یادداشت محمدجواد شاکر آرانی
2 روز پیش
هیچکس روایت خلقت آدم و سجده ملائک و نافرمانی و راندهشدن شیطان را هیچوقت از زبان شخصیت منفی روایت نشنیده. کتابهای مقدس همیشه، یا از منظر دانای کل سومشخص قصهشان را گفتهاند و هیچ شک و شبههای و تردیدی به آن راه ندادهاند و یا قاضی خودش راوی بوده و صفر تا صد ماجرا را شرح داده. روایتهای اسطورهای یک حق و باطل تمامعیارند که جایی برای پیچیدگی و انسانی بودن و تناقض و پارادوکس ندارند. در کلیشهایترین وجه ممکن تکلیف ازل تا ابد را معلوم کردهاند و باطلشان را ساکت و بیدفاع گذاشتهاند. «سه بَرخوانی» بهرام بیضائی اما کلیشهزداست و اتفاقا میکروفون را میسپارد به یکی از منفیترین شخصیتهای تاریخ اسطورهای ایران که راه و بیراه، هرکه را بخواهند به حضیض دنائت نسبت دهند، یک «ضحاک» پیش یا پس اسمش میگذارند و خیالشان راحت میشود که هیچکس قرار نیست ذرهای همدلی و از زاویه دیگر دیدن را چاشنی خوانشش از روایت کند. «سه بَرخوانی» بهرام بیضائی سه نمایشنامه است به شیوهای شبیه نقالی. متنها مونولوگ است و خبری از دیالوگ بین کاراکترها نیست. فرم حماسی کلمات و عبارات هم بیشتر به مونولوگ میآید تا رفتوآمد حرفها بین کاراکترها. خوبی متنی روایی در این سطح از حماسه و سجع و آبوتاب زبانی، حداقلش این است که ذهنی کاملا متمرکز و درگیر متن میخواهد که چشم و حواس از کلمات برای لحظهای هم برندارد و تماما در متن بماند و هوس جای دیگر نکند؛ حواسجمعیای که معمولا در خواندن روایت و داستان لازم نمیشود. «سه بَرخوانی» سه روایت متفاوت است از ماجرای اسطورههای ایرانی. بَرخوانی اول، مونولوگی از زبان ضحاک که از تغییر و تحول و سفر و برآمدن مارها بر دوشش میگوید و از حس خشم و نفرتی که همان مارها شدهاند؛ هرچند این خشم و نفرت ماجرایی پشت سرش دارد که شنیدنش از زبان ضحاک، همدلی میآورد. ضحاک در مقام راوی ماجرا، خوش و سرمست نیست از موقعیت ماردوشی و اژدها شدنش، اما جبر اتفاقات، به این سمتوسو هلش داده و در این چاه گرفتارش کرده. بَرخوانی دوم، روایتیست از جانفشانی آرش کمانگیر، از زبان راویای سومشخص. تفاوت روایت بیضائی درباره آرش آنجاست که آرش را در هیبت یک قهرمان نمینشاند که خودش با پا و قلب و دل خودش آماده که تیر بیندازد و ایران را از ذلت سیطره توران نجات دهد. آرش بیضائی یک ستوربان ساده است و روزگارش به تیمار اسب و شتر میگذرد و تیر انداختن نمیداند و صرفا از روی اتفاق و بدشانسی (به این خاطر که دیگر ستوری برای پیام بردن به اردوی توران نمانده و آرش هم زبانی تورانی میداند)، خودش و تیرش مأمور میشوند به داوری میان مجادله ایران و توران، آن هم در فضایی که در اردوی ایران بهخاطر انتخابش به این داوری، خائن خوانده میشود. جالب آنجاست که قهرمان ایران در این روایت، کشواد است که از تیر انداختن سر باز میزند و حتی آرش را هم از این کار نهی میکند، چرا که از نظرش این تیر انداختن، امروز ایرانیها را از بند توران شاید برهاند، اما آنها را در بندی بزرگتر گرفتار خواهد کرد؛ بند امید، بند نشستن به این امید که همیشه پهلوانی از راه برسد و گرفتاریشان را چاره کند. بَرخوانی سوم که درباره جمشید و جام جهاننمایش است، دو راوی دارد؛ هم خود جمشید و هم بندار بیدخش، مشاور دانشمند مورد اعتماد جمشید و سازنده جام جهاننمای او که جمشید از ترس خیانتش، او را در زندانی که خود بندار طرحش را برای جمشید ریخته، به بند میکشد. جمشید در این روایت سراسر اضطراب و ترس و واهمه و سوءظن است، آن هم به مهمترین و بزرگترین نقطه قوتش (چه بندار باشد و چه جام جهاننما)؛ قوتی که به راحتی میتواند علیهاش بچرخد و نقطه ضعفش شود و دشمنش را بر او چیره کند.
(0/1000)
نظرات
دیروز
اتفاقا بهم پیشنهاد شده بود این کتاب رو بخونم دودل بودم اما الان به نظرم خیلی جالب می یاد
1
2
محمدجواد شاکر آرانی
دیروز
0