معرفی کتاب مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول) اثر برندون سندرسون مترجم سمانه امین پور

 مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول)

مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول)

برندون سندرسون و 1 نفر دیگر
4.7
6 نفر |
3 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

1

شابک
9786006225915
تعداد صفحات
412
تاریخ انتشار
1385/10/11

توضیحات

        چاه معراج رمانی تخیلی است که توسط نویسنده آمریکایی برندون سندرسون نوشته شده است. این رمان در 21 آگوست 2007 توسط منتشر شد و دومین رمان در سه گانه "میستبورن" است و در ادامه آخرین امپراطوری داستان میستبورن را روایت می کند.غیرممکن انجام شده است. پروردگار حاکم - مردی که ادعا می کرد خدای است و هزار سال بر جهان وحشیانه حکومت کرد ناپدید شده است. اما قهرمانی که بر آن غلبه کرده بود، نیز مرده است ، و اکنون وظیفه عالی ساختن یک دنیای جدید را به پروتستان جوان خود ، وین ،واگذار شده است. ولی اوضاع آنطور که انتظار می رفت پیش نرفته است. اتفاقات بسیار عجیبی در اطراف محافظ جوان در حال رخ دادن است که حتی اوضاع را از زمان حکمرانی پیشین خطرناک تر کرده است.سه ارتش قوی به آن ها حمله کرده اند. روزبه روز محاصره تنگ تر می شود. افسانه ای باستانی کورسویی از امید برای شان در بردارد؛ اما حتی اگر این افسانه حقیقت داشته باشد، هیچ کس نمی داند چاه معراج کجاست یا چه نیرویی در آن نهفته است!
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول)

بهار

بهار

1402/9/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

برای هزار سال خاکستر در هوا بود و هیچ گلی نمی رویید. برای هزار سال اسکاها با رنجش در بردگی بودند و در ترس زندگی می کردند. برای هزار سال لرد فرمانروا، با قدرت مطلق و همه ترسی تمام حکمرانی می کرد و شکست ناپذیر بود. سپس، وقتی امید برای زمان زیادی که دیگر کسی چیزی از آن به خاطر نداشت، از بین رفته بود، نیمه اسکایی به شدت زخمی و دلشکسته در اعماق جهنمی ترین زندان لرد فرمانروا پیدا شد. کلسییر نسیان کرد و در خودش قدرت های یک مه زاد را یافت. او که دزدی قابل و رهبری ذاتی بود، استعدادهایش را به کار بست تا با بزهکاری های شیرین خود لرد فرمانروا را هدف قرار دهد. کلسییر قابل اعتمادترین، باهوش ترین و برگزیده ترین الومنسرهای دنیا را گرد هم آورد، که هر کدام یکی از چند نیروی او را داشتند و همه شان چالشی با خطر بالا به حساب می آمدند. این موقع بود که او رویای نهایی اش را آشکار کرد، نه تنها می خواست بزرگ ترین دزدی تاریخ را انجام دهد بلکه می خواست ارباب جاودانه اش را سرنگون کند.

1

لیست‌های مرتبط به مه زاد؛ چاه معراج (قسمت اول)

یادداشت‌ها

          من طی یه اتفاق اشتباه اول جلد دوم را ثبت زدم، بنابراین این یادداشت مربوط به پایان جلد دوم است.
خب بیش از یک ساعت مطالعه‌ی مداوم و بلاخره تمام. همه‌چیز تو ذهنم پخش و پلاست، ببخشید اگه سر و ته یادداشتم بهم نمیاد.
۱. همیشه میدونستم «ال» و «وین» وصله‌ی ناجورن و میدونستم که باید جفت هم بشن و فقط نمیدونستم چه جوری، ممنون واقعا ممنون جناب سندرسون که خواسته‌ام رو بی جواب نذاشتی.(ایش زین چی بود این وسط)
۲. @joi_boy،  یادته یه عکس از کولوس ها دیدم، چند ماه قبل بود فکر کنم😅، پرسیدم چیه؟!گفتی بخونی میفهمی؟! اره حالا میفهمم، حالا شکوه اون عکس و عظمت اون‌ واقعه تو کل قصه را میفهمم. هر چی میگفتی نمیفهمیدم.
۳. راحت باش آقا، راحت باش، هر چی میخوای تو ۵۰ درصد اول کتابت روده‌درازی کن قصه بباف، واقعا ۵۰ درصد اول کنده، کند نه کنننننننننننده. جوری که شاید خوندنش یه ماه طول بکشه، عوضش ۵۰ درصد دوم تنده، روی دور ×2 نه ها ×4 یا 5 شایدم بیشتر.جوری که خوندنش یه هفته هم طول نمیکشه، ولی راحت باش آقا، راحت باش، فقط چون بلدی چَک اخر رو خوب بزنی...
۴. هنوزم با کتاب مشکل دارم ولی مقاومتم برای خوندنش شکسته، مثل وین شدم یه چیزی تو سرم پالس میده، دنیای مه‌زاد انصافا جذابه ولی خیلی مبهمه.
۵. مه‌زاد خوندن مثل درست کردن پازل هزاره(پازل
هزار تکه)، نه تنها قطعات را نداری و کم‌کم به دست میاری و باید بگردی تا یه جا جاشون بدی تازه اکثر موارد هم اشتباه میکنی، حتی تو انقدر صورتت را به این پازل چسبوندی که نمیفهمی هر چی تا حالا داری فقط بخشی از یه دنیای بزرگتره که هیچی ازش نمیدونی.سندرسون انقدر تو رو درگیر جزئی ترین ویژگی ها میکنه که از دیدن تصویر بزرگتر غافل میشی و وقتی فاصله گرفتی تا با افتخار به پایان کارت نگاه کنی میفهمی ای داد این که پازل هزار نیست، دو‌هزاره...
۶. تموم شد، همین دیگه، تموم شد... اخرش کار خودتون رو‌ کردین(قابل توجه بعضی ها)،‌ چی‌ بگم ازم راضی میشید. از هیجان پایانش میخوام‌ داد بزنم،نمیشه.
۷. الند رو بدین من، اخرین شخصیتی که میخواستم داشته باشمش بعد از دارسی و برنادت و سیدنی، مو بود تو سیاه دل.
۸. دیگه هیجان داره رو مغزم اثر میکنه، ننویسم بهتره.
ارادت یک سندرسون نخواه سابق. 
        

27

رویاهای ال
          رویاهای الند جزئی از شخصیتش بود...🕯️✨

پس از مرگ لرد فرمانروا، امپراتوری در هرج‌ومرج فرو رفته و گروه وین به پادشاهی اِلِند ونچر تلاش می‌کنند حکومت جدیدی بنا کنند. اما چالش‌های متعددی پیش روی آنهاست  و ارتش‌های متعدد در حال نزدیک شدن به لوتادول هستند.
در همین حین، وین متوجه می‌شود که خطری بزرگ‌تر از هرج‌ومرج سیاسی وجود دارد ...
.
این جلد شخصیت‌های خاصی وارد داستان میشن که باعث جذابیت روند کتاب شدن.
به نظرم این کتاب مثل پلی بین جلد اول و سومه و وین تصمیمات مهم و سازنده‌ای می‌گیره که زیربنای جلد بعدی هستن.
با الند همذات‌پنداری عجیبی داشتم و همراه اون از مربیش(؟) چیزهای زیادی یاد گرفتم.✿⁠≧⁠▽⁠≦ 

📘از متن کتاب:
اگر جملاتت رو با ملایمت و بدون قطعیت شروع کنی، آدمی انعطاف پذیر و نامطمئن به نظر می‌آی.

تیندویل گفت:« عذرخواهی نکن، مگر اینکه واقعاً متأسف باشی؛ و بهانه‌تراشی هم نکن. نیازی به بهانه نداری. معمولاً یه رهبر رو از روی اینکه چطور از عهده‌ی مسئولیت‌هاش بر می‌آد، قضاوت می‌کنن.»

ترجیح می‌داد به اشتباه به او اعتماد کند تا اینکه بی‌اعتمادی همچون خوره‌ای به جانش بیفتد.

تیندویل گفت:«غرور عالی‌جناب، تمام رهبران موفق یه ویژگی مشترک داشتن. همه‌شون باور داشتن که عملکرد اونا بهتر از هر کس دیگه‌ایه. وقتی موضوع وظایف و مسئولیت‌هات باشه، فروتنی اشکالی نداره؛ اما وقتی قضیه اتخاذ یه تصمیم در میون باشه، هرگز نباید به خودت شک کنی.»

الند گفت:«لباس واقعاً ذات انسان رو تغییر نمی‌ده؛ اما روی نحوه برخورد بقیه با آدم تأثیر می‌ذاره.»

آن‌ها از بازگشت استبداد و یک حاکم سرکوبگر با آغوش باز استقبال می‌کردند؛ زیرا تحمل این وضعیت برای‌شان راحت‌تر از تحمل سردرگمی و ابهام بود.

این خودخواهی نیست؟
الند گفت:« چرا هست هام؛ اما از نوع خودخواهی قابل درک. فکر نمی‌کنم کسی بدون خودخواهی بتونه مردم رو رهبری کنه. درواقع، به نظرم این همون چیزیه که من در بیشتر طول حکومتم نداشتم. خودخواهی.»

هر قدر هم که سعی کنی، مثل پادشاهان گذشته با کلسییر نخواهی شد. تو الند ونچر هستی. یک مرد غرق در فلسفه. مردم اینطور از تو یاد خواهند کرد. پس بهتره از این موضوع به نفع خودت استفاده کنی در غیر این‌صورت از یاد مردم پاک‌ خواهی شد. هیچ پادشاهی به ضعف خودش اقرار نکرده؛ اما همه به قدری خردمند بودند که از نقاط قوت خودشون استفاده کنن

گفت:«ازت استفاده می‌کرد.»
وین گفت:«بله؛ اما مهم نبود. اون‌جوری نبود که تو نشون می‌دادی. الند از من استفاده کرد. کلسییر از من استفاده کرد. ما از همدیگه استفاده می‌کنیم برای عشق، برای حمایت، برای اعتماد.»

اما عظمت و اقتدار کلسییر به خاطر تواناییش در مبارزه و جنگیدن نبود. به خاطر بی‌رحمی و سنگدلیش هم نبود. حتی قدرت یا غریزه‌ش هم عاملش نبود.»
الند ابرو در هم کشید.
وین پرسید:« می‌دونی علتش چی بود؟»
الند با تکان دادن سرش پاسخ منفی داد. همچنان تکه پارچه را روی زخم وین فشار می‌داد.
وین گفت:«تواناییش برای اعتماد کردن. این‌جوری باعث می‌شد آدمای خوب به آدمای بهتری تبدیل بشن.»

📸 تصاویر:
مرتبط با وقایع این کتاب هستن. 

۱۶ بهمن ۱۴۰۳
        

14