شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

12 ساعت پیش

        «الان می‌دانم - چیزی که آن‌موقع نمی‌دانستم - که نمی‌شود محبت همیشه به شیوه آرام و مودبانه و روشن بیان شود؛ و اینکه نباید آدم شکل محبت ورزیدن را برای دیگران تعیین کند.»🌿✨ ...

خانم نویسنده‌ و همسرش به خانه‌ای جدید نقل مکان می‌کنند.( احتمالا منظور ماگدا سابو، خودش و همسرش است.) به دنبال خدمتکاری هستند که در کارهای خانه و پخت‌و‌پز کمک‌شان باشد و اینجاست که امرنس را به آن‌ها معرفی می‌کنند.
«صورت امرنس به هیچ چیز بیشتر از انعکاس آرام و رام دریای دم صبح شباهت نداشت.»
کتاب بر محور برخوردهای خانم نویسنده و امرنس پیش می‌رود. هرچه داستان جلوتر می‌رود، امرنس را بیشتر می‌شناسد. رازهایی که هیچ‌کس درمورد امرنس نمی‌داند برای نویسنده فاش می‌شود و رابطه‌ای صمیمانه‌و عجیب‌ بین آن‌ها بوجود می‌آید ...
«امرنس چیزی حدود بیست سال ما را در زندگی همراهی کرد.»

ماگدا سابو در توصیف شخصیت هایش بی‌نظیر است. تا آخرین صفحات کتاب به آشنا کردن خوانندگانش با شخصیت‌ها ادامه می‌دهد.👥✨

بستر جریان وقایع، کشور مجارستان است، در حدود سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰. داستان کتاب بعد از جنگ جهانی دوم و زمانی که کشور سابو، تحت کنترل کمونیست‌ها بوده اتفاق می‌افتد.
وضعیت آن روزهای مجارستان در کتاب بازتاب پیدا کرده است و تاثیر جنگ، انقلاب و درگیری‌های داخلی بر روی زندگی شخصیت‌های کتاب نشان داده می‌شود.
«همچنان بر سر این اعتقاد هستم که در آن زمان کشور داشت از دردهای زایمان به خود می‌پیچید، اما این توجیه‌پذیر نبود که قابله‌های چنان فرومایه به بالینش بفرستند.»

یک اقتباس سینمایی هم از کتاب وجود دارد به همین اسم. 
The Door 2012
متأسفانه نتوانستم فیلمُ ببینم. (اگر دیدم و حرفی داشتم بعداً به یادداشت اضافه می‌کنم.😁)

⚪خطر افشای داستان:
چقدر خواندن این کتاب عجیب و جالب انگیز بود. وقتی که فکر می‌کردم دیگر نمی‌تواند چیزی برای رو کردن داشته باشد. سابو یک رفتار مهیج و مرموز دیگر از امرنس رو می‌کرد.
توی بخش‌هایی از کتاب، دیگر از امرنس متنفر شده بودم. چرا همه‌چیز باید آن‌جور باشد که امرنس می‌خواست؟
الان که کمی از خواندنش گذشته است، امرنس را بیشتر درک می‌کنم. او بدون توقع توجهش را نثار همه می‌کرد ولی حدودی را برای خودش مشخص کرده بود که کسی نمی‌توانست از پیشتر بیاید. فقط ماگدا از این حدود عبور کرده بود. پیرزن او را به جای همه کسانی که نداشت، دوست داشت. ولی ماگدا که ویولت یا آن نه گربه خانگی نبود. هرچقدر هم که دوستش داشت نمی‌توانست پر و بالش را ببندد و او را کاملا آن‌طور که می‌خواست پیش ببرد ...

📖بخش‌هایی از کتاب:
〰️امرنس آن‌قدری که می‌فهمید که برای چیزهای ناممکن تقلا نکند.

〰️امرنس از هر نظر بی‌نقص بود؛ و گاهی این بی‌نقصی تحمل ناپذیر می‌شد. در پاسخ سپاس‌گزاری‌های بزدلانه من، نشان می‌داد نیازی به تأیید دیگران ندارد. نیازی به تحسین نبود؛ او خودش خوب می‌دانست چه کار کرده است.

〰️من فقط روی کاغذ می‌دانم چه بگویم. توی زندگی واقعی برای پیدا کردن جمله مناسب مشکل دارم. 

〰️سال‌ها پیش، دورِ خویشاوندانِ بیش از اندازه به قاعده‌ام را، که در زندگی چیز خیال‌انگیزی نداشتند، خط کشیده بودم.

〰️او تنها بود. کی تنها نیست؟ می‌خواهم بدانم. و این شامل حال آن‌هایی هم می‌شود که کسی را دارند اما متوجه تنهایی‌شان نیستند.

〰️اگر نشود به کسی کمک کرد، پس خوش کمک نمی‌خواهد.

〰️جمله‌هایی که ناتمام رها شوند دیگر هیچوقت به آن خوبی که شروع شده بودند تمام نمی‌شوند. 

〰️مسئله این است که، به جز عشق ورزیدن، باید کُشتن را هم بلد باشی. 

〰️فقط یک چیز روشن بود: روستا دیگر از خاطراتش محو شده بود. رفته بود به شهر و شهر توی خوش ذوبش کرده بود.

〰️اگر کسی را نداری که وقتی خانه می‌آیی خوشحالی کند، بهتر است اصلا زندگی نکنی.

〰️از مدت‌ها پیش می‌دانستم که، هرقدر چیزی ساده‌تر باشد، احتمال فهمیده شدنش کمتر است.

〰️اگر کسی کاردی تیز توی قلب آدم فرو کند، آدم بلافاصله از پا نمی‌افتد؛ ما نیز فهمیده بودیم که فقدان امرنس را هنوز در درون‌مان احساس نکرده‌ایم، که لطمه‌اش بعداً به ما وارد خواهد شد.

بیست و سه تیر ۱۴۰۴/یازدهمین یادداشت تابستان
      

29

سعید بیگی

سعید بیگی

17 ساعت پیش

        نثر کتاب خوب، خوشخوان و بسیار روان است. در این کتاب؛ نمایش‌نامۀ «آنتیگونه» را با عنوان «آنتیگون شاهدخت بی‌پروا» از «فرانسواز راشمول» می‌خوانیم که بازآفرینی شده است.

اصل ماجرا همان است که در آثار «سوفوکل» خوانده‌ایم؛ اما در اینجا داستانی مفصل را شاهدیم که جزئی‌ترین نکات هم بیان شده و ناگفته نمانده‌اند.

یعنی نویسنده داستان را با فراز و فرودهایش به طور کامل روایت می‌کند و جاهایی که در اصل اثر به اشاره‌ای گذرا بسنده شده بود؛ اکنون به تفصیل توضیح داده می‌شود تا هیچ مطلب یا پرسشی در ذهن خواننده بی‌پاسخ نماند.

در این کتاب هم، دایه حضوری کمرنگ دارد و گفتگوی نه چندان مفصل «کرئون» و «آنتیگون» را هم شاهدیم که البته مانند اصل اثر، همان دایی و خواهرزاده هستند.

در پایان داستان «کرئون»؛ «آنتیگون» را به غاری می‌فرستد تا در آنجا حبس شود و به مرور بمیرد؛ اما «آنتیگون» خود را چون مادرش حلق‌آویز می‌کند و نامزدش «هیمن» وقتی از ماجرا باخبر می‌شود؛ پس از سرزنش پدر، به سراغ «آنتیگون» می‌رود و با دیدن جسد او خود را می‌کشد و قصه تمام می‌شود.

به نظر می‌رسد که این کتاب به اصل اثر وفادار بود و در مجموع روایتی خوب و خواندنی داشت و پایانش هم قابل قبول و حماسی‌تر بود.
      

32

ساحل عابدی

ساحل عابدی

18 ساعت پیش

        یه کتاب خیلی خاص و تأثیرگذاره. وقتی خوندمش، واقعاً به این فکر کردم که چقدر زندگی ایوان ایلیچ، قاضی داستان، شبیه به زندگی خیلی از آدم‌های اطرافمونه. اون فقط دنبال موفقیت، پول و موقعیت اجتماعی بود، بدون اینکه واقعاً به معنای زندگی یا روابطش با بقیه اهمیت بده.

نحوه توصیف تولستوی از بیماری و ترس از مرگ ایوان واقعاً تکان‌دهنده‌ست. وقتی ایوان به این واقعیت نزدیک می‌شه که داره می‌میره، تازه می‌فهمه که چقدر زندگیش اشتباه بوده. این حس پشیمونی و تنهایی خیلی واقعی به تصویر کشیده شده. تنها کسی که واقعاً باهاش همدردی می‌کنه، گراسیم، خدمتکارش بود. این نشون می‌ده که گاهی اوقات کسانی که کمتر انتظارش رو داریم، بیشتر بهمون نزدیک هستن.

در کل، "مرگ ایوان ایلیچ" یه کتاب عالیه که باعث می‌شه عمیقاً به زندگیت فکر کنی. به من یاد داد که موفقیت‌های بیرونی و قانونی بودن همیشه به معنای خوشبختی و زندگی با معنا نیست.


تلاش کنیم که خوب زندگی کنیم؛)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

Saba

Saba

19 ساعت پیش

        تا حدود ۲۰۰ صفحه اول جذبم نکرد و این یه ضعف بزرگه ولی بعد از اون لذت بردم.بعدش حتی می ترسیدم ادامه ش رو بخونم چون از پایان دردناکی که ممکن بود داشته باشه می ترسیدم.
فضاسازی رو اوایل درک نمی کردم ولی بعد آشنا شدن مارکو و سیلیا،فضای داستان منو مجذوب خودش کرد...اتاق بطری های ویجت،درخت آرزو،هزارتو و ...
فضای سیرک می‌تونه الهام بخش داستان های خیلی ها باشه.این فضا می‌تونه تخیل رو فعال کنه و این سوال رو ایجاد کنه که اتاق های دیگه چطور هستن؟چطور می تونن منو شگفت زده کنن؟
من این کتاب رو دوست داشتم...به هیچ وجه بهترین کتابی که خوندم نبود ولی شیرین بود.درست مثل اون سیب های کاراملی! 
پایانش قابل قبول بود ولی می شد خیلی بیشتر بهش پر و بال داد.
کشش خوبی داشت اما باز هم بعد آشنایی مارکو و سیلیا.نویسنده ذهن قوی داشت اما نوشتار اصلا نمی تونست این ایده ی قوی رو به بهترین نحو گسترش بده و خب خیلی حیف شد.می تونست بیشتر وقت بزاره برای توصیف جزئیات.درسته اتاق های سیرک خاص بودن ولی خواننده ای که به اندازه من تخیلش قوی نیست نمیتونه ارتباط برقرار کنه.
حسی که کتاب بهم داد دلنشین بود.مثل بارون،کارامل،بوی چوب،سرو صدا،رنگ و نور،با پس زمینه سیاه و سفید،شب های طولانی،آسمون پرستاره،هیجان و هم زمان آرامش...
هر چند من چادر های آروم و مسحورکننده رو بیشتر ترجیح می دادم🤗
 و یه هشدار مهم! 
حتما به تاریخ های ابتدای هر فصل دقت کنین در غیر اینصورت کل روند داستان رو قاطی می کنین😬
      

25

choobin

choobin

20 ساعت پیش

        جلد اولش رو چندسال پیش خوندم و خیلی دوسش داشتم ...بااشتیاق اومدم سراغ این یکی  و  تصمیم گرفتم هر از گاهی بخش بخش بخونم که تموم نشه و همین باعث شد تا مدت‌های مدیدی نتونم برم سراغش و نصفه نیمه موند 😶. خلاصه که دیشب و امشب نشستم خوندم و تمومش کردم.
کتاب خودزندگینامه یه دامپزشک جوان هست که وارد یه منطقه روستایی میشه و کارش رو به عنوان یه کارآموز  دامپزشکی شروع می کنه....کتاب ماجرای تعامل  این شخص ( جیمز)با حیوانات و دام های تحت درمان و صاحبانشونه و همچنین خانواده ای که جیمز کارشو در کنارشون شروع می کنه😆😆😂..واقعا جون میده که وقتی آدم نیاز به یه کتاب حال خوب کن آرامش بخش داره، بشینه پاش و از زندگی کنار شخصیت‌ها و زندگی توی محیط دل انگیزش لذت ببره...من خیلی طرفدار طنز در کتابا نیستم ولی طنز این کتاب خیلی شیرین و دلچسب بود.امتیازی که بهش دادم به نسبت جلد اول بود.چون جلد اول مقادیر زیادی زیگفرید و تریستان داشت😍 که من عاشقشون بودم😍😂 وخیلی باحال بود خوندن جریاناتشون.تو کتاب دوم یعنی این یکی حضورشون کمرنگ تر میشه...کتاب هنوز خیلی قشنگ و  لطیف  و باحاله اما نه به اندازه کتاب اول...درنتیجه اگر قرار بود به کتاب اول نمره بدم اون نمره کامل می‌گرفت و دردسرهای دامپزشک به نسبت حیف که حرف نمی زنند(جلد اول) یه نمره کمتر می گیره برای من.کلام آخر اینکه این کتاب میتونه به عنوان یه راه حل کوتاه مدت مثل یه تراپی عمل کنه و شور و نشاط و شگفتی زندگی های ساده در دل طبیعت رو به روح انسان منتقل کنه.🙂🥰
      

21

بهارفلاح🌺⭐

بهارفلاح🌺⭐

21 ساعت پیش

        🔴📖در کتاب نمایشنامه سه باره آنتیگونه نوشته‌ی ژیژک اهل اسلواکی 🇸🇰بخش اعظم کتاب به مقدمه اختصاص داره در مقدمه‌ی مترجم گفته میشه دو فرد این نمایشنامه رو می‌خونن و دوستش دارن یا تحت تاثیر تئاتر هستن ویا فلسفه،مترجم معتقده که بهتره مقدمه نویسنده خونده بشه تا درک بهتری از نمایشنامه داشته باشیم
واما در مقدمه‌ی مفصل نویسنده که فیلسوف ونظریه‌پرداز ومنتقد مشهوری هستش  (البته از قبل شناختی روش نداشتم با این نمایشنامه رفتم سراغ بیوگرافیش) گفته میشه که نام آنتیگونه با وجود اینکه یکی از روایت‌های بنیادین تمدن غرب هستش پس از پایان  دوره اجرایش در یونان  در طول تاریخ  گمنام بوده تااواخر قرن۱۸به بعد دوباره شهرتش  اوج گرفته
کتاب با مقدمه‌ی مفصلی از نویسنده  آغاز می‌شه که خودش می‌تونه یه کتاب بشه ،متن مقدمه از عبارات آثار زیادی گرته برداری کرده پدیدارشناسی روح هگل ، و نظرات لاکان وفروید و....
📍نویسنده از داستان آنتیگونه برای بررسی پرسش‌های عمیق فلسفی درباره قانون، اخلاق و مقاومت استفاده میکنه  ژیژک با تکیه بر پیشینه خود در روانکاوی لاکانی، مارکسیسم و فلسفه هگل، تحلیل خودش رو ارائه میده و نه تنها نور جدیدی بر نمایشنامه کلاسیک روشن میکنه، بلکه اونرو به مسائل سیاسی و اجتماعی معاصر نیز مرتبط میکنه
نویسنده اذعان میکنه این نمایشنامه داعیه‌ی هنری بودن نداره واون رو یه مشق اخلاقی ،سیاسی،فلسفی حساب کنید. در ادامه به سراغ تحلیل‌های هگل میره و بعدنظران روان‌شناسی  لاکان و فروید
📌هگل برای قهرمان تراژدی دو حالت رو در نظر گرفته،یا یک قهرمان پیش از اینکه دورش رسیده باشه پدیدار می‌شه و مقابل سنت جاری می‌ایسته گاهی هم نه برعکس یک قهرمان لجوج مدت مدت‌ها از اینکه الگوواره جدید جای قبلی رو گرفته بر سنت یک دوره سرآمده پافشاری می‌کنه،مثال محبوب هگل برای اولین الگو سقراط هستش که جلوتر از زمانه خودش بوده و هگل برای مثال دوم قهرمان به سنت‌های گذشته وفادار مونده با الگواره منسوخش همزاد پنداری می‌کنه آنتیگونه رو مثال می‌زنه
📍از نظر هگل در آنتی گونه قانون خدایان در مقابل قانون دولت قرار می‌گیره هگل با توجه به تحول شخصیت کرئون که در پایان نمایشنامه به  سرنوشت تراژیک خودش می‌رسه نام کرئون رو برازنده نمایشنامه می‌دونه نه آنتیگونه‌ای که همونی بود که بود 
در ادامه از دیدگاه هگل به زن و جایگاه اون در خانواده پرداخته می‌شه وهمچنین به سراغ لاکان و نظریه روانشناسی اون و مقایسه با نظریه فروید درمورد ادیپ می‌کنه ،البته تفسیر لاکان و  فروید که خیلی مطلوب من نبود و به شخصی از اون عبور کردم در ادامه هم از مخالفت جامعه فمنیسم با نظرلاکان صحبت میکنه 
دریک کلام میشه تقریبا" خلاصه کرد هگل آنتی گونه رو قهرمانی می‌بینه که به ارزش‌های جهانی منقضی شده وفادار مونده و لاکان اون رو چهره یک آسیب در چارچوب یک آسیب شناسی پاتولوژی معنی می‌کنه
📌این نمایشنامه که همانطور که در نمایشنامه سوفوکل خوندیم  بر درگیری بین شخصیت آنتیگونه و دایی اون،که  پادشاه تب هست ونامش کرئون، متمرکز شده که حکم داده برادر آنتیگونه، پولینیس، که خائن به حساب می‌آید، نباید به رسم وآیین همه دفن بشه آنتیگونه از این دستور سرپیچی میکنه و معتقده که قانون الهی و وظیفه خانوادگی بر دستورات دولت برتری داره و مقاومت او منجر به دستگیری و در نهایت مرگ او میشه، اما سرپیچی او سوالات مهمی رو در مورد وجدان فردی، وظیفه اخلاقی و رابطه بین فرد و دولت ایجاد می‌کنه 
🔷 ژیژک در ادامه یک سه گانه رو پیش چشم مخاطب امروزی قرار میده نقطه آغاز هر سه تا یکسان ولی راه روایت‌ها در بزنگاه سرنوشت ساز رویارویی آنتیگونه و کرئن از هم جدا می‌شه
🔸روایت اول به داستان سوفوکل کاملا"پایبنده  وکرئون آنتیگونه رو مجازات میکنه وکرئون با خودکشی پسروهمسرش پایانی تراژیک براش رقم میخوره، همسرایان در پایان اصولگرایی بی‌قید و شرط آنتیگونه رو ستایش میکنن وتمام
🔸روایت دوم روایتی رو تصویر میکنه که چی میشد اگر آنتیگونه می‌تونست کرئون رو مجاب کنه که برادرش رو به رسم کهن به خاک بسپارن اینجا همسرایان میگن که طبقه حاکم می‌تونن آبرومند باشن به اصول پایبند باشن و بهاش رو مردم عادی بپردازن درپایان مردم شورش میکنن وکرئون وپسرش رو گردن میزنن 
🔸در روایت سوم همسرایان فقط سیاهی لشکر و بلندگوی پچ پچ‌های در گوشی نیستن بلکه خودشون تبدیل به نیروی فعالی میشن و در اوج تقابل آنتیگنه و کرئن هر دو رو به خاطر جدال بی‌جایی که حیات دولتشهر رو به خطر انداخته محاکمه می‌کنن به عنوان یک نهاد عمومی به سبک کمیته امنیت عمومی شهر عمل میکنن وآنتیگونه وکرئون هردو کشته میشن
✂️📝بریده‌ای تکان‌دهنده از کتاب:
ایسمنه: تو زن پسرت را می‌کشی؟
کرئون: باکی نیست.مرتع برای شخم زدن فراوان است💔
ایسمنه: پدر شوربختمان بر مرتع مادرش بذر کشت.💔
      

53

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.