یادداشت Saba

Saba

Saba

3 روز پیش

        یادمه چندسال پیش این کتاب رو خوندم.
ایده ش رو دوست داشتم.اینکه این دفعه شخصیت های منفی شخصیت اصلی بودن و از نگاه اونا داستان روایت می شد.
اما یادمه اونقدر واسم جالب نبود که بخوام جلد دوم رو هم بخونم.
و کلا کتاب رو فقط به خاطر یکی از داستان هاش نگه داشتم و اون هم داستان اول بود.
داستان اول نوشته ی ویکتوریا شواب بود و شخصیت اصلی داستان ؟ مرگ!
من تا اون زمان هیچ وقت اینقدر مجذوب یه داستان کوتاه نشده بودم.هیچ وقت مرگ برام اینقدر زیبا تعریف نشده بود.مرگ واسم اینقدر ملموس و شیرین و دوست داشتنی نبود.هیچ وقت به مرگ چنین نگاه زیبایی نداشتم.
به حدی قلم نویسنده رو دوست داشتم که بارها و بارها داستان اول ( ناقوس مرگ) رو خوندم و از شدت اثرگذاری که داشت اشک ریختم.
عاشق این جمله شدم :((مرگ پسری ست با چشمان عسلی.))
داستان دوم هم قلم خوبی داشت.یه نگاه متفاوتی به داستان پوسایدون و مدوسا داشت.
بقیه داستان ها رو چندان یادم نیست ولی یادمه داستان آخر یه افتضاح بود نوشته سومن چینانی که واقعا مایه ناامیدی بود.
یه چیز دیگه ای که این کتاب داشت و دوسش داشتم هم نقدی بود که بعد از هر داستان درباره ش نوشته شده بود.من اون نقد ها رو واقعا با جون و دل خوندم.حتی شاید گاهی از خوندن خود داستان ها هم واسم جالبتر بود.

به صورت کلی تنها دلیلی که امشب به سرم زد واسش یادداشت بنویسم این بود که اسم ویکتوریا شواب رو دیدم و یاد داستان ناقوس مرگ افتادم و اگه قرار بود به اون داستان امتیاز بدم قطعا پنج می دادم ولی کتاب به صورت کلی قوی نبود و پیشنهاد نمی‌دم 
( کاش داستان اول رو جدا چاپ میکردن 😭 اون وقت می خریدم و به هر کی دوسش داشتم هدیه می دادم)

      
6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.