یادداشتهای فرشته سجادی فر (100)
1403/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم این یادداشت نه اونقدر حاوی اسپویله نه اونقدر عاری از اون. با احتیاط بخونید. دیگه روی نظراتم خیلی پافشاری نمی کنم و هر گونه معامله برای خرید و فروش رای ام رو می پذیرم. این تمام چیزی بود که حین خوندن راشومون و دیدن فیلمش توی ذهنم می گذشت، فکر پر طرفدار بعدیم این بود که نکنه من اون ذوق یا بینش خاص رو ندارم برای درک این کتاب/فیلم؟ اخه الکی نیست که، کلی جایزه و نم چی چی برده، اسکار برده و شیر طلا. ولی بعد روی پاشنه می چرخم و برمیگردم به این نظر همیشگیم: _ هر اثر معروفی لزوما اثر خوبی نیست، نه حداقل برای من . راشومون هم همچین چیزی بود. میخوام کتاب رو بندازم دور چون راستش خوشمم نیومد ازش نصفه ولش کردم( اعتراف کردم دیگه، ببینید چه بچه خوبیم) و ترجیح میدم روی خود فیلم متمرکز بشم. خلاصه داستان از این قراره: یک تجاوز و قتل اتفاق افتاده. قربانی یا قربانیه یا کسیه که با کمال میل پا داده اما مقتول کسیه که در تمامی روایت ها کشته شده. حالا ما چهار روایت متفاوت داریم که به نظرم همه شون روی یک پاشنه خاص می چرخن که با ظرافت لا به لای داستان مخفی شده بود. روای ها : زن( کسی که بهش تجاوز شده) سامورایی( همسر زن که کشته شده) راهزن( متجاوز و مشکوک به قاتل) روای آخر؟ هیزم شکن( شاید دزد خنجر نقره نشون) در اول که به شاهدان برمیگرده ( راهب و هیزم شکن) هر دو این زن و شوهر رو دیدن، هر دو هم این زوج رو قبل از مرگ دیدن اما در حالت و موقعیت های متفاوت. پس فعلا شکی بهشون نیست ( حداقل این چیزی بود که فیلم و کتاب بهش اصرار داشتن) راوی بعدی راهزنه. در ابتدا می بینیم هیچ علاقه ای به این دو زوج نداره اما یهو یه نسیم خنکی می وزه و پرو پاچه بانوی محترم داستان رو می بینه و بعد تصمیم میگیره بره این زوج رو خونه خراب کن کنه. در روایت راهزن چند نکته وجود داره: زن در دفاع از خودش جانانه جنگید و تا قبل از اینکه اون اتفاق شوم براش بیوفته از عفتش محافظت کرد. راهزن در ابتدا میلی به کشتن سامورایی نداشت اما بعد زن از اون خواست که با شوهرش دوئل کنه چون نمی تونه با این ننگ زندگی کنه. راهزن سامورایی رو مرد قابلی می دونست و براش احترام قائل بود اما اون رو کشت. روای دوم خود زنه. زن گریان در خودش فرو رفته و وقتی راهزن اون رو ترک می کنه به سمت سامورایی می دوئه و خودش رو توی بغل همسرش می ندازه تا کمی همدلی دریافت بکنه. در عوض شوهر اون رو به سردی از خودش می رونه و زن که وحشت و جنون بهش دست داده همسرش رو میکشه. راوی سوم: روح احضار شده سامورایی. اندوهگین و سرافکنده از برباد رفتن عفت همسرش یک گوشه در خودش می پیچه. وقتی اوضاعش بدتر میشه که همسرش به راهزن التماس میکنه شوهر رو بکشه تا بتونه با راهزن فرار کنه. راهزن که بهش برخورده زن رو لگد میکنه و از سامورایی میخواد تا برای زنش حکم کنه. زن باز هم به سرش می زنه و فرار میکنه، راهزن دنبالش میکنه و سامورایی چند ساعتی به حال خودش رها میشه تا در سکوت زار بزنه. بعد که راهزن دستاش رو باز میکنه تصمیم میگیره زندگی ننگینش رو تموم کنه و هاراگیری میکنه. اخرین روایت( ببخشید سرتون رو درد آوردم) هیزم شکن از ترس قانون نمیگه که شاهد تک تک صحنه ها بوده، در عوض برای راهب و مرد عامی که کنار هم زیر بارون دور اتیش نشستن تعریف میکنه. راهزن به پای زن افتاده و ازش تقاضای ازدواج میکنه، سامورایی زن رو از خودش می رونه و اون رو یک زن هر جایی می دونه. حالا زن ارزش خودش رو برای راهزن هم از دست داده و اینجا دیگه به سرش نمی زنه که فرار کنه. هر دو مرد رو تحریک میکنه تا براش بجنگن و باز شوهرش می میره، اینبار راهزن رو پس می زنه و فرار میکنه. این چهار روایت متفاوتیه که ما از داستان داریم، حالا بپردازیم به اون پاشنه ای که بالا اشاره کردم. پ ن1:من زن رو در این داستان کمابیش گناهکار می دونم، زنِ زیبا در افسانه های ژاپنی همیشه حیله گر و فتنه انگیزه. چرا؟ چون چه در زمان قدیم چه حالا هیچ وقت اون ارزش والای انسانی رو نداشته که نظراتش به حساب بیان پس مجبوره مکار باشه. زن داستان ما هم بی نهایت باهوشه، هر بار که داستان تجاوزش روایت میشه ما می بینیم که دنبال یک راه برای فرار از اون موقعیت و در رفتن از چنگ شوهر و راهزنه. این زن از زندگی کسل کننده ای که داره فراریه و انگاری زیادم بدش نیومده که عفتش از بین رفته و شوهرش مرده. مگه چند نفر قراره از این اتفاق خبر دار بشن؟ پ ن2: من و یکی از دوستان عقیده داریم مردای ژاپنی به سیب زمنی گفتن زکی. در تمامی روایت ها سامورایی مردی بزدل و ترسو ترسیم شده. مردی که در برابر یک راهزن زپرتی به راحتی تسلیم میشه و با چشمان باز به یغما رفتن زنش رو تماشا میکنه. پس اونم زیاد از داشتن این زن زیبا و فریبنده خوشحال نیست، ترجیح میده اسبش رو نگه داره تا زنش. اما سامورایی همچین دیدی به خودش نداشت. پ ن3: وجه اشتراک تمامی روایت ها به نظر من یک چیز بود، راوی چیزی رو تعریف میکرد که بخشی از شخصیتش رو بالا ببره. به نوعی یه طور داستان رو تعریف میکردن که باخت ندن. مثلا راهزن از سامورایی حین مبارزه تعریف میکرد، چون دلش نمی خواست بگه یه مرد ضعیف رو کشتم ( افتخاری نداشت براش) یا سامورایی به اندوهش از این اتفاق چنگ می زد در حالی که به راحتی نشست و تماشا کرد و زنش رو مقصر دونست. پ ن4: داستان از زبون راهب می خواست بگه دنیا هنوزم قشنگیاشو داره و این حرفا که به چشمم خیلی نخ نما اومد. ژاپنی جماعت و چه به این حرفا. ذلتت رو بکش مرد. پ ن5: نه کتاب رو توصیه میکنم نه فیلم رو، مگه اینکه شما بخوای بری روایت بخونید و با چم و خمش آشنا بشید( من که اونقدارم ملتفت نشدم راستش)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/7/28

بسم الله الرحمن الرحیم شش تیر هزار و چهارصد و یک بود، صبح رفتم کتاب را خریدم، کمی در کتابفروشی چرخ چرخ زدم به هوای اینکه شاید آقای علیخانی را ببینم و امضا بگیرم، آدم امضا بگیری نیستم اما در آن لحظه دلم می خواست یک خاطره ثبت شده از کتابفروشی آموت نزدیک دانشگاهم داشته باشم که بعدها شاید بشود مایه مباهاتم، خلاصه اقای عیلخانی نبود،دخترش بود که گفت . برای عصر اما خبرم داد که ممکن است بیاید. رفتم و عصر برگشتم، باز هم کمی معطل شدم. می دانستم در کتابفروشی حاضرند اما بنا به هر دلیلی آن لحظه نمی خواستند آفتابی شوند، راستش مشهور بودن هم دردسر خودش را دارد. مخصوصا اگر کتابفروشی ات نزدیک دانشگاه فرهنگیانی باشد که دخترانش به هوای عکس گرفتن با دکور کتابفروشی ات اغلب بر سرت آوار می شوند. صبورانه نشستم تا امد، حال غریبی بود، راستش زیادی آدم واقعی بود. متوجهید که منظورم چیست؟ خلاصه امضایم را گرفتم، کتاب را بستم تا همین دو روز پیش. **** خلاصه داستان: بیوه کشی داستان خوابیده خانم است و هفت شوهرش، که یکی بعد از دیگری رفتند و تخت خوابیدند سینه قبرستان کنار امام زاده میلک. خوابیده خانم در نظر خیلیها شاید دختر سیاه بختی بیاید که نافش را موقع تولد به سیاهی شب گره زدند اما داستان از بیخ چیز دیگریست. یک داستان عاشقانه که سرانجام خوشی نداشت، یک مثلث عشقی که با خون شروع شد و با خون هم تمام شد. راستش ماندم که کی ، کی را کشت؟ بیوه پسرها را یا پسرها بیوه را؟ شاید هم مردم و خرافات حاکم بر جامعه بود که همه را کشت. پ ن1:داستان به زمان قبل از انقلاب بر می گردد، مردم سواد چندانی ندارند و با سواد ترینشان هم مردی است خرافاتی . محور داستان بر پایه رسوماتی می چرخید که لنگ می زدند، خب اگر شما به حال بیوه زنان هندی دل می سوزانید که بر سر جنازه شوهر می سوزند باید دلتان به حال خوابیده هم بسوزد، خوابیده خانمی که هفت بار داغ شوهر چشید و اخر سر با دستان خود این داستان خون آلود را تمام کرد. پ ن2:برخلاف داستان دردناکش کتاب اصلا حال و هوای غم ندارد، سیاه نیست، انگار در دل یک روز کاملا افتابی روایت می شود. ( خیلی برام جالب بود و از دلایلی که تقریبا قورتش دادمم همین بود) اشتباه نکنم از دید سوم شخص روایت شده ، به همه جا و همه چی اشراف داشتیم و پرش های داستانی فقط اولش ممکنه گیج تون کنه اما بعدش قلقش دستتون میاد و راه میوفتید با نثرش. پ ن3:اسم های کتاب واقعا عجیب و غریب بودند اما خوشم اومد، هر کدومشون به نوعی به یک ویژگی شخصیتی کاراکتر اشاره می کردند. پ ن4: دیالوگ های رد و بدل شده درون داستان به زبان محلی نوشته شدن، روایت خود داستان هم به شیوه معمول و رایج نیست، جمله بندی هاش خاص بودن کلا. پ ن5: شخصیت پردازیا رو پسندیدم، حس نکردم کسی چیزی کم داره و اونقدری نویسنده به مخاطب میدون داده بود که بشینه حدس بزنه یا خیال ببافه براشون( هر چند ما تا اخر داستان به یه چیزی امیدداشتم اما خب نشد که نشد) و و و نکته خیلی جالب اینکه ظاهرا داستان واقعی بود. پ ن6: ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟ البته. نثر استخون داری بود و ممکنه برگردم و چندبار دیگه بخونمش .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.