یادداشت‌های محمدجواد شاکر آرانی (5)

شفق در خم جاده‌ ی بی‌ رهگذر
          وسط هیاهوی گوش‌خراش زندگی در حال و رهایی از daydreaming و در ستایش نسیان دیروز و تباه و عبث بودن خیال، بعضی جستارهای آندره آسیمان، مفرّ و مأوایی‌ست برای ساکنان خیال و خاطره، که از حال و آنِ الآن، تحفه‌ای گیرشان نیامده و تمنا و اشتیاق پیش از وصال و مرور و خاطره و نوستالژی بعد از قرب را بیشتر خوش می‌دارند، که آن و موعد اکنون، کوتاه‌تر از آن است که تهی نباشد و عبث و فانی، که خاطره و خیال است که بی‌انتها کش می‌آید و تکرار می‌شود و ماندگار و باقی، که خاطره می‌تواند روی خیال بنا شود، به جای امر واقع، روی امر محتمل هم نه، فقط ممکن، سر و شکل بگیرد، روی تمنا و اشتیاق و انتظاری که شب را صبح می‌کند، و نوستالژی می‌تواند تمنای بازگشت دقیق و بی‌کم‌وکاست همان تمنای قدیم باشد، هرچند رنگ‌وشکل موعد و مکان و شهر و روز و تاریخی را به خودش بگیرد، باز هم اصل، همان دل‌تنگی برای آن تمنا و شوق است.

چند تعبیر آسیمان در این مجموعه جستارها، خیلی به دل می‌نشیند و در یاد می‌ماند و سزاوار جایی یافتن در مانیفست زیستن است. تعبیرهایش درباره عشق، شو و تمنای قبل از وصال، نوستالژی و دل‌تنگی برای خاطراتی که اصلا واقع نشده‌اند، بدیل ساختن از حس‌وحال قدیم در چیزهای اکنون، هنر و وقفه‌ای که فرم می‌اندازد و ماجرا را بدون دست‌فرمان و محتوای مشخص قبلی کش می‌دهد، تا آخرش آن چیزی که باید، خودش رخ دهد و رخ بنماید.

در کنار توصیف دل‌نشینش در جستار آخر از سنپترزبورگ، شهر داستایوفسکی، شهر شب‌های روشن، شهری که تاریخش را انگار فراموش نمی‌کند و لابه‌لای خانه‌ها و خیابان‌ها و بلوارهایش، آن را نگه می‌دارد.

از متن جستارها:

همه هنرمندان در تقلای دیدن چیزی هستند ورای چیزهای دیدنی، می‌خواهند بیشتر ببینند و بگذارند فرم آن‌چه را تا به امروز ناپیداست بیابد، که انگار این فرم است که قادر به چنین کشفی‌ست؛ نه از دانش کاری برمی‌آید نه از تجربه. هنر نتیجه رنج و زحمت نیست، هنر عشق دست‌وپنجه نرم کردن با امکان‌های ناشناخته است. هنر تلاش برای به دست آوردن تجربه نیست که بعدش هم آن را در قالب فرم ارائه دهی؛ هنر این است که بگذاری فرم خودش به کشف تجربه برسد، بگذاری فرم خودش بشود تجربه.

به جا آوردن آیین یعنی با نگاه به گذشته آنچه را قبل‌تر رخ داده تکرار می‌کنیم، چون گذشته برایمان مایه تسلی و آرامش است، یا هم به این دلیل که هنوز در تلاش برای مرمت چیزی هستیم، و خیال می‌کنیم این با تکرار میسر می‌شود. اما تمرین و آمادگی یعنی انجام و تکرار چیزی در شرف وقوع. در دل این دو واژه انگار دور مفهوم دیگر هم هست؛ تأسف و افسوس. افسوس یعنی شدیدا بخواهیم زمان به عقب بازگردد تا آن کاری را که از کردنش پشیمانیم نکنیم. تأسف اما وقتی‌ست که آدمی پیش خودش می‌گوید کاش فلان کار را کرده بود، کاری که واهمه داشت مایه افسوس و ندامتش شود. نوستالژی برای آنچه هرگز رخ نداده.

نیویورک را نه هیچ‌وقت فهمیدم نه دوستش داشتم، به‌جز وقت‌هایی که در آینه‌اش شهرهایی را می‌دیدم که در ذهن و خاطرم بودند… نیویورک هم برایم آن نیویورک واقعی نیست. نیویورک من یا به‌جای شهری دیگر در خاطرم می‌نشیند، یا کمکم می‌کند آن شهر را به یاد بیاورم. نیویورک برایم حکم جانشین دارد، بدل همه چیزهایی‌ست که در خاطرم حاضرند، اما نمی‌توانم داشته باشم‌شان، که شاید هم اصلا نخواهم‌شان. حتی دوست‌شان هم نداشته باشم، اما هم‌چنان در جست‌وجویشان باشم، چون یافتن بدیل از یافتن خود خانه واجب‌تر است، چون اگر بدیلی در کار نباشد، خانه‌ای هم در کار نیست، حتی اگر سرانجام این قیاس کردن‌ها را بیش از ابژه قیاس‌شده دوست داشته باشم. آدمی خارج از دایره تشبیه و قیاس چیزی را نمی‌تواند احساس کند. شاید این مشتبه‌بازی با نیویورک به قصد سکنی‌پذیرتر کردنش باشد، اما سکنی‌پذیر کردن این‌جور نیویورک بیشتر به آدمی می‌باوراند که قرار نیست از وهم و خیال فراتر رود.
        

0

من قاتل پسرتان هستم
        روزهای آخر مرداد، بوی جنگ دارد، دقیق‌ترش بوی روزهای آخر جنگ و بعدش کشوری که هشت سال از مرزهایش دفاع کرده و حالا باید تکانی به خودش بدهد و سراغ زندگی برود. ۲۶ مرداد سالروز بازگشت اسرای ایرانی به خاک وطن در سال ۱۳۶۹ است و ۲۹ مرداد هم سالروز پایان جنگ و برقراری آتش‌بس بین ایران و عراق در سال ۱۳۶۷.
روایت رسمی درباره جنگ در این حدود پنجاه سال بسیار تولید و منتشر شده؛ روایت‌هایی که در آن از جنگ با تعبیر دفاع مقدس یاد می‌شود و به تبعش، جنگ همراه با تک‌تک  جزئیاتش جنبه‌ای آسمانی و فرازمینی و معنوی دارد و شایسته تقدیس است. اما بوده‌اند در این میان روایت‌هایی که در آنها جنبه انسانی و زمینی جنگ پررنگ‌تر به چشم آمده و آدم‌ها و اتفاقات جنگ ملموس‌تر و واقعی‌تر گفته و شنیده شده‌اند. مجموعه داستان کوتاه «من قاتل پسرتان هستم» یکی از بهترین نمونه‌های این روایت واقعی‌تر و زمینی‌تر از جنگ است که روایت رسمی را حسابی به چالش می‌کشد.
احمد دهقان، نویسنده این مجموعه که خودش از ۱۵ تا ۲۲سالگی‌اش را در جنگ گذرانده، در ده داستان کوتاه این کتاب از تبعات جنگ بر آدم‌های معمولی جامعه ایران می‌گوید و تصویر قدسی روایت‌شده از جنگ را می‌شکند؛ رزمندگانی که حسین‌وار نجنگیده‌اند و بازماندگانی که زینب‌وار اسوه صبر و استقامت نبوده‌اند. سیر اتفاقات و وقایع هم در این کتاب آن‌قدر دارک هست که خواننده‌ای را که همیشه شنونده روایت‌های رسمی از جنگ بوده، در بهت و حیرت و استیصال فرو می‌برد.
در این کتاب مادر شهیدی را می‌خوانیم که از فراق پسرش کارش به جنون می‌کشد و چند استخوان را از بیابان با خودش می‌آورد و برایشان مادری می‌کند و سرانجام هم همراه با استخوان‌ها خودش را در کارون غرق می‌کند. اعتراف رزمنده‌ای را می‌شنویم که در کشاکش عملیات برای حفظ جان سایر رزمنده‌ها مجبور می‌شود جان رفیق نیمه‌جانش را بگیرد. سراغ رزمنده ساده روستایی‌ای می‌رویم که وسط میدان جنگ به فکر گیاه و حیوانی‌ست که اطرافش زندگی می‌کنند و آخر هم بدون آن که بلد باشد تیری شلیک کند، تیری به جانش می‌نشیند و شهید می‌شود.
«من قاتل پسرتان هستم» کتاب کم‌حجمی‌ست و سریع می‌توانید به آخرش برسید، هرچند هضم قصه‌هایش (که رگه‌هایی در واقعیت هم دارد) آسان نیست.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

جزء و کل
          هایزنبرگ را آنها که با فیزیک سروکاری، از دور یا نزدیک داشته‌اند، با اصل عدم قطعیتش می‌شناسند؛ اصلی که حداقل در نگاه اول می‌زند زیر میز همه ادعاهای علم درباره قواعد جبرگونه حاکم بر عالمی که فهم دقیق و پیش‌بینی‌اش غایت علم است. اگر هم اخیرا «اوپنهایمر» را دیده باشید، هایزنبرگ برایتان می‌شود معادل آلمانی اوپنهایمر که به‌خاطر کفایت نکردن اطمینان و اعتماد هیتلر، نتوانست در پروژه بمب اتم نازی‌ها را روی دست آمریکایی‌ها بلند کند و سرنوشت دیگری را برای دنیا رقم بزند.

هایزنبرگ در «جزء و کل» تصویر واقعی‌تری از خودش را روی کاغذ آورده؛ فیزیک‌پیشه‌ای که یکی از بنیان‌گذاران مکانیک کوانتومی به حساب می‌آید، اما دغدغه‌هایی متافیزیکی و فلسفی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و مذهبی دارد. هایزنبرگ در این کتاب که به نوعی خودزندگی‌نامه و خاطراتش است، هم از سیر زندگی علمی‌اش می‌گوید که بیشتر حول تحول مکانیک کوانتومی و تعبیرهای گوناگون آن می‌گردد، هم از اوضاع و احوال اروپا و آلمان در سال‌های جنگ جهانی دوم، هم گفت‌وگوهای جذابی که بزرگ‌ترین فیزیک‌دان‌های قرن بیست حول آن گرد می‌آیند و به بحث می‌نشینند؛ گاهی در خانه همدیگر و با چاشنی موسیقی و گاهی در دل طبیعت اروپا و به صرف کوه‌نوردی. در «جزء و کل» اینشتین، پلانک، نیلز بور، دیراک، پاولی، دوبروی، شرودینگر و دیگران حضور دارند و به‌اندازه فیزیک یا حتی بیش از آن، درباره جامعه‌شان فکر می‌کنند و بحث می‌کنند؛ جامعه‌ای که سال‌های سیاه و تاریکی را می‌گذراند و به همین خاطر تعدادی‌شان، آن سوی اقیانوس را مأوا می‌یابند و با هزار امید به رویای آمریکایی پناه می‌برند.

هایزنبرگ اما تصمیم گرفت در آن دوران تاریک در آلمان بماند: «هرکسی به حکم تولد، زبان و فرهنگش به کشور خاصی تعلق دارد. اگر انسان ریشه‌هایش را قطع و مهاجرت می‌کرد، آیا صحنه را برای دیوانگان نامتعادلی که با نقشه‌های جنون‌آمیزشان، آلمان را یک‌راست به سوی فاجعه می‌برند خالی نمی‌گذاشت؟». در واقع او به سخن پلانک: «به فکر وقتی باشید که فاجعه پایان می‌یابد» پایبند ماند، هرچند بارها مجبور به سازش با حاکمیت شد.
        

13

حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری
          یانیس واروفاکیس، اقتصاددان یونانی‌ست که در سال ۲۰۱۵ چندماهی وزیر اقتصاد دولت چپ‌گرای یونان بود‌ و بیش و پیش از آن، به‌خاطر نوع لباس و فرم گفتار و نوشتارش شناخته می‌شد. در ضمن نقل قول معروف «اقتصاد مهم‌تر از آن است به اقتصاددان‌ها سپرده شود» که معمولا در نقد جریان اصلی اقتصاد به کار می‌رود، از این اقتصاددان جذاب چپ‌گراست.

واروفاکیس در سال ۲۰۱۳ در ۹ روز برای دخترش، سونیا سعی کرد روایتی قابل فهم و ساده و خلاصه از تاریخ اقتصاد بنویسد و به این سوال پاسخ دهد که چرا این‌قدر نابرابری در جهان وجود دارد؟ حاصل این ۹ روز در کتابی با عنوان «حرف‌هایی با دخترم درباره اقتصاد» چاپ شد که عنوان فرعی‌اش «تاریخ مختصر سرمایه‌داری» است، هرچند خود نویسنده در سراسر کتاب به‌جای سرمایه‌داری که از نظرش بار ایدئولوژیک دارد، از عبارت «جامعه بازار» استفاده می‌کند.

نویسنده در این کتاب برای بیان تاریخ اقتصاد، از زمانی که انسان‌ها برای جبران کمبود منابع، رو به کشاورزی آوردند و مازاد پدید آمد و مازاد بازار را شکل داد و از کنار آن نوشتار و فناوری‌های مختلف توسعه پیدا کرد تا امروز که ربات‌ها و هوش مصنوعی یا مالکان‌شان، سودای گرفتن جای انسان‌ها و شاید تسلط بر آنها را دارند، سعی کرده تا حد ممکن از زبانی ساده و جذاب و طنزآلود استفاده کند و تا جای ممکن هم مفاهیم اقتصادی را با داستان‌های اسطوره‌ای یونان باستان و ادبیات کلاسیک اروپا و سینمای هالیوود توضیح دهد.

واروفاکیس در این کتاب موضوعات مختلف اقتصادی مثل بازار، ارزش مبادله، بدهی، بهره، پول، بانک، دولت و … را تشریح کرده، اما در کنارش عقاید چپ‌گرایانه و دموکراسی‌خواه خودش را نیز در قالب نقدهایش به جامعه بازار (سرمایه‌داری) و پیشنهادهایش برای نجات جوامع انسانی از نابرابری و بحران محیط زیست و … به خواننده ارائه داده است. یکی از جالب‌ترین عقاید واروفاکیس در این کتاب، نقدهایش به اقتصاددان‌هاست که از اقتصاد به عنوان علمی مانند ریاضیات و فیزیک و شیمی صحبت می‌کنند، در حالی که از نظر او اقتصاد چنین ماهیتی ندارد، چرا که در اقتصاد خیلی اوقات پیش‌بینی‌ها خاصیت خودمحقق‌شوندگی دارند و جوامع اقتصادی، شبیه طبیعت، نسبت به نظریات و پیش‌بینی‌های اقتصادی بی‌طرف نیستند و در واکنش به آنها رفتارشان را تغییر می‌دهند.
        

14