معرفی کتاب سیرک شبانه اثر ارین مورگنشترن مترجم محمدرضا شفاهی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
43
خواندهام
227
خواهم خواند
247
نسخههای دیگر
توضیحات
سیرک بی خبر از راه می رسد. هیچ اعلانی از پیش در کار نیست. فقط هست، درحالی که دیروز نبوده. داخل چادرهای راه راهِ سیاه وسفیدِ کرباس، تجربه ای کاملاً منحصربه فرد و پر از شگفتی های حیرت آور در جریان است. نامش سیرک رؤیاهاست و فقط شب ها باز است. اما در پشت صحنه، رقابتی شدید در جریان است: دوئلی میان دو شعبده باز جوان، سیلیا و مارکو، که از کودکی به دست آموزگاران دمدمی مزاجشان مخصوصاً برای همین هدف تربیت شده اند. هیچ یک از آنان نمی داند که از این بازی فقط یکی از آنان جان به در خواهد برد و این سیرک فقط صحنه ای است برای نبرد تماشاییِ تخیل و اراده. اما سیلیا و مارکو به رغم میل شان بی پروا عاشق هم می شوند؛ عشقی عمیق و جادویی که حتی وقتی دست شان به دست هم می خورد چراغ ها به سوسوزدن می افتند و فضا گرم تر می شود. عشق آنان، چه واقعی باشد چه نباشد، بازی باید به پایان برسد و سرنوشت همه ی افرادِ درگیر، از گروه هنرمندان خارق العاده ی سیرک گرفته تا مشتریانش، در ابهام است و به اندازه ی آکروبات بازهای جسوری که آن بالا هستند در بی ثباتی ای معلق. این رمانِ جادوکننده با نثری فریبنده و غنی بزمی برای قلب و احساسات.
بریدۀ کتابهای مرتبط به سیرک شبانه
نمایش همهیادداشتها
1404/3/23
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
"سیرک بیخبر از راه میرسد" از همون اول داشتیم آخر داستان رو میخوندیم. کتابیه که شاید چند سال دیگه بخوام کادوش بگیرم و دوباره بخونمش خوندنش طول کشید خط زمانی از یه جایی به بعد واقعا ذهنم رو آشفته میکرد و نمیتونستم درست زمان رو تشخیص بدم...با این حال نویسنده رو از این بابت تحسین میکنم. وصل کردن چیزی در آینده وقتی گذشته تازه داره اتفاق میفته فوقالعادس. به نظرم روابط بین انسان ها جادویی ترین چیز ممکنه... این کتاب جادویی ترین چیزی بود که خونده بودم. غیرقابل باور. تا حالا اینقدر توی تصور توصیفات گیر نکرده بودم! واقعا دوست داشتم پایان مهربانانه تری برای ایزابل ببینم...ولی داستانش باید به پایان میرسید. رویاپردازان...هممون با تموم کردن این کتاب رویاپرداز به حساب میایم نه؟ هممون اون آدرس ایمیل رو سرچ کردیم... مارکو و سیلیا...عشقشون تکراری نبود. دوستشون داشتم. بیلی...امیدوارم پاپت واقعا دوسش داشته باشه. و امیدوارم در آینده یه داستان پرداز خوب مثل ویجت ببینم. مرد خاکستری پوش...پدری که بهش توجه نکردیم. و هکتور مردی که لیاقت بچهش رو نداشت... همه چیز این کتاب جادویی بود. واقعا...حس خوبی از خوندنش پیدا کردم... تجربه بینظیری بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.