یادداشت محمدجواد شاکر آرانی
1403/7/28
3.3
6
امیرعلی میگفت وقتی داستان و جستار یک نویسنده ایرانی در سطح جهان به خودش توجه میگیرد که قبلش یک بمب هستهای انداخته باشند وسط تهران و افغانستان و عراقی از ایران تحویل داده باشند. برای وطن حسن بلاسم این شرط لازم قبلا رخ داده و هرقدر هم نخواهی، نمیشود که داستانهای واقعا کوتاهش را بدون این پیشزمینه خواند؛ داستانهای کوتاهی که پیرنگ همهشان یکجور تباهی عبث و بیمعنی و بیهدف و بیدلیل است، تباهی بماهو تباهی، آنقدر که بشود به تلخترین حالت ممکن بهشان خندید و آنقدر که نتوان به حد کفایت در تباهیشان عمیق شد تا داستان بعد از تمام شدن، جایی باقی بماند و فکری را مشغول کند. تباهی داستانهای بلاسم آنقدر تباه و پست است که آدم نتواند به عمقش برسد و در آن عمق، پتکی چیزی توی سرش بخورد و چند لحظهای حداقل منگ شود و طول بکشد تا دستوپایش را جمع کند و گردوخاک روی لباسش را بتکاند و به زندگی برگردد. برخی داستانها گریزی به جنگ ایران و عراق هم دارند و روایتی از دیگری درباره آن جنگ ارائه میدهند، هرچند مختصر و کوتاه و یک تباهی مثل باقی تباهیهای افتاده روی عراق گالری اجساد؛ مثل جنگ خلیج فارس، مثل سقوط صدام، مثل خشونتهای گروههای مذهبی و تفکیری، مثل انتحاریهای روزمره در بغداد، مثل پناهندگی به کشورهای تمیز و رنگارنگ اروپایی، اما به شرط جان را کف دست گرفتن و زدن به مرزهایی که آنورش میگویند خبری هست. تباهی به آدمهای گالری اجساد چسبیده و تقدیر مقدرشان است، حتی اگر همه گذشته و هویتشان را هم بشویند و به زبان دیگری حرف بزنند و فکر کنند و اصلیت دیگری برای خودشان بتراشند، باز هم مثلا در خواب همان تباهی، به همان زبان مادری سراغشان را میگیرد و تباهترشان میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.