یادداشت‌های فاطمه رجائی (80)

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

4 ساعت پیش

«فکر می‌کن
          «فکر می‌کنم باور داشتن به عشق شجاعانه‌اس. منظورم عشق پایداره. اینکه سعی کنی چنین چیزی‌رو به دست بیاری، حتی با علم به اینکه می‌تونه بهت آسیب بزنه.»❤️‍🩹☁️ 

گاهی اوقات از تمام برنامه‌هایی که داشتی می‌بُری و ذهنت کشش کتاب‌های تحلیلی و پیچیده رو نداره. گاهی می‌خوای زندگیُ در ساده‌ترین شکل خودش و احساساتُ در حالت قابل درک‌تری تجربه کنی؛ این کتاب برای اون گاهی وقتاس🍃 

داستان درمورد نویسنده‌ایه که همیشه با نگاه خوشبینانه نوشته و زندگی کرده ولی ناگاه بخاطر اتفاقاتی که براش رخ می‌دهد معانی در ذهنش برهم می‌ریزد و با خودش می‌گوید، دنیا به همان زیبایی‌ست که فکرش را می‌کرده؟
«بارها و بارها به من گفت که خودم نیستم. ولی اشتباه می‌کرد. من همان منِ همیشگی بودم. فقط دیگر تلاش نمی‌کردم برای او یا هرکس دیگری در تاریکی بدرخشم.»
ژانویه یا همان خانم نویسنده، راهی خانه‌ای در محله‌ای جدید می‌شود که پدرش برایش به ارث گذاشته و در نزدیکی ساحل ساکن می‌شود و باقی ماجرا...🌊✨ 

کتاب ساده ولی پر احساسی بود. توی شرایطی خوندمش که توان خواندن کتاب دیگه ای رو نداشتم و ازش لذت بردم.
دغدغه ژانویه برای کسب اطلاعات و نوشتن رمانش برام جالب بود. 
کتاب طوری بود که حس می‌کردم امیلی هنری درباره احساسات خودش و سردرگمی‌هاش نوشته تا به تجربه زندگی مخاطبانش نزدیکتر باشه و به همین دلیله که به راحتی میشه با کتاب ارتباط برقرار کرد. 

کتابُ به پیشنهاد «ماه آسمان» خوندم، ممنونم بابت معرفی خوبت💛 

📖بخش‌هایی از کتاب:
〰️ در آن لحظه بود که متوجه شدم: وقتی حس می‌کردی دنیا تاریک و ترسناک است، عشق می‌توانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده می‌توانست کمی از دردت را بکاهد؛ زیبایی می‌توانست ترست را سوراخ کند. همان لحظه تصمیم گرفتم زندگی‌ام پر از هر سه باشد. نه فقط بخاطر خودم، بلکه بخاطر مامان و همه اطرافیانم.

〰️ ذهنم به نحو بی‌رحمانه‌ای خالی بود. نه از نوع خالی بودن صفحه سفیدی که مکان‌ نمایش سر خط چشمک می‌زند و سعی داری رمانی را از هیچ سرهم کنی. از نوع خالی بودن رنگهایی که با به هم فشردن چشم‌ها یا زل زدن طولانی به شعله‌های آتش، در تاریکی منفجر می‌شوند. خالی تپنده‌ی حاصل از هجوم احساسات، تا جایی که دیگر قابلیت فکر کردن نداری.

〰️ تا حالا این حس‌رو داشتی که یه نفررو تو خواب تماشا می‌کنی و از اینکه وجود داره، وجودت پر از شادی می‌شه؟ 

〰️ همیشه از چنین فکری خوشم می‌آمد، اینکه آدم‌ها بعد از مدتی واقعا شبیه به هم می‌شدند. یک یا حداقل دو بخش‌شان باهم همپوشانی می‌کرد، درخت‌هایی با ریشه‌‌های در هم گره خورده. 

〰️ دکترم به من گفته بود درد صدای بدنمان است که سعی دارد شنیده شود. 

دوازده تیر ۱۴۰۴/ ششمین یادداشت تابستان
        

14

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

5 روز پیش

پریشان است
          پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر
مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد ...⁦♡⁠✨

یکی دیگه از کتاب شعرهای مجموعه معناگرای سوره مهر.
به دنبال معنی ایما می‌گشتم، این تعریف را پیدا کردم:
«به حرکت دست، چشم، یا ابرو برای نشان دادن چیزی یا بیان غیرمستقیم یک مفهوم اشاره دارد.»
در واقع منظور همان ایما و اشاره است.☘️

این کتابُ دوست داشتم، حال خوب کن، بود.〰️
اشعار و افکار شاعر حوالی چشمان دلفریب، کمند گیسوان و تیغ ابروان معشوق پرسه می‌زند.
تکیه شاعر بر ایهام، استعاره و ... است که نتیجه آن، این ابیات دل‌نشین بوده.
در حین خواندن کتاب فکر نمی‌کنم به کلمه‌‌ای برخورده باشم که معنی‌اش را ندانم.
چند شعر در باب مصیبت اهل بیت(ع) نیز سرود شده:
به سوگواری سروی نشسته بانویی 
که نیست از دل ایشان دل شکسته‌تری...❤️‍🩹🖤

📖چند بیت مهمان شاعر باشیم: 
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت 
بگذار حسادت بکند شانه به شانه 
 ....
من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را 
تو عاشقانه به گوش رقیب می‌خوانی 
....
دوستان هیچ نکردند و رسیدند به تو
من به دنبال تو می‌گردم و سرگردانم
....
 بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام 
....
دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد 
از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن!
....
اگرچه دین مرا گیسوی رهای تو برد
کسی که بنده موی تو نیست بی‌دین است
....
گیسوانش جنگجویان شب و مژگان او
نیزه‌دارانند، غوغای سپاهش را نگاه!

هفت تیر ۱۴۰۴/ پنجمین یادداشت تابستان
        

13

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

7 روز پیش

تا ساحل آر
          تا ساحل آرامش ...☁️⁦♡✨ 

این مجموعه شامل چهار کتاب است:
فانوس دانایی؛ شناخت های لازم در زندگی مشترک
قایق مهربانی؛ بایدهای زندگی مشترک 1
بادبان مدارا؛ بایدهای زندگی مشترک 2
گرداب دروغ؛ نبایدهای زندگی مشترک
این کتاب، جلد سوم این مجموعه است. من کتاب‌های قبلی را نخوانده‌ام. 
توی پاتوق کتاب، بین قفسه‌ها پرسه می‌زدم و عنوان کتاب‌ها را نگاه می‌کردم. بین کتاب‌ها به این مجموعه برخوردم. هر کدام از جلدها را برداشتم و فهرست‌شان را بررسی کردم. بین آن‌ها موضوعات این جلد بیشتر برایم جالب و مناسب بود. 
این کتاب و کتابی دیگر از آقای عباسی ولدی خرید آن روز من بود. به نظر خیلی عجیب می‌آید اگر دست خالی از آن‌جا بیرون بیایم.^^🩵

کتاب جذاب، مفید و خوبی است. متن روان و جذابی دارد. براساس آیات و روایات است و این روایات در پانویس آورده شده است. نصف جذابیت کتاب برای من بخاطر پانویس‌ها بود. در آخر هر فصل پرسش‌هایی وجود دارد که به آن‌ها پاسخ داده می‌شود.
کتاب صفحه‌آرایی خوبی دارد ولی بخش‌های خالی آن زیاد است.
از آن‌جایی که عادت سازی و پرداختن به مواردی که در کتاب گفته می‌شود، زمان‌بر است. این کتاب جز دسته‌‌ای‌ست که باید درکتابخانه‌مان داشته باشیم و چند وقت یکبار به سراغش برویم و تلنگری به خودمان بزنیم. 

📖موضوعاتی که این کتاب بررسی می‌کند:
〰️صحبت و گفت‌وگوی زوج
درمورد چه مواردی باشه؟ درمورد چه مواردی نباشه؟ موانع گفت‌وگو چه چیزهایی هست؟ چه قوانینی را برای صحبت، رعایت کنیم؟

〰️شاد بودن فضای خانه
چه عواملی فضای خانه را شادتر می‌کند؟
🌱️«امام صادق(ع) فرمود:
هیچ بنده‌ای خشم خود را فرو نمی‌خورد، مگر آن‌که خداوند، عزت او را در دنیا و آخرت، افزون کند.»

〰️عذرخواهی و پذیرش عذر
🌱️« رسول خدا(ص) فرمود: ای علی! کسی که پوزش کسی را که عذرخواهی می‌کند، نپذیرد، چه آن فرد دروغ بگوید، چه راست، به شفاعت من نخواهد رسید.»
«امیرالمومنین علی(ع) فرمود: کسی که به جهت گناه،کسی را سرزنش کند، گذشت نکرده است.»

〰️مدارا در زندگی
🌱« امام صادق(ع) فرمود: اگر می‌خواهی که مورد احترام باشی، نرم‌خویانه برخورد کن و اگر می‌خواهی مورد اهانت واقع شوی، با خشونت رفتار کن.»

〰️برنامه ریزی برای زندگی مشترک
🌱️«امیرالمومنین علی(ع) فرمود: کار کمی که مداوم باشد، از کار بسیار ملال‌آور، امیدبخش‌تر است.» 

〰️نظافت لباس و تن 

پنج تیر ۱۴۰۴/ چهارمین یادداشت تابستان
        

19

«آن‌جایی ک
          «آن‌جایی که من بی‌حساب داده‌ام، بی‌حساب هم به من کمک شد.» 〰️🌱

کتاب اتوبیوگرافی محمد عرب و همسرش است که هردو روایت زندگی‌شان را بازگو می‌کنند.
حالا شاید با خودتان بگویید چرا باید داستان زندگی آن‌ها را بخوانیم؟
محمد در خانواده‌ای ایرانی متولد شده است و در سال‌های حوالی انقلاب در ایران همراه خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت می‌کند. او به خاطر محیط و شرایط جدید، شخصیت خودش رو براساس ارزش‌های متفاوتی می‌سازد.
زمانی تصمیم می‌گیره، راهی برزیل شود و به تماشای کارناوال‌ها برود. وقتی که از خانه خارج می‌شده، خواهرش قرآن را از سفره هفت‌سین برمی‌دارد و بالای سرش می‌گیرد و محمد قرآن را از او گرفته و با خود به سفر می‌برد.
و این سرآغاز تغییرات زیادی برای اوست...🌱 

چند نکته درمورد کتاب بگم:
▫️تغییر محمد براساس لطف خدا، حق‌پذیری و ویژگی‌های دیگری در او بوده است که ممکن است برای ما قابل درک نباشد؛ ولی باورپذیر است.
▫️در برنامه ماه عسل در سال ۱۳۹۴ و محفل در سال ۱۴۰۳ از ایشان دعوت شده است و داستان زندگی‌شان را بازگو می‌کنند.
برنامه ماه عسل مفصل‌تر و بهتر بود و همسرشان هم حضور داشت. نکته جدیدی مطرح نشد ولی شنیدن این داستان از خودشان لطف دیگری دارد.
بخشی از صحبت آقای عرب:« اگر برادران یهودی ما هر کدوم تو خونه‌هاشون یک عصای موسی داشتند، باهاش دنیارو عوض می‌کردند. ما چه کردیم با این معجزه زنده؟»
▫️روی جلد کتب درج شده است:«خاطرات محمد عرب، خواننده آمریکایی»!
این تیتر زرد روی جلد کتاب برای چیست؟ 

📖 بخش‌هایی از کتابُ در ادامه می‌ذارم:
〰️«در ایران اعضای خانواده با هم حرکت می‌کنند؛ یعنی خانواده یک سیستمی است که همه اعضا در آن به یکدیگر وابسته‌اند و با همدیگر رشد می‌کنند یا تعالی پیدا می‌کنند؛ اما در آن فرهنگی که من در آن بزرگ میشدم، خانواده در کنار هم حرکت می‌کردند و هرکس اهداف خودش را دنبال می‌کرد. بعضی وقت‌ها ممکن بود اهدافشان با هم تضاد پیدا کند، آن‌وقت خیلی راحت از هم جدا می‌شدند و از هم فاصله می‌گرفتند.»
▫️چرا؟ مگر این بد است؟ آقای عرب در ادامه می‌گوید:«اوایلش می‌گویی چه اشکالی دارد افراد آن‌طور که دوست دارند زندگی کنند؟ هیچ اشکالی در آن نیست، منتها وقتی اوج می‌گیرد، هدف زندگی می‌شود: هر آن چیزی که من می‌خواهم و هر آن چیزی که من را خوشحال می‌کند. اشکال از اینجا شروع می‌شود.» 


〰️«ذهنم درگیر آیات قرآن و مفاهیمش بود. دیگر این جور کارها برایم کم‌ارزش و لذت‌هایش کم‌رنگ شده بود.»


〰️«انسان حیایش را که از دست دهد، بعد می‌تواند به گناهان دیگر تن دهد.
توحید مفضل، ص ۷۹» 


〰️«فکر می‌کنند اگر بیشتر کار کنند، بیشتر پیشرفت می‌کنند؛ ولی واقعیت این است که این پیشرفت، توقف ندارد و همیشه در یک دور بسته در حال دویدنند.»

«Pier pressure؛ 
یعنی فشاری که همسالان به تو وارد می‌کنند؛ یعنی شما باید این شکلی لباس بپوشی، این شکلی رفتار کنی یا موهایت این مدلی باشد. این فشار در آمریکا خیلی قوی است.»
▫️در بخش‌های متعددی از کتاب درمورد تفاوت فرهنگی ایرانی و آمریکایی صحبت می‌شود. 

〰️من برای همه می‌گفتم:« تا زمانی که شما از عقل‌تان استفاده می‌کنید، اجازه بدهید عقل‌تان شما را به سمت قرآن بیاورد. وقتی به قرآن می‌رسید و متوجه شدید که این وحی خداوند است، دیگر اجازه ندهید عقل برایتان تصمیم بگیرد. اجازه بدهید وحی برای شما تصمیم بگیرد.»
و این را برایشان باز می‌کردم و می‌گفتم:« چون آنجا دیگر عقل کارایی ندارد. عقل تا آنجایی کارایی دارد که شما را به این نقطه برساند. اگر این نبود که دیگر احتیاجی به وحی نبود و خود عقل کافی بود.»


〰️«نزدیک به دو سال طول کشید تا من توانستم یک دور کامل نهج‌البلاغه بخوانم.» 


〰️«امیرالمومنین(ع) در نهج‌البلاغه دنیا را جوری به تصویر می‌کشد که انگار این دنیا مثل یک زمین پر خار است، لباس‌هایتان را به خودتان بچسبانید، از لای این خارزار طوری رد شوید که بتوانید بروید، وگرنه لباستان گیر می‌کند و مشکل ایجاد می‌کند.» 


〰️«متوجه شدیم یکی از اسم‌های خیلی معروف بین‌شان توسین است که بر وزن حسین خودمان است. بعدها وقتی تحقیق می‌کردم، در آمریکا به کتابی برخوردم که ادعا کرده بود اسامی و جملاتی که در غارهای سرخ‌پوست‌ها هست که به کلمه‌های عربی نزدیکند؛ مثل اینکه کلام اهل‌بیت(عهم) و اسامی‌شان در غارهای سرخ‌پوست‌ها حک شده بود است؛ یعنی شاید قبل از «کریستف کلمب»، شیعیان به این قاره آمده بودند و با این سرخ‌پوست‌ها رابطه برقرار کرده بودند.»
▫️مربوط به وقتی است که آقای عرب، همسرش و تعدادی دیگر برای دعوت سرخ‌پوست‌ها به اسلام راهی محل زندگی آن‌ها می‌شوند. 


〰️«حریم خانه یک چیزی است که باید نگه داشته شود.»
▫️خواندن زندگی آدم‌ها و تجربیات‌شان می‌تواند برای ساختن زندگی خودمان خیلی کمک‌کننده باشد. آقای عرب یک مسلمان منفعل نبوده و خواندن از یک زندگی معتقدانه و اسلامی قشنگه.
«به مرور زندگی خانواده‌مان و افراد دور و اطراف‌مان بگونه‌ای از سبک زندگی ما تاثیر گرفت. تا جایی که وقتی اطرافیان‌مان ما را دعوت می‌کردند، می‌دانستند مجلس باید متناسب با روحیات ما باشد؛ چون ما جایی که برای عقایدمان احترام قائل نبودند، نمی‌رفتیم.»

〰️«نمی‌دانند آن چیزی که باعث پیشرفت غرب شده کار و تلاش و نظم‌شان است، نه بی‌بند‌و‌باری و ولنگاری.»

〰️«یک «سقف شیشه‌ای» هست که تا جایی به هر فرد اجازه رشد می‌دهد و البته سقف شیشه‌ای هر فردی ارتفاعش فرق می‌کند. اصطلاح سقف شیشه‌ای به حد و مرزهایی اشاره می‌کند که قابل نشان دادن نیستند؛ ولی وجود دارند. من بعد از ۱۱ سپتامبر وجود سقف شیشه‌ای را درک کردم و متوجه شدم که وجود دارد. من تا یک حدی می‌توانستم رشد کنم، چون بیشتر از آن را اجاره نمی‌دهند.»
▫️یکی از دلایل مهاجرت آقای عرب و خانواده‌اش به ایران.

عکس‌ها: بخش‌هایی از زیارت امین الله(سفر سال گذشته به مشهد، انشالله روزی امسال همه ما💚✨)
سه تیر ۱۴۰۴/ سومین یادداشت تابستان 
        

22

یک پاداش خ
          یک پاداش خوب چه ویژگی‌هایی داره؟🧋🌱〰️

یه بار این یاداشتُ نوشتم ولی به دلیلی که نمی‌دونم همه نوشته هام پاک شد.
و دوباره از نو نوشتم.
واقعا سزاوار یه پاداش خوبم. ⁦=⁠_⁠=⁩⚡

کتاب درمورد پاداش و تاثیر آن بر انگیزه صحبت می‌کند. کتابی۱۲۰ صفحه‌ای، کوتاه و روان است. خواندنش را به هرکسی می‌توانم توصیه کنم چون در هر حال، همه ما زمان‌هایی نقش مشوق را برای اطرافیان‌مان داریم، حتی بیشتر اوقات برای خودمان.

دن آریلی در کتاب بر این ایده تاکید دارد که معنا و هدفی که در پس هر مسئله وجود دارد، عامل اصلی ایجاد انگیزه است. 
پس برای ایجاد انگیزه باید، اهدافی رو برای خودمان تعریف کنیم.
«زندگی هیچ‌گاه به‌خاطر پیشامدها غیرقابل تحمل نمی‌شود. تنها نبود هدف و معناست که می‌تواند زندگی را غیرقابل تحمل کند.
ویکتور ای. فرانکل»

در ادامه بخش‌هایی از کتاب رو توضیح می‌دم:
〰️«نتایج نشان می‌دهد که زمانی که برای کاری تایید می‌شویم، حاضریم به ازای پول کمتر بیشتر کار کنیم و زمانی که تایید نمی‌شویم، بخش زیادی از انگیزه‌مان را از دست می‌دهیم.»
🌱 نویسنده به تایید شدن و دیده شدن کار فرد به عنوان یک پاداش خوب اشاره می‌کند.
چون در ادامه می‌گوید:«تأیید نوعی جادویی انسانی است، یک رابطه انسانی کوچک، هدیه از یک نفر به نفر دیگر که نتیجه‌ی بسیار بزرگ‌تر و پرمعناتری در پی دارد.»


〰️«یکی از راه‌های انجام این مهم این است که آنها را نه کارکنانی برای بهره‌کشی، که افرادی منحصر‌به‌فرد بدانیم که به‌خاطر خلاقیت و هوششان لایق احترام و قدرشناسی‌اند.»
🌱 یکی از پاداش‌های دیگه توجه به ویژگی‌های خاص و منحصر به فرد افراده، بطوریکه احساس دیده شدن و ارزشمندی در آن‌ها ایجاد شود.


〰️«️آزمایش اریگامیِ ما هم نشان داد که هرچه افراد تلاش بیشتری صرف کنند، بیشتر به ساخته‌هایشان اهمیت خواهند داد.»
🌱 وقتی افراد خودشان چیزی را می سازند یا وقتشان را صرف کاری می‌کنند، به آن احساس تعلق پیدا می‌کنند که باعث ایجاد انگیزه برای پیشبرد کار می‌شود.


〰️ «آیا می‌توان گفت که وقتی به جای درگیر شدن با زحمتِ این‌طور کارها آن‌ها را به افراد دیگر می‌سپاریم هزینه‌ گزافی متحمل شده‌ایم؟ هزینه بیگانه‌تر شدن با کاری که می‌کنیم، با غذایی که می‌خوریم، با باغچه‌هایمان، با خانه‌هایمان و حتی با زندگی اجتماعی‌مان.»
🌱 وقتی که صرف انجام کارهای خانه‌مان می‌کنیم یا صرف پیش بردن پروژه‌هایمان می‌کنیم سبب ایجاد احساس تعلق، مالکیت و معنای بیشتر می‌شود.
با به قول نویسنده:«درسی که در اینجا میتوان گرفت این است که نتیجه کمی بیشتر عرق ریختن به دست آوردن معنایی بیشتر است: معامله‌ای حقیقتاً پرسود.»

〰️«یافته‌های ما این بود که زمانی که پاداش بسیار زیاد باشد، کارایی به شکل قابل توجهی کاهش می‌یابد. این اثرِ خلاف انتظار به خاطر نگرانی و اضطراب از احتمالِ نگرفتنِ آن پاداش به وجود می‌آید.»
🌱 واضحه ولی یک طورهایی مثل جایزه‌های برندهای مختلف است که اصلا زحمت ارسال کد و شرکت در آن را به خودمان نمی‌دهیم.


〰️«راحت‌ترین راه برای کشتن اعتماد و حسن نیت هم تنها اهمیت به پرداخت پول در مقابل کار و تلاش افراد است.»
🌱 نویسنده در طی آزمایش‌هایی که انجام میدن اشاره می‌کند بازدهی و ایجاد انگیزه زمانی که به جای پاداش پولی یک ژتون شام خانوادگی به کارمندان شرکت داده می‌شود بیشتر است. در این حالت معناسازی بیشتری اتفاق می‌افتد و کار فرد بیشتر دیده می‌شود.

〰️«انگیزه‌های ما برپایه افقی تعیین می‌شود که فراتر از عمر ماست و اینکه، در نبود آن افق، بخش عظیمی از انگیزه ما از بین خواهد رفت.»
🌱 اعتقادات و باورهای ما نقش بی بدیلی در معناسازی و پیشبرد زندگی‌‌مان دارند.
که نمونه‌شُ این روزا زیاد می‌بینیم.❤️

در پایان نویسنده اقرار می‌کنه که:
«مسئله انگیزه تا این حد پیچیده است، کسی که بخواهد پاسخش را کشف کند مانند کسی است که بدون نقشه در جنگل آمازون گم شده باشد.»
پس این کتاب هم صرفاً برای اینه که دست‌مان خالی نباشد...


یک تیر ۱۴۰۴/ دومین یادداشت تابستان🧋〰️
        

36

کتاب را هم
          کتاب را همین چند دقیقه پیش تمام کرده‌ام.
برای اینکه سودای نوشتن یادداشت از سرم نیفتد شروع کردم به نوشتن.

دومین کتابی است که از رضا امیرخانی می‌خوانم؛ البته باید بگویم، گوش کردم.
کتاب اول، «منِ او» بود.
الان که یادداشت «نیم دانگ پیونگ یانگ»را می‌نویسم کتاب کاغذی آن را از کتابخانه برداشته‌ام و یادداشت‌هایی که برادرم در کتاب نوشته است را می‌خوانم.

پیش‌تر کتاب «هزاران فرسنگ تا آزادی» را خوانده‌ام که روایت فرار دختری از کشورش، کره شمالی، است. 
روایت کتاب مربوط به دهه ۹۰ میلادی است پس در مقایسه با کتاب امیرخانی که مربوط به سال ۹۷ شمسی است، قدیمی محسوب می‌شود. 
«هزاران فرسنگ تا آزادی» حالتی اغراق‌گونه داشت و فقط بخش ابتدایی کتاب در کره شمالی روایت می‌شد. ادامه کتاب روایت فرار دختر، خواهر و مادرش و دردسرهایشان در چین، مغولستان و ورود به کره جنوبی بود.
کتاب اطلاعات خوبی درمورد کره شمالی در اختیار مخاطبش قرار نمی‌داد چون بیشتر شاهد تصورات نویسنده، همان دختر فراری، هستید؛ انسانی که تصور می‌کردم جهان پشت سرش کره شمالی و پیش رویش کره جنوبی و آمریکا بوده است، انسانی که هنوز هم نمی‌داند در دنیا چه خبر است و تصوری از آزادی، سیاست، امپریالیسم، دیکتاتوری ندارد.

ولی کتاب امیرخانی را می‌توانستم بپذیرم و به حقیقت مشاهدات تکیه کنم. پایبندی ملت را به عقیده جوچه درک کنم و به نگاهی خیلی خیلی اجمالی از کره شمالی برسم.
هنوز هم در نظرم کره شمالی همان زندانی که بود، هست ولی درهایی دارد؛ برخلاف تصوری که کتاب قبلی در ذهنم القا می‌کرد.
انسان کره شمالی در نظرم، انسانی‌ست که چرخ دنده‌های کوچکی را می‌چرخاند تا فرصت پرسشگری و تفکر نداشته باشد؛ شده با کندن چمن‌ها با دست به جای ماشین چمن زن یا خراب کردن ساختمان چند طبقه با کلنگ.

این درمورد روایت از ملت و ظاهر کره شمالی بود.
امیرخانی در خلال نوشته‌هایش و شوخی‌ با همسفرانش، تحلیل‌های زیادی گنجانده که تقریبا ته همه‌شان می‌رسد به اینکه کره شمالی تحریم است و تحریم هم سبب تک صدایی.
که طبق دلایل زیادی با این حرف موافق نیستم. در این شرایط حمله اسرائیل و پیش از این مذاکراتی که نصفه ماند و بدعهدی‌هایی که دیده‌ایم، نمی‌توانم دیدگاه امیرخانی را درمورد تحریم‌ و تاثیراتش بپذیرم و فکر کنم وقتی نظامی آن قدر بی چشم و روست که موشک بر سر بچه‌های سرزمینم می‌ریزد و باقی کشورهای خاورمیانه برایش تجهیزات پزشکی(؟!) می‌فرستند قرار است با زبان فرهنگ و دین و... صحبت کنیم و مشکلات حل شود.

عکس: بازدید از بیمارستان در سفر دوم

سی و یکم خرداد ۱۴۰۴/ اولین یادداشت تابستان
        

13

پال وارجک:
          پال وارجک: آدم به هر چیزی عادت می‌کنه.
هالی: من که هیچ وقت به چیزی عادت نمی‌کنم، کسی که به هر چیزی عادت کنه با آدم مرده هیچ فرقی نداره.🌱

ــــــــــــــــ
چندین بار این کتابُ شروع کردم ولی نتونستم ادامه بدم.
چند روز پیش وقتی لیست نوارمُ بررسی می‌کردم و کتاب‌هایی بهش اضافه و بعضی‌‌رو حذف می‌کردم، به نسخه صوتی این کتاب برخوردم.
به نظرم صوتی کتاب خیلی خوب از آب درآمده و صدای شخصیت‌ها هم با شناختی که ازشان به دست می‌آوریم جور در می‌آید.

از سال گذشته تا الان نوشتنم درمورد کتاب‌ها تغییر کرده، مدتی توی ذهنم این حرف تکرار می‌شد که: وقتی که به راحتی می‌توان هرچیزی را با سرچ در نت و هوش مصنوعی پیدا کرد، چه نیازی به نوشتن من هست؟
در جواب می‌گفتم: برای خودم می‌نویسم نه دیگری...
اما این کافی نبود و این سوال و جواب‌ها در ذهنم سلسه‌وار تدوام داشت.
ولی حالا به جواب‌هایی رسیده‌ام پس راحت‌تر می‌نویسم.

ــــــــــــــــ
کتاب مقداری حال و هوای کتاب «گتسبی بزرگ» را برایم یادآور می‌شد.
جامعه آمریکایی در اواسط قرن بیستم حدود سال ۱۹۵۰ را به تصویر می‌کشد، وقتی که همه درگیر زرق و برق بوده‌اند و احساس گمشدگی و پرسش چیستی به نوع جدیدی خودش را بروز می‌داده است.

ــــــــــــــــ
اگر بخواهم خلاصه‌ای از کتاب بگویم:
نویسنده جوانی، پال وارجک، به ساختمانی در نیویورک نقل مکان می‌کند در آن‌جا با دختری به اسم هالی گولایتلی همسایه می‌شود.
هالی دختری به شدت برونگراست و با مردان زیادی ارتباط دارد.
با پیشرفت داستان، نویسنده بیشتر با هالی آشنا می‌شود.
هالی دختری زرق و برق دوسته که از روستایی کوچک به نیویورک آمده و نمی‌داند به دنبال چیست و به هیچ چیز احساس تعلق ندارد.
در جایی از کتاب می‌گوید:« من تا روزی که بدانم جایی را پیدا کرده‌ام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمی‌خواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمی‌دانم آن‌جا کجاست. اما می‌دانم چه شکلی است.»
پس روایت کتاب به سمتی می‌رود که هالی را به معنایی برساند.

ــــــــــــــــ
تفاوت‌هایی بین فیلم و کتاب وجود دارد که قابل توجه است:
۱. کتاب هالی را دختری بی قید و بند و خوش‌گذران نشان می‌دهد که به هیچ چیز پایبندی ندارد و به این مسئله زیاد پرداخته می‌شود.
ولی فیلم بعضی از این موارد را فاکتور گرفته و به آن نمی‌پردازد که نتیجتاً شخصیت هالی بصورت دختری زیبا و معصوم تصویر می‌شود که تا حدی هم تحت تاثیر بازی آدری هیپبورن است.
۲. پایان بندی کتاب و فیلم متفاوت است. پایان کتاب کمی بی سر و ته بود ولی فیلم با داستانی عاشقانه به پایان رسید که همیشه می‌تواند معنابخش خوبی باشد.

ــــــــــــــــ
۲۶ خرداد ۰۴
        

27

شکست اگر د
          شکست اگر دل عاشق، به عشق خرده مگیر
مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟...🤍✨


🌱این کتاب شعر بیشتر اندر احوال دلدادگی عاشق و هجران معشوقه...
🌱زبان شعر شاعر، زنانه‌ست:
اشک تو را هرگز ندیدم، حتی زمان بی‌قراری 
نامرد! اصل مشکل این بود: تو مرد بودی، زن نبودی
🌱کتاب شادی و غم عشق رو همزمان تصویر می‌کرد و صرفا هجران و دوری رو به تصویر نمی‌کشید:
از لحظه‌ای که وارد دنیای من شدی 
این خنده‌های از تهِ دل بی‌اراده‌اند
مردم مرا کنار تو باور نمی‌کنند 
ما عاشقیم آه که مردم چه ساده‌اند


📕چون کتاب رو به صورت الکترونیکی خوندم، ابیاتی که توجهم رو چند باره به خودشون جلب کردن، در ادامه می‌نویسم:
ای عشق، این سکوت به معنای عجز نیست
حرمت نگاه داشته‌ام خاطرات را
.
خنده از چهره‌مان دور نمی‌شد، ما را
خون دل خوردنِ بسیار به این روز انداخت
حال ما را که به هجران تو عادت کردیم
باور وعده دیدار به این روز انداخت
.
گذشته داستان ما ز روزها و هفته‌ها
رسیده است عمر دل سپردنم به سال‌ها
.
کلافِ بازی دنیا ز صبر پیچیده‌ست 
ندیده غصه آینده را نباید خورد
.
دریا به موج می‌دود اما به چشم من
ساحل به پای بوسی دریا رسیده است 
.
پافشاری روی رویاهای شیرینت مکن
عقل زایل می‌شود وقتی شراب از حد گذشت
.
۱ خرداد ۰۴/ گرما، فکر، از نو جوانه زدن
        

24

نرگس مردم
          نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی -این تاجر طماع ناخن خشک پیر-
مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت

در تمام سال های رفته بر ما، روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
 .
🌱بعضی وقتا نوشتن چقدر سخت میشه، گاهی اوقات برمی‌گردم و یادداشت‌های گذشته‌م رو می‌خونم ببینم قبلا چطور می‌نوشتم.
ولی شعر...
هربار که یه بیت شعر میخونم، برام معنای متفاوتی داره و چی می‌تونه اینقدر زیبا تجربیاتی که از سر می‌گذرونم رو توصیف کنه...
چه چیزی می‌تونه این تلاطم و سردرگمی توأمان با آرامش ولی سوال‌برانگیز رو اینقدر خوب نشون بده...
به وجد میام چون ما شعرهارو نمی‌خوانیم، اون هارو زندگی می‌کنیم:

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام:
عشق گنجی‌ست که افزونی‌اش از انفاق است

بین ماهی‌های اقیانوس و ماهی‌های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود
از در آمیختن شادی و غم دلتنگم

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم

من عارف دلتنگم، یا زاهد دل‌سنگ؟
هر روز نقابی زده‌ام روی نقابی

با سرافکندگی قلب خرابم چه کنم؟
گر سر سالم از این معرکه بیرون ببرم

هزار صبح توانستی و نخواستی اما 
رسیدنی‌ست شبی که بخواهی و نتوانی 

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

این دعایی‌ست که رندی به من آموخته است
بار ما را نه بیفزا، نه سبک‌تر گردان!

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده‌ست
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد♥️

.
۲۱ اردیبهشت/ درگیر سینوزیت و بی‌حوصلگی
عکس: روزهای خوش🌱
        

31

سامانتا‌رو
          سامانتا‌رو درک می‌کردم؛ منم استرس و اضطراب اوایل کتاب، آرامش میانه‌های کتاب و سردرگمی آخر کتاب رو حس کردم؛
و از خوندنش لذت بردم...🌱✨

داستان کتاب درمورد وکیلی به اسم سامانتا سوییتینگه، کسی که دائما درگیرِ کارهای متعددشه و برنامه‌ش هیچ جای خالی نداره.
آرزوی سامانتا سهام دار شدن در شرکت کارتر اسپینکه ولی اتفاقاتی میفته که هدف‌ها و ارزش‌های سامانتا‌رو تغییر میده...

برای استراحت و به آرامش رسیدن کتاب خوبیه، همچنین به موضوعی می‌پردازه که چالش حالِ ماست و خوندنش می‌تونه یادآوری باشه که از خودمون غافل نشیم و خوشبختی رو در دستاوردهای مشخصی خلاصه نکنیم و بدونیم از لحاظ احساسی در چه وضعیتی هستیم... حداقل من که بعد از خوندن کتاب برای «یواش» زندگی کردن مصمم‌تر شدم😁🌱
«پر از تنشم. عادت داشتم هر دقیقه از زمانم تحت کنترل خودم باشه، حتی هر ثانیه. حالا، الان، باید برای مخمر صبر کنم؟ اینجا پیش‌بند پوشیده، وایستم و منتظر باشم... که به قارچ کار خودش‌رو بکنه.»
ولی
کتاب شخصیت پردازی و فضاسازی عمیقی نداره، بعضی قسمت‌های کتاب مبالغه شده و غیرواقعیه...

کتاب رو به پیشنهاد زهرا رستاد خوندم، ممنونم از پیشنهاد خوبت💚

📗متن کتاب:
از وقتی استخدام شرکت کارتر اسپینک شدم، یاد گرفتم که خیلی سریع‌تر بخونم.
در واقع، همه‌چیز رو سریع‌تر انجام می‌دم. سریع‌تر راه می‌رم، سریع‌تر حرف می‌زنم، سریع‌تر غذا می‌خورم...

شایدم گای عوض نشده. شاید همیشه همینجوری بوده و من هیچوقت متوجه نشدم.

اشکالی نداره. خودت رو بخاطر اینکه جواب همه‌ی سوال‌هارو نمی‌دونی اذیت نکن. همیشه لازم نیست بدونی که کی هستی. همیشه معلوم نیست که آینده چی میشه و به کجا داری می‌ری. بعضی وقت‌ها، همین که بدونی قدم بعدی‌ات چیه، کافیه.

۶ اردیبهشت/ ساعت ۱۲:۳۰ بعد از میانترم جنین
        

38

          در این کتاب به چهار موضوع توکل، رضا، صبر و طول امل پرداخته می‌شود.
(به موضوع طول امل کمتر پرداخته شده.)

مدتی طول کشید تا آن را تمام کنم و احتمالا بخش‌هایی از کتاب را خوب متوجه نشده باشم و ممکنه در آینده باز به سراغ آن بیایم.💙

📘بخش‌هایی از کتاب:
همیشه باید کاری کرد که بشر امیدش از غیر خودش سلب شود؛ وقتی امیدش از غیر خودش سلب شد، آن وقت است که نیروهای درونی‌اش به کار می‌افتد و یک شخصیتی پیدا می‌کند.
 
توکل اصلا در قرآن همیشه مفهوم حماسه دارد. مقرون با حماسه است( باک ندارم، به خدا توکل می‌کنم) نه مفهوم تماوت و مردگی و یک گوشه نشستن و کار به کاری نداشتن.

توکل یهودی همین است که در کاری انسان بگوید من نمی‌کنم خدا بکند، وقتی خدا انجام داد من نتیجه‌اش را استفاده می‌کنم.( توکل یهودی‌گری )

 پیغمبر اکرم فرمود: اگر در کاری مردد شدید یعنی نتوانستید راه صحیح را به دست بیاورید، بروید نماز بخوانید و دعا کنید
( ترتیب خاصی هم دارد) و هفت بار از خداوند خواهید که در این کاری که شما الان در آن گیج و گم هستید و نمی‌دانید که راه صحیحش این طرف است یا آن طرف، آنچه را که خیر است در دل شما القا کند. بعد از این دعا اگر چیزی در قلب شما القا شد، شما این را الهام خدا بدانید و دنبالش بروید.

اگر یاری خدا را می‌خواهی، تا به یاری حق برنخیزی حقیقت تو را یاری نمی‌کند.

حدیثی است از امیرالمومنین؛ می‌فرماید: من اینجور دعا می‌کردم: خدایا مرا محتاج بندگان خودت قرار نده. 
پیغمبر اکرم به من فرمود: چنین دعایی نکن چون این دعا مستجاب نیست. خداوند همه بندگان را محتاج یکدیگر آفریده است. تو دعا کن خدایا مرا محتاج شرار خلق خودت( بندگان بد خودت) قرار نده، و الّا خداوند همه بندگان را محتاج یکدیگر آفریده است.
 
من هنوز یک جا برخورد نکرده‌ام که بگویند یک امام استخاره کرده.( شهید مطهری)
 
رکن اول توکل این است که آرمان و هدف انسان مقدس باشد. 
رکن دوم: انسان در راه است آرمان و هدف کوشش به خرج بدهد.
رکن سوم: این کوششی که در راه مقدس انجام می‌دهد مقرون به خلوص نیت باشد یعنی لله و فی الله باشد، نه برای هواهای نفسانی.
 
برادران خود امیرالمومنین، عقیل و طالب هر دو در صف دشمن بودند. به عقیل گفتند: تو چرا اسلام آوردی؟
گفت: وقتی که در بدر با برادرم علی روبه‌رو شدم وضع او سبب شد که من از دل ایمان بیاورم چون در کودکی اینقدر او به من علاقه‌مند بود که اگر مادرم خوراکی به او می‌داد،می‌داد من بخورم،واقعا مرا دوست داشت؛ و حالا من میبینم در راه عقیده‌اش آنچنان است که گویی یک ذره نسبت به من علاقه ندارد.

توجیه فلسفی توکل
گفتیم توکل عهده دار شدن کار است در قسمتی که مربوط به انسان است و واگذار کردن به خداست در قسمت دیگر، و معنی واگذار کردن به خدا این است که بدانید در عالم حسابی هست که در شرایطی که شما وظیفه‌تان را عمل کنید او به کمک شما برخیزد. از نظر فلسفی توجیه توکل این است که دنیا یک واحد جاندار و ذی‌شعور است؛ این واحد ذی‌شعور نسبت به افرادی که در راه حقیقت فعالیت می‌کنند و افرادی که در راه غیر حقیقت فعالیت می‌کنند بی‌طرف و متساوی نیست. این، روح و حقیقت توکل است.

گفتم: فما حد التواضع؟ حد تواضع چیست؟ من کی متواضع خواهم بود؟ فرمود: با مردم آنچنان رفتار کنی که توقع داری آنها با تو رفتار کنند؛ هر وقت آنطور رفتار کردی تو مرد متواضعی هستی.
 
گره از کار مردم گشودن، در دفع بلا موثر است.

 تو خوبی کن، این به تو حق شناسی نمی‌کند، تو یک وقت می‌بینی یه کس دیگر که اصلاً از تو به او خوبی نرسیده، در عوض به تو خوبی می‌کند؛ 
یعنی تو انتظار خوبی را از کسی که به او خوبی می‌کنی نداشته باش، از عالم داشته باش؛ عالم اگر از اینجا به تو ندهد از یک جای دیگر می‌دهد.
 
شما خوبی می‌کنید، در اسلام محضا لله است، پاداشش را خدا خواهد داد، نظرت باید به خدا باشد. مکتب غیراسلامی و ماتریالیسم می‌گوید خیر، تو از لحاظ اینکه نیست به بشر این کار را کردی و آن هم یک موجود ذی‌شعوری است خود به خود عکس‌العملش خوبی است که به او برمی‌گردد.
 
اگر خداوند شمرو ابن زیاد را نمی‌آفرید، امام حسین کشته نمی‌شد. ولی اگر خدا اینها را نمی‌آفرید اصلا امام حسین هم امام حسین نبود... بدی اگر نباشد خوبی هم وجود ندارد.
 
خودْ خوردن در موضوعاتی که از اختیار انسان خارج است جز بدبختی و بیچارگی نتیجه‌ای نمی‌دهد.

 هر چیزی را که باید به خدا نسبت بدهیم می‌توانیم از آن راضی باشیم و هر چیزی را که نباید به خدا نسبت بدهیم از آن باید ناراضی باشیم. 

ولی نباید خیال کرد که انسان به بهانه رضای به قضای الهی باید به همه چیز راضی باشد.

 آدمی که فقط وظیفه انجام می‌دهد اصلاً برای او شکست و غیر شکست وجود ندارد. او از نظر منطق خودش اگر شکست هم بخورد پیروز شده، پیروز هم بشود پیروز شده. گفته‌اند: انسان وقتی می‌تواند هرچه بر سرش بیاید از آن راضی باشد یعنی از خدا راضی باشد که خدا از او راضی باشد.
 
 در کلمات پیغمبر اکرم و حضرت امیر هم هست که از طول امل نهی کرده‌اند. طول یعنی درازا و درازی، امل هم یعنی آرزو. 

اگر انسان در دنیا آرزویش در یک کار یا دو کار یعنی در حدودی که توانایی وصول به آنها را دارد تمرکز داشته باشد او موفق می‌شود.
        

36

داستانِ کت
          داستانِ کتاب در یک سایت باستان شناسی در عراق اتفاق می‌افتد. همسر مدیر این سایت، خانم لایدنر، گذشته تاریک و مرموزی دارد. دائماً حس می‌کند جانش در خطر است ولی کسی به حرف‌هایش توجهی نمی‌کند ...
«ابایی ندارم که اعتراف کنم اولین تأثیری که از دیدار با خانم لایدنر گرفتم شگفتی کامل بود ... جوان نبود؛ بین سی تا چهل سال داشت. چهره شکسته‌ای داشت و چند تار موی جوگندمی که با زیبایی‌اش آمیخته شده بود. چشمان بسیار زیبایی داشت. از میان چشمانی که در همه عمرم دیده بودم، تنها چشمانی بود که واقعا می‌شد آنها را به بنفشه تشبیه کرد.»☘️⁦⁦⁦✧

این آخرین کتاب آگاتا کریستیه که امسال(۰۳) یاداشتش رو می‌نویسم؛ پس به خودم اجازه میدم مفصل بنویسم.⁦ ^^✨
همسر آگاتا کریستی، مکس مالوان، یه باستان‌شناس برجسته بوده؛ ایشون عملیات‌های حفاری و باستان شناسی متعددی رو در منطقه بین‌النهرین یعنی کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه انجام دادن. 
یکی از سایت‌های باستان شناسی که مکس مالوان در اون فعالیت می‌کرده سایت چغازنبیل بوده.
آگاتا کریستی به دلیل فعالیت‌های اکتشافی همسرش با او به  کشورهای عراق، ایران، سوریه و ... سفر کرده و در خیلی از آثارش ردپای ایران و خاورمیانه مشهوده؛ مثلاً کتاب خانه‌ای در شیراز- اسم اصلی این کتاب Parker Pyne Investigates ( تحقیقات پارکر پاین) است که شامل ۱۲ داستان کوتاه جناییه و اسم یکی از این داستان‌ها، «خانه‌ای در شیرازه». نشر هرمس اسم کتاب رو با توجه به این داستان تغییر داده- داستان در ایران رقم می‌خوره. ⁦(⁠。⁠•̀⁠ᴗ⁠-⁠)⁠✧⁩

آگاتا کریستی ایده خیلی از داستان‌هاش رو در خلال این سفرها صیقل داده و ردپای خاطراتش در جزئیات و کلیات کتاب‌ها مشهوده.
توی همین کتاب، قتل در بین‌النهرین، جایی در مورد « بسم الله الرحمن الرحیم» صحبت می‌کنه و یک فصل رو اینطور شروع می‌کنه، هم‌چنین در خیلی از کتاب‌های دیگه‌ش گریز‌هایی به دین و فرهنگ مردم خاورمیانه میزنه.

📍در این کتاب پوآرو حضور داره.
داستان حال‌ و هوای کویری و رازآلودی داره.
امیدوارم اگه برای مطالعه انتخابش کردید، از خوندنش لذت ببرید.

شخصیت‌ها:
هرکول پوآرو، لوئیز لایدنر، دکتر لایدنر، اِمی لدران، فردریک بازنر، خانم مرکادو، پدر لاویگنی و ...

۲۰ اسفند ۰۳
        

81

یاقوت قلب
          یاقوت قلب آتش ..*
این جواهر که صاحب آن ملکه روسیه بوده توسط فرد ثروتمندی به نام وان آلدین خریداری می‌شود. او می‌خواهد آن را به یکی از عزیزانش هدیه کند؛ ولی این یاقوت خواهان زیادی دارد و جان صاحبش را به خطر می‌اندازد ..‌.⚡
«فکرش رفته بود پیش زنهایی که قبلاً صاحب این جواهرات بودند. غم‌ها، نومیدی‌ها، حسادت‌‌ها. «قلب آتش» مثل همه سنگ‌های قیمتی مشهور، پشتش فجایع و مصیبت‌های زیادی داشت.»

این کتاب نسبت به بعضی از کتاب‌های آگاتا کریستی که خوندم، پیچیدگی بیشتری داشت. شخصیت‌های متفاوتی با انگیزه‌ها و داستان‌های خودشون با هم پیوند می‌خورن و داستان رو می‌سازن و کتاب‌ُ با عشق به آخر می‌رسونن.♡

اینکه بعد از هر کتاب، دوباره کریستی متقاعدم می‌کنه که کتاب بعدی رو شروع کنم تا حد زیادی بخاطر شخصیت پردازی و فضاسازی خوب کتاب‌هاشه.
📍در این کتاب پوآرو حضور داره.

شخصیت های کتاب:
روت کترینگ، درک کترینگ، میرل، میجر نایتون، آقای وان‌آلدین، کنت دولا رُش، کاترین گری، خانم‌ هارفیلد، خانم تامپلین، لنوکس و ...

۱۸ اسفند ۰۳
        

27

          «آن چه من را به حرکت وادار می‌کند، علم به چیزی نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است.» ☁️🌱...

طبق برنامه هر هفته‌ام، سه‌شنبه ساعت ۱۹ سوار اتوبوس شدم. مسیر ۵ ساعته بود. احتمال اینکه دیرتر برسم وجود داشت ولی زودتر نه. قبل از اینکه اینترنت گوشی‌ام بپرد. اپیزودهای کتاب صوتی ام را دانلود می‌کردم و کتاب دیگری را در طاقچه باز کردم تا وقتی بخاطر تغییر ارتفاع و جاده کوهستانی گوشم کیپ شد و هندزفری را کنار گذاشتم به سراغ دیگری بروم.
آن دفعه، این کتاب را باز کردم. کوتاه و روان بود و همان شب تمامش کردم. خیلی مسائل را عمیق بررسی نمی‌کند ولی قطعا به مسائلی می‌پردازد که با آن‌ها برخوردهایی داشته‌ایم. در بخش دیه توضیحات خوب و ساده‌ای داشت. نکاتی که در زمینه روابط مطرح می‌شود، اکثراً در روابط ما با هرکسی کاربرد دارند. توصیه‌هایی کلی در کتاب مطرح شده بود که اگر قبلا در این زمینه مطالعه کرده باشید، شاید برایتان تکراری باشد. ولی به نظرم حتی اگر اینطور باشد، گاهی اوقات به تکرار نیاز داریم.

📘 از متن کتاب:
می‌گویند شتری خوابیده بود. روباهی می‌گذشت، به شتر روی آورد و با دم شتر بازی آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد. شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب می‌خورد. گربه‌ای این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کرده‌ایم!

بیشتر آنچه که بدی و مشکل ازدواج قلمداد می‌شود، مثل سختی‌ها و برخوردها و توقع‌ها و انتظارها و درگیری‌ها و گرفتاری‌ها، در واقع همین بدی‌ها، خوبی و میوه‌ی خوب ازدواج هستند.

آدمی می‌تواند حتی از بن‌بست‌ها بیاموزد که راه کجاست.

به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا می‌کند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد می‌شود، که درگیری‌ها را زیادتر می‌کند. پس به گونه‌ای تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنی‌ها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادت‌ها به زندگی تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگی زندگی دیگران می‌تواند باشد. 

گاهی آدمی با تمامی راحتی‌ها در رنج است و غصه می‌خورد و گاهی با همه‌ی رنج‌ها راحت است و بهره برمی‌دارد و پاداش می‌گیرد.

شماتت و خشونت،آتش افروز است. تکرار و تذکر مداوم ملال‌آور است.

در محبت یا گفت‌وگو، حد نگه دار، تا آنجا که هنوز به جمله‌‌هایی از تو مشتاق هستند، خاموشی تو شیرین است. دلزدگی، حتی از محبت، نفرت‌انگیز است.

از کسانی نباش که رنج‌هایت و گرفتاری‌هایت را از نگاه و چهره و حالت‌هایت به هر کس منتقل کنی. سختی‌ها، مهمان تو هستند.

از محبت و عشق خودت پیش کسانی حرف بزن که برای او حرف می‌زنند.

احترام امامزاده با متولی است. تو می‌توانی بدون لج درآوردن و تحریک کردن همسرت را در چشم‌ها و دل‌ها بزرگ کنی. آنجا که تو حرمت او را می‌شکنی، دیگران حرمت نگه نمی‌دارند.

مادر و پدرت را در برابر همسرت مگذار. خواسته‌های آنها و دوستانت را، با زبان خواسته‌های خودت مطرح کن. محبت به تو، سختی خواسته‌ها را کم می‌نماید.

اشتباه از اینجا برخاسته که ما برای دیات و خون‌بها، ارزش انسانی قائل هستیم، در حالی که دین در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. به همین خاطر، اگر دو دست یک نفر را قطع کنند، دیه‌ی آن برابر با کشتن و نابود کردن است و همین طور اگر دو چشم یا دو پا یا تخمدان‌ها یا گوش‌ها را ببرند، هر کدام با دیه کامل حساب می‌شوند. این مسأله نشان می‌دهد که دین ارزش انسانی را توضیح نمی‌دهد، که فقط در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. و از آنجا که کار مسئولیت مرد بیشتر است و ارزش اقتصادی آن زیادتر است، ناچار دیه‌ی این دو با هم تفاوت دارد... دیات به ارزش انسانی مربوط نیستند و فقط اثر اجتماعی آن را کنترل می‌کنند و جبران می‌نمایند.

انسانی که خودش را هرز کرده و خوش بوده و کیف کرده، در واقع از آنجا لذت برده که نمی‌داند چه از دست داده، فقط حساب کرده که چه به دست آورده.

هرکس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهای عظیم او بشود او هم طاغوت است.

امام علی(ع) در نهج‌البلاغه می‌گوید: شنیده‌ام که در بازار بصره لباس زنی با عبای کردی برخورد کرده، از شرم بمیرید.

دو چیز مطرح است: هم حلم، هم دادن فرصت‌ها.

ما در تنهایی‌ها چه بسا بتوانیم علم را، حتی فکر روشن را به دست بیاوریم، ولی دل روشن و دل زنده در برخوردها و درگیری‌ها شکل می‌گیرد.

ثبتنا علی دینک؛ ثبات ما در دین، مبنا و هدف زندگی‌مان باشد، نه در کنار و بر کنار زندگی‌مان.

آن چه من را به حرکت وادار می‌کند، علم به چیزی نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است. 
مادامی که من، دین را حتی اگر قبول کردم، خدا را حتی اگر باور کردم که هست، اگر به آن نیاز نداشته باشم و بگویم بدون دین می‌توانم راهم را بروم و می‌توانم بدون دین زندگی کنم، طبیعتاً دین یا در متن نمی‌آید، برکنار می‌شود، یا اگر هم می‌آید متن بی‌بدیلی نیست.

۲۳ بهمن ۳
        

34

من لزوماً
          من لزوماً به کمک تو نیازی ندارم؛ من به اعتماد تو نیاز دارم. به امیدواری تو. این‌ها چیزیه که من خودم هرگز نداشتم و به همین خاطر روی اینکه تو داری‌شون حساب کردم.🌱

 آسمان با خاکستر پوشیده شده، زمین رو به ویرانی است و دشمنی نادیدنی در حال تغییر خاطرات و نوشته‌هاست. در این شرایط، وین و الند به دنبال سرنخ‌هایی از گذشته‌ی فراموش‌شده می‌روند تا راهی برای متوقف کردن این دشمن پیدا کنند. اگه براتون سواله این موجود از کجا آمده، جوابش در پایان جلد قبل مشخص شد!
در این کتاب اسپوک نقش مهم و محوری پیدا می‌کند...

نحوه بوجود آمدن کولوس‌ها، کاندراها و مفتش‌ها مشخص میشه که بسی جالب و هنرمندانه بود!👀👤
همچنین علت بارش خاکستر از آسمان و سایر ویژگی‌های عجیب دنیای سندرسون بیان میشه...

بالاخره به پایان این مجموعه رسیدم و نمیتونم به راحتی ازش دل بکنم.‌ درمورد دنیاسازی کتاب و پرداخت شخصیت‌ها حرفی برای گفتن ندارم چون به نظرم خیلی بی نقص و تروتمیز بود.

وقتی نوجوون بودم هری پاتر رو خوندم و تجربه‌ای تکرار نشدنی برام رقم خورد.
وقتی علت زنده موندن هری‌رو می‌خوندم، به نظرم خیلی مسخره میومد؛ یعنی چی که عشق اونو زنده نگه داشت. تا چندسال بعدش همچنان کل مجموعه هری پاتر برام جذاب بود الی همین بخش. کلا درک نمی‌کردم چرا رولینگ علت عجیب‌ترین اتفاقات رو به عشق و احساسات گره می‌زنه.
خب الان می‌فهمم...
این دفعه وقتی مه‌زاد رو می‌خوندم دیگه این اعتقاد رو داشتم که احساسات و باورها چه تاثیر عمیقی روی زندگی دارن. شخصیت‌هارو بهتر درک کردم، توی تصمیم‌گیری‌ها کنارشون بودم و نجواهای ذهن‌شون رو شنیدم و درد و فقدان‌شون رو حس کردم. 
فکر می‌کنم همه ما زمانی مثل الند می‌خواستیم خودمون رو اثبات کنیم یا مثل وین با احساسات‌مون کلنجار می‌رفتیم.
به خاطر همین فکر می‌کنم خیلی هم از ساکنان لوتادول دور نبودیم...🌱💚

این کتاب رو به کسی پیشنهاد میدم؟ قطعا، مخصوصا نوجوان‌ها.
فقط فکر می‌کنم ممکنه تفکرات و سردرگمی سیزد گیج‌شون بکنه.

📘 از متن کتاب:
یک زندگی راحت چیز زیادی به شما نخواهد آموخت.

همچنان نگرانش می‌شد؛ اما دیگر سعی نمی‌کرد در مقابل تمام خطرات از او محافظت کند. 

وین به آرامی گفت :«اونم مثل بقیه یه آدم بود. فقط یه آدم؛ اما همیشه می‌دونستیم که اقدام به هر کاری بکنه، موفق میشه. کاری می‌کرد تبدیل به کسی بشی که خوش می‌خواست.»
بریز گفت :« به این ترتیب می‌تونست ازت استفاده کنه.»
هام افزود :«اما وقتی کارش باهات تموم می‌شد، به آدم بهتری تبدیل می‌شدی.»

الند به کانال آب خیره شد. «این سنگدلی کنترل منو در دست نداره وین. با خیلی از کارهای لرد فرمانروا موافق نیستم؛ آن کم‌کم دارم درکش می‌کنم و این درک کردنه که داره منو نگران می‌کنه.»
‌
الند گفت :«وین، باید یه تعادلی وجود داشته باشه. ما هر طور شده پیداش می‌کنیم. تعادلی میان کسی که می‌خوایم باشیم و کسی که مجبوریم باشیم.»

این اواخر احساس می‌کنم که زندگی‌ام مثل کتابیه که به زبانی نوشته شده که قادر به خوندنش نیستم.

گاهی وقت‌ها جنگیدن ارزش هزینه‌ای رو که براش می‌پردازی، نداره.

به قدری مصمم بود تا پادشاه خوب باشی که اجازه دادی این مسأله شخصیت اصلی تورو محو کنه. مسئولیت‌های ما نباید باعث نابودی‌مون بشن.

مسئول چیزی بودن به معنای انجام دادن کاری نیست! به این معناست که اطمینان حاصل کنی بقیه کاری‌رو که باید، انجام میدن.

کلسییر به خاطر کسی که بود موفق نشد، بلکه به خاطر کسی که مردم فکر می‌کردن هست، موفق شد.

گاهی چنین به نظر می‌رسید که وین فقط به این دلیل می‌تواند کارهای غیرممکن را انجام دهد که نمی‌ایستد تا به میزان غیرممکن بودن آن فکر کند.
نباید رهبرشون رو به عنوان یه نیروی انتزاعی در بالای برجی در جایی نامعلوم تصور کنن که پشت پنجره‌ای ایستاده و فقط دستور صادر می‌کنه.

من ترکیبی از چیزهایی هستم که لازم بوده باشم. قسمتی فیلسوف، قسمتی شورشی، قسمتی نجیب‌زاده، قسمتی مه‌زاد و قسمتی سرباز. گاهی اوقات حتی خودم‌رو‌ نمی‌شناسم. برای اینکه بتونم کاری کنم تمام این قسمت‌ها در کنار هم درست عمل کنن، دوران سختی‌رو گذروندم.

📸این عکس رو اتفاقی دیدم و به نظرم جالب بود. شخصیت‌های واقعی‌رو معادل شخصیت‌های مه زاد قرار دادن.

۲۰ بهمن ۰۳
        

48

رویاهای ال
          رویاهای الند جزئی از شخصیتش بود...🕯️✨

پس از مرگ لرد فرمانروا، امپراتوری در هرج‌ومرج فرو رفته و گروه وین به پادشاهی اِلِند ونچر تلاش می‌کنند حکومت جدیدی بنا کنند. اما چالش‌های متعددی پیش روی آنهاست  و ارتش‌های متعدد در حال نزدیک شدن به لوتادول هستند.
در همین حین، وین متوجه می‌شود که خطری بزرگ‌تر از هرج‌ومرج سیاسی وجود دارد ...
.
این جلد شخصیت‌های خاصی وارد داستان میشن که باعث جذابیت روند کتاب شدن.
به نظرم این کتاب مثل پلی بین جلد اول و سومه و وین تصمیمات مهم و سازنده‌ای می‌گیره که زیربنای جلد بعدی هستن.
با الند همذات‌پنداری عجیبی داشتم و همراه اون از مربیش(؟) چیزهای زیادی یاد گرفتم.✿⁠≧⁠▽⁠≦ 

📘از متن کتاب:
اگر جملاتت رو با ملایمت و بدون قطعیت شروع کنی، آدمی انعطاف پذیر و نامطمئن به نظر می‌آی.

تیندویل گفت:« عذرخواهی نکن، مگر اینکه واقعاً متأسف باشی؛ و بهانه‌تراشی هم نکن. نیازی به بهانه نداری. معمولاً یه رهبر رو از روی اینکه چطور از عهده‌ی مسئولیت‌هاش بر می‌آد، قضاوت می‌کنن.»

ترجیح می‌داد به اشتباه به او اعتماد کند تا اینکه بی‌اعتمادی همچون خوره‌ای به جانش بیفتد.

تیندویل گفت:«غرور عالی‌جناب، تمام رهبران موفق یه ویژگی مشترک داشتن. همه‌شون باور داشتن که عملکرد اونا بهتر از هر کس دیگه‌ایه. وقتی موضوع وظایف و مسئولیت‌هات باشه، فروتنی اشکالی نداره؛ اما وقتی قضیه اتخاذ یه تصمیم در میون باشه، هرگز نباید به خودت شک کنی.»

الند گفت:«لباس واقعاً ذات انسان رو تغییر نمی‌ده؛ اما روی نحوه برخورد بقیه با آدم تأثیر می‌ذاره.»

آن‌ها از بازگشت استبداد و یک حاکم سرکوبگر با آغوش باز استقبال می‌کردند؛ زیرا تحمل این وضعیت برای‌شان راحت‌تر از تحمل سردرگمی و ابهام بود.

این خودخواهی نیست؟
الند گفت:« چرا هست هام؛ اما از نوع خودخواهی قابل درک. فکر نمی‌کنم کسی بدون خودخواهی بتونه مردم رو رهبری کنه. درواقع، به نظرم این همون چیزیه که من در بیشتر طول حکومتم نداشتم. خودخواهی.»

هر قدر هم که سعی کنی، مثل پادشاهان گذشته با کلسییر نخواهی شد. تو الند ونچر هستی. یک مرد غرق در فلسفه. مردم اینطور از تو یاد خواهند کرد. پس بهتره از این موضوع به نفع خودت استفاده کنی در غیر این‌صورت از یاد مردم پاک‌ خواهی شد. هیچ پادشاهی به ضعف خودش اقرار نکرده؛ اما همه به قدری خردمند بودند که از نقاط قوت خودشون استفاده کنن

گفت:«ازت استفاده می‌کرد.»
وین گفت:«بله؛ اما مهم نبود. اون‌جوری نبود که تو نشون می‌دادی. الند از من استفاده کرد. کلسییر از من استفاده کرد. ما از همدیگه استفاده می‌کنیم برای عشق، برای حمایت، برای اعتماد.»

اما عظمت و اقتدار کلسییر به خاطر تواناییش در مبارزه و جنگیدن نبود. به خاطر بی‌رحمی و سنگدلیش هم نبود. حتی قدرت یا غریزه‌ش هم عاملش نبود.»
الند ابرو در هم کشید.
وین پرسید:« می‌دونی علتش چی بود؟»
الند با تکان دادن سرش پاسخ منفی داد. همچنان تکه پارچه را روی زخم وین فشار می‌داد.
وین گفت:«تواناییش برای اعتماد کردن. این‌جوری باعث می‌شد آدمای خوب به آدمای بهتری تبدیل بشن.»

📸 تصاویر:
مرتبط با وقایع این کتاب هستن. 

۱۶ بهمن ۱۴۰۳
        

23