از آدم‌هاست که جنگ بر زندگی آن‌ها تاثیر عمیق و غریبی گذاشته. نسل اول آدم‌هایی مثل مادر رسول و ام عقیل که در دوران کهن‌سالی با جنگ رو به رو شده‌اند، نسل دوم که رسول و نوال هستند و نسل آخر فرزندانشان مهزیار، امل، نسیبه و تهانی اند که آثار جنگ زندگی آن‌ها را هم کاملا تحت تاثیر قرار داده است.

+ام ‌ضیا گفت: «امیدت برا ئی زندگی زیاده رسول. ما نفرین شده‌یم. یه چیزاییه آدم نباید ببینه. زن نباید ببینه بچه‌هاش مرده‌ن، خونه‌ش رمبیده، زمینش پکیده. اگه دید نباید بمونه. باید بمیره. زندگی ئی‌طور نبوده که بچه‌ها برن مادرا بمونن. که مردا برن زمینا بمونن. ما آدم نیستیم رسول. برده‌ن‌مون ته ته سیاهیه نشون‌مون داده‌ن و آورده‌ن‌مون زمین. ما از جهنم برگشته‌یم. نگاهمون کن؛ ما مرده‌یم. خودمون، زمین‌مون، گاومیشامون؛ همه مرده‌یم. فقط راه می‌ریم.»


        

16

          در داستان‌های #نسیم_مرعشی مکان و سرگذشت و سرنوشتش حرف‌ها در داستان دارد اگرچه شاید نه حرف اول و آخر. نقش تهران در «پاییز فصل آخر سال است» و داستان کوتاه «رود»، نقش استانبول در داستان  «حکایت مردی با دو چشم سرخ» و نقش خوزستان در داستان کوتاه «لگاح» و سرانجام رمان «هرس» نه فقط فضاسازی، که سرنوشت‌ساز است. مکانی که آن‌قدر زنده تصویر می‌شود که می‌تواند به «تجربه‌ی زیسته» خواننده اضافه شود.
تصویرهای شگفت و قدرتمند از دیگر ویژگی‌های اثر است، جایی آن اول‌ها که رسول به هور و دارالطلعه آمده گویی فیلمی قدرتمند با کادربندی‌های استادانه پیش چشمت به نمایش گذاشته‌اند و جایی آن اخرها که یکی به خرمشهر برگشته با تصویری رئال (بس که زنده و واقعی است) و سوررئال (بس که مرده و تلخ است) رو به رو می‌شوی که تا همیشه گوشه‌ای از ذهنت می‌ماند و شاید شبی کابوسش را ببینی و روزهایی همچون گله گاومیش‌های تکه پاره روی مغزت پا بکوبد و رژه برود.
هرس برخلاف آنچه دیگران نوشته‌اند تلخ نیست، زهردار است. همچون افعی بر جان آدم می‌پیچد تا خفه‌ات کند و بعد ناگهان ته یکی از فصل‌ها می‌بینی دردی تا بیخ استخوانت فرو رفته و جانت را گرفته است. به قول ابوتراب خسروی «حتما خواننده هم باید تحمل خواندن جمله‌ای که رعشه درد شلاقی را با خود حمل می‌کند داشته باشد.»
علاوه بر تصویرسازی و تلخی، بومی بودن داستان‌ و روایت‌گری چالش‌ها و مسائل اجتماعی را هم می‌توان به ویژگی‌های آثار مرعشی اضافه کرد. همچنین باید گفت علیرغم روایت‌های رفت و برگشتی و تو در تو در داستان «هرس» خواننده خط داستانی را گم نمی‌کند و سردرگم نمی‌شود که این هم نشانه توانمندتر شدن این داستان‌نویس معاصر است.
حضور توأمان تعلیق و شگفتی در «هرس» از دیگر ویژگی‌های این اثر است. اول با ضربه‌ رعشه‌آور حقیقتی گزنده شگفت‌زده می‌شوی، بعد دیگر هی می‌خوانی بفهمی وقتی فلان شخصیت این حقیقت را بفهمد تاب خواهد آورد یا شانه‌هایش خم خواهد شد؟ بعد آخر فصلی دیگر می‌فهمی که او اصلاً می‌دانسته است… از خیلی وقت پیش… حالا سؤالت می‌شود اینکه پس فلانی چرا رفت؟ و در آخرین جملات یک فصل دیگر پاسخ این پرسشت ضربه مرگبار بعدی است که میخکوبت می‌کند و کتاب را می‌بندی و ساعتی به در و دیوار خیره می‌مانی… 
اغلب وقتی نخستین اثر یک نویسنده تازه‌کار با استقبال رو به رو می‌شود دو خطر وجود دارد. یکی آنکه نویسنده محافظه‌کاری در پیش بگیرد و همان سبک را ادامه دهد تا موفقیتش را تضمین شده تصور کند و دیگری هم اینکه نویسنده از سرنوشت آثار بعدی بیم‌ناک باشد و دائم درگیری ذهنی‌اش این باشد که نکند اثر دوم به اندازه اثر قبلی خوب و موفق نباشد و همین موضوع باعث شود نویسنده در نوشتن محتاط و کم‌کار شود. خوشبختانه هیچ یک از این دو اتفاق در اثر دوم نسیم مرعشی رخ نداده و «هرس» علیرغم آنکه نسبت به «پاییز فصل آخر سال است» تجربه‌ای کاملاً متفاوت به شمار می‌رود اما با موفقیت هم رو به رو بوده است.
        

10

          1. مهم ترین ضعف داستان این است که ارزش فرهنگی ندارد. یعنی شخصیتهایش نماینده آدمهای واقعی آن زمانه و آن جامعه نیستند. شاید به همین خاطر است که نویسنده نمیتواند حتی یک زن دیگر که مشکلی نزدیک به نوال داشته باشد به ما نشان بدهد. گویا نوال نمونه نزدیک به واقعیت ندارد. نویسنده منظر را کاملا بسته گرفته. در سووشون هم منظر کاملا بسته است و گلشیری در جدال نقش با نقاش میگوید سیمین با محدود گرفتن منظر به صحنه ها عمق داده. چرا؟ چون واقعا زری کاری جز قلیان چاق کردن برای یوسف و خان کاکا از دستش بر نمی آید اما اینجا معلوم نیست چرا نویسنده نمیخواهد ما سرمان را بچرخانیم و صحنه های دیگر را ببینیم. آن هم در جنگی که خیلی ازش صحنه داریم. تازه در سووشون ما با زری به دیوانه خانه میرویم و یک استعاره تکان دهنده از ایران آن روزگار مبینیم. اینجا آن را هم نداریم و آن روستایی که همه ساکنانش زنان بی باعث و بانی هستند خیالی است وگرنه من جای نویسنده بودم نشانی دقیق میدادم که کیلومتر چند جادی اهواز خرمشهر است. وانگهی میدانیم که واقعیت چیز دیگری بوده. بخوانید این یادداشت جالب مهدی یزدانی خرم درباره زنان پشت جبهه را:
https://t.me/sorkhesiah/301

2. خب حالا که ارزش فرهنگی و تاریخی ندارد و با خواندن آن نمیشود جنگ را شناخت آیا ارزش ادبی دارد؟ میدانیم که یک بوطیقای داستان نویسی قوی داریم که نماینده اش هوشنگ گلشیری است و "ایجاز" در آن خیلی مهم است و وقتی میخواهد چاق شدن یک شخصیت را در طول چند ماه نشان بدهد فقط یک جمله میگوید "باید سوراخ کمربندم را هی عوض میکردم" حالا شما خودتان قضات کنید این رمان (که دیدم یک نفر به درستی گفته بود روضه خوانی است) در آن بوطیقا جای میگیرد یا نه. اگر در آن بوطیقا نباشد در بوطیقای زبان آورانه براهنی چه جایگاهی دارد؟ قلم براهنی کجا و این رمان کجا! من که اصلا احساس نکردم زبان درخشانی داشته باشد

3. من به شدت احساس میکنم رمان از یک "ضعف تالیف" رنج میبرد. گره تمام ماجرا این است که بعد از مرگ شرهان نوال مدام میگوید "من مردی در شهر نمیبینم" به خاطر همین حاضر میشود دخترش را با یک پسربچه عوض کند. آن قدر که من ادبیات فارسی را میشناسم و میفهمم معنای ضمنی این جمله یعنی "به شما هم میگویند مرد؟! چرا به اندازه کافی غیرت و همت ندارید؟" اما جهت کلی رمان دقیقا برعکس این است. مدام دارد بر دوگانه مرد/زن تاکید میکند (که این کار بی انصافی در حق انسانیت است) و مدام سیاهی ها جنگ را نشان میدهد (تا خودش را یک رمان ضجنگ معرفی کند) خلاصه به نظرم نویسنده یک معنای ضمنی از این جمله افاده کرده بود که نمیشد از آن برداشت کرد. یعنی این جمله خودش از قبل در ادبیات ما یک بار معنایی دارد و نویسنده نتوانسته معنای مورد نظر خودش را بر آن بار کند.
        

0