°•zari•°

°•zari•°

بلاگر
@zari.books

95 دنبال شده

247 دنبال کننده

            یه کتابخون نوجوون که معروف به کتابداره💘🥺
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
°•zari•°

°•zari•°

1403/10/22

        خانم مونتگمری عزیزم بالاخره بعد از دو سال برگشتم به آغوش قلمت . حالا چرا بعد از دو سال؟ چون می‌ترسیدم که بعد از خوندن ۱۴ تا کتاب ازت دیگه کتابی از قلم زیبای تو چاپ و ترجمه نشه و من مجبورم با تعداد اندک کتابی که ازت مونده و ترجمه شده به سر ببرم اما خب خداروشکر تو این دو سال کلی کتاب جدید ازت منتشر شد که خیلی ذوقشونو دارم بخونم

خب حالا بریم سر وقت کتاب
داستان در مورد دختری به نام جین ویکتوریا استوارته(از ویکتوریا خوشش نمیاد) که همراه مادر و مادربزرگ پولدارش تو یه عمارت تو خیابان نشاط، پلاک۶۰زندگی میکنه.یه مادربزرگ مستبد و از خودراضی و خودخواه با اخلاق و رفتارهای چرتِ قدیمی و اشرافی😒و یه مامان مهربون و خوشگل و تو دل‌برو.اما تنها دلخوشی جین،"جودی"دختر یتیمی هست که خونه ی بغلی کار میکنه.
حالا پدر جین کجاست؟
راستش چون تاحالا ندیده بودش فکر می‌کرد باباش مرده اما بلاخره میفهمه زنده ست و مامانش ،اونو ترک کرده و از این حرفا
و یکی از روزها هم از طرف باباش یه نامه میاد که درخواست کرده بود سه ماه تابستون جین بره پیشش
و حالا ما جینی رو داریم که مجبوره سه ماه بره جزیره پرنس ادوارد و پیش پدری که ازش متنفره.....

وای خدای من😭!من یه روزی بخاطر این توصیف‌های مونتگمری از طبیعت،جان به جان آفرین تسلیم میکنم😭
مثل همیشه آروم و راحت و صاف و ساده🥺✨️
با اینکه ۳۰،۴۰صفحه ازش بخونی آخر کتاب دستت میاد، ولی همچنان کلی ذوق و شوق برای خوندنش داری جوری که کم کم میخونی که دیرتر تموم شه🤧
      

13

37

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کتاب‌خوانی فانتزیوم

217 عضو

خواهرزاده جادوگر

دورۀ فعال

🎭 هامارتیا 🎭

238 عضو

مرغ دریایی

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

منم همینطور زهرا منم همینطور😭🫂
          امروز انقدر فشار خوردم، نزدیک یه رمان قطور گزارش پیشرفت نوشتم بعد پرید😐 در این حد که  نزدیک بود بهخوان رو پاک کنم🤣چون زیاد حوصله هم نداشتم دیگه خیلی هنر کرده بودم اونها رو نوشتم.
دوباره هم همین اتفاق افتاد. 
من حوصله ی این کتاب رو ندارم... باور کنید دارم به زور تحملش میکنم... کتاب خوبیه ها، واقعا خوبه ولی زمان درستی برای خوندنش نیست و من دارم حرص میخورم. همه کتابهایی که دستمن با یه روند خیلی مزخرف و کند دارن پیش میرن دریغ از ذره ای هیجان... من الان دلم یه کتاب غیر فانتزی میخواد که هیجان انگیز باشه...
کتاب تا چشم کار می‌کند لاک‌پشت رو میخواستم بخونم که دیدم نیست😐 گم شده معلوم نیست کجا گذاشتم... فقط خدا میدونه این کتاب کجاست. 
پشت یکی از قفسه ها هم مردان کوچک رو پیدا کردم که اصلا حواسم نبود دارمش.
راستی،
 شاید هم خودم حال و حوصله ندارم و میندازم گردن کتاب 
این روزها میتونن روزهای خیلی خیلی خیلی خوب و خفنی باشن ولی مدرسه داره گند میزنه به همه چیز. بهخوان هم که قاطی ‌کرده و ...
واقعا دیگه دارم از دست آدم های مدرسه و معلم ها دیوونه می‌شم.  با محتوای چرت و پرت کتابهامون هم کنار بیام با این مسائل کنار نمیام. هنوز یه فصل کامل رو درس ندادن ازش امتحان میگیرن. همه ش نمره نمره یادگیری هم بره به درک. اصلا مگه مهمه چیزی یاد بگیریم.هعی ببخشید دلم خیلی پر بود.
به خاطر مدرسه این روزها نه میخونم نه مینویسم نه میبینم. هیچی. نه فیلم و سریال و نه داستان نویسی و نه کتابخوانی. اگر هم این کار رو بکنم خیلی کم. این هفته هم واسه کارگاه نویسندگی  مجبور شدم یه متن نه چندان خوب بنویسم..
دیروز هم جای ادبیات، ریاضی داشتیم🗿🗿دیگه فکر کنید چقدر حالم قشنگه. 
ببخشید دیگه.
ببخشید جدا.
که انقدر حرف زدم.

        
ایکه باگ

42

°•zari•° پسندید.
          امروز انقدر فشار خوردم، نزدیک یه رمان قطور گزارش پیشرفت نوشتم بعد پرید😐 در این حد که  نزدیک بود بهخوان رو پاک کنم🤣چون زیاد حوصله هم نداشتم دیگه خیلی هنر کرده بودم اونها رو نوشتم.
دوباره هم همین اتفاق افتاد. 
من حوصله ی این کتاب رو ندارم... باور کنید دارم به زور تحملش میکنم... کتاب خوبیه ها، واقعا خوبه ولی زمان درستی برای خوندنش نیست و من دارم حرص میخورم. همه کتابهایی که دستمن با یه روند خیلی مزخرف و کند دارن پیش میرن دریغ از ذره ای هیجان... من الان دلم یه کتاب غیر فانتزی میخواد که هیجان انگیز باشه...
کتاب تا چشم کار می‌کند لاک‌پشت رو میخواستم بخونم که دیدم نیست😐 گم شده معلوم نیست کجا گذاشتم... فقط خدا میدونه این کتاب کجاست. 
پشت یکی از قفسه ها هم مردان کوچک رو پیدا کردم که اصلا حواسم نبود دارمش.
راستی،
 شاید هم خودم حال و حوصله ندارم و میندازم گردن کتاب 
این روزها میتونن روزهای خیلی خیلی خیلی خوب و خفنی باشن ولی مدرسه داره گند میزنه به همه چیز. بهخوان هم که قاطی ‌کرده و ...
واقعا دیگه دارم از دست آدم های مدرسه و معلم ها دیوونه می‌شم.  با محتوای چرت و پرت کتابهامون هم کنار بیام با این مسائل کنار نمیام. هنوز یه فصل کامل رو درس ندادن ازش امتحان میگیرن. همه ش نمره نمره یادگیری هم بره به درک. اصلا مگه مهمه چیزی یاد بگیریم.هعی ببخشید دلم خیلی پر بود.
به خاطر مدرسه این روزها نه میخونم نه مینویسم نه میبینم. هیچی. نه فیلم و سریال و نه داستان نویسی و نه کتابخوانی. اگر هم این کار رو بکنم خیلی کم. این هفته هم واسه کارگاه نویسندگی  مجبور شدم یه متن نه چندان خوب بنویسم..
دیروز هم جای ادبیات، ریاضی داشتیم🗿🗿دیگه فکر کنید چقدر حالم قشنگه. 
ببخشید دیگه.
ببخشید جدا.
که انقدر حرف زدم.

        
ایکه باگ

42

°•zari•° پسندید.
فیلم به مثابه فلسفه (لگا)

12

°•zari•° پسندید.
آونگ فوکو

7

°•zari•° پسندید.
هویت

13

°•zari•° پسندید.
چشم هایش

10

°•zari•° پسندید.
آفتاب پرست ها

8

°•zari•° پسندید.
ساعت بی عقربه

11

°•zari•° پسندید.
سه شنبه ها با موری
          وقتی آخرین روزهای عمرت رو سپری میکنی دوست داری چه کارایی انجام بدی؟ احتمالا سعی میکنی چند تا از آروزهای عمرتو تجربه کنی و شایدم درحال گریه و شکایت از خدا باشی که چرا من؟ چرا الان؟ 💔

چقدر باید عقلا بزرگ شده باشی که روزهای آخر عمرت فقط بخوای بیشتر به جزئیات طبیعت توجه کنی و از روابط انسانی ات و صحبت با بقیه لذت ببری؟ یا حتی تجاربت رو به بقیه منتقل کنی؟ مگه چقدر زمان برات مونده که بخوای بخش زیادی‌ش رو به بقیه اختصاص بدی؟ 

میچ آلبوم به عقیده من خوش‌بخت بود که یه استاد خوب داشت و تونست روزهای آخر عمر استادش، کنارش باشه و از کلی از تجاربش برای خودش بهره بگیره ✨

آلبوم تو کتاب "سه‌شنبه ها با موری" مینویسه "آیا تا به حال مرشدی داشته اید که با وجود خامی و بی‌تجربگی‌تان، شما را به شکل شیئی گرانبها نظاره کند؟"

بشخصه تا یه حدی شاید از این نعمت برخوردار شدم ولی اونقدر نبوده که برام راضی کننده باشه در نتیجه به میچ آلبوم غبطه میخورم 🫠

به موری شوارتز هم غبطه میخورم که ماه‌ها قبل از مرگش میدونست قراره بمیره و در نتیجه بهتر، قشنگ‌تر و مفیدتر زندگی کرد 🌱

این کتاب و نگاه‌های موری شوارتز درسته همه شون قابل قبول و استناد نبودن؛ اما خیلی از جملاتش و نگاه های موری برام قشنگ و مفید بود

میتونم بیشتر از قبل به زیبایی برگ‌ها، فرم و انحنای تنه درختا، پشمکی بودن ابرا، آبی آسمون توجه کنم و بیشتر لذت ببرم، میتونم مهربون‌تر باشم و کمتر سر مسائل بی‌اهمیت ناراحت بشم ❤️‍🔥

موری درست میگفت که "اگر چگونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را هم فرا خواهی گرفت" :)

        

18

°•zari•° پسندید.
دزیره
- تو به سرنوشت معتقدی؟
ـ نه، فقط به تصادف های عجیب معتقدم!
این دیالوگ ها که بین ناپلئون بناپارت و برناردین اوژنی دزیره کلاری، بیان شد، فکر مکرر من در طول کتاب بود.... اتفاقات عجیب، سرنوشت، تصادف، دست روزگار، تقدیر یا هر چیزی که بود، این روایت نسبتا واقعی از دل تاریخ، هر لحظه من رو متعجب تر و مشتاق تر میکرد برای خوندن ادامه داستان....
(گفتم نسبتا واقعی برای اینکه نمیدونم جزئیات داستان واقعی هستن یا نه، اما کلیات و اتفاقات مهم به ترتیب در تاریخ پیش رفتن)
روایت دزیره یا اوژِنی دختر یک تاجر پارچه در مارسِی، از بعد از انقلاب فرانسه، زمانی که حدودا ۱۴ سال داره. دزیره یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش به نام های ژولی و اتین داره. ماجرا از اونجایی شروع میشه که اتین رو توقیف میکنن و دزیره باید برای آزادی برادرش با نماینده مجلس صحبت کنه....
دختری ساده، شیطون، مهربان و در مواقعی شجاع هست. کتاب به صورت یادداشت هایی از خود دزیره بیان میشه و اسم فصل ها تاریخ های دقیقی هستن.
سرنوشت دزیره با دو تا از شخصیت های بزرگ و مهم اون برهه از زمان، ناپلئون بناپارت و ژان باتیست برنادوت گره میخوره و باعث شکل گیری زندگی پر ماجرایی میشه. او که از مارسی به بالاترین مقام یک خانم توی یه کشور میرسه و در این راه اصل خودش رو فراموش نمیکنه و سادگی خود رو حفظ میکنه، تاریخ ساز میشه و همیشه در تلاشه از خانواده اش محافظت کنه...
در طول داستان میفهمیم که چی شد انقلاب فرانسه به امپراطوری ناپلئون تبدیل شد و چطور ناپلئون سقوط کرد و سلطنت به بوربن ها برگشت. حقوق بشری که پر شور در انقلاب راجع بهش حرف میزدن چه اتفاقی براش افتاد، سرنوشت جمهوری خواه های فرانسه چی شد و شرایط، چه تاثیری روی اونها داشت.
توصیفات به جا از محیط، توضیحات تاریخی و دلایل سیاسی رخداد های مهم فرانسه و اروپا در زمان ناپلئون به ترتیبی قابل درک، معرفی شخصیت های کلیدی و اعمال اونها، در کنار روایت های عاشقانه داستان، به جذابیتش اضافه میکنه.
احساسات و افکار دزیره رو به خوبی میشه حس کرد و باهاش خوشحال شد ناامید شد ناراحت شد و استرس کشید:)
با اینکه کتاب از زبان دزیره نوشته شده، شخصیت های فرعی فراموش نشدن و ما از اتفاقات زندگی اونها هم باخبر میشیم. شخصیت های دوست داشتنی و دوست نداشتنی! زیادی توی کتاب وجود داره و خیلیا توی ذهن موندگار میشن:) کنت براهه، کنت روزن، ماری، اوسکار کوچولو، پرسون...
بعد از خوندن کتاب احتمالا مکان های خاطره ساز رو یادتون بمونه: رودخانه سن و انعکاس نور چراغ ها در شب، باغ مالمزون و گل های خوش عطر و آلاچیق به یادموندنیش، ویلای سفید مارسی و پرچین باغش، کاخ تویلری، خانه خیابان آنژو....

تصویر از راست: ژان باتیست برنادوت، دزیره، ناپلئون بناپارت
          - تو به سرنوشت معتقدی؟
ـ نه، فقط به تصادف های عجیب معتقدم!
این دیالوگ ها که بین ناپلئون بناپارت و برناردین اوژنی دزیره کلاری، بیان شد، فکر مکرر من در طول کتاب بود.... اتفاقات عجیب، سرنوشت، تصادف، دست روزگار، تقدیر یا هر چیزی که بود، این روایت نسبتا واقعی از دل تاریخ، هر لحظه من رو متعجب تر و مشتاق تر میکرد برای خوندن ادامه داستان....
(گفتم نسبتا واقعی برای اینکه نمیدونم جزئیات داستان واقعی هستن یا نه، اما کلیات و اتفاقات مهم به ترتیب در تاریخ پیش رفتن)
روایت دزیره یا اوژِنی دختر یک تاجر پارچه در مارسِی، از بعد از انقلاب فرانسه، زمانی که حدودا ۱۴ سال داره. دزیره یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش به نام های ژولی و اتین داره. ماجرا از اونجایی شروع میشه که اتین رو توقیف میکنن و دزیره باید برای آزادی برادرش با نماینده مجلس صحبت کنه....
دختری ساده، شیطون، مهربان و در مواقعی شجاع هست. کتاب به صورت یادداشت هایی از خود دزیره بیان میشه و اسم فصل ها تاریخ های دقیقی هستن.
سرنوشت دزیره با دو تا از شخصیت های بزرگ و مهم اون برهه از زمان، ناپلئون بناپارت و ژان باتیست برنادوت گره میخوره و باعث شکل گیری زندگی پر ماجرایی میشه. او که از مارسی به بالاترین مقام یک خانم توی یه کشور میرسه و در این راه اصل خودش رو فراموش نمیکنه و سادگی خود رو حفظ میکنه، تاریخ ساز میشه و همیشه در تلاشه از خانواده اش محافظت کنه...
در طول داستان میفهمیم که چی شد انقلاب فرانسه به امپراطوری ناپلئون تبدیل شد و چطور ناپلئون سقوط کرد و سلطنت به بوربن ها برگشت. حقوق بشری که پر شور در انقلاب راجع بهش حرف میزدن چه اتفاقی براش افتاد، سرنوشت جمهوری خواه های فرانسه چی شد و شرایط، چه تاثیری روی اونها داشت.
توصیفات به جا از محیط، توضیحات تاریخی و دلایل سیاسی رخداد های مهم فرانسه و اروپا در زمان ناپلئون به ترتیبی قابل درک، معرفی شخصیت های کلیدی و اعمال اونها، در کنار روایت های عاشقانه داستان، به جذابیتش اضافه میکنه.
احساسات و افکار دزیره رو به خوبی میشه حس کرد و باهاش خوشحال شد ناامید شد ناراحت شد و استرس کشید:)
با اینکه کتاب از زبان دزیره نوشته شده، شخصیت های فرعی فراموش نشدن و ما از اتفاقات زندگی اونها هم باخبر میشیم. شخصیت های دوست داشتنی و دوست نداشتنی! زیادی توی کتاب وجود داره و خیلیا توی ذهن موندگار میشن:) کنت براهه، کنت روزن، ماری، اوسکار کوچولو، پرسون...
بعد از خوندن کتاب احتمالا مکان های خاطره ساز رو یادتون بمونه: رودخانه سن و انعکاس نور چراغ ها در شب، باغ مالمزون و گل های خوش عطر و آلاچیق به یادموندنیش، ویلای سفید مارسی و پرچین باغش، کاخ تویلری، خانه خیابان آنژو....

تصویر از راست: ژان باتیست برنادوت، دزیره، ناپلئون بناپارت


        

32

°•zari•° پسندید.
بی پناه

12