Saba

Saba

@saba.m.
عضویت

تیر 1404

46 دنبال شده

50 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
Saba

Saba

4 روز پیش

        بسمه تعالی 
خب بالاخره بعد هشت سال ( درسته هشت سالل ) پرونده این مجموعه هم بسته شد!
حالا چی شد که اینقدر طول کشید؟
خب وقتی یازده سالم بود جلد اول رو خریدم و از اون دنیای جادویی لذت بردم اما بعدش هرجا گشتم تا یه مدت جلدهای بعدی رو پیدا نکردم و اینطوری یکی دو سال بین هر جلد مجموعه فاصله افتاد.
پس میشه گفت جلد آخر رو درحالی خوندم که از هوش مصنوعی خواسته بودم خلاصه چهار جلد قبلی رو بهم بده و چندان دقیق یادم نبود که جلد های پیش چه اتفاقاتی افتاده اما این از جذابیت ماجرا واسم کم کرد؟ خیر!

درباره این مجموعه و قلم براندن مول میتونم این نقاط قوت و ضعف رو بگم:

یکی از بزرگترین نقاط قوت این مجموعه دنیاسازی و فضاسازی بسیار قوی نویسنده ست.بسیار ماهرانه و خلاقانه آشیانه افسانه،بخش های مختلفش،سایر پناهگاه ها مثل پناهگاه اژدها یا سراب زنده رو طراحی کرده.میشد جادوی جاری توی این محیط ها رو فقط با توصیف نویسنده احساس کرد و لمس کرد.شاید هیچ جای این کتاب من توی تجسم فضا و محیط مشکلی نداشتم و برام این همه خلاقیت بسیار دلنشین بود طوری که فضاسازیش رو اونقدر قوی می بینم که می‌تونه با آثار ریوردن در این مورد رقابت کنه.
دنیای پنجگانه افسانه شاید تمام موجودات جادویی که توی افسانه ها وجود داره در خودش جای داده.از اژدها و پری گرفته تا گوبلین و ترول و جادوگر.
و این تنوع بسیار جذابه طوری که داستان هیچ وقت یه چیز تکراری بهت نمی‌ده.

نقطه ی قوت دیگه ای که کاملا ملموسه روند داستان و نحوه ی چینش و قرارگیری اتفاقات پشت سر هم هست.به گونه ای که به جز اوایل جلد اول که نویسنده باید دنیای داستان رو باز میکرد در ادامه مجموعه ما با یک روند سریع و پر کشش مواجه هستیم.معماها و موانع در بهترین زمان ممکن طرح میشن و به جذاب ترین نحوه ممکن حل میشن طوری که خواننده در تمام این روند همراه ماجراجویی شخصیت هاست و حس نمیکنه چیزی از ماجرا رو از دست داده یا بخشی از ماجرا واسش مبهمه.

پایان بندی هم به نظرم قابل قبول و منطقی بود علاوه بر اینکه پایان هر جلد هم با معمای جدیدی مواجه میشیم که خواننده رو ترغیب می‌کنه جلد بعد رو بخونه و ادامه بده.همه ی معماهای مطرح شده حل شدن و هیچ سوالی بی جواب باقی نموند.

و اینکه داستان اصلا قابل پیش بینی نبود و من عاشق اینم که نتونم پیش بینی کنم چی توی مغز نویسنده میگذره! از این جهت حتی از ریوردن هم بهتر عمل کرده بود.

حالا بریم سراغ نقاط ضعف:
محوریت این مجموعه بیشتر اتفاقات جادویی و خارق‌العاده ست بنابراین یه مجموعه شخصیت محور نیست.به همین دلیل شاید چندان احساس نزدیکی بین خواننده و شخصیت ها به وجود نیاد.هر چند استثنا هم وجود داره. بخوام بیشتر توضیح بدم نویسنده اونقدر روی احساسات شخصیت ها مانور نداده و توی این مورد به اندازه فضاسازی خوب عمل نکرده.اما این مسئله من رو چندان اذیت نکرد و میگم استثنا هم وجود داشت و قسمت هایی هم بود که میتونستم شخصیت ها رو درک کنم ولی نه اونقدر زیاد.
اون آخرا ماجرای اهریمن ها ( گرائولاس و ناگی لونا) تقریبا آسون گرفته شد و سریع حل شد به نظرم باید بیشتر روش مانور داده می شد.

یه سری مشکلات نوشتاری و غلط املایی هم وجود داشت که متاسفانه هر پنج جلد این مشکلات رو داشتن و امیدوارم این مشکل توی چاپ بعدی حل بشه.

به هر حال من که خیلی دوسش داشتم. مخصوصا جلد سوم و چهارم رو.
درسته گفتم شخصیت پردازی اونقدر عمق نداشت ولی خب باز هم شخصیت هایی بودن که دوستشون داشتم مثل ست و براکن.
قطعا این یادداشت حق مطلب رو ادا نمیکنه و برای توصیف و توضیح اینکه این مجموعه چقدر خفنه کافی نیست ولی به هر حال بهتون خیلی پیشنهاد میدم چون مطمئنم از خوندنش پشیمون نمیشین.
(حاضرم دوباره از اول همش رو بخونم و اگه این همه مجموعه نصفه دیگه نداشتم حتما اینکارو انجام می دادم)
      

3

Saba

Saba

1404/7/5 - 15:29

        سیبی و دو آینه!
وقتی کتاب رو شروع کردم معنای این عبارت ذهنم رو مشغول کرده بود و وقتی تعبیر و توضیح نویسنده رو خوندم به بهترین نحو ممکن درکش کردم
سیبی رو تصور کنین که بین دو آینه قرار گرفته و آینه ها از جهات مختلف تصویر اون سیب رو بازتاب میدن.
این دقیقا تعریف توحیده.
تمام آنچه در عالم می بینیم تجلی خداست.خدا یکی ست و تجلی ها بی نهایت،مشابه یا غیر مشابه.
از تمام کتاب شاید اون بخش هایی که کلام خود قاسم هاشمی نژاد بود رو بیشتر دوست داشتم.برام جذاب بود که شخصی اینقدر زیبا و با چنین نگاه موشکافانه ای زندگی عرفا و دلیل تفاوت در راه و مسلک شون رو شرح بده.
اینجا بود که درک کردم وجود هر عارف مثل یک ظرفه.و وقتی نور معرفت به این ظرف می تابه عارف با توجه به ظرف وجودش این نور رو بازتاب میده و این عشق الهی شکل ظرف رو میگیره.به همین دلیله که در روش عرفا تفاوت هایی وجود داره اما مسیر همیشه یکیه.مسیر توحید.

نویسنده تعداد زیادی از معروف ترین عرفا رو انتخاب کرده و در هر بخش کتاب به یکی از اونها، جملات و گزیده ها و حکایات مربوط بهش پرداخته.
از ابوسعید ابوالخیر گرفته تا معروف کرخی
از جنید و رابعه گرفته تا شمس و مولانا 
و همین برای دریافت اینکه چقدر این اثر پربار و با معناست کافیه.
ما عادت داشتیم حکایات عارفانه رو هر چند وقت به صورت بریده بریده از این ور اون ور بشنویم اما این کتاب گنجی هست که بهترین این حکایات و گزیده ها رو در خودش جمع کرده.
قلم و نوشتار قدری سخت بود اما طوری نبود که نشه درک کرد.با وجود پیچیدگی من همراه شدم و لذت بردم و هر وقت کتاب رو برداشتم حداقل پنجاه صفحه بی وقفه خوندم و بهره‌مند شدم.

پیشنهاد میکنم بخونین به عنوان یک اثر پربار و از مشاهده تفاوت ها و شباهت های عارفان فرهمند لذت ببرید.

      

2

Saba

Saba

1404/7/2 - 15:31

        صبح تمومش کردم و حقیقتش دلم میخواد جلد سوم رو همین امشب شروع کنم بس که پایانش فوق العاده بود.
قلم ریوردن کشش همیشگی خودش رو داشت.دوباره افسانه های یونان رو به نحوی دلنشین و طنز بسط داده بود و دنیایی رنگارنگ و سرتاسر جذابیت خلق کرده بود.
علاوه بر دنیاسازی و فضاسازی بی نظیر ریک ریوردن،یکی دیگه از نقاط قوت آثارش چینش درست وقایع و طرح معما ها در بهترین زمان ممکنه.این باعث میشه کنجکاوی من برای ادامه داستان افزایش پیدا کنه علاوه بر اینکه هیچ وقت روند داستان از نظرم حوصله سر بر نباشه.
شخصیت سازی نسبت به جلد پیش پیشرفت داشت.به صورت کلی شخصیتی وجود نداشت که من توی این دو جلد ازش بیزار باشم یا خیلی دوسش داشته باشم حتی اون کاراکتر های منفی هم جذابیت خودشون رو داشتن و دلایلی برای کارهاشون. به نظرم مهمترین مسئله واسه ساخت یه شخصیت منفی اینه که دلیل منطقی ( حداقل از نگاه خودش) واسه کارهاش داشته باشه تا خواننده بتونه درکش کنه.
منظورم از رشد شخصیت پردازی هم این بود که توی جلد قبل کاراکتر ها واسه من جالب بودن و نسبت بهشون کنجکاو بودم اما اونقدر شاید احساس نزدیکی نمی‌کردم بهشون.ولی این بار تونستم شخصیت آنابث رو درک و لمس کنم و اون فصل داستان واقعا قوی بود.
پایان بندی هم بهترین پایان ممکن بود.اینقدر اتفاقی که افتاد شگفت انگیز و جذاب بود که دیگه محاله این مجموعه رو رها کنم.کاملا طوری طراحی شده بود که کشش خواننده به ادامه داستان افزایش پیدا کنه.

💢حالا بریم سراغ نقاط ضعف:
هشدار اسپویل :
اول اینکه من هویت تایسون رو حدس زدم چون مشابهش رو جلد پیش دیده بودم( گروو) و اینکه با وجود اینکه پرسی این همه ماجرا رو از سر گذرانده بود یه ذره غیرمنطقیه که بعد یه سال متوجه ماجرا نشده باشه.
دوما یه جاهایی( همیشه نه ولی یه جاهایی) وقتی یه اتفاق خیلی دراماتیک میفته ریوردن نمیتونه عمق فاجعه و درد رو نشون بده.مثلا دوباره اواسط کتاب و تایسون... من خیلی واضح از بس واکنش شخصیت ها آبکی بود میدونستم که خب جای ناراحتی نیست.در حالی که باید اون بخش داستان اونقدر قوی می بود که من متاثر میشدم حداقل.

اما خب این نقاط ضعف اونقدر آزاردهنده نبود که بخوام کتاب رو زیرسوال ببرم.
به هرحال لذت بردم و پیشنهاد میدم پرسی جکسون رو حتما تو لیست کتابهاتون بذارین چون پشیمون نمیشین

      

2

Saba

Saba

1404/6/24 - 00:37

        خدایا چقدر لذت بردم از خوندنش!
خیلی وقت بود اثری از ریک ریوردن نخونده بودم و این حس قشنگ نوشته هاش رو فراموش کرده بودم.اون طنز دلچسبی که باعث میشه موقع خوندن کتاباش هم هیجان زده بشم و هم بخندم.
امشب یهو به خودم اومدم و دیدم اصلااا نمیتونم تحمل کنم و کتاب رو تموم نکنم.گرچه چند سال پیش این جلد رو خونده بودم و با وجود فراموش کردن کلیتش یه سری چیزا هنوز یادم بود،باز هم هیجان زده شدم و با تمام وجودم با روند ماجرا همراه شدم.
کشش داستان به هیچ وجه کم نبود! مخصوصا اون اواخر که روندش سرعت بیشتری پیدا کرد.
شخصیت پردازی ریوردن رو دوست داشتم.شاید آپولو و مگنس برای من جذابیت بیشتری داشتن و شخصیت اونارو بیشتر دوست داشتم اما پرسی هم واسم کاراکتر قابل درکی اومد و البته که به دلم نشست.
نمیدونم چرا بار اولی که خوندمش اونقدر جذب نشدم که مجموعه رو ادامه بدم...یادمه یه ذره تو ذوقم خورد چون حس کردم به اندازه آپولو قوی نیست.اما الان بعد چند سال در حالی که نه اونقدر چیزی از آپولو یادم میاد و نه مگنس چیس،میتونم منصفانه نظر بدم و بگم خیلی مشتاقم تا ادامه ش بدم.
فضاسازی کاملا ملموس بود و من بی نهایت این ایده و فضای داستان که مربوط به اساطیر یونان هست دوست دارم.افسانه های یونان باستان گرچه عجیب غریبن ولی موجبات سرگرمی رو فراهم میکنن.با خودت میگی وااای چقدر عجیب غریب!
فضای کمپ دورگه ها،المپ، هتل نیلوفر و جهان مردگان خیلی جذاب بودن.مطمئنم هیچکس مثل ریوردن نمیتونه دنیایی به این قشنگی خلق کنه.عاشق اینم که با وجود عجیب و ترسناک بودن اتفاقات جاری توی داستان هاش،دنیاشون همیشه رنگارنگه.
احساس میکنم هرچی از دنیاسازیش بگم کم گفتم.
شخصیت های فرعی هم کاملا ملموس بودن و میشد باهاشون ارتباط گرفت.آنابث،گروور و حتی ایزدان.
این ذهن خلاق رو هر چی تحسین کنم باز هم کمه.

آیا پیشنهاد میدم؟حتمااا.حتما بخونینش.یکی از قشنگ ترین تجربه های زندگی تون میشه.
حاضرم دوباره بخونم؟ بعد از تموم کردن مجموعه حتما.من مگنس چیس و آپولو رو هر کدوم سه بااار خوندم و هیچی از جذابیت شون کم نشد.

لذت بردم لذت بردم لذت بردمممم و معلومه که قراره زودتر از چیزی که برنامه ریزی کرده بودم برم سراغ جلد دوم.

      

24

Saba

Saba

1404/6/15 - 22:49

        خب بالاخره جلد اول امیلی رو هم تموم کردم.
خیلی وقت بود بعد از کتاب ماجراهای اونلی، اثری از مونتگومری نخونده بودم ولی اون حس و حال شیرین نوشته هاش توی ذهنم مونده بود و خوندن امیلی باعث شد دوباره اون حس خوب زنده بشه.
قلم مونتگومری اونقدر آدم رو غرق در خودش می‌کنه که محاله از خوندن آثارش لذت نبری.روان، زیبا و دلنشین.با انتخاب عبارات و کلماتی بی نهایت هنرمندانه!
اما مسئله ای که وجود داره اینه که با تمام خلاقیت و ذوقی که نویسنده توی انتخاب عبارات و کلمات داره، صورت کلی نوشته هاش مشابه هم هست.مثلا امیلی هم مثل آنی یه دختر یازده دوازده ساله ی یتیمه که تحت سرپرستی یه خانوم پیر سخت گیر قرار داره.گرچه تفاوت هایی وجود داره مثلا اینکه ما پدر و مادر امیلی رو بیشتر از آنی میشناسیم یا مثلاً سرپرست امیلی خالش هست اما باز هم میگم صورت کلی ماجرا همونه و تفاوت در جزئیاته.
گرچه داستان امیلی و آنی هر دو من رو با خودش همراه کرد اما امیلی کمتر به دلم نشست چون اون روند کلی نوشته های مونتگومری دستم اومده بود و تونستم خیلی از بخش های ماجرا رو طبق آنی شرلی پیش بینی کنم.پس امیلی به اندازه آنی واسه من تازگی نداشت.همچنین از نظر من پیش بینی پذیر بودن  کتاب یه ضعف بزرگه.ولی خب باز هم به دلیل هنر نویسنده اونقدر اذیت نشدم.
شخصیت پردازی کافی بود.نمیتونم بگم فوق العاده بود...صرفا کافی بود و واسه ی من حداقل جای سوالی باقی نمی‌گذاشت و خود شخصیت اصلی هم که به بهترین نحو توصیف و خلق شده بود.
دیدن شباهت بین شخصیت های امیلی و آنی باعث شد احساس کنم خاطراتم زنده شدن.خاله الیزابت شبیه ماریلا بود و خود امیلی خیال‌پردازی و برخی علایق آنی رو داشت.
امیلی با مشکلات بزرگ و کوچکش سر و کله میزد.همون مشکلاتی که شاید همه ما توی اون دوره سنی باهاش مواجه میشیم.چیزی چندان متفاوت تر از زندگی واقعی نبود و همین باعث احساس نزدیکی خواننده به دنیای نوشته های مونتگومری میشه.
مونتگومری با مهارت بالا،زیبایی های زندگی روزمره رو به ما یادآوری می‌کنه و نگاهی که شخصیت هاش به زندگی دارن آدم رو دعوت می‌کنه که نگاهش رو به همه چیز تغییر بده و یه طور دیگه به دنیا نگاه کنه.عاشق وصف طبیعت توی کتاب های مونتگومریم.اون نگاه شاعرانه و شیرینی که به همه چیز داره و اون عادت قشنگ شخصیت هاش که روی هر چیزی اسم های خاص میذارن. مثلا خانه ی مایوس یا  شهر تاج بنفش... .
نوشته هاش شبیه شعر و ترانه ن.شبیه رویا !
پس با این توصیفات لازم نیست بگم که فضاسازی و شرح وقایع چقدر ماهرانه بود.
به هر حال خیلی خیلی لذت بردم و سعی کردم آروم آروم مثل یه چای گرم این کتاب رو سر بکشم.
به همه پیشنهاد میدم بخونین هر چند به اندازه آنی قرار نیست تو دلتون جا باز کنه پس اینو در نظر بگیرین.
      

37

Saba

Saba

1404/6/15 - 18:15

        مانگا و انیمه سگ های ولگرد بانگو درباره یک آژانس کارآگاهی هست که اعضای اون موهبت های فراطبیعی دارن.اما چیزی که من می‌خوام ازش صحبت کنم موضوع داستان نیست.میخوام درباره شخصیت ها صحبت کنم!
 نویسنده داستان توی یک اقدام خلاقانه و بسیار زیبا شخصیت های مانگا رو بر اساس نویسنده های معروف ژاپنی و در مواردی نویسنده های معروف کشور های دیگه پردازش کرده.
مثلا شخصیت دازای اوسامو از روی دازای نویسنده معروف ژاپنی خلق شده.و مانگاکا ( به همون نویسنده مانگا میگن) به نحوی بسیار زیبا یه سری خصوصیات اخلاقی دازای معروف رو توی شخصیت مانگا گنجونده و یکی از جذاب ترین شخصیت های انیمه ای رو خلق کرده. 
حتی اسم موهبت شخصیت مانگا ( دیگر انسان نیست یا نه آدمی) از روی کتاب معروف دازای برداشته شده.
این خلاقیتی که مانگاکا به خرج داده باعث میشه خیلی افراد مثل من بعد دیدن انیمه یا خوندن مانگا علاقمند بشن درباره شخصیت واقعی اون نویسنده تحقیق کنن و کتاب هاش رو بخونن.
خود من شاید اگه اینقدر شخصیت دازای بانگو رو دوست نداشتم هیچ وقت تصمیم نمیگرفتم کتاب های دازای رو بخونم یا بعضی کتاب های اوگای موری رو توی لیستم قرار نمی دادم.
پس این یادداشت رو بیشتر به عنوان نوعی قدردانی نوشتم از این مانگا که باعث شد سمت نوشته های بعضی از نویسندگان بزرگ برم.
حالا بخوام بیشتر مثال بزنم میتونم به فئودور داستایوفسکی ( اینجا شخصیت منفیه😔) و نیکلای گوگول ( اینم همینطور) اشاره کنم.
خیلی قشنگ نیست؟ فرض کن نویسنده موردعلاقت شخصیت یه انیمه بشه و تو پیگیر داستانش بشی.یه داستان کارآگاهی جذاب!

به هر حال به همه ی کسایی که عاشق ادبیات ژاپن یا کلا عاشق ادبیات هستن پیشنهاد میدم این مانگا رو بخونین یا حداقل انیمه رو ببینین چون واقعا لذت میبرین.
      

22

Saba

Saba

1404/6/5 - 22:45

        خیلی وقت پیش بخشی از این کتاب رو با صدای یاسین حجازی شنیده بودم و اونقدر به دلم نشسته بود که تصمیم گرفتم بخونمش.
تا به حال کتاب های زیادی درباره واقعه عاشورا خونده بودم اما هیچ کدوم در این حد جامع نبود.در واقع هدف نویسنده ارائه یه تصویر به هم پیوسته از عاشورا بود طوری که من خواننده بتونم واضح تر و نزدیکتر به واقع، هر آنچه اتفاق افتاده رو متصور بشم و آگاه بشم.
اعتراف میکنم به هدفش رسیده بود.
این کتاب نه تنها خود واقعه عاشورا بلکه مقدمات این اتفاق و همچنین پیامدهاش رو دربرگرفته.
قلم نویسنده شیرین بود و جملات و عبارات به دلم نشست گرچه گاهی کلمات سخت بود و لازم بود به لغت نامه انتهای کتاب مراجعه کنم اما اعتقاد دارم این نحوه نوشتار باعث میشد این کتاب خاص تر باشه.انگار داری کتاب تاریخ رو ورق میزنی و همه چیز رو ناب و خالص از دل تاریخ بیرون می‌کشی.
محاله که حرف عاشورا و شهادت امام حسین باشه و آدم منقلب نشه اما به نظرم این کتاب برای منقلب شدن نوشته نشده بود.در واقع اینطور بگم که نویسنده اونطور که لازم بود و به بهترین نحو ممکن تمام روایات رو جمع آوری کرده بود و به ترتیبی که بهترین تاثیر رو داشته باشه کنار هم جمع کرده بود.اسامی راویان و اصحاب امام و ... همه به دقت ذکر شده بود و  دقیق بودن هر چه بیشتر اطلاعات مورد توجه قرار گرفته بود.
ولی تمام این ها بدون هیچ حرف اضافه ای...
بدون هیچ استعاره و تشبیه و توصیفی که باعث بشه دل من بیشتر بلرزه... باعث بشه قلب من بیشتر عمق درد رو حس کنه.
انگار نویسنده حس میکرد وظیفه ش فقط بیان واقعه هست و همین باعث شده بود هیچ چیز اضافه تری برای شرح درد ننویسه.
نمیشه این رو ایراد در نظر گرفت فکر کنم باید گذاشت پای شیوه ی متفاوتی که یاسین حجازی انتخاب کرد اما خب همین باعث شد پنج امتیاز کامل ندم.
مطمئنم اگر کتاب صوتی رو گوش می دادم خیلی دلنشین تر میشد واسم.با صدای خود آقای یاسین حجازی! 
و اگر فرصتش پیش بیاد حتما نسخه صوتی رو گوش میدم.
به صورت کلی لذت بردم. و از تازگی برخی اطلاعات یا متفاوت بودن برخی با اون چیزی که معروف شده بود متعجب شدم.
این کتاب بهترین گزینه ممکن برای اطلاع هر چه دقیق تر از واقعه عاشورا ست و حتما پیشنهاد میدم بخونید.
      

8

Saba

Saba

1404/5/21 - 16:09

        دوازده سالم بود که توی کتابفروشی مجموعه آپولو رو دیدم و بدون هیچ پیش زمینه ای صرفا با خوندن نوشته ی پشت کتاب تصمیم گرفتم بخونمش.یادمه عاشقش شدم.اونقدر که سه بار جلد اول مجموعه ی آپولو رو خوندم و بعد تازه فهمیدم اوه! باید کتابای ریوردن رو از مجموعه پرسی جکسون شروع میکردم.
بعد آپولو مجموعه مگنس چیس رو خوندم و خب در تمام این روند گرچه یه سری شخصیت ها مثل نیکو و جیسون رو از قبل نمی‌شناختم باز هم لذت بردم.چون اصلا موضوعش با پرسی فرق داره.
و تصمیم گرفتم واسه شناخت بیشتر این بار درست و حسابی از پرسی جکسون شروع کنم و حقیقتش یادمه یه ذره ناامید شدم.نه اینکه پرسی جکسون جالب نباشه... چرا جالب بود ولی به اندازه آپولو و مگنس به دلم ننشست.طبیعی بود چون قلم نویسنده به مرور بعد نوشتن مجموعه پرسی جکسون و ایزدان المپ پخته تر شده بود و من نوشته های اون رو در اوج پختگی و در مجموعه آپولو شروع کردم واسه همین پرسی که پیش تر نوشته شده بود نتونست به اندازه آپولو من رو مسحور کنه.
به هر حال الان چند سال گذشته از وقتی که اولین جلد پرسی جکسون رو خوندم و دوست دارم بعد این همه مدت فاصله گرفتن از نوشته های ریوردن دوباره این مجموعه رو امتحان کنم.
البته که نشری که ازش کتاب رو خوندم هم توی دلزدگی م موثر بود...نشر توت فرنگی اصلا ترجمه خوبی نداشت در حالی که ترجمه آپولو ( به ترجمه آرزو مقدس و نشر پرتقال) واقعا فوق العاده بود.
به هر حال پیشنهاد میدم به پرسی جکسون فرصت بدین.پیشنهاد میدم ادامه بدین تا به مجموعه آپولو و مگنس چیس برسین. ( مگنس رو همین الان هم میتونین بخونین چون کلا موضوعش فرق داره) اون وقت خواهید دید قلم ریوردن چقدر فوق العاده ست
      

23

Saba

Saba

1404/5/20 - 23:35

        موضوع جالبی داشت.
توجه:داستان مون واقعیه!
داستان سرباز ژاپنی که در دوره جنگ با یک ماموریت توی یه جزیره موندگار میشه و برای پنهان موندن از دید دشمن سالها توی جنگل پرسه میزنه و سعی می‌کنه اسباب زندگی رو فراهم کنه.سربازی که حدود سی سال توی یه جزیره سرگردون بود و ایستادگی میکرد تا ماموریتش رو به درستی به جا بیاره.
خب این موضوع خوراک یه فیلم خوبه و نویسنده ما هم کارگردانه.کارگردانی که انگار نمی تونست تجربه ی اونودا ( سرباز داستان) رو به تصویر بکشه پس تصمیم گرفت داستانش رو بنویسه.
قلم نویسنده روون بود و فضای جزیره به خوبی شرح داده شده بود.در واقع نویسنده از روی خاطرات گفته شده اونودا سی سال زندگی اون رو خلاصه وار شرح داد بود.
ما با مردی روبه‌رو هستیم که سالها در دل جنگل پرسه می‌زده جایی که به گفته خودش انگار زمان در اون جریان نداره.انگار جنگل و زمان مدت ها با هم قهرن.و نویسنده خیلی تلاش کرده بود اون سرگشتگی ناشی از اقامت در جنگل رو به قلم بیاره که در بخش هایی ملموس بود اما به صورت کلی چندان موفق نشده بود.
سعی کرده بود این کمبود رو با توصیفات شاعرانه جبران کنه ولی به شخصه اعتقاد دارم اگه داستان از زبان خود اونودا بیان میشد و نه از نگاه دانای کل من خواننده میتونستم ارتباط خیلی بهتری با شخصیت اصلی بگیرم و بیشتر درکش کنم.
این ایده خیلی جای بسط و گسترش داشت.و میدونم اگه نویسنده ای حرفه ای تر قصد استفاده از این ایده رو داشت قطعا ماجرا خیلی بهتر بیان میشد اما خب همه چیز خیلی خلاصه شده بود.خلاصه در حد خاطرات باقی مانده و مهم خود اونودا.انگار فقط نقاط عطف زندگی چند ساله ی این سرباز و کلیت این زندگی رو شرح داده بودن که به نظر من کافی نبود.
میشه گفت اونودا خیلی از اون خاطرات رو از یاد برده بود ولی مگه هدف نوشتن این کتاب مسحور کردن خواننده نیست؟ چرا بیشتر روی خاطرات اونودا مثلا  اینکه انگار می تونست روح دوستانش رو توی جنگل ببینه مانور نداده بود؟ اصلا همین مسئله یه خوراک خوب واسه بسط داستان نبود؟
حقیقتش فضای این کتاب من رو یاد صد صفحه آخر کتاب کافکا در کرانه انداخت.موراکامی کلی وقت گذاشته بود و اون جنگل رو وصف کرده بود و جادوی جاری توی جنگل رو به خواننده نشون داده بود.اینکه جنگل مکانی مثل برزخ بود.حالا این نویسنده داستانی واقعی رو در دست داشته اما نتونسته به اندازه موراکامی که همه این ها زاده خیالش بود من رو مسحور و مجذوب کنه.
خوندنش تجربه جالبی بود مخصوصا واقعی بودن این ماجرا.اینکه یه سرباز سی سال تمام آماده باش بمونه و بی خبر از پایان جنگ... . هم حیرت انگیزه و هم باعث میشه اندوهگین بشم.کاش میتونستم بیشتر از افکار درونی اونودا باخبر بشم.کاش می تونستم بهتر اون رو بشناسم و درکش کنم ولی متاسفانه نشد.
هشدار: حتما موقع خوندن مراقب تاریخ ها باشید وگرنه دچار سردرگمی میشین!
آیا پیشنهاد میکنم؟نمی دونم
برگردم عقب باز هم میخونم؟ باز هم نمی‌دونم.شاید به عنوان یه زنگ تفریح بین کتاب های قوی تر.
      

15

Saba

Saba

1404/5/18 - 02:58

        یادمه چندسال پیش این کتاب رو خوندم.
ایده ش رو دوست داشتم.اینکه این دفعه شخصیت های منفی شخصیت اصلی بودن و از نگاه اونا داستان روایت می شد.
اما یادمه اونقدر واسم جالب نبود که بخوام جلد دوم رو هم بخونم.
و کلا کتاب رو فقط به خاطر یکی از داستان هاش نگه داشتم و اون هم داستان اول بود.
داستان اول نوشته ی ویکتوریا شواب بود و شخصیت اصلی داستان ؟ مرگ!
من تا اون زمان هیچ وقت اینقدر مجذوب یه داستان کوتاه نشده بودم.هیچ وقت مرگ برام اینقدر زیبا تعریف نشده بود.مرگ واسم اینقدر ملموس و شیرین و دوست داشتنی نبود.هیچ وقت به مرگ چنین نگاه زیبایی نداشتم.
به حدی قلم نویسنده رو دوست داشتم که بارها و بارها داستان اول ( ناقوس مرگ) رو خوندم و از شدت اثرگذاری که داشت اشک ریختم.
عاشق این جمله شدم :((مرگ پسری ست با چشمان عسلی.))
داستان دوم هم قلم خوبی داشت.یه نگاه متفاوتی به داستان پوسایدون و مدوسا داشت.
بقیه داستان ها رو چندان یادم نیست ولی یادمه داستان آخر یه افتضاح بود نوشته سومن چینانی که واقعا مایه ناامیدی بود.
یه چیز دیگه ای که این کتاب داشت و دوسش داشتم هم نقدی بود که بعد از هر داستان درباره ش نوشته شده بود.من اون نقد ها رو واقعا با جون و دل خوندم.حتی شاید گاهی از خوندن خود داستان ها هم واسم جالبتر بود.

به صورت کلی تنها دلیلی که امشب به سرم زد واسش یادداشت بنویسم این بود که اسم ویکتوریا شواب رو دیدم و یاد داستان ناقوس مرگ افتادم و اگه قرار بود به اون داستان امتیاز بدم قطعا پنج می دادم ولی کتاب به صورت کلی قوی نبود و پیشنهاد نمی‌دم 
( کاش داستان اول رو جدا چاپ میکردن 😭 اون وقت می خریدم و به هر کی دوسش داشتم هدیه می دادم)

      

11

Saba

Saba

1404/5/17 - 03:56

        بالاخره این مجموعه هم تموم شد.
پس اجازه بدین دقیق از همه چیز داستان واستون صحبت کنم.

درباره اینکه ایده چقدر فوق العاده بود توی یادداشتی که واسه جلد اول نوشتم به اندازه کافی صحبت کردم.
اما شخصیت پردازی.این جلد هم مثل جلد پیش شخصیت ها در حدی که در راستای پیش بردن داستان لازم بود وصف شده بودن اما احساس میکنم اطلاعاتی که نویسنده از لیام بهم داد تا حدی کافی نبود.یعنی به عنوان خواننده انتظار داشتم شخصیتی که اینقدر توی داستان کلیدی هست بیشتر بهش پرداخته بشه. و همچین شخصیت اینا.مسائل مربوط به اینا هم تقریبا سرسری پی گرفته شده بود و ازش سریع عبور کرده بود.
یه سری شخصیت وارد داستان شدن و سرنوشت شون در ابهام موند که این باز هم من رو آزار میده.مثل استف.
بنابراین فکر میکنم اگه یه جلد فرعی داشت تا به این شخصیت ها و روشن کردن یه سری ابهام ها بپردازه به نظرم احساس نزدیکی خواننده به داستان و شخصیت ها بیشتر می شد.
حالا میریم سراغ فضاسازی.به نظرم این مورد توی هر دو جلد کتاب به خوبی بهش پرداخته شده بود و برای من که فضاها ملموس بودن.همچنین شرح وقایع هم تا حدی قابل قبول بود گرچه گاهی محتوای رویاهای جولز خیلی ابهام داشتن اما چون داستان در جهت حل یک معما پیش می رفت به نظرم اونقدر ایراد بزرگی نبود.البته باز هم میگم اگه یه جلد فرعی بود تا خیلی دقیق تر اسرار پشت هر رویای جولز رو شرح می داد خیلی بهتر بود.
روابط بین شخصیت ها اول واسم گنگ بود.مثلا سرسپردگی یهویی لیام واسه جولز رو درک نکردم اما بعد که داستان جلوتر رفت و بیشتر این شخصیت رو واسم شرح داد تونستم این بخش از شخصیتش رو درک کنم.دوست داشتم لیام رو بیشتر می شناختم و عمیق تر.
روند داستان سریع بود دقیقا مثل جلد پیش و سرعتش هم کم نشد.این جلد از این جهت واسم جالبتر بود که تا به حال اینقدر کنجکاو حل یه معما همراه با شخصیت اصلی داستان نشده بودم اما قلم نویسنده اونقدر کشش داشت که من مشتاقانه با جولز همراه شدم تا معما رو حل کنم. در واقع نویسنده داستان رو اونقدر خوب پیش برده بود که کنجکاوی من کم نشه و بخوام هر طور شده جواب این معما رو بدونم.
حالا از پایانش بگم.من خیلی پایانش رو دوست داشتم.داستان چند فصل آخر اوج گرفت.خیلی از راز ها دقیقا همون چند فصل آخر برملا شد و نویسنده اون قدر ماهرانه این اسرار رو افشا میکرد که واقعا از ادامه دادن داستان لذت می بردم.
درباره کیمیاگر و ساحره یه چیزهایی واسم مبهم بود اما نویسنده سعی کرد تو همون فصل های آخر ارتباط واقعی بین شون و هر آنچه بین شون اتفاق افتاده بود ( فقط توی زندگی اول ) رو شرح بده و روشن کنه. و من تخیل نویسنده رو اینجا هم تحسین میکنم که آغاز داستان رو در انتها اینقدر زیبا توصیف کرد.
درسته چند فصل پایانی رو دوست داشتم ولی فصل پایانی رو نه. احتیاج داشتم بیشتر واسم باز بشه دقیقا چه اتفاقی افتاد.دوست داشتم تغییری که توی سمپرا ایجاد شده رو بیشتر لمس کنم.از ارتباط جولز با شخصیت های دیگه بیشتر بدونم.به نظرم گرچه پایان داستان کیمیاگر و ساحره فوق العاده بود اما فصل پایانی کتاب یعنی پایان داستان جولز چندان کامل و راضی کننده نبود.
به هر حال من دوستش داشتم و از خوندنش لذت بردم. و عاشق محل زندگی کیمیاگر شدم ( دژ دزد).کیمیاگر رو دوست داشتم ولی جولز رو نه در اون حد...
درباره شخصیت های دیگه هم صرفا واسم جالب بودن گرچه لیام گرلینگ جالبتر بود.
آیا حاضرم دوباره بخونم ؟ جلد دوم رو آره مخصوصا چند فصل آخر
( ماجراجویی خیلی خوش گذشت)
آیا پیشنهاد میدم ؟ صد در صد
برگردم عقب باز هم میخونم؟ بی هیچ شکی

      

10

Saba

Saba

1404/5/14 - 19:49

        نمی‌دونم چی باید بگم😶...
حقیقتش اصلا فکر نمی کردم اینقدر کامل،خاص و فوق العاده باشه.
دنیایی که در اون زمان با خون، و خون با آهن پیوند خورده.
خون توی رگ های من توی اون دنیا زمانی هست که تا آخر زندگی واسم باقی مونده.و دارایی منه، میتونم تبدیلش کنم به سکه و زندگیم رو باهاش بگذرونم البته که بهاش میشه کوتاه تر شدن عمرم.

خب یکی بهم بگه آیا این ایده به اندازه کافی متفاوت و تازه و عجیب نیست؟ اصلا کی به ذهنش میرسه چنین چیزی؟ این یکی از بهترین ایده هایی بود که دیده بودم.
و البته بسط دادنش... اینقدر زیبا و هنرمندانه روی ایده سوار شده بود،دنیاسازی کرده بود،تاریخ اون جهان رو شرح داده بود که هیچ جای خالی و ابهامی توی ماجرا نبود.
شاید اولش سوال پیش بیاد ساحره و کیمیاگر دقیقا کی هستن اما کافیه صبور باشی و با داستان همراه بشی تا همه چیز آروم آروم واست روشن بشه.
کشش داستان خیلی بالا بود.سرعت اتفاقات کاملا قابل قبول بود و هیچ جا این سرعت پایین نیومد.
فضاسازی،طرح داستان،پیچش داستانی همشون بی هیچ عیبی پیش رفتن.
شخصیت ها کاملا به اندازه پردازش شده بودن و برای من قابل لمس بودن.نه اینکه به همشون احساس نزدیکی کنم در واقع همونقدر که لازم بود نسبت بهشون شناخت داشتم.
من غرق این دنیا شدم و بارها و بارها شگفت زده شدم.هیچ جا احساس خستگی نکردم و علاقه م به پی گرفتن ماجرا و فهمیدن راز زندگی جولز کم نشد.
من نویسنده ش رو تحسین میکنم.
پایانش طوری بود که مشتاقم به سرعت جلد دوم رو بخونم.و واقعا ناراحتم که این مجموعه اونقدری که حقش بود شناخته نشد.
قلم نویسنده هم روون بود. ترجمه هم به نظرم خیلی خوب بود.من هیچ جای ابهامی ندیدم.
روابط بین شخصیت ها اوایل واسم ساده لوحانه به نظر رسیدن ولی خب آخر داستان جوابم رو گرفتم... هر چند اعتراف می کنم یه ذره انتظارش رو داشتم اما نه دیگه در این حد.باز هم نویسنده منو متحیر کرد.
نمی‌دونم چرا هر چی می نویسم احساس میکنم کمه.واقعا حقشه که ساعت ها ازش حرف بزنم و بنویسم ولی خب فعلا در همین حد یادمه.

پیشنهاد میدم؟ بله قطعا.بهش فرصت بدین اون وقت دنیای داستان واستون روشن تر میشه.ارتباط بین زمان و خون و آهن واستون ملموس تر میشه.و رازها به زیبایی واستون آشکار میشه.


      

21

Saba

Saba

1404/5/12 - 18:41

        مجموعه ای از داستان های کوتاه به قلم نویسنده عراقی حسن بلاسم.

این اولین تجربه م از یه نویسنده عرب زبان بود.
نویسنده با این داستان های کوتاه خیلی دقیق و ملموس فضا و جو حاکم بر کشورش ( عراق) رو توصیف کرده بود.و خب این فضا خیلی تیره و تاره.یه فضای خیلی تاریک.کشوری که تحت تاثیر جنگ و هجوم های پیاپی ناامنی و خفقان رو تجربه می‌کنه.گروه ها و فرقه های مختلف،عملیات های انتحاری،جنگ و غارت و... .
اولا قلم نویسنده و تخیلش رو تحسین می کنم.یه سری از داستان ها رئال و یه سری سوررئال بودن.ایده ی داستان ها رو دوست داشتم.مخصوصا اون داستان های فراواقعی رو.
مثل اون پسری که توی چاله می افتاد و تو زمان جابه جا میشد.یا اون چاقو هایی که غیب می شدن.
من دوست دارم این ایده ها رو یه جا یادداشت کنم چون خوراک خوبیه واسه خیال‌پردازی. و حتی اعتقاد دارم می تونست این ایده ها رو بسط بده و یه رمان خیلی خفن بنویسه.
هر چی هم جلوتر میریم داستان ها قوی تر میشن پس خوبه که همون اول کار ناامید نشید.هر چند فکر کنم با خوندن داستان اول بیشتر حیرت زده بشین تا ناامید.

حاضرم دوباره بخونم؟ نه همون یه بار خوندن بسه.
برگردم عقب بازم میخونم؟ چندتا از داستان ها رو دوست داشتم پس میشه گفت آره.
آیا پیشنهاد میدم؟ نمیدونم...جالب بود ولی نه واسه همه و نه اونطور جالب که به همه پیشنهاد بدم.
      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.