یادداشت Saba
13 ساعت پیش
تا حدود ۲۰۰ صفحه اول جذبم نکرد و این یه ضعف بزرگه ولی بعد از اون لذت بردم.بعدش حتی می ترسیدم ادامه ش رو بخونم چون از پایان دردناکی که ممکن بود داشته باشه می ترسیدم. فضاسازی رو اوایل درک نمی کردم ولی بعد آشنا شدن مارکو و سیلیا،فضای داستان منو مجذوب خودش کرد...اتاق بطری های ویجت،درخت آرزو،هزارتو و ... فضای سیرک میتونه الهام بخش داستان های خیلی ها باشه.این فضا میتونه تخیل رو فعال کنه و این سوال رو ایجاد کنه که اتاق های دیگه چطور هستن؟چطور می تونن منو شگفت زده کنن؟ من این کتاب رو دوست داشتم...به هیچ وجه بهترین کتابی که خوندم نبود ولی شیرین بود.درست مثل اون سیب های کاراملی! پایانش قابل قبول بود ولی می شد خیلی بیشتر بهش پر و بال داد. کشش خوبی داشت اما باز هم بعد آشنایی مارکو و سیلیا.نویسنده ذهن قوی داشت اما نوشتار اصلا نمی تونست این ایده ی قوی رو به بهترین نحو گسترش بده و خب خیلی حیف شد.می تونست بیشتر وقت بزاره برای توصیف جزئیات.درسته اتاق های سیرک خاص بودن ولی خواننده ای که به اندازه من تخیلش قوی نیست نمیتونه ارتباط برقرار کنه. حسی که کتاب بهم داد دلنشین بود.مثل بارون،کارامل،بوی چوب،سرو صدا،رنگ و نور،با پس زمینه سیاه و سفید،شب های طولانی،آسمون پرستاره،هیجان و هم زمان آرامش... هر چند من چادر های آروم و مسحورکننده رو بیشتر ترجیح می دادم🤗 و یه هشدار مهم! حتما به تاریخ های ابتدای هر فصل دقت کنین در غیر اینصورت کل روند داستان رو قاطی می کنین😬
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.