یادداشت Saba
1404/5/20
موضوع جالبی داشت. توجه:داستان مون واقعیه! داستان سرباز ژاپنی که در دوره جنگ با یک ماموریت توی یه جزیره موندگار میشه و برای پنهان موندن از دید دشمن سالها توی جنگل پرسه میزنه و سعی میکنه اسباب زندگی رو فراهم کنه.سربازی که حدود سی سال توی یه جزیره سرگردون بود و ایستادگی میکرد تا ماموریتش رو به درستی به جا بیاره. خب این موضوع خوراک یه فیلم خوبه و نویسنده ما هم کارگردانه.کارگردانی که انگار نمی تونست تجربه ی اونودا ( سرباز داستان) رو به تصویر بکشه پس تصمیم گرفت داستانش رو بنویسه. قلم نویسنده روون بود و فضای جزیره به خوبی شرح داده شده بود.در واقع نویسنده از روی خاطرات گفته شده اونودا سی سال زندگی اون رو خلاصه وار شرح داد بود. ما با مردی روبهرو هستیم که سالها در دل جنگل پرسه میزده جایی که به گفته خودش انگار زمان در اون جریان نداره.انگار جنگل و زمان مدت ها با هم قهرن.و نویسنده خیلی تلاش کرده بود اون سرگشتگی ناشی از اقامت در جنگل رو به قلم بیاره که در بخش هایی ملموس بود اما به صورت کلی چندان موفق نشده بود. سعی کرده بود این کمبود رو با توصیفات شاعرانه جبران کنه ولی به شخصه اعتقاد دارم اگه داستان از زبان خود اونودا بیان میشد و نه از نگاه دانای کل من خواننده میتونستم ارتباط خیلی بهتری با شخصیت اصلی بگیرم و بیشتر درکش کنم. این ایده خیلی جای بسط و گسترش داشت.و میدونم اگه نویسنده ای حرفه ای تر قصد استفاده از این ایده رو داشت قطعا ماجرا خیلی بهتر بیان میشد اما خب همه چیز خیلی خلاصه شده بود.خلاصه در حد خاطرات باقی مانده و مهم خود اونودا.انگار فقط نقاط عطف زندگی چند ساله ی این سرباز و کلیت این زندگی رو شرح داده بودن که به نظر من کافی نبود. میشه گفت اونودا خیلی از اون خاطرات رو از یاد برده بود ولی مگه هدف نوشتن این کتاب مسحور کردن خواننده نیست؟ چرا بیشتر روی خاطرات اونودا مثلا اینکه انگار می تونست روح دوستانش رو توی جنگل ببینه مانور نداده بود؟ اصلا همین مسئله یه خوراک خوب واسه بسط داستان نبود؟ حقیقتش فضای این کتاب من رو یاد صد صفحه آخر کتاب کافکا در کرانه انداخت.موراکامی کلی وقت گذاشته بود و اون جنگل رو وصف کرده بود و جادوی جاری توی جنگل رو به خواننده نشون داده بود.اینکه جنگل مکانی مثل برزخ بود.حالا این نویسنده داستانی واقعی رو در دست داشته اما نتونسته به اندازه موراکامی که همه این ها زاده خیالش بود من رو مسحور و مجذوب کنه. خوندنش تجربه جالبی بود مخصوصا واقعی بودن این ماجرا.اینکه یه سرباز سی سال تمام آماده باش بمونه و بی خبر از پایان جنگ... . هم حیرت انگیزه و هم باعث میشه اندوهگین بشم.کاش میتونستم بیشتر از افکار درونی اونودا باخبر بشم.کاش می تونستم بهتر اون رو بشناسم و درکش کنم ولی متاسفانه نشد. هشدار: حتما موقع خوندن مراقب تاریخ ها باشید وگرنه دچار سردرگمی میشین! آیا پیشنهاد میکنم؟نمی دونم برگردم عقب باز هم میخونم؟ باز هم نمیدونم.شاید به عنوان یه زنگ تفریح بین کتاب های قوی تر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.