معرفی کتاب مه زاد؛ قهرمان دوران اثر برندن سندرسون مترجم سمانه امین پور

مه زاد؛ قهرمان دوران

مه زاد؛ قهرمان دوران

برندن سندرسون و 1 نفر دیگر
4.6
34 نفر |
20 یادداشت
جلد 3

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

44

خواهم خواند

45

شابک
9786226312790
تعداد صفحات
842
تاریخ انتشار
1399/11/5

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        To end the Final Empire and restore freedom, Vin killed the Lord Ruler. But as a result, the Deepness - the lethal form of the ubiquitous mists - is back, along with increasingly heavy ashfalls and ever more powerful earthquakes. Humanity appears to be doomed.

Having escaped death at the climax of The Well of Ascension only by becoming a Mistborn himself, Emperor Elend Venture hopes to find clues left behind by the Lord Ruler that will allow him to save the world. Vin is consumed with guilt at having been tricked into releasing the mystic force known as Ruin from the Well. Ruin wants to end the world, and its near omniscience and ability to warp reality make stopping it seem impossible. Vin can't even discuss it with Elend lest Ruin learn their plans!
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مه زاد؛ قهرمان دوران

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مه زاد؛ قهرمان دوران

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مه زاد؛ قهرمان دوران

یادداشت‌ها

          ۲۲ فروردین ۱۴۰۳
مجموعه مه زاد هم بعد از یک سال تموم شد.
هیچوقت دلم نمی‌خواست تمومش کنم، تنها چیزی که الان برای گفتن دارم اینه که... من تغییر کردم. فکر نمیکنم دیگه آدمی بشم که قبل از خوندنش بودم، فکر نمیکنم دیگه اون آدم رو بشناسم.
راستش قلبم شکسته:) نمیتونم توصیفش کنم و بگم چه احساسی دارم. همزمان شاد ترین و غمگین ترین پایان دنیا بود و احساس میکنم ویرانگر درون من رو از هم پاشونده، همون کاری که با وین کرد؟
وین. وین.وین :) بعد از کلسیر دوست داشتنی ترین و مورد علاقه ترین شخصیت برای من وین بود. مهم نیست چه اتفاقی بیوفته، وین تا ابد قهرمان منه تو نمیتونی نظرمو عوض کنی. 
کلسیر بهم یاد داد وقتی همه چیز نابود شده لبخند بزنم، بهم یاد داد که اون امیده و کسی که ″امید″ باشه رو با هیچی نمیشه کشت، نه با نیزه و نه با خنجر. 
کلسیر بهم یاد داد که چطور روی پای خودم بایستم و حتی وقتی از درون باور ندارم که یک قهرمانم، برای بقیه یک قهرمان باشم. چطور همه چیز رو مدیریت کنم و از خودم چیزی بسازم که شکست ناپذیره، مهم نیست از درون چقدر شکستنی شدم. مهم نیست اگه فکر میکنم اون قهرمانی نیستم که باید باشم:)
و وین بهم یاد داد چطور اعتماد کنم ولی زنده بمونم... چطور قوی باشم، چطور نزدیک کسایی بمونم که بهم نیاز دارن. چطور سرگذشت دردناکم رو به نقطه قوتم تبدیل کنم.
راستش فکر میکنم قراره تا ابد بخشی از وجودم رو توی این کتاب جا بذارم، بخشی از وجودم متعلق به مِه باقی میمونه. همون مِهی که از بین خاکستر بالا میاد و من رو در بر میگیره و بهم قدرت میده، من رو پنهان می‌کنه و از من محافظت می‌کنه.
یک جورایی تک تک شخصیتا رو با عمق وجودم درک کردم و الان که همه چیز تموم شده من خالی ام، انگار همه چیزو از دست دادم. اما هنوزم این کتاب توی قلب من ادامه داره و هنوزم اونا پیش منن. 
سندرسون به طرز بی رحمانه ای دقیقا می‌دونه داره چیکار میکنه، اگه می‌تونستم برای این دنیا یک خدا انتخاب کنم قطعا اونو انتخاب میکردم، احتمالا زنده نمیموندم اما با وجود کار های وحشتناکی که ازش بر میاد بهش اعتماد دارم. (هرچند هیچوقت قرار نیست ببخشمش.)
به امید روزی که قهرمان دوران رو پیدا کنیم، به امید مِه که میبینه و میشنوه، به امید وین، الند، سیزد، اسپوک و دوباره...
 به امید کلسیر، نجات یافته هتسین که من رو نجات داد...
        

1

کتاب های ف
          کتاب های فانتزی کلا به این معروفن که نویسنده یه دنیای جدید خلق می‌کنه و داستانش رو تو اون دنیا می‌گنجونه پس این دنیاسازی در واقع یه جورایی تزئین کاره! یه سیستم جادویی هم می‌چینه تا تزیینات تکمیل بشه ولی چی میشه اگه نویسنده تصمیم بگیره دنیایی که ساخته و سیستم جادویی که ابداع کرده رو بخشی از داستانش بکنه؟
خب سه گانه اول مه زاد خلق میشه🤌
شروع این جلد درست به اندازه پایان جلد قبلی شوکه کننده بود
فکر می‌کردم سندرسون دیگه هر چیزی که از دنیاسازیش می‌خواست بگه رو تو همون جلد دو گفته ولی زهی خیال باطل
سندرسون نشون داد که خلاقیتش ته نداره و همیشه چیز جدیدی داره که رو بکنه
روند این جلد هم مثل جلد دو نسبتا تند ولی عالی بود 
حوادث زیادی پشت سر هم اتفاق می افتاد، هیجان از سر و روی داستان می‌ریخت و تعلیق ها واقعا جذاب بودن
شوک بزرگ کتاب اواسط اتفاق افتاد و رکب سختی از سندرسون خوردم
ولی تیر خلاص پایان داستان بود
پایان داستان واقعا حرفه ای نوشته شده بود با اینکه تلخ بود ولی قشنگ بود
تقریبا هر چیزی که از اول مجموعه ذره ذره گفته شده و شاید اون موقع برای ما یه سری اطلاعات بی اهمیت جلوه می‌کرد پایان کتاب معنی پیدا کرد و نشون داد که مهم بودن
به عبارتی سندرسون حقیقت رو تیکه تیکه کرده بود و از جلد اول تو قسمت های مختلف پخش کرده بود و در نهایت تو جلد سه همه اونا رو جمع و به هم وصل کرد و یه داستان یکپارچه ازش ساخت
حالا بعد از خوندن این مجموعه منم به جمع دوستداران سندرسون ملحق شدم و خوشحالم که باهاش آشنا شدم
ترجمه هم خوب و روون بود و یه خدا قوت هم خدمت مترجم عزیز عرض میکنم 

پ.ن¹: جاهای مختلفی دیدم که نسبت به مسئله دین تو مه زاد انتقاد می‌شه. خب منم به این عزیزان تا حدودی حق می‌دم. مسائل دینی که توی مه زاد مطرح شد از نظر اسلام شرک محسوب می‌شه شایدم کفر. نمیدونم دقیقا کدوم یکی رو میشه گفت. ولی خب به هر حال سندرسون مسلمان نیست و مسیحیه و این چیزایی که تو کتاب اومده با مسیحیت می‌خونه. پس نمیشه خرده ای گرفت. جدای از اون این نظرات فقط نیمه خالی لیوان رو می‌بینن و اونم تاثیر منفی ناخودآگاه این عقایده ولی این چیزا بنظر من تاثیر مثبتی هم دارن و اونم اینه که به ما امکان مقایسه بین عقاید رو می‌دن. مقایسه بین عقاید اتفاقا از جهت محکم کردن عقیده خیلی هم مفیدن و ارزش واقعی عقیده آدم رو بهش نشون می‌دن.
پ.ن²: سندرسون یه طوری آدم میکشه انگار گوسفند کشته! لامصب یکم با احساس تر بکش!
پ.ن³: سندرسون عزیز آیا این مارش بدبخت حتی به اندازه یکی دو کلمه ارزش نداشت که تو براش پایان بنویسی؟ هیچی راجع به آخر و عاقبت مارش  تو این کتاب نبود😐
پ.ن⁴: با وجود تمام حسن ها و داستان پردازی زیبا ولی یه مسئله تو کتاب رو مخم رفت و بنظرم مصنوعی اومد. ‼️از این به بعد اسپویل داره‼️ سیزد کل این جلد نسبت به دین دار بودن دچار شک بود و بعد تهش که به این نتیجه رسید که هیچ کدوم از ادیانی که بلد بود درست و کامل نیستن خیلی آبکی گفت عیبی نداره من به هر حال دوست دارم با ایمان باشم پس ایمان میارم
متاسفانه اینم با مسیحیت می‌خونه چون تو مسیحیت اول ایمانه بعد معرفت ولی بازم تو کت من نمی‌ره این قضیه
        

30

          نمیخواستم این اعتراف رو بکنم، ارزشش رو داشت، ارزش صدها صفحه کتاب خوندن برای اینکه به این نقطه برسی، حالا فهمیدم چرا ازش لذت میبرن، چرا ازش تعریف میکنن، هنوز نمیتونم بگم سندرسون ‌چهارمین نویسنده‌ی محبوب منه، اما حسابی درگیر روایتش شدم.
دوست داشتم سر همون عقیده‌ی مضحک طولانی بودن کتاب و خسته شدن ازش می‌موندم و اینقدر تلخ اعتراف نمیکردم که فقط برای رسیدن به  یه نقطه این داستان ارزش خوندن داره. فقط برای یه لحظه که در داستان امده باید نشست و صدها صفحه خوند.
از همه‌ی اونایی که باعث شدن بخونمش، ممنون، باعث شدن انقدر شگفت زده بشم و حظ ببرم.
قطعا یک بار خوندنش هر چقدر هم عمیق ، کافی نیست و الان با پایانش میگم کتابیه که میخوام توی قفسه‌ام داشته باشمش.
کتاب رو بخونید، بله، اما به هر کسی توصیه نمیکنم، به نظرم خوندنش یه نوع بینش خاص به دنیای اطراف نیاز دارن، وگرنه ممکنه اعتقادات ادم به شدت تحت‌ تاثیرش قرار بگیره.
پایانش اصلا چیزی نبود که میخواستم، برای همین یک ستاره ازش کم کردم.
        

45

بعد از تقر
          بعد از تقریبا یک ماه پرونده مه‌زاد برای من بسته شد. من به شدت وابسته به دنیایی این کتاب شدم، به قدری با شخصیت‌ها همزاد پنداری کردم که توی خواب و بیداری به مشکلات‌شون و  پیدا کردن راه‌حل فکر میکردم و همه اینا چطور ممکنه؟
برکت قلم برندون. 
اعتقاد دارم خدا قلم رو به افرادی میده که بتونن معجزه به پا کنن و خب داشم برندون جزو همی قشره.
این جلد نسبت به جلد دو ملایم تر بود( سر جلد دو کباب شدم) 
اتفاقات غیر منتظره‌ی زیادی افتاد که برای هضم‌شون به زمان نیاز دارم. به خیلی از سوالام جواب داده شد. 
من برای کسی از غصه پوکیدم که کلا سه الی چهاربار خودش رو نشون داد، برای شخص مقابلش و خیانتی که در حقش شده بود هم دل سوزوندم ( با وجود اینکه میخواستم بزنم فکشو خورد کنم، وراج خرابکار😒)
پایان کتاب شوکه‌م کرد. بیشتر منکوب شدم و نتونستم احساساتم رو بروز بدم_ نیاز بود برم تو بیابون نعره بزنم_
یه جا چشمام اشکی شد ولی خب خانواده نشسته بود و با وجود این همه سال عادت نکردن به گریه برای کتاب( فقط با نعره و جفتک‌ها ما برای کتاب اشنایت دارن🥸)
پایان کتاب کاملا پسندم بود🤌
اگه از دیدگاه یک نویسنده که نگاه کنم برندون رو با سوت بلبلی تشویق میکنم و به عنوان خواننده سر تیر برق می شینم به چهچه زدن.

متشکرم از دوستی که کتاب رو معرفی کرد و دوستی که همراهیم کرد.

این کتاب رو کیا بخونن؟
قطعا نوجوانان. چرا؟ مضامین اخلاقی زیادی از جمله صداقت،اعتماد،ایمان،باور به نجات،تلاش و ... در کتاب وجود داره که ادم رو به وجد میاره. بی آنکه توی ذوق کسی بخوره و این کار هنرمندی و ظرافت زیادی می.طلبه. قبلا هم گفتم، برندون بهترین مجابگریه که دیدم.

کتاب به نظر من فوق‌العاده بود اما یه چیزی اذیتم میکرد.
بحث خداشناسی که مطرح شده بود و جوابی که براش انتخاب شد. قطعا من میتونم متوجه بشم که خود برندون سالها با چنین سوالاتی دست و پنجه نرم کرده وگرنه سییزد اینطور دهن ما رو مورد عنایت قرار نمیداد.

پ‌ن: بازم حرف دارم در وصفش بزنم ولی احتمالا کسی تا ته این یادداشت رو نمی‌خونه پس همینجا تمومش میکنم.
        

55

من لزوماً
          من لزوماً به کمک تو نیازی ندارم؛ من به اعتماد تو نیاز دارم. به امیدواری تو. این‌ها چیزیه که من خودم هرگز نداشتم و به همین خاطر روی اینکه تو داری‌شون حساب کردم.🌱

 آسمان با خاکستر پوشیده شده، زمین رو به ویرانی است و دشمنی نادیدنی در حال تغییر خاطرات و نوشته‌هاست. در این شرایط، وین و الند به دنبال سرنخ‌هایی از گذشته‌ی فراموش‌شده می‌روند تا راهی برای متوقف کردن این دشمن پیدا کنند. اگه براتون سواله این موجود از کجا آمده، جوابش در پایان جلد قبل مشخص شد!
در این کتاب اسپوک نقش مهم و محوری پیدا می‌کند...

نحوه بوجود آمدن کولوس‌ها، کاندراها و مفتش‌ها مشخص میشه که بسی جالب و هنرمندانه بود!👀👤
همچنین علت بارش خاکستر از آسمان و سایر ویژگی‌های عجیب دنیای سندرسون بیان میشه...

بالاخره به پایان این مجموعه رسیدم و نمیتونم به راحتی ازش دل بکنم.‌ درمورد دنیاسازی کتاب و پرداخت شخصیت‌ها حرفی برای گفتن ندارم چون به نظرم خیلی بی نقص و تروتمیز بود.

وقتی نوجوون بودم هری پاتر رو خوندم و تجربه‌ای تکرار نشدنی برام رقم خورد.
وقتی علت زنده موندن هری‌رو می‌خوندم، به نظرم خیلی مسخره میومد؛ یعنی چی که عشق اونو زنده نگه داشت. تا چندسال بعدش همچنان کل مجموعه هری پاتر برام جذاب بود الی همین بخش. کلا درک نمی‌کردم چرا رولینگ علت عجیب‌ترین اتفاقات رو به عشق و احساسات گره می‌زنه.
خب الان می‌فهمم...
این دفعه وقتی مه‌زاد رو می‌خوندم دیگه این اعتقاد رو داشتم که احساسات و باورها چه تاثیر عمیقی روی زندگی دارن. شخصیت‌هارو بهتر درک کردم، توی تصمیم‌گیری‌ها کنارشون بودم و نجواهای ذهن‌شون رو شنیدم و درد و فقدان‌شون رو حس کردم. 
فکر می‌کنم همه ما زمانی مثل الند می‌خواستیم خودمون رو اثبات کنیم یا مثل وین با احساسات‌مون کلنجار می‌رفتیم.
به خاطر همین فکر می‌کنم خیلی هم از ساکنان لوتادول دور نبودیم...🌱💚

این کتاب رو به کسی پیشنهاد میدم؟ قطعا، مخصوصا نوجوان‌ها.
فقط فکر می‌کنم ممکنه تفکرات و سردرگمی سیزد گیج‌شون بکنه.

📘 از متن کتاب:
یک زندگی راحت چیز زیادی به شما نخواهد آموخت.

همچنان نگرانش می‌شد؛ اما دیگر سعی نمی‌کرد در مقابل تمام خطرات از او محافظت کند. 

وین به آرامی گفت :«اونم مثل بقیه یه آدم بود. فقط یه آدم؛ اما همیشه می‌دونستیم که اقدام به هر کاری بکنه، موفق میشه. کاری می‌کرد تبدیل به کسی بشی که خوش می‌خواست.»
بریز گفت :« به این ترتیب می‌تونست ازت استفاده کنه.»
هام افزود :«اما وقتی کارش باهات تموم می‌شد، به آدم بهتری تبدیل می‌شدی.»

الند به کانال آب خیره شد. «این سنگدلی کنترل منو در دست نداره وین. با خیلی از کارهای لرد فرمانروا موافق نیستم؛ آن کم‌کم دارم درکش می‌کنم و این درک کردنه که داره منو نگران می‌کنه.»
‌
الند گفت :«وین، باید یه تعادلی وجود داشته باشه. ما هر طور شده پیداش می‌کنیم. تعادلی میان کسی که می‌خوایم باشیم و کسی که مجبوریم باشیم.»

این اواخر احساس می‌کنم که زندگی‌ام مثل کتابیه که به زبانی نوشته شده که قادر به خوندنش نیستم.

گاهی وقت‌ها جنگیدن ارزش هزینه‌ای رو که براش می‌پردازی، نداره.

به قدری مصمم بود تا پادشاه خوب باشی که اجازه دادی این مسأله شخصیت اصلی تورو محو کنه. مسئولیت‌های ما نباید باعث نابودی‌مون بشن.

مسئول چیزی بودن به معنای انجام دادن کاری نیست! به این معناست که اطمینان حاصل کنی بقیه کاری‌رو که باید، انجام میدن.

کلسییر به خاطر کسی که بود موفق نشد، بلکه به خاطر کسی که مردم فکر می‌کردن هست، موفق شد.

گاهی چنین به نظر می‌رسید که وین فقط به این دلیل می‌تواند کارهای غیرممکن را انجام دهد که نمی‌ایستد تا به میزان غیرممکن بودن آن فکر کند.
نباید رهبرشون رو به عنوان یه نیروی انتزاعی در بالای برجی در جایی نامعلوم تصور کنن که پشت پنجره‌ای ایستاده و فقط دستور صادر می‌کنه.

من ترکیبی از چیزهایی هستم که لازم بوده باشم. قسمتی فیلسوف، قسمتی شورشی، قسمتی نجیب‌زاده، قسمتی مه‌زاد و قسمتی سرباز. گاهی اوقات حتی خودم‌رو‌ نمی‌شناسم. برای اینکه بتونم کاری کنم تمام این قسمت‌ها در کنار هم درست عمل کنن، دوران سختی‌رو گذروندم.

📸این عکس رو اتفاقی دیدم و به نظرم جالب بود. شخصیت‌های واقعی‌رو معادل شخصیت‌های مه زاد قرار دادن.

۲۰ بهمن ۰۳
        

46

          سلام
یک پایان درخور و فوق‌العاده برای عصر اول مه‌زاد. این جلد رو هم مثل جلد اول با اشک به پایان رسوندم، البته با شدت بیشتر. خداحافظی با شخصیت‌هایی که در این سه جلد باهاشون آشنا شدم سخت بود. 
در این جلد فصل‌هایی که خیلی دوست داشتم از زاویه دید تنسون و اسپوک بود. اسپوک در این جلد واقعا درخشید. آرک تمامی شخصیت‌ها به خوبی به پایان رسید و راضی کننده بود. 
رازها و معماهایی که منتظر بودیم تا حل بشن به خوبی پاسخ داده شدند. نویسنده با رازها، شخصیت‌ها، کشمکش‌ها و فقدان‌ها ما رو تا آخر کتاب پیش میبره. 
عصر اول مه‌زاد دلایل زیادی برای خوندن به شما میده. شخصیت‌های جذاب، دنیاسازی ماهرانه، سیستم جادویی منحصر به فرد، شخصیت‌های منفی جذاب، مباحث فلسفی و مذهبی و...
دنیای مه‌زاد فقط برای اینکه نویسنده اونو توی چشم شما فرو کنه و بگه ببینید چی خلق کردم ساخته نشده. همه چیزش به پلات مربوطه. سیستم جادویی و تاریخ و موجودات در داستان تاثیر دارند و جزئی از داستان هستند. 
در کل این سه‌گانه واقعا محشره. 
به تمامی علاقمندان فانتزی پیشنهادش می‌کنم.
        

9

          3.5
I'm finally done with my first book resolution of the year which was finishing a fantasy series! and what an ending it was!! 

Last year I did the same thing, I went through well known fantasy novels in hopes to find a new favourite, in which I failed miserably. So this year I tried reading Mistborn because apparently Sanderson is a master in writing fantasy; and now I can testify to that fact. 

Mistborn trilogy as a whole is an inanely detailed and well crafted series and as I've said before if you're someone who looks for smart plots with satisfying plot twists this is the series for you, but if you're looking for a character based series I'll suggest you look further. 

If I were to give this series a star rating it would be 4.25/5 beacuse book one and two are fine examples of exeptional story telling, but sadly, the last book doesn't fall under the same category for me. 

First off we have the unbearably slow pace of this book which is totally unjustified cause it's THE LAST BOOK, and this is coming from someone who actually liked the second book and its pacing. 

On the same note I have to say that one of the things I absolutely loved about this series (up until this book) was how inspite of having a lot of important characters, it managed to be balanced in a way that every character got the spotlight it deserved, but in this book not so much (i.e: Elend, TenSoon and even Vin) 

And lastly I come to the thing that frustrated me the most. The main reason to why I love this series so much is the strong mystery element in every book and the way Sanderson dealt with solving them. Our characters always were faced with these questions, got some clues throughout the book and went on solving them together but in this book it was like Brandon threw all of that out the window and changed the part of his writing style that was related to solving mysteries. Instead of the thrilling investigation of the clues we got the lousy introductory paragraphs before every chapter that included every answer to pretty much EVERY QUESTION IN THE BOOK!!!! Like honestly what the fuck? 

But I have to say, that honest, not easy and not lazy ending and pretty much the last 30 percent of this book was worth going through all that idiotic decisions that Sanderson made in this book. I had fun with Mistborn ALOT and so I can't wait to read his other books.
        

0