°•zari•°

°•zari•°

بلاگر
@zari.books

80 دنبال شده

158 دنبال کننده

            یه کتابخون نوجوون که معروف به کتابداره💘🥺
این شخص عزادار حسین(ع) است🖤.
          

یادداشت‌ها

نمایش همه

3

                داستان در مورد "لِنی" و برادر کوچیکش "دِیوی" ایه که همراه مادرشون تو یه آپارتمان کوچیک زندگی می کنند. پدر اونا "پیتر لنارد اسپینک" هم یه روز خونه رو ترک می کنه و دیگه بر نمی گرده. و به همین خاطر مادر خانواده مجبور میشه دو شیفت کار کنه تا بتونه خرج و مخارج رو بپردازه
اما
اینجا یه مشکل دیگه هم هست
اونم دیویه
دیوی هر روز بیشتر و بیشتر رشد می کنه و بلند تر میشه و مجبوره زود به زود لباسای جدید بگیره🤧 

تنها چیز خوشحال کننده برای این خواهر و برادر، اشتراک رایگان "دانشنامه بارِل" هست که اون هارو به جهان های حیوانات و حشرات و سرزمین ها و.... می بره

منتظر بودن کل هفته برای رسیدن مجله های دانشنامه برای لنی و دیوی، منو یاد بچگیم می اندازه. وقتایی که منتظر بودم که کِی چهارشنبه میشه تا برم کتابخونه و کتابای جدید امانت بگیرم و تو دل داستان هاشون غرق شم🥲 

این خواهر و برادر خیلی قوه تخیل زیبایی داشتن و خواننده همراه خودشون می کردن
نویسنده هم خیلی خوب یکسری از دغدغه ها رو به قلم در آورده بود
در کل دوست داشتم کتابو اما ای کاش کتاب اینجوری تموم نمی شد تا با اشک به پایان برسونمش🙂
        

4

                تسلیت به همه ی مردم شریف ایران🖤

اگر میخوای این کتابو بخونی پس کلاهخود و زره و ابزار جنگی کنار دستت بزار،چون به اعصاب و تمرکزِ آهنین و فولادین نیاز داری و قراره بری به جنگ وولف☺️
یکی از کتابایی که دوسش دارم و در عین حال ازش متنفرم و به جرئت میتونم بگم اگه همخوانی در کار نبود و خودم به تنهایی میخواستم کتابو بخونم،همون چندتا صفحه ی اول دراپ می شد🤝 بابا آخه زن چقدر سختش کردی احساس می کردم رفتم کوه نوردی و انقدر خسته شدم که به زور خودمو میکشم و میبرم بالا😆
البته از حق نگذریم نشون از نبوغ و درک زیادخانم وولف از آدمی و احساساتش بودا ولی خب..... 

من وقتی کتابو شروع کردم تا آخرش👇:
اولش:وا ! بسم الله! زنیکه چی میگی ؟نمیفهمم😑
یکم بعد تر:خب یکم آدم شدی میفهمم چی میگی
وسطش:دقیقا چرا اینکارو کردیییییییی😭؟
آخرش:همین؟ این همه فَک زد که برسه به این😀؟ 

حالا غرغرو فعلا میزارم کنار و می رسیم به شخصیت های موردعلاقم: 

سپتیموس اولین شخصیت موردعلاقمه.کسی که مرگ رفیقش رو جلوی چشمای خودش دید و بعد از اون حادثه و حتی بعد از پایان جنگ جهانی هنوزم که هنوزه اون حس عذاب وجدان،اون حس بی مصرف بودن،اون حس تنهایی گریبانش رو گرفته و چقدر همسرش "لوکتزیا" مهربون و عاشق بود🥺
سپتیموس مصداق بارز این جمله ای بود که میگن "روحش مرده ولی جسمش نه" 

دومی ریچارده.چون چیزی که منو بهش جذب کرد این بود که خیلی سخت بود براش که احساسات واقعی خودش رو به عزیزانش بگه یا ابراز کنه. و بقیه هم این طوری برداشت میکردن که"اوه. اون چقدر خودشو میگیره.چقدر سرد برخورد میکنه.دور و اطرافیانش اصلا براش مهم نیستن." اما نه واقعا این طور نبود🥲 

الیزابت هم با اینکه خیلی دوسش نداشتم اما درکش میکردم. نوجوونی که گرفتار حرف این و اون شده و نمیدونه باید چیکار کنه و به همین دلیل فقط نقش بازی میکنه تا کمی مورد قبول واقع بشه

اسپویل❌️❌️❌️:
مورد اول:با اینکه میدونستم با اون حال و احوالی که از سپتیموس نوشته شده بلاخره یه جایی نویسنده میکشتش،اما بازم ناراحت شدن که وولف عزیز(☺️) کارکتر مورد علاقم سر به نیست کرد😭
مورد دوم: خب اگه قرار بود انقدر کتاب خیلی قابل قبول تموم نشه و تو مهمونی اتفاق و یا شور و حال جدیدی رخ نده (البته به جز همدردی کلاریسا برای سپتیموس) چرا هی از اول تا قبل مهمونی،بهش اشاره می کرد؟ خب اینجوری خواننده انتظار داره اوج داستان رخ بده 🥲 و میخوره تو ذوقش که🤦‍♀️ 

در آخرم بنظرم ۲/۵از۵ براش کافیه 

پ.ن:ممنونم از شقایق عزیز و بچه های همخوانی که به خاطر همراهیشون،ادامه دادم🥺✨️
پ.ن۲:شاید بعدا تو سنین بالاتر سراغش اومدم
پ.ن۳:چقدر حرف زدم😂☺️
        

6

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاهی برای نوجوانان

367 عضو

گرگ ها با چشم باز می خوابند

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی فلکسن

40 عضو

پدر، عشق و پسر

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

0

°•zari•° پسندید.

2

°•zari•° پسندید.

1

°•zari•° پسندید.

1

°•zari•° پسندید.

6

°•zari•° پسندید.

3