داستان دربارهی پسر ۹ سالهای به نام پالمره که توی شهری زندگی میکنه که یه رسم وحشیانه دارن:
هر سال مسابقهی شلیک به کبوترها برگزار میشه، و پسربچهها وقتی به ۱۰ سالگی میرسن، قراره بشن "کفترکُش" یعنی همونهایی که بعد از تیر زدن به کبوترها، میرن و با دست خودشون سر پرندهی زخمی رو میپیچونن تا کارشو تموم کنن.
پالمر اما دلش با این کار نیست، ته دلش از این رسم متنفره، ولی بین فشار دوستهاش و جامعه گیر افتاده.
این کتاب داستان مبارزهی پالمر با خودشه... با ترسهاش، عرفهای اشتباه، و بالاخره انتخاب بین "قبول شدن توسط دیگران" یا "درست عمل کردن"
واسه خوندن این داستان هفت سال امروز فردا کردم و بابتش خوشحالم چون ۱۰ سالگیم همچین داستانی قطعا روحم رو آزار میداد
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.