یادداشت‌های فرشته سجادی فر (91)

مومو
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

نوبتیم باشه نوبت یادداشت این فسقل کتابه.
صبر کن ببینم، فسقل کتاب؟ خب دچار یه لغزش زبانی شدم چون این کتاب اصلا هم فسقلی نیست، بر خلاف جلد گوگولی و شخصیت کوچیکش داستان بزرگ و تکان دهنده ای توی خودش داره.

خلاصه داستان:
تو یه روز معمولی یه اتفاق عجیب افتاد، سروکله یه دختر ریزه میزه پیدا شد که مامان بابا نداشت، یادش نمی اومد از کجا اومده و اصلا اهل کجاست و اصلا اینا که مهم نبودن.
اسم این دختر مومو بود ، مومو در مدت زمان خیلی کمی تبدیل به محبوب ترین شخصیت اون شهر شد، کار سختیم نمی کرد. فقط خوب گوش میداد، اینطوریه که فقط حرف زدن با مومو مشکلات رو حل میکرد و خلاقیت شما رو به کار می نداخت.
واقعا که مومو چه برکت شگفتی بود.
اما داستان اصلی این بود؟ قطعا ما چهارصد و خورده ای صفحه رو نمی خونیم که فقط غر زدن ملت رو با مومو بشنویم، مومو توانایی دیگه ای هم داشت که باعث شد...
باعث شد چی؟
خب خودتون بخونید دیگه.

پ ن1: مومو رو خیلی کند خوندم، برای من خیلی روون نبود، سیر داستان مثل یه رود با شیب خیلی ملایم بود که نگاه کردن بهش آدم رو خواب آلود میکرد منتهی شوک های که نیمه دوم و آخرش بهم زد حواسم رو جمع کرد که گول این رود رو نخوردم.
پ ن2: فکر میکنم مومو بیشتر برای مخاطب بزرگسال نوشته شده، برای آدمای که غرق شدن توی کار و حواسشون نیست ساعتای زندگی شون کجا در می رن و چرا وقت کم میارن( قطعا توطئه ای در کار است)
پ ن 3:عمرا اگه می تونستم موضوع و ایده کتاب رو حدس بزنم و برای من یه شکست بزرگ محسوب میشه.( تا نیمه دوم که اصلا حدسشم نمی زدم و بد رکب خوردم کیومرث)
پ ن4: اگه می خواید با این تصور که یه داستان گوگولی فانتزیه بیاید سراغش خب اونقدرم بیراه فکر نکردید، فقط یکم ارواح خبیث و شریر بهش اضافه کنید که بوی از وجدان نبردن و چقدرم این روزا امثالشون زیاده.

این کتاب رو بخرید ، اول خودتون بخونید بعد یه بار دیگه با بچه هاتون بخونید. اشکالیم نداره اگه عذاب وجدان گرفتید و دلتون سوخت و فکر کردید والدین خوبی نبودید و این حرفا.
همیشه فرصت برای بهتر کردن اوضاع هست.
        

64

دختری به کره پسری به جهنم
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

چهارمین کتاب با محوریت مدرسه:)

همه ما با قشر نوجوون علی الخصوص بازه سنی 12-15 سال سر و کار داشتیم پس یه طورایی دستمون هست علایق شون می تونن چیا باشن. 
کتاب پیش روی ما اومده دست گذاشته روی یکی از پرطرفدارترین این علایق، یعنی کی پاپ( موسیقی کره ای). لطفا اخم نکنید، حتی اگه زیاد با این سبک موسیقی کیف نکنید باید تا اخر این یادداشت همراه من باشید تا با دنیایی بچه ها بیشتر آشنا بشیم. 

رافای 12 ساله به یه مدرسه جدید میره، یک ماه از سال گذشته و دختر قصه ی ما نگران دوست پیدا کردن و محبوب شدن بین دخترایی مدرسه ی جدیده. رافای ما یه فیلم ساز نوجوون و خوش ذوقه، می خواد از این مهارتش برای محبوبیت استفاده کنه پس سعی میکنه وقتی وارد مدرسه جدید شد به نوعی این رو به بچه ها بفهمونه اما...
در بدو ورودش با یک عزای دست جمعی رو به رو میشه و فکر محبوبیت رو می زاره کنار، با این توصیف از خودش که شبیه یه بادمجون که از وسط سالاد به گوشه بشقاب تبعید شده، و اصلا کدوم سالادیه که بادمجون داشته باشه!
رافا باید سعی کنه خودش رو همرنگ بقیه کنه تا مورد پذیرش قرار بگیره، یعنی باید اعلام کنه طرفدار گروه موسیقی ان بی جی هست و اینکار رو هم میکنه، هر چند حتی کوچک ترین ایده ای درباره ای گروه نداره.
تمامی اتفاقات این کتاب حول این علاقه جنون وار دخترا به این گروه می چرخه و ...

پی نوشت ها:
پ ن1:کتاب پیش روی ما 210 صفحه است، این یعنی ماجرا زودتر از اونی که ما فکرش رو می کنیم قراره جمع بشه و راستش من جای نویسنده استرس داشتم که چطور قراره این اتفاق بیوفته.
پ ن2: پرداختن به علایق کنونی بچه های نووجون دغدغه هر کسی که بهرحال یه دستی توی تربیت و این صحبتا داشته باشه( حالا چه مادر باشه چه مسئول فرهنگی یه ارگان خاصی) پس طبیعتا باید بتونیم با ظرافت این کار رو بکنیم. چون اعتقاد دارم هر چقدر دانش آموزان ما افت تحصیلی داشتن از اون ور شاخکهاشون برای دریافت فرکانسهای تربیتی خیلی حساس شده به طوری که ما هنوز ب بسم الله رو نگفتیم اونا تا آخرش رو رفتن و یه دیوار بلند میکشن دور خودشون.
تا اواسط کتاب همه چی خوب بود، پرداخت شخصیت ها، سیر و منطق حوادث به نظرم خوب اومد،چیزای مثل دوستی ، قهر کردن ، لو دادن بقیه یا از دست دادن چیزهای با ارزش به خوبی توی نیمه اول کتاب مطرح شده بودن و این نکته همیشه گوشه ذهنم بود که نویسنده چه خوب خبر داره از کوتاه بودن عمر قهر و آشتیهای دوره نوجوانی:)
پ ن3:شخصیت محبوب من توی این کتاب ریما بود، اول به دلیل شباهت بی حد و حسابش به یکی از دوستام و دوم به این دلیل که با وجود بزرگتر بودنش مستقیم لقمه رو توی دهن کسی نمی زاشت( خب جز یک مورد ). از اون دست شخصیت هاست که از علایق و هیجاناتت می پرسید و بعد با مطرح کردن سوالهای ساده فکر و ایده ات رو به چالش می کشید. 
شخصیت خود رافا هم برام جالب بود، با وجود اینکه فقط 12 سالش بود اما دید خیلی واقعی تری به زندگی و اتفاقاتش داشت. وقتی دیدم مجبور شد برای همراهی با همکلاسی هاش طرفداری گروه رو بکنه ناراحت شدم و یادم اومد چقدر از این بچه ها توی مدارس داریم که علاقه جمعی باعث میشه اون بعد درخشانشون رو پنهون کنن. حالا هرچند رافا به عنوان قهرمان داستان یه چیزی توی چنته داشت که بابت اون بتونه خودش رو بالا بکشه و اون چیزی نبود جز فیلمبردار بودنش( حقیقتا که خیلی جذاب بود)
پ ن4:بپردازیم به محبث شیرین خانواده:) 
چند مدل خانواده داشتیم که به خوبی اثر تربیت شون مشاهده می شد. 
اولی خانواده خود رافا بود، در عین سادگی باهم وقت می گذروندن ، بازی می کردن، به هم احترام می گذاشتن و به علایق بچه هاشون پروبال خوبی داده بودن. حتی با وجود جا به جایی های زیادی که داشتن( به واسطه شغل پدر) اونقدرها بدخلقی خاصی رو نشون نمیدادن که به نظرم به سازگاری بالاشون با شرایط بر می گشت:)
خانوده بعدی خانواده ترانه بود، ترانه مثل هر دختر نوجوونی که طرفدار کی پاپه دیواری بین خودش و اعضای خانواده اش کشیده بود، اون چیزی که خانواده بهش می داد رو قبول نمی کرد در عوض همونو از ان بی جی می خواست.
تلاش چندانی هم به چشمم نیومد از جانب خانواده اش برای اینکه این دیوار رو بشکونن و مادرش زیاد به دلم ننشست.
خانواده بعدی، خانواده شرور داستان یعنی اناهیتا بود. مادر زنی بود که ازدواج های متعدد داشت، پس طبیعتا دخترش نباید خیلی از این موضوع خوشحال میشد و خب مادر با دادن هر چیزی که دخترش می خواست اون رو از سر خودش باز می کرد و می رفت پی عشق و حال خودش.

پ ن4:من دلم می خواست بیشتر از مدرسه ای که رافا توش درس می خوند بدونم، راستش خیلی از اون فضا خوشم اومده بود و فکر میکنم رویایی هر معلمیه که در چنین محیط پویایی بتونه فعالیت کنه و برای خودش یه پا خانوم کریمه باشه:)( از نویسنده خواستارم در اثر بعدی اطناب را به جای ایجاز برگزیند)
پ ن5: توی گزارش پیشرفتام گفتم، بازم میگم کاش رافا واقعا اناهیتا رو ادب می کرد تا بفهمه وقتی زحمتهای یک نفر رو به باد میده چه حسی داره.

خب برسیم به بخش اخر( هنوز خیلی حرف دارم بگما)
یک ستاره کم کردم نه بابت اینکه محتوا خوب نبود، نه. بابت عجله ای که نویسنده به خرج داد و باعث شد سه فصل آخر کتاب رو اصلا نتونم به اون شکلی که میخوام بخونم. وقتی ما داریم یه کتاب می نویسیم از مشکلات نوجوون ها نباید تفکر و نتیجه گیری رو ازشون بگیریم. خیلی بهتر میشد اگر در فصلهای اخر از اثر بستار استفاده می شد، کمی از پرده رو کنار بزنیم تا خود نوجوون شروع کنه سوال پرسیدن و پیگیر شدن و خب به اعتقاد شخصی که دارم ما بیشتر در نقش دونه پاش هستیم تا کسی که ماهی رو اماده دست بچه میده.

ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟
بله ، نکات خوب زیادی داشت که میشه ازشون استفاده کرد. اگه دختر نوجوون طرفدار کی پاپ دارید این کتاب هدیه خوبیه براش .

ممنون که تاآخر خوندید.

عکس تزئینی است.
        

37

بیوه کشی
بسم الله ا
        بسم الله الرحمن الرحیم

شش تیر هزار و چهارصد و یک بود، صبح رفتم کتاب را خریدم، کمی در کتابفروشی چرخ چرخ زدم به هوای اینکه شاید آقای علیخانی را ببینم و امضا بگیرم، آدم امضا بگیری نیستم اما در آن لحظه دلم می خواست یک خاطره ثبت شده از کتابفروشی آموت نزدیک دانشگاهم داشته باشم که بعدها شاید بشود مایه مباهاتم، خلاصه اقای عیلخانی نبود،دخترش بود که گفت .
برای عصر اما خبرم داد که ممکن است بیاید.
رفتم و عصر برگشتم، باز هم کمی معطل شدم. می دانستم در کتابفروشی حاضرند اما بنا به هر دلیلی آن لحظه نمی خواستند آفتابی شوند، راستش مشهور بودن هم دردسر خودش را دارد. مخصوصا اگر کتابفروشی ات نزدیک دانشگاه فرهنگیانی باشد که دخترانش به هوای عکس گرفتن با دکور کتابفروشی ات اغلب بر سرت آوار می شوند.
صبورانه نشستم تا امد، حال غریبی بود، راستش زیادی آدم واقعی بود. متوجهید که منظورم چیست؟
خلاصه امضایم را گرفتم، کتاب را بستم تا همین دو روز پیش.

****
خلاصه داستان:
بیوه کشی داستان خوابیده خانم است و هفت شوهرش، که یکی بعد از دیگری رفتند و تخت خوابیدند سینه قبرستان کنار امام زاده میلک.
خوابیده خانم  در نظر خیلیها شاید دختر سیاه بختی بیاید که نافش را موقع تولد به سیاهی شب گره زدند اما داستان از بیخ چیز دیگریست.
یک داستان عاشقانه که سرانجام خوشی نداشت، یک مثلث عشقی که با خون شروع شد و با خون هم تمام شد.
راستش ماندم که کی ، کی را کشت؟ بیوه پسرها را یا پسرها بیوه را؟ شاید هم مردم و خرافات حاکم بر جامعه بود که همه را کشت.
پ ن1:داستان به زمان قبل از انقلاب بر می گردد، مردم سواد چندانی ندارند  و با سواد ترینشان هم مردی است خرافاتی . 
محور داستان بر پایه رسوماتی می چرخید که لنگ می زدند، خب اگر شما به حال بیوه زنان هندی دل می سوزانید که بر سر جنازه شوهر می سوزند باید دلتان به حال خوابیده هم بسوزد، خوابیده خانمی که هفت بار داغ شوهر چشید و اخر سر با دستان خود این داستان خون آلود را تمام کرد.

پ ن2:برخلاف داستان دردناکش کتاب اصلا حال و هوای غم ندارد، سیاه نیست، انگار در دل یک روز کاملا افتابی روایت می شود. ( خیلی برام جالب بود و از دلایلی که تقریبا قورتش دادمم همین بود)
اشتباه نکنم از دید  سوم شخص روایت شده ، به همه جا و همه چی اشراف داشتیم و پرش های داستانی فقط اولش ممکنه گیج تون کنه اما بعدش قلقش دستتون میاد و راه میوفتید با نثرش.

پ ن3:اسم های کتاب واقعا عجیب و غریب بودند اما خوشم اومد، هر کدومشون به نوعی به یک ویژگی شخصیتی کاراکتر اشاره می کردند. 

پ ن4: دیالوگ های رد و بدل شده درون داستان به زبان محلی نوشته شدن، روایت خود داستان هم به شیوه معمول و رایج نیست، جمله بندی هاش خاص بودن کلا.

پ ن5: شخصیت پردازیا رو پسندیدم، حس نکردم کسی چیزی کم داره و اونقدری نویسنده به مخاطب میدون داده بود که بشینه حدس بزنه یا خیال ببافه براشون( هر چند ما تا اخر داستان به یه چیزی امیدداشتم اما خب نشد که نشد) و و و نکته خیلی جالب اینکه ظاهرا داستان واقعی بود.

پ ن6: ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟
البته. نثر استخون داری بود و ممکنه برگردم و چندبار دیگه بخونمش .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

35

خانواده تیبو
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

رابطه من و ادبیات فرانسه مثل یه دختر نجیب با یه نامادری بی حیایِ پرده دریده است.پس طبیعتا احساسات مختلفی باید بین ما رد و بدل بشه، چیزای مثل خشم، عشق ، تحقیر و تاسف.
خب اینم هست که من معمولا با کتابایی که می خونم یه رابطه تنگاتنگ برقرار میکنم ( دیگه همه واکنشامو دیدید) پس بیراه نیست اگر بگم بهم خوش نگذشت( حتی با وجود این رابطه متناقضی که بین مون بود)

خانواده تیبو تجربه کاملا متفاوتی برای من بود،  از چه نظر؟ آیا کتابایی نخونده بودم که در اون به دین لگد زده بشه یا مثلا روابط نامتعارف داشته باشه؟ پس چه تفاوتی وجود داشت؟
عمده محورهایی که ( حداقل به چشم من خورد) نویسنده کتاب رو بر اساس اون نوشته بود این موارد بودند: تربیت، پوشوندن لباس دین تن خرافه،تفسیرهای سطحی از زندگی و چسبیدن به اونها به خیال اینکه واقعا هدف زندگی ان،اصرار بر پاک بودن یک فرد با علم به انحطاط اخلاقیش و در آخر پاره شدن بند کنترل غریزه.
خب دونه دونه بیاید باهم بررسی شون کنیم( یادداشت طولانی خواهد شد)
تربیت: اقای تیبو مردی بود که همه سر درستیش قسم می خوردن، اما چی میشه اگه این مرد اونقدرام درستکار نباشه و کاری کنه که زندگی پسر کوچیکش به تباهی بره و پسر بزرگش دست به بی اخلاقی های متعدد بزنه؟
یا مثلا خانم فونتانن با تفسیر غلطش از دین و خرافه پرستی کاری کرد که پسرش به همه چیز پشت پا بزنه و همون راهی رو بره که پدرش رفت( اسوه اخلاق و پاکی!)
خب در نظر بگیرید که تصمیمهای والدین حاضر در داستان یک تنه باعث انحطاط اخلاقی چندین و چند بچه شد و والدها با حماقت تمام اصرار بر درستی افعالشون دارند.

منظور از تفسیرهایِ سطحی از زندگی و چسبیدن به اونها به خیال اینکه واقعا هدف زندگی اند چی بود؟
داستان در قرون وسطی اتفاق نیوفتاد که ما بگیم کلیسا حاکم بود، همه اتفاقات به عصر جدید فرانسه مربوط می شدن، جایی که دین ارزشش رو از دست داد و حالا که هیچ چراغ راهنمایی وجود نداره تنها چیزی که برای ما می مونه تن دادن به غریزه ( به اسم عقل و علم!) و پیش بردن زندگی بر اساس اونه.

و حالا مورد آخر :صرار بر پاک بودن یک فرد با علم به انحطاط اخلاقیش و در آخر پاره شدن بند کنترل غریزه.
ما بحث های زیادی پیرامون اثر تربیت و تاثیر گذاری ژن داشتیم، بهرحال پسر کو ندارد نشان از پدر . اگر اقای تیبو مردی بود متعهد به زن متوفی اش ، دید نمیشد پسراش هم ادمای پاک دامنی باقی بمونن، مخصوصا اگر یکی شون فکر میکرد عقل کله .خب حالا منظورم از تربیت یا ژن چیه؟
در نظر بگیرید اقای تیبو بسیار به خودش مغرور بود، از بالا به همه نگاه می کرد( همه نوکرش بودن) طبعا پسراش هم فکر میکردن تافته جدا بافته ان( چه تافته هایی کیومرث!)
یا مثلا ژروم که پدری بی مسئولیت بود بدون اینکه دخالت مستقیمی داشته باشه( مستقیم تر از ژن!) پسرش رو به همون راهی کشوند که خودش رفت.
این دو پدر هر کدوم در یک سر طیف انحطاط قرار گرفته بودند و خواسته یا ناخواسته تاثیرات مخربی روی فرزندان شون باقی گذاشتن( ای جزه جیگر بزنن، چه دسته گلایی رو پرپر کردن)

خب شاید فکر کنید من از این کتاب خوشم نیومده اما برعکس، بسیار پسندیدمش بیاید تا دلایلمو بررسی کنیم.

پ ن1: نویسنده هیچ عجله ای برای حل کردن گره های داستان نداشت، در ابهام گویی ید طولایی داشت( در عین وضوح موضوع) و باعث میشد هیجان زده بشینم و احتمالات رو با خودم بررسی کنم.
پ ن2: برای منی که به الگوهای تربیتی دقت میکنم واقعا خوشایند بود که نویسنده با دست و دلبازی کلی نشونه دستم داد و نشون داد که هر عملی چه نتیجه ای خواهد داشت.
پ ن3: توصیفات کتاب واقعا به اندازه بودند،اطناب نداشت و در عین سادگی فضای صمیمی و دلپذیری برامون ساخته.( ادم حس میکرد با پیژامه داره تو فرانسه قدم می زنه)
پ ن4: افعال انسانی، نویسنده اصلا دری نکرده بود و سر حوصله بهشون پرداخته بود( اصلا مامامیا ماماسیتا کاچلا) واقعا حض بردم.یکی از دلایلی که راحت خشمگین می شدمم همین بود که وضوح کافی در همه جای کتاب وجود داشت .
پ ن5: داستان اصلا از کشش نیوفتاد، سیر تند و گاهی آرومش آدم رو وادار میکرد پای کتاب بمونه( قطعا اگر با همخوانی همراه نبودم دو روزه قورتش می دادم ، ولی چه کنم که امان از تعهد)
پ ن6:من این کتاب رو ابدا به زیر هجده سال توصیه نمی کنم، حتی به هجده به بالا هم با کلی وسواس ممکنه معرفی کنم، یا حداقل اگر تجربه ای از ادبیات فرانسه ندارید با تیبو شروع نکنید.

پ ن7: پایان کتاب به قدری عالی بود که اگر مسئله وقار و خانومیت نبود کلی ابراز احساسات مردانه می کردم اما خب به چندتا جیغ درونی و درمیون گذاشتن فجایع با دوستانم بسنده کردم.

خب حالا وقت خلاصه داستانه( اینبار قواعدو بهم زدم)

داستان درباره فرار دو پسره چهارده ساله است که فکر میکنن زندگی جلوی عشق شون رو گرفته و حالا میخوان این عشق رو به دیگرا ثابت کنن، پس فرار میکنن تا به همه نشون بدن این عشق ارزش بیشتر از اینا رو داره ... این اتفاق سرآغاز اتفاقات تلخ و گزنده ایه که شخصیت ها در طی اونها زندگی شون به کلی عوض میشه.

ممنون که خوندید.
        

28

چرا دانش آموزان مدرسه را دوست ندارند
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از سه ماه تدریس ( درس تفکر درس میدادم) دانش آموزام با خنده گفتن خانوم تفکر خوبه، ولی ما چیزی نمی فهمیم ازش.
خب اونجا بود که انگشت اتهام به سمت خودم گرفتم و پرسیدم:
_ چرا نتونستی ؟ چرا از پسش بر نیومدی؟ این بود نهایت سعی و تلاشت؟
حس کردم کوهی از کاغذ باطله ام که با یه جرقه کوچیک اتیش گرفته و حالا چیزی جز خاکستر ازش نمونده. سال اولم بود و فکر میکردم باید بتونم از پس همه چی بر بیام، اما راستش ناکامی های سال اولم مثل مهمونای ناخونده یکی بعد از دیگری سرو کله شون پیدا میشد و من نمی دونستم باید چیکار کنم.
درست هم یادم نمیاد چطور شد با این کتاب آشنا شدم( ولی فکر کنم اقای باقری معرفی کرده بود) اما الان خوندنش رو تموم کردم و خلاصه هر فصل رو می تونید توی گزارش پیشرفت ها بخونید( چون دیگه اینجا اوردن شون بیخوده)

کتاب شامل نه فصل میشد و هر فصل به یک مشکل یا مسئله می پرداخت و دیدگاه دانشمندان شناختی رو بیان می کرد. به شخصه حس میکردم زیربار اطلاعات کتاب در حال له شدنم و برای همین یه مدت طولانی کنار گذاشتمش اما بعد که روزی یه فصل پیش رفتم متوجه شدم اونقدرا هم که فکر میکردم بد نبوده.
نویسنده ادم شوخ طبیعی بوده و همین متنش رو جذاب کرده بود، مثال های استفاده شده در کتاب ملموس بودن و باعث میشد راحت متوجه شم منظورش چیه.
هر چند وقتی پای نمودار و تصویر میومد وسط گیج می شدم.

خب اگر شما معلمی هستید که نمی دونید چرا هر چی درس می دید دانش آموزا متوجه نمیشن بهتون پیشنهاد میکنم این کتابو بخونید. ولی خب برای اینکه توی ذوقتون نخوره روزی یه فصل بخونید.

پ ن: به بزرگی خودتون ببخشید، اینقدر گزارش پیشرفتا طولانی شدن اینجا نمیدونم چی بگم.
        

45

کوچک و سخت
 بسم الله
           بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب به شکل غریبانه‌ی داشت خاک‌میخورد که توسط یکی از دوستان نجات داده شد،قطعا وقتی خریدمش به محتواش فکر نکردم و بیشتر درگیر قیمتش بودم که واو، نشر اطراف چرا اینو اینقدر مفت چاپ کرده؟

چرخی بین نظرات زدم تا اگه چیزی رو‌متوجه نشدم اونجا بفهمم‌ولی خب چیز خاصی گیرم‌نیومد.

کتاب پیش روی ما گریخته نوشته‌های یک نویسنده‌ست که مادر شده. می‌تونستم بگم مادری که نویسنده‌است ولی اینا باهم فرق دارن دیگه.

نویسنده‌ کتاب رو با جستار عجیبی شروع کرد. من بعد خوندنش  با خودم فکر کردم نکنه از اون دست مادراست که میگن بچه ما بی جنسیته(نان‌باینری) و این صحبتا، بعد دوزاریم افتاد که نه بابا، زاویه دید این نویسنده کلا متفاوته.
حالا چرا متفاوت بود؟ خب وقتی ما کلمه‌ی مادر رو به کار می‌بریم چیزای مثل عاطفه،عشق،فداکاری  به ذهنمون خطور‌ می‌کنن و برام عجیب بود که نویسنده زیاد از این موارد صحبت نکرده بود.
حتی اولش از دستش ناراحت بودم که بچه‌ش رو شیرکوهی صدا می‌کرد اما بعد کم کم برام جا افتاد‌ که این خانم اصلا نمیتونه مدل دیگه‌ی نگاه کنه.

پ‌ن¹:کتاب جستارهای نامفهوم کم نداره،حالا نکه چرت و‌پرت نوشته باشه ها،از چیزای صحبت کرده که شایع نیستن بین ما،ولی اگه اون کتابای که ازشون حرف می‌زد رو‌خونده باشیم به نظرمون نه تنها چرت و پرت نمیاد که خیلیم نکات زیرکانه‌ی گفته.

پ‌ن²: طنز کتاب خوب‌بود،خندم می‌گرفت خیلی‌جاها و میرفتم دوباره می خوندم‌شون.

پ‌ن³: اگه دنبال یه کتاب می‌گردید به دوستان باردارتون هدیه بدید این گزینه‌ی مناسبی نیست( چون لطافت این دوره رو نداره ، اگرم میخواید هدیه بدید بهش بگید توقع نداشته باشه از مهر جانسوز مادری چیزی بخونه)

پ‌ن⁴:خنده دار به نظر میاد ولی تا دو سوم کتاب مغز من درگیر این بود که شیرکوهی بابا هم داره یا نه و خب بابای خوبیم داشت ظاهرا.

پ‌ن⁵: راستش نویسنده‌ی این کتاب  مهر خیلی بیشتری از مادرایی که مارگارت اتوود درباره‌شون‌نوشته داشت‌.

پ‌ن⁶: توصیه‌ش می‌کنم یا نه؟ نه اونقدر.
        

28

داستان نویسی خلاق
بسم الله ا
          بسم الله اارحمن الرحیم

به دنیا اومدم تا قصه بگم، کم و بیش با این جمله خودم رو دلداری می‌دم که آره،هدف از نوشتنت همینه و تو از پسش بر میایی. اما خب،گاهی واقعا از پسش بر نمیام. دیگه همه می‌دونیم نویسنده‌ها دچار یه سری فراز و فرود ها میشن و ممکنه برای یه مدت طولانی چیزی ننویسن و از این دست صحبتا.


خانوم بیت‌سیاح رو از یادم نمیاد چطور کشف کردم،فقط می‌دونم اول کانال تلگرامی‌شون رو داشتم بعدم پایبند وبلاگشون شدم. برای آدم عجول و بی حوصله‌ی مثل من در یادگیری نوشتن، واقعا وبلاگشون مفید بود.

کتاب پیش رو کوتاهه، متن روون و شیوایی داره. نکات کاربردی و ساده‌ان. اینطور نیست که شما بگید واااااای این چقدر پیچیده‌ست نفهمیدم چی شد .
مثال های کتاب خیلی کمک دهنده‌ن دیگه حتی بهونه‌م نمی مونه براتون که مصداق نداشتیم یاد نگرفتیم😔😂
توصیه میکنم اگه حوصله‌تون نمی‌کشه کتابای کمک نویسندگی بخونید یا چه میدونم،نمیخواید دوره‌ی نویسندگی شرکت کنید تمرینای این کتاب  رو‌انجام بدید، برای راه افتادن‌تون کافی ان.
*اول تاتی تاتی رفتنو یاد بگیریم بقیه‌ش خدا کریمه.

این کتاب نسخه چاپی نداره و از طریق طاقچه می‌تونید بخونید. هزینه‌ی خاصیم نداشت توی بینهایت بود.
        

27

مرشد و مارگریتا


بسم الله
          

بسم الله الرحمن الرحیم

یک سوال فکرم رو به خودش مشغول کرده، بولگاکف در این ۱۲سالی که صرف نوشتن مرشد کرد به چه چیزی فکر می‌کرد؟
خب برای‌جواب این سوال باید منتظر باشم ،طبعا هر وقت گذرم به جهنم افتاد می‌تونم بولگاکف رو به یه لیوان زقوم داغ دعوت کنم و یه مصاحبه‌ی اختصاصی باهاش داشته باشم،فکرش رو بکنید، اولین نشریه جهنم در قرن معاصر!
 حتما می ترکونه.

سال اخر دانشگاه توی یه کتابفروشی که کتابای دست دوم میفروخت و برای خرید منابع ارشد رفته بودیم، مرشد چشمم رو گرفت. زیر کوهی از کتابا قرار داشت و بیرون‌کشیدنش دست کمی از بیرون کشیدن لقمه از دهن شیر برام نبود. القصه،فکرشو نمی کردم که سه سال بعد به سختی و با کلی انزجار بخونمش.

زیاد راجعش پر حرفی نمی‌کنم( دیگران یادداشت های بهتر و جامع تری نوشتن درباره‌ش)
این کتاب پسند من نبود به خیلی دلایل.
اول تحریف چهره مسیح و پایین کشیدنش در حد یه مرد بزدل و ترسو که جلوی یه حاکم رومی از ترس می لرزه.( نگید وااااای این حرفا چیه،همش داستانه و جدی نگیر) خب نمی‌تونم جدی نگیرم.مخصوصا که این کتاب معروف و پرطرفداره و خیلیا هم ستایشش میکنن( واقعا چرا؟!) و قطعا این تحریف اثر خودشو گذاشته ،نیازیم نیست خیلی بگردید می تونید به عینه ببینید اهمیت چندانی براش قائل نیستن.

دلیل بعدیم خود شیطانه، که تقریبا به عنوان قادر مطلق توی داستان به تصویر کشیده شده. ورای هر اراده و تصمیمی،هر چیو‌بخواد بهم می‌زنه هر چیم نخواد از بین می‌بره، کسی جرئت مخالفت باهاش رو نداره و همه از وحشت می لرزن.
قطعا شرارت شیطان در برابر دار و دسته‌ش خیلی کمتر بود اما در اخر این اون بود که بهشون این اجازه و قدرت رو داده بود. طوری که آخر کتاب یهو تبدیل به یه خدای بخشنده و مهربون میشه و ارامش ابدی در کنار شیطان بودن معنی پیدا میکنه تا در کنار مسیح و بهشت.( باشه دیگه فهمیدیم کمونیست چه بلای سرتون آورد، نیازی به توضیح بیشتر نبود)

خیانت به هر شکلی یک امر غیرقابل بخشش و قبیحه. حالا اینکه مارگریتا حسی به شوهرش نداشت( شوهری که نه تنها دوسش داشت که تقریبا یه بهشت رو زمین براش ساخته بود،اونم تو کشوری با تفکری کمونیستی:)) عاشق یه مرشد شد. یعنی هر چقدر این دو شخص بیشتر بهم ابراز علاقه می‌کردن و برای هم تلاش می‌کردن من بیشتر حالم بهم می‌خورد. 
وقتی مارگریتا دست کمک به سمت شیطان دراز کرد و کلی برای رسیدن به مرشد زحمت کشید کتابو بستم یه دو روز مغزم نفس بکشه .

پ‌ن¹:یکی از دوستان گفتن باید کتاب رو با شرایط زمانه‌ش بسنجیم، که مثلا خفقان بوده و این صحبتا. خب اینو‌ نمی پذیرم، می تونست تمیز تر بنویسه،با توهین و تحریف کمتری. پس به صرف مشهور بودنش نباید فکر کنیم خیلی اثر فاخری کنار دستم‌مون داریم.

پ‌ن²: ایا توصیه‌ش می‌کنم؟ به شخصه توصیه نمی کنم،ولی اگر مایل بودید لطفا یادداشت دیگرانم راجعش بخونید و حرف من رو ملاک قرار ندید.

پ‌ن³: ظاهرا کتاب در سبک سورئال جادوی نوشته شده( اسمش رو باکلاس کردن،شیشه و مشروب رو باهم مصرف کنی همچین چیزیم تحویل جامعه می‌دی دیگه) برای همین خیلی عجیب غریب بود( کما اینکه قبلا گفتم به چشمم مثل انیمه‌های روانشناختی دهه نود اومد)

پ‌ن⁴_توصیه میکنم نوجوونا نخونن،کسایی که زود تحت تاثیر قرار می‌گیرنم همخوانیش کنن دیگه اگه خیلییی دلشون میخواد بدونن چه خبره.پیش زمینه‌های راجع کمونیست و کتاب مقدس و این چیزام نیازه برای خوندنش

پ‌ن⁵: کلی حرف دیگه‌م داشتم از سرم پریدن😮‍💨دیگه دارم دچار زوال کلمات میشم.
        

22

سرزمین دهم
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم.

مادر خیلی مهمه، کهن الگوی مادر در داستان ها حتی بیشتر از واقعیت مشکل آفرینی میکنه و باعث دردسر میشه.
منظورم چه نوع مادری‌هایه؟
خب،همونا که بچه‌هاشون رو ول میکنن می‌رن و اون طفلکیا یه عمر با طرحواره‌های رهاشدگی و دوست داشته نشدن زندگی می‌کنن‌.

این داستان راجع به یه پرنسس نانازی که از بچگی نامزد داشته و حالا که هجده سالش شده وقت شوهرشه نیست!
اینطور بگم که سفر یه دختر( با طرحواره‌های  که بالا نام بردم) به همراه پدرش که دارای حداقل ملاک های لازم برای یک پدره و یه گرگ زیادی باهوش و خوش‌قیافه( دیگه همه‌تون می‌دونید چقدر وولف رو دوست داشتم) و در آخر یک سگه.( وندلم زیادی دوست نداشتم)

اگه اهل فیلم و‌ سریال باشید ممکنه اسم سه‌گانه‌ی(دهمین پادشاه دیوانه) به گوش‌تون خورده باشه و از رو همین کتاب هم ساخته شده. مو به مو اتفاقات کتاب رو پیاده کردن من کمتر فیلم این شکلیی دیدم.

پ‌ن¹: کتاب توصیفات بسیار ساده و به دور از پیچیدگی داره ،منتهی در ترجمه کمی لنگ زدن مشاهده کردم که هیچ‌کاری نمیشه براش کرد،مگه اینکه زبان اصلی بخونید،چون این کتاب یکبار‌ چاپ شده و  نسخه‌ی فیزیکیش در دسترس نیست و باید به همین الکترونیکش قناعت کنید.

پ‌ن²:کتاب طنز خوبی داشت، شخصیت ها توی دل بدترین گرفتاری‌ها هم شما رو به خنده می‌ندازن.( البته مثلا اگه مثل من از وولف خوشتون بیاد هر چی بگه براش ذوق می‌کنید و می خندید😔😂)
پ‌ن³: شما می تونید این کتاب رو یه داستان پرنسسی ببینید که یه دور سفید برفی،گیسوکمند،زیبای خفته و اینا رو براتون تداعی کنه اما برداشت من همونیه که اول گفتم( مشکلات روانی کاراکترا برام مشهود تر بود)

پ‌ن⁴:ممکنه مخالفت کنید باهام،ولی  سالم ترین شخصیت کتاب همون وولفه. تونی که یه معتاد به الکلِ خرابکاره که از شدت ناکامی های  زندگیش زده به سیم آخر و دخترش رو به یه لوبیایی سحر آمیز فروخت.
وندل( همون سگه و گره‌ی اصلی داستان) تا قبل از سگ شدنش چنان با تبختر رفتار میکرد انگار کیه. خب مامان بزرگت سفید برفی بود که اونم گِل خاصی به سر کسی نزد ،تو دیگه چرا این همه باد غرور برت داشته. بعدشم که سگ شد تا اخلاقش خوب بشه و یکم وفاداری و شهامت پیدا کنه کلی دهن ما رو مورد عنایت قرار داد.
ویرجینیاهم که گوشت تلخ و خودبین بود.تا اواسط کتاب که به هر دری زد برگرده خونه‌ش(که کاملا طبیعیه) اما مدل رفتارش با بقیه بسیار طلبکارانه بود. بیشتر این اخلاق زیباشم مدیون مادر قشنگ تر از خودشیم که ولش کرد رفت و بهش کمبود داد.
وولف بچم دروغگو و قاتل خوبی بود اما بعد تصمیم گرفت به این جماعت کمک کنه( قطعا چون عاشق بر و روی ویرجینیا شد) و تا اخرم از یه سگ وفادار، وفای بیشتری از خودش نشون داد.

پ‌ن⁵: این کتاب رو توصیه میکنم؟ وقتی به یه کتاب سه میدم یعنی یه اثر متوسط می بینمش و یکم برای معرفی کردنش دو دل میشم،که بازم چون نوع‌نگاها متفاوته اینطور میشه برام.

پ‌ن⁶: نم دیگه میخواستم چی بگم که پرید از سرم،سوالی داشتید بفرماید شاید همون نوشته‌ی از یاد رفتم باشه😂🫶
        

31

ابیگیل
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

دومین کتاب با محوریت مدرسه و دانش اموز🥸

فکرش رو بکنید، شش ساعت در روز پشت صندلی بشینید و اشک دختر‌بچه‌های ۱۳-۱۵ سال رو پاک کنید. به مدت یک‌سال و هفته‌ی چهار روز! قطعا از یه جای به بعد تکراری و ملال آور میشه و حتی فکر کردن به ۲۹ سال آینده با این ترتیب وحشتناک سخت میشه.

خب بعد از سه ماه تعطیلی و تمدد اعصاب این کتاب باعث شد دوباره برم توی حال و هوای کاری.

گینای ۱۴ ساله، دست کمی از یه پرنسس نداره و چی‌میشه اگه زندگیش یهو از این رو به اون رو بشه؟
همه چی به سرعت اتفاق افتاد، دایه محبوبش،جشن‌های شبانه‌ی عمه میمو و عاشق سینه‌چاکش رو کمتر از یک هفته از دست داد و به مدرسه‌ی مذهبی که در گذشته یه صومعه بوده تبعید شد.
چه جنایتی!

با چنین شروعی چه فکری پیش خودتون می‌کنید؟
خب اولش خیلی دلسرد شدم، با خودم گفتم:
_خُبه حالا! چیزی نشده که اینقدر گریه میکنه
و کتاب رو بستم گذاشتم کنار خوابیدم. 
اشتباه بزرگی کردم چون کتاب صدام می‌زد و من دیر به نِداش لبیک گفتم.
فکر میکردم این کتاب شامل غرهای گینا باشه،که بود.
شامل  فکرای احمقانه‌ش برای برگشت به خونه و فرار باشه ،که بود.
شامل گیرافتادن ها و طرد شدنش باشه،که بود.
چی منو پای کتاب نگه داشت؟
ابیگیل عزیز( خودش را به در و دیوار می‌زند)
ابیگیل،ای مجسمه‌ی مهربون که حواست به ما هست،میشه حواست به گینا هم باشه؟
گینای که باورت نداره و فکر میکنه از بقیه بیشتر میفهمه و دلش به حال خواهر ژوژآنای عزیز می‌سوزه که چنین سرنوشت شوربختانه‌ی داره؟
میشه لطفا؟
و بله ابیگیل مهربون با وجود تمام توهین های که بهش شد قبول کرد.
چه مجسمه‌ی نازنینی!

پ‌ن¹: کتاب بر محوریت جنگه اما خیلی کم بهش پرداخته،وقایع مربوط به جنگ رو پشت هاله ای از مه بیان کرده.
پ‌ن²:به این کتاب باید فرصت بدید تا خودش رو بهتون ثابت کنه( به شخصه اینقدر جیغ زدم و خودم رو به در و دیوار کوبیدم که مادر محترم دست از شفا گرفتنم کشید)
شاید بپرسید چی داشت که اینقدر هیجان زده‌م کرد، باید بگم که این یه رازه😔😂
پ‌ن³: حس و حال کتاب بر اساس زاویه دید گینا دائم در چرخش بود. اونجای که ناراضی و در عذاب بود می‌تونستم ناراحتی‌هاش رو،هر چند بچگونه و لوس حس کنم.( این کاربر اصلا از گینا خوشش نیومده)
پ‌ن⁴:اگر معلم مدرسه یا دانش اموز هستید بخونید، اگر هم نیستید بازم بخونید( کتاب خوبیه)
پ‌ن⁵:با جمله بندی و صفحه بندی کتاب مشکل ناموسی داشتم، یه جای اصلا معلوم‌نبود کی داره حرف می‌زنه، کی داره فکر میکنه، کی به کیه اصلا!
صفحه بندی هم خیلی توی‌ذوق می‌زد و مناسب نبود به نظرم.
پ‌ن⁶:رابطه‌ی پدر دختری گینا و ژنرال خیلی ماچ کردنی بود🤌منتهی گینا چون خیلی بچه‌ی لوس پرورده‌ی بود دائما کاری می‌کرد باباش تا  سر مرگ بره و بیاد(تربیت دستی نشده بود متاسفانه،خیلی متمدنانه و  برو تو اتاقت به کار بدت فکر کن بود)
پ‌ن⁷:دلم میخواد بیشتر بگم اما چون در مرز لو دادن داستانم همینجا تمومش میکنم.
        

50

مجسمه
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

مجسمه مجموعه سخنرانی‌های رهبری در طول سالیان مختلف در باب موضوعات مهمی مثل انقلاب، نظام شاهنشاهی، مردم و حکومته.
اشتباه نکنم هفت یا هشت فصل با تیترهای متمایز از هم این کتاب رو شکل می‌ده.
زیر هر سخنرانی سال و رویداد سخنرانی قید شده که برای اطمینان بیشتر از صحت و درستی نقل می‌تونید خودتون برید چک‌کنید( من نرفتم چک‌کنم).
یک‌سری مطالب مدام تکرار می‌شد،ممکن برای کسی حوصله سر بر باشه اما من به شخصه بدم نیومد چون اهمیت مسئله‌ی مطرح شده باید جا‌میوفتاد.

پ‌ن¹: کی ایرانی تره؟ شاه یا رهبران انقلاب؟
 این سوالیه که بهرحال باید بهش پاسخ داده بشه. اگر ما بخوایم خط خونی رو نگاه کنیم با خودمون میگیم خب جفت‌شون دیگه. اما خون همه چیز نیست(خوشبختانه یا متاسفانه؟) شاید هم نسل‌های من( بچه‌های دهه ۸۰_۹۰) اینطور بهشون القا شده باشه که شاه شخصیت مظلوم و فداکاری بود که اخوندا از کشور انداختنش بیرون، خب کمابیش ما نسل زدیا یکم چشم‌گرایم( عقلمون به‌چشممونه،حالا شامل همه نمیشه، نیاید بزنیدم)  
با خودمون میگیم عههههه، شاه به اون خوش‌تیپی با اون اِهن و تُلُپ مگه ممکن بود بد ایران رو بخواد؟ مگه نه اینکه روابط ما رو با جهان( شما بخونید امریکا انگلیس اسرائیل) بهبود بخشید و به نوعی دروازه تمدن جهانی رو باز کرد؟ پس اینا چه مرگشون بود انداختنش بیرون؟

خب جوابی که من گرفتم این بود ، کسی ایرانی تره که  فرهنگ و تاریخچه‌ی خودش رو حفظ کنه و عزت رو برای مردمش بخواد .
بی رودربایستی قبل از انقلاب ما مردم ذلیلی بودیم، فرصت رشد و شکوفایم نداشتیم.غرور ملی نداشتیم،تو سری خور بودیم،از شاه بگیر تا رعیت. 
و وقتی می‌گیم امام به ما جرئت طوفان داد حرف بیراهی که نمی‌زنیم، واقعا همین بود. کاری شبیه به معجزه کرد.

پ‌ن²: فقط پهلویا بد بودن؟ آ همه خوب‌بودن قبل‌شون؟
خب  به این سوال من چنین جوابی میدم، مشکل ما نه با شاه پهلوی که با نظام شاهنشاهیه. کلا کسی که بیاد بشینه رو تخت شاهی و بگه بقیه همه رعیت منن. و این یعنی از حکومت ماده‌ها بگیر تا برس به پهلوی. شاید بگید نه دیگه نشد، همه‌شونم اینقدر بد نبودن که،ببین مثلا صفویه و زندیه و فلان چقدر شکوفا بودن
اولا که شکوفای این دوره‌ها برمیگرده به فرهنگ اسلامی و ثانیا  کیا شکوفا شدن؟ بچه رعیتا؟ نه عزیزم، بازم اشراف و‌نجبا بودن( شاید بخواید امیر کبیر رو مثال بزنید ولی اونم اگر پدرش تو دربار کار نمیکرد عمرا کشف میشد)

پس نظام شاهنشاهی اصولا خلاقیت و عزت کشه . و این یعنی ما با هر نوع شاهی مشکل داریم و حکومت فقط باید دست کسی باشه که خدا تعیین میکنه
( حالا ما لیاقت درک حضور‌نداریم )

چیزی که خیلی توی متن کتاب دیده میشد پافشاری رهبری بر استقلال ملیه، لپ کلام اینکه ایرانی جماعت نباید چشم به دست و دهن اجنبی بدوزه،میخواد علم یاد بگیره؟ خو‌ بگیره، احسنت، تبارک الله ولی اصلش رو فراموش‌نکنه. علم رو با قر و فر اشتباه نگیره،پاسدار فرهنگ ملیش و به نوعی نماینده و مبلغش باشه .
خب قطعا من وقتی این تاکید رو می بینم با خودم میگم اینا ایرانی تر ان( اشاره به رهبران انقلاب)

پ‌ن³:ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟ بله کادو پیچ‌کنید دست دوستان روشنفکر غرب‌گراتون، البته هدیه‌ی مناسبی برای دوستان خودتحقیرگرمونم هست 

        

27

شیر، ساحره و کمد لباس
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

و اینک پایان جلد دوم و‌چه پایان شیرینی🫠

پ‌ن¹:از اونجای که منتظر حضور پر ماجرای این چهارتا بچه بودم این جلد حسابی بهم چسبید. 
پ‌ن‌²:ادلر یکی از نظریه‌پردازای معروفه که یکی از حرفاشم جایگاه فرزندیه. ادلر میگه بچه‌ی اول با دوم فرق داره و دومم با سوم و الی اخر. اینکه ادما رو قالب بندی کنیم چندان جالب نیست اما ویژگی‌های مشترکم نمیتونیم فاکتور بگیریم دیگه.

مثلا پیتر که بچه‌ی اول بود حس رهبری‌ش رو اصلا کتمان نمی کرد و دائم میخواست همه رو راهنمایی کنه.
یا سوزان به عنوان‌خواهر دوم عاقل و محتاط این گروه بود، مورد مشورت پیتر و هم رازش. 
ادموند( اخ از دست تو ادموند😒😮‍💨) بچه‌ی یکی مونده به اخر که جایگاهش توسط خواهر کوچیکه گرفته شده وو با خودش میگه (اشکالی نداره اگه با شیطنت و خباثت  اذیتش کنیم). یا بیشتر از اون، دائم می‌دیدیم که نقشه میکشه پیتر رو شکست بده( آرزو بر جوانان عیب نیست بهرحال🦥) .
لوسی هم که بچه‌ی اخر خانواده بود عشق بیشتری نسبت به بقیه توی وجودش داشت و به صفای درونش اجازه میداد راهنمایش کنه( هرچند من زیاد موافق این کارش نبودم) 

پ‌ن³:خب اینا رو چرا میگم؟
میخوام بگم با وجود اینکه دانشجویی سر به هوای بودم درسامو خوب یادگرفتم😔😂

بی ‌شوخی، حس میکنم لوئیس خواسته یا ناخواسته خیلی خوب تونسته این تفاوت ها رو به زبان ساده و کودکانه تبدیل به داستان کنه. هر کدوم از شخصیتا بر اساس اون ویژگی‌ها دست به تصمیم می‌گرفتن( بر من ببخشاید این مدل یادداشت نوشتن رو،دارم سعی میکنم بفهمم کتابای خوب چطور نوشته میشن)

پ‌ن⁴:کتاب ۲۳۵ صفحه داشت، روندش به کندی جلد یک نبود و از همون فصل اول ما درگیر کمد و نارنیا می‌شیم. دوست داشتم بیشتر راجع دلایل اومدن بچه‌ها پیش دیگوری بدونم ولی خب نویسنده حوصله‌ش نکشیده ظاهرا😮‍💨😂
انشالله جلد بعدی.

پ‌ن⁵:یه چیز که خیلی برام جالب بود حس متفاوت این کتاب در مقایسه با فانتزی‌هایه که الان میخونم. قصدشم تقبیح هیچ کدوم نیست،تفاوت‌شون رو‌میگم.
مثلا با اینکه بچه‌ها وارد یه سرزمین ناشناخته شدن و هر لحظه ممکنه بمیرن هیچ ترس و نگرانی به خودشون راه ندادن( اینکه نویسنده بگه ترسیدن هنر نیست که،اینو باید بهمون نشون بده که من چیزی ندیدم) و خیلی راحت به غریبه‌ها اعتماد کردن و با وجود کار وحشتناک ادموند خیلی راحت همه بخشیدنش و بهش اجازه‌ی جبران دادن.
حالا  توی فانتزیایی الان  طرف به خانواده‌شم نمی‌تونه اعتماد کنه و کلی ترس و دلهره داره.

پ‌ن⁶و اینکه نویسنده خیلی خوب خیر و بر شر پیروز کرد، ساده و قابل فهم.بهرحال این مجموعه برای بچه‌هایه که هنوز  کامل وارذ نوجوونی نشدن و قصه های پریان رو باور دارن( منم باور دارم😔😂)
حتما نیازی نیست که شما سه ساعت به بچه‌های کوچولوتون درس اخلاق بدید، نارنیا بدید دستشون خودشون جو گیر میشن و سعی میکنن اخلاق رو رعایت کنن. تازه درسته یکم انحراف مذهبی داره کتاب( مظلوم حضرت آدم که بهش انگ شوهر لیلیث بودن چسبیده) ولی اینطورم نیست که نشه با یه توضیح برای بچه رفع شبهه کرد.

پ‌ن⁷:اگه این‌روزا سرتون شلوغه، یا احساس اسلامپ شدن دارید نارنیا بخونید. نیازی به حل معماهای پیچیده نیست و احساساتتون رو فقط غلغلک میده.


        

22

خواهرزاده جادوگر



بسم الل
          


بسم الله الرحمن الرحیم

بلعیدمش! درست همونطور که شایسته‌ی قصه‌ی دوره‌ی کودکیمه.

نمی‌دونم نارنیا چه زمانی پخش شد، اما اولین باری که چشمم بهش خورد شب از نیمه گذشته بود،زمستون بود و تنها نور اتاق از تلوزیون میومد. من به مادرم که به اسلان زل زده بود زل زدم و ذهن بچگانم نتیجه گرفت که هر آنچه مادر می بیند خوب است. و فراتر از خوب بود.
پس منم عاشق اسلان شدم.
 خب طبیعیه وقتی به دستم رسید فوری شروع به خوندنش کردم و اصلا خجالت نکشیدم از اینکه دارم برای یه داستان بچگونه کلی ذوق و احساس به خرج میدم.

پ‌ن¹:کتاب بسیار بسیار ساده و روون نوشته و ترجمه شده( درست مناسب بچه‌ها) . اولش می‌گفتم ای بابا، اینکه شبیه نارنیایی که من می‌شناسم نیست. اسلان کجاست پس؟

پ‌ن²:داستان هر چه جلوتر می‌رفت بیشتر غرقش شدم و با خودم گفتم شاید جلد بعدی بیاد ، در نتیجه کلا فراموشش کردم و به همون داستان که به نظرم بچگونه میومد اکتفا کردم. اما دیدم هر چی می‌ره جلوتر مرموز تر و ترسناک تر میشه.
و درست جای که توقعش رو نداشتم یهو جاجانگ! اسلان پیداش شد.

پ‌ن³:دو سوم اول کتاب مقدمه‌ چینی این بود که اصلا نارنیا چطور به وجود اومد تمام اون قشنگیایی که ما تو بچگی بهش دل‌باختیم از کجا سرو کله‌شون پیدا شد.
پ‌ن⁴:خب اگه خباثت دایی اندرو نبود هرگز شاهد چنین چیزی نبودیم، با اینکه بدم میاد ازش و چشم دیدنش رو ندارم ولی یه تشکر خشک و خالی بهش بدهکاریم😒(مردک جاه‌طلب پریشان مغز)

پ‌ن⁵:پُلی خیلی عاقل تر از دیگوری بود، یعنی من اگر موی کندم یا جیغی کشیدم همش از صدقه سر دیگوری و تصمیمات هیجانیش بوده، بعد نیم وجب بچه با الگو گرفتن از دایی‌ش برای ما نطق میکنه که زنان چنین اند و چنان اند
( نامبرده بعد از هر سخنرانی غرایی که می‌کرد در یک چاه می افتاد)

پ‌ن‌⁶:بدید بچه‌هاتون بخوننش، مفاهیمی مثل صداقت،وفای به عهد، گول شیطون رو نخوردن، اگر گولش رو خوردیم مرد باشیم گردن بگیریم اشتباهمونو جبران بکنیم و ادب و تواضع یاد می‌گیرن.

پ‌ن⁷:آقا خلاصه که خیلی تر تمیز بود، اولاش ممکنه خسته شید اما اخراش چنان ضرب‌آهنگ تندی به خودش می‌گیره که بیا و ببین( کلا نویسنده جماعت آخر داستان یادش میوفته باید کارو جمع کنه)

پ‌ن⁹: به نظر من نارنیا هم به نوعی اقتباسی از پیدایش آدم و حوا و شروع دنیاست. برای مثال وقتی شر وارد نارنیا شد فقط ۶ ساعت از خلقتش گذشته بود و من یاد شش روز زمانی افتاده که خدا صرف خلقت کرد. یا مثلا یه درخت سیب داشتیم  که جاودانگی میده اما اینبار حوا نبود که اون رو خورد، شاید فکر کنید آدم خورد ولی اونم بچه خوبی بود نخوردش‌ . می پرسید کی خورد؟
فقط خدا می‌دونه.
کلا نمادهای مذهبی زیاد داره که پسندمه🤌 

پ‌ن⁸:ترجمه خوب بود، صحافی خوب بود،کیفیت جلد خوب بود،اسلان چه ابهتی داش.. نه اینو نباید اینجا میگفتم🌚


بخونید دیگه،خوشتون میاد
        

40

آخرین انسان
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی دلم میخواد با گفتن این جمله که این کتاب یه زباله‌ی اخر الزمانیه خودم رو خلاص کنم اما وجدانم اجازه نمیده بدون دلیل اوردن از کنارش رد شم.

کتاب پیش رو  یه داستان شسته رفته‌ی آخر الزمانی داره که همون اول میگه بشریت نابود شده جز یه نفر که اونم جزو دست اندرکاران این نابودی بوده و حالا تنهای به سرش زده و خاطرات گهربارش رو با ما به اشتراک گذاشته.


کتاب صحنه جنسی( همه مدلش) زیاد داره و‌حتی سانسور هم نتونسته کاریش بکنه. یه بخش از کتاب به صنعت پورن کودکان اختصاص داده شده و توضیح میده که بچه‌ها رو بعد از خریداری می‌برن و کلی بلا ملا سرشون میارن.منتهی جالب بود برام دختر داستان نه تنها بدش نمی‌یومد که همکاری میکرد و با لذت هم برای بقیه تعریف میکرد( شخصیتش خیلی نچسب بود برام)
دوتا پسرای داستانم که هر کی یه طور گرفتاره و‌جفت‌شون معتاد به روابط نامشروع و این چرت و‌پرتان.

کتاب از اختراعات بشر میگه که چطور حیوانات و بعضا انسان ها رو دستکاری نژادی کردن که از این بخشش می گذرم( به شدت چندش و تهوع اور بود،به ویژه دستکاری نژادی انسانها)

والا خوشحال شدم بشریت نابود شد و اینا ریشه‌شون از رو زمین کنده شد،کاش زودتر مقطوع النسل میشدن اینقدر روان‌ منو به بازی نمی گرفتن.

تاکید اتوود بر یک جامعه کاملا اومانیستی_تجربه‌گرا_حسی بود. فضای کتاب خاکستری و غمبار بود و احساسات کاراکترت به شدت قابل لمس و در دسترس بودن.
شاید اتوود می‌خواسته از مافیایِ دارو بگه منتهی قلمش جاهای دیگه بیشتر چرخیده و‌هنرنمای کرده.

پ‌ن¹: کتاب رو توصیه نمیکنم، خوندنش نفع خاصی نداره
پ‌ن²:اسم کتاب در واقع کریک و اوریکسه( دوست شخصیت اصلی و اون دختره که توی فاحشه خونه‌ها می چرخید)

        

25

انسان آسمان: جستارهایی درباره امیرالمومنین (ع)
          بسم الله الرحمن الرحیم

شش روز از تمام شدن این کتاب می گذرد و یک بازه پنج ماهه برای خواندنش زمان گذاشتم.
جذاب نبود؟
برعکس ، نیاز بود مطالبی که موسی صدر در خلال سخنرانی هایش بیان کرده بود به خوبی برایم جا بیوفتند و با تمام شدنش یک طور های دلتنگش شدم.
این اولین مواجه من با منظومه فکری موسی صدر است و خوشحالم که با امام علی شروع شد.
کتاب پیش رو شامل جستارهای در مدح امیر المومنین است. سرفصل سخنراانی ها شامل مناسبت های مثل ولادت، شهادت، امامت و ولایت امام علی بود. متن کتاب در واقع سخنرانی های صدر بوده که به رشته تحریر در اومدن پس اگر یک مطلب مدام تکرار میشد به این دلیله.

پر رنگ ترین نکته این کتاب برای من ولایت پذیری امام علی در قبال پیامبر بود.بهترین الگوی که در این راستا میتونم پیدا کنم خود امام علیه. شما فکرش رو بکنید، تمام میشد این ولایت پذیری رو حس کرد، حتی یه سری جاها حرصم میگرفت که بابا یه سوال بپرس ، اما بعد متوجه میشدم در قبال ولی امر چه نیازی به پرسش هست؟
نکته بعدی خضوع تمام و کمال حضرت امیر در برابر خدا بود. جای جای کتاب به این مسئله اشاره میشد و داستان های رایجی که همه ما حداقل یک بار شنیدیم رو روایت کرده.

اگه بخوام به این کتاب یه ایراد بگیرم تکرار بیش از حدش بوده. میشد داستان های بیشتری از حضرت تعریف کرد اما خب ظاهرا صدر به هیمنا اکتفا کرده بود.
من این کتاب رو توصیه میکنم بهتون اما بابت اون تکراری که بالا گفتم ممکنه حوصله تون سر بره همچنان بازم توصیه میکنم بخونید.
        

13

سرزمین مقدس: سفری به فلسطین
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین جلد از مجموعه چهار جلدی سفرنامه های مصور گی دولیل ، که به لطف دوست عزیزم به دستم رسید، چون به من اگر می بود حالا حالا نمی خریدمش. پس با تشکر از نازنین که این سفرنامه رو بهم هدیه داد.

گی دولیل همراه همسرش که یک پزشک بدون مرزه به فلسطین سفر میکنن و یه مدت یکسال در اراضی اشغالی زندگی میکنن. دولیل آدم پیچیده ای نیست و تقریبا یه مرد معمولی با ویژگیهای خوب و مورد پسنده.( حالا بحث ما اصلا خود دولیل نیست ولی اینا به شدت به چشمم اومدن)
دولیل در طی یکسال اقامتش در اراضی اشغالی تا جای که براش مقدور بود گشت و گذار میکنه و با آدمای متفاوتی دم خور میشه و کلی چیز یاد میگیره. طبیعتا دولیل فلسطین رو به این شکلی که ما می شناسیم نمیشناسه و از لفظ کشور اسرائیل استفاده میکنه، منتهی به این معنی نیست که موافق شونه. 
در جای جای کتاب از گیت های بازرسی و اتفاقاتی که اونجا براش افتاد شکایت میکنه، زبان طنز ملایم اما قوی دولیل باعث میشه این اتفاقات به نظر خنده دار بیان اما در واقعیت همه میدونیم چقدر دردناک ان. در جای از کتاب یک روانپزشک برای خشونت صهیونیم ها دلیل میاره ( همون ریشه در کودکی داره و این صحبت ها) دولیل هم خیلی ساده جواب میده که اگر قرار بود هر کسی که رنج کشید خودش رو محق بدونه برای رنجوندن دیگران، دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه .
تمرکز کتاب بر روی حوادث فلسطین نیست، ( یعنی خیلی نیست) بیشتر به تاریخچه قوم های عرب ( مسمان -مسیحی) و یهودیان و فرقه های مختلف شون می پردازه و همزیستی اونها باهم رو مورد مطالعه قرار میده.

پ ن!:کتاب ترجمه روان و چاپ خوبی داشت که از این نظر نمیشه ایرادی گرفت.( تازه پاورقیاشم خوب بودن)
پ ن2:برای کسانی که میخوان با یه کتاب ساده مطالعه راجع به فلسطین رو شروع کنن کاملا کتاب مناسبیه. به دور از اصطلاحات و تاریخچه های پیچیده و سنگین میتونن با نویسنده پیش برن و کلی مطالب جدید یاد بگیرن.
پ ن3: اگر نوجوون علاقه مند به مسئله فلسطین دارید این کتاب رو بهش هدیه بدید، سبک و قابل هضمه
پ ن4: در طول کتاب از اظهار نظرات تند خبری نیست به جاش شکایات کاملا معقولانه به چشم میخوره که کسی هم بهشون ایرادی وارد نمی کنه( از این نظر میگم که خیلیا میگن برخورد ما با مسئله فلسطین از سر احساساته نه منطق)
پ ن5: اول یادداشت راجع ویژگی های پسندیده دولیل حرف زدم و حالا میخوام دلیلش رو بگم. برام خیلی جالب بود که یک سال تمام کار و زندگیش رو ول کرد و همراه همسرش به فلسطین اومد. نگهداری از بچه ها وقتی زنش خونه نبود رو بدون غر زدن قبول کرد و حتی برای آخر هفته هاشون دنبال جاهای جدید می گشت تا حوصله خانواده اش سر نره. معمولا من برعکس این امر رو دیدم( خانم های که برای اهداف مردان خانواده دنبال شون راه میوفتن) و این به شدت برام جذاب بود.
پ ن6: وقایع کتاب برای سال 2010 میلادیه و طبعا با شرایط الان خیلی فرق داره .


پ ن اخر: این یادداشت اون چیزی نبود که میخواستم ؛ حالا شاید چون خیلی وقته چیزی ننوشتم ولی بدونید و آگاه باشید که خیلی کتاب خوبیست و شماهاهم بچه های خوبی باشید و بخونیدش.
وسلام نامه تمام.
        

29

سایه‌ی باد


بسم الله
          

بسم الله الرحمن الرحیم

حس میکنم اگر همین الان راجع‌ بهش ننویستم کلمات از سرم محو‌ می‌شن و یادم میره همچین کتابی خوندم!
در وهله اول اصلا نمیخوا غلو کنم( تازه این کلمه رو یاد گرفتم) شما یا از این کتاب خوشتون میاد و شیفته‌اش می‌شید یا ازش متنفر و منزجر می‌شید.
آیا حد وسط وجود نداره؟
 چرا وجود داره،البته اگه بتونید ذهن‌تون رو تا اخر پیش خودتون نگه دارید و نسپریدش به دستای تا ارنج غرق در خون نویسنده.

اول از همه خلاصه داستان: دنیل در ده سالگی وقتی تصویر مادرش رو برای همیشه از دست می‌ده،همراه پدر به مکان عجیبی در شهر بارسلون‌می‌ره.
گورستان کتاب های فراموش‌شده اسمی بود که روی این مکان گذاشته بودن،جایی که از اینجا تا حسینه‌ی کاخ سفید کتاب داره.
دنیل اونجا کتابی به اسم سایه باد پیدا می‌کنه و هشت سال از زندگیش رو می‌ذاره پای پیدا کردن نویسنده و بقایایی مدفون زندگی اون،یعنی خولین کارکاس.
قضایایی کتاب طوری پیش میره که دنیل آرزو می‌کنه ای‌کاش هیچ‌وقت اینقدر پاپی‌نمی‌شد ولی خب...

من از این داستان لذت بردم (شما ممکنه خوشت نیاد) و قلم نویسنده و مترجم رو به شدت ستایش می‌کنم. کلمات قلب و ذهنم رو لمس و درگیر خودشون کردن ( حال روحیم کُوِیت بود🤌😂)

من‌خوندن این کتاب رو توصیه میکنم،به رغم‌تمام چیزهای ناپسندی که داشت قرار نیست شما متزلزل بشید یا به گمراهی بیوفتید، برای فهمیدن نحوه‌زندگی و زیست مردمان دیگه نیاز دارید تا راجع‌ بهشون اطلاعات کسب کنید و من فکر میکنم این کتاب به اندازه‌ی کافی گویا هست .

پی‌نوشت ها

پ‌ن¹:کتاب حاوی شوخی های رکیک و جنسی زیادیه،ابداً دست بچه و نوجوون نباید باشه(الخصوص اقا پسرا) 
پ‌ن²:چارچوب داستان بسیار قدرتمند بود ،اما نویسنده سر حوصله و با آرامش نشسته حتی رنگ دیوارا رو هم برامون توصیف کرده و این لزوما بد نیست . به من تصور روشنی از شهر بارسلون و‌کوچه پس کوچه‌هاش داد.
پ.ن³:شخصیت ها یکی از یکی جذاب‌تر( جز دنیل) و مرموز تر(جز دنیل) بودن.چه شما از شخصیتی بدتون میومد چه خوشتون نمی‌تونستید منکر پرداخت خوب این شخصیت ها بشید.(متاسفانه حتی دنیل)
پ‌ن⁴:حقیقتا از شخصیت اصلی زیاد خوشم نیومد،یک دبه ماست جاش می‌ذاشتیم از خودش ذکاوت بیشتری به خرج می‌داد اما خب نوع روایتش جالب بود.
پ‌ن⁵:عشق یکی از بن‌مایه‌های اصلی این کتاب بود و خب واقعا هم داستان های پرشوری درباره‌ش نوشته بود منتهی از دید من همه‌شون احمقانه و غیرمعقول بودن(حالا شاید بگید عشق منطقش‌کجاست اخه؟!). به عنوان یه مشاور نمیتونم دیدگاه مثبتی به شور نوجوونی و اتفاقات بعد از اون داشته باشم و قطعا اسمش رو عشق نمی‌ذارم(ممکنه باهام هم‌نظر نباشید اما خب) این مدل علاقه‌های بیمارگونه اخرین چیزیه که می‌تونم اسمش رو عشق و علاقه‌ی درست و حسابی بذارم.
پ‌ن⁶: چیزی که اسمش آزادی زنان گذاشته شد رو منکر نمی‌شم،ولی خب آزادی که تو رو به راحتی در اختیار مردان قرار بده بدونه اینکه اهمیتی بده بعدش چی میشه  و چه بلای ممکنه سرت بیاد به تف نمی ارزه.
پ‌ن⁷: خیلی برام جالب بود که ناموس برای بعضی از شخصیت‌های کتاب واقعا مسئله‌ی پررنگی بود و نگران لوث شدنش بودن. هرچند نحوه رفتار درست رو هم بلد نبودن اما رنجی که براش کشیدن ستودنی بود🤌
پ‌ن⁸: دین ستیزی و بیگانه بودن با خدا در جای جای داستان مشهوده اما در آخر بازم دست به دامن خدا شدن😂
پ‌ن⁹:از داستان کتاب میشه برای ساختن مجموعه جدید کلید اسرار استفاده کرد و به نظرم که خیلیم پر بیننده میشه
پ.ن¹⁰:اشاره به همجنسگرایی و تلطیف اون و دلسوزی بقیه اصلا دل من یکی رو نسوزوند😒 


اینجا به بعد یادداشت رو می تونید نخونید،صرفا تخلیه احساسیه

فرمین پسرممممممممممم،الهی دور سرت بگردممممم. چقدر تو مردی آخهههه،حالا درسته دست و دلت هرز می‌ره و یکمم آدم تند و بی ادبی هستی اما این فداکاریایی که برای دنیل انجام دادی ستودنی بود،بگردم دور سرت پسرکم.
خولین،(چپ چپ نگا کردنش) من نمیتونم دوست داشته باشم اما قدرت و جذابیت شخصیتت رو اصلا منکر نمیشم،اعتقاد دارم زاده‌ی گناه سرنوشتی جز گناه نداره و نمی‌تونه سرنوشتی بهتر از این نصیبش بشه. 

نوریا تو نفرت انگیز بودی،نمی بخشمت و خودمم توی جهنم به هیزم‌هات اضافه میکنم. ابدالدهر همونجا بمون.زنک.

میگل،میگل‌،میگل! چطور تونستی اینطور گناهی(بدبخت فلک زده)باشی؟ چرا فدا شدی؟نمیتونم باور کنم کسی دوست نداشت و تو اینطور سوختی و از بین رفتی
*دستمال پر از اشکش را می چلاند

دنیل 😒🙄 ببین تنها دلیلی که می‌تونم برای این عشق و عاشقیات بیارم بی مادر بودنته. همین.

فومرو،فومرو فووووومرووووووووووووووو ،تا این حد از کسی بدم نیومده بود.

دون رویکاردو الدیا! تو توسط گناه‌ها و دلهای که شکستی مجازات شدی و امیدوارم روحت هیچ‌وقت از این عذاب رها نشه.
        

34

شرافت و شیطان
#کتاب_خوان
          #کتاب_خواندم
#شرافت_و_شیطان
#دختر_نائب‌السلطنه
#الکساندر_دوما

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل از هر چیزی اینو بگم که اسم این کتاب در واقع دختر نائب السلطنه‌است اما به نظرم شرافت و شیطان خیلی بهتر از پس توضیح محتواش بر اومده.
این کتاب در آخر قلب شما رو می‌شکنه و اگر ادم رقیق القلبی باشید احتمالش هست براش اشکم بریزید( به شخصه جیگرم سوخت)
این کتاب رو دوبار خوندم،بار اول با کنجکاوی و بار دوم با فریب.
چرا فریب؟ مغزم به کلی این کتاب رو فراموش کرده بود ‌ و برای اولین بار وحشت کردم که دیگه چیا رو ممکنه یادم رفته باشه؟

ببینید قصه یه خط داستانی کاملا صاف و ساده داره، پدر ثروتمند و عیاشی که از فرزندان شرعیش دست شسته، تصمیم می‌گیره دختر نامشروعش رو بیاره پیش خودش،این پدر و دختر هرگز همدیگه رو ندیدن. البته اینطور بگم که دختره باباشو ندیده بود و تنها یک تصور قدیس مانند از باباش داشت.(هر وقت شیطان به ادم سجده کرد بابای اینم قدیس حساب میشه)
اینم بگم شیطان داستان شخص دیگه‌یه از همون لحظه اول متوجهش می‌شید( مردک انگار از خود جحیم بلند شده اومده میون آدما)
خب دختر داستان ما، الحق که دختر پاک دامنیم هست،معشوقی به نام گاستن داره .که گاستن کله‌ش بوی قرمه سبزی میده و برای انجام یک ماموریت( قتل دوک اورلئان یا همون نائب السلطنه) عازمه و با علم به زنده نموندش کلی روضه خوند برای این طفلک.( نه از پدر شانس اورده نع از معشوق)
دیگه نمیگم باقیش رو.(خودتون بخونید،اصلا حیفه نخونده باشیدش)
از جمله دلایلی که شما باید این کتاب رو بخونید،سوای داستان عبرت آموز ‌ و دراماتیکش ،شناخت موقعیت سیاسی ،فرهنگی_اجتماعی اون زمان( قبل از انقلاب کبیر) فرانسه‌ست. ( مثلا شما می‌بینید که زندان باستیل برای اون بدبخت بیچاره ها جای وحشتناکی بوده،وگرنه اشراف بعد از شمنجه‌های که می‌شدن بساط عیش و نوششون به راه بوده)
الکساندر دوما بر خلاف مجموعه‌های دیگه‌ی که ازش خوندم ضر‌ب‌آهنگ تند و کوبنده‌ای برای نوشتن این داستان انتخاب کرده.
خواننده مثل محکوم به اعدام که خبر داره عاقبتش چی میشه در طول داستان زجر می‌کشه اما اونقدر داستان جذاب و پرکشش ساخته و پرداخته شده که نمیشه زمینش گذاشت( حالا شما ممکنه بخوای روی منو زمین بزنی کتاب رو هر پنج دقه ببندی به ریشم بخندی ولی خب)
عملا هیچ چیز اضافه‌ی در داستان وجود نداشت،همه چی به قاعده بود و به قول معروف مو لای درزش نمیره.

تنها مشکل من با کتاب احساساتی شدن گاستون و نائب السلطنه دم آخر بود که اگر شخصا اونجا حضور داشتم میز یا صندلی به سمت‌شون پرت می‌کردم.

کتاب پر از نماده.
 گاستون نماد جامعه انقلابیه پرشور و احساسه که برای رسیدن هدفش از هر چی داره می‌گذره.
هلن نماد مسیحیان مومنیه که در زیادی جانماز ابکشه و ممکنه خیلیا دوستش نداشته باشن اما خب طفلک پدر مادر بالا سرش نبوده .تا همینجاشم خیلی خوب بالا اومده.
نائب السطلنه نماد جامعه قدرتمنده که با وجود داشتن قدرت حوصله رسیدگی به خیلی چیزا رو نداره و ترجیح میده با معشوقش وقت بگذرونه تا به نتایج اعمال و تصمیماتش فکر کنه.بعدشم مثل حیوان. با وفا پشیمون می‌شد.
وزیر نائب السلطنه هم نماد کسانیه که بی رحمانه ترین تصمیم ها رو با اسودگی می‌گیرن و نتایج رو می پذیرن.( این یه مورد رو خوشم میومد چون گردن گیرش مثل دوسش اورلئان خراب نبود)

خلاصه که بخونیدش .
        

37

عصر اساطیر؛ دریای سایه ها
          به نام خدا

اشتباه نکنم یک یا دوسال پیش این کتاب رو خوندم و بعد تصمیم گرفتم ادامه‌اش ندم( الان پشیمونم🗿)
ما با یه داستان فانتزی رو به رویم،اما نه اون مدلی که از نوک انگشتاشون جرقه بزنه بیرون و دشمناشون رو کباب کنه،برعکس. 
از قدرتهای این مدلی خبری نیست،بلکه ما با ارواح سرگردونی که نیاز به نوازش دارن رو به رو هستیم که یکی باید اونا رو به دنیایی خودشون راهنمایی کنه.
این وظیفه کیه؟
آشا و آموریا(امکانش هست اسما رو درست نگفته باشم) خواهران دوقلوی که در بدو تولد یکی‌شون باید نابود می‌شد اما با فدا شدن مادرشون این قضیه منتفی شد.
دخترای ما مسئول رتق و فتق کردن این ارواح سرگردانن. آموریا از نظر روحی قدرتمند تره و فرماندهی با اونه،آشا دختر کم‌رویه که زیاد خودش رو قبول نداره.
اونا در شهر دور افتاده‌ی ساکنن که جنگل مخوفی در نزدیکیشه.همه چی هم از اونجا شروع شد.
کم کم اتفاقات غیر منتظره‌ای میوفته و کسی که توقعش نمی‌رفت خطای بزرگی مرتکب میشه ،همچنین پای یه دزد اعدامی به داستان باز میشه( البته پاش باز بود،باز تر شد)

در جلد یک نویسنده با عجله مارو از خیلی چیزا رد کرد و سوالای زیادی برامون به وجود اورد که در نگاه اول( نگاه دو سال پیشم) به نظر گیج کننده به نظر می رسید و خواننده رو اذیت می‌کرد.
اما خب الان که نگاه میکنم با خودم میگم کاش دو جلد دیگه‌رم میخوندم تا قشنگ دستم میومد نویسنده قصدش چی بوده.

اهان اینم بگم،نویسنده به اسطوره‌های ژاپنی علاقه خاصی داشته😂

بخشی از کتاب🍃

رنان همراه بقیه کنار آتش نشست و آخرین شام شان را در اصطبل حیوانات خوردند. وقتی از باریکه راه های طولانی می گذشتند، مجبور بودند از خودشان مراقبت کنند. سلاحی نداشتند و در جنگل، زمزمه ی مرگ به گوش می رسید. در آخرین وعده غذایی شان، آب، ماهی خشک و برنج پخته خورده بودند. دست کم آب تمیز بود، البته هوا تاریک تر از آن بود که او بتواند درباره ی آن نظر بدهد. پدرش کنار او، بی حرکت نشسته و به آتش خیره شده بود. دو تبعیدی به غذای دست نخورده اش نگاه می کردند. به محض آن که عموی رنان سرش را برگرداند، کسی تکه ماهی او را قاپید و بلافاصله مچ دستش به زمین میخکوب شد. رنان گفت: بندازش. تو یه کوچولوی... رنان به او فرصت نداد جمله اش را تمام کند. مشت رنان ضربه محکمی به گلوی او وارد آورد. نفس مرد بند آمد و درحالی که می کوشید نفس بکشد، چشم هایش از حدقه بیرون زده بود. بقیه قهقهه زدند. رنان می دانست آن ها از پیروزی او شادی نمی کنند؛ اگر درحالی که خنجر در شکمش فرورفته بود، نقش زمین می شد، بیش تر هم می خندیدند. آن سوی جاده، چشمش به سه تبعیدی مرده افتاد. قاتل های شان یک دیگر را تشویق می کردند. می دانست که مرگ تا یکی دو دقیقه ی دیگر موسیقی یکنواختش را سر خواهد داد.
        

17