شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
جواد

جواد

15 ساعت پیش

        کتاب ما یه شاهکار طنزِ تیز و بُرنده‌ست که با زبانی زیرکانه و نیش‌دار، نظام شوروی رو حسابی به باد انتقاد می‌گیره! این اثر مثل یه آینه‌ی جادویی، با طنزی تلخ و هوشمند، چهره واقعی یه رژیم تمامیت‌خواه رو نشون می‌ده. جایی که از «پاسداران انقلاب» حرف می‌زنه، انگار داره با یه کنایه‌ی زهرآگین به وفاداران کور و متعصب ایدئولوژی چشمک می‌زنه. یا اونجایی که می‌گه «تا ابد به یگانه کشورمون وفاداریم»، ترس و وحشت از یه انتقاد ساده رو چنان ملموس نقاشی می‌کنه که مو به تن آدم سیخ می‌شه!
این کتاب فقط یه داستان نیست؛ یه افشاگریه! با ظرافت تمام، نقاب از چهره رژیم برمی‌داره و نشون می‌ده چطور در هر گوشه‌ی زندگی مردم سرک می‌کشید: از روابط عاشقانه و خصوصی بگیر تا فشار روی خانواده‌ها و حتی جاسوسی‌های شبانه‌روزی! انگار رژیم فکر می‌کرد حق داره تو تک‌تک لحظه‌های زندگی مردم دخالت کنه، حتی تو اینکه شام چی بخورن! این دخالت‌های بی‌حد و حصر، با طنزی گزنده به تصویر کشیده شده که نمی‌تونی جلوی خنده‌ت رو بگیری، هرچند تهش یه بغض گلوگیر منتظرته.
حالا بیاییم  سراغ صف‌های خرید و بدبختی‌های روزمره! کتاب این موقعیت‌های آشنای زندگی در شوروی رو چنان به سخره می‌گیره که انگار داری یه کمدی سیاه تماشا می‌کنی. از صف‌های طولانی برای یه تیکه نون بگیر تا تلاش برای پیدا کردن یه جفت کفش! برداشت من از این اثر اینه که رژیم کمونیستی، با اون همه شعار پرطمطراق درباره سعادت و برابری، در نهایت فقط تونست مردم رو توی یه چرخه‌ی ناامیدی و خستگی غرق کنه. یه جورایی انگار قول بهشت داده بودن، اما تحویلشون یه کویر خشک و بی‌آب و علف بود!
طنز کتاب فقط به اینا محدود نمی‌شه؛ جایی که اعداد و انتگرال‌ها وارد بازی می‌شن، دیگه اوج خلاقیت نویسنده رو می‌بینی! رژیم انگار به چیزی جز آمار و ارقام باور نداشت. عشق، دوستی، احساسات؟ اگه توی فرمول جا نشن، به درد نمی‌خورن! این نگاه خشک و رباتی به زندگی، با طنزی چنان درخشان به تصویر کشیده شده که نمی‌تونی کتاب رو زمین بذاری.
و اما وعده‌های طلایی سعادت! کتاب با زیرکی نشون می‌ده که این وعده‌های قشنگ، فقط یه مشت حرف پوچ بودن. سال‌ها جنگ و بدبختی، فقط برای اینکه آخرش مردم بفهمن هیچ خوشبختی‌ای در کار نیست. این تناقض بین شعار و واقعیت، مثل یه سیلی محکم تو صورت خواننده‌ست؛ هم تلخه، هم بیدارت می‌کنه.

      

3

        
🪴: داستان درباره نوروز است. نفرین تمام ایران زمین را فراگرفته، از آسمان خاکستر می‌بارد و از زمین مار می‌جوشد. مردم نه تنها در شرایط سختی هستند بلکه این مشکلات را از چشم پادشاه می‌بینند. جم، پادشاه ایران زمین در جام جهان‌نما راه پایان دادن به این نفرین را می‌بیند و برای حل این مشکل بزرگ راهی سفری سخت می‌شود.

🪴: هفت جاویدان روایتی حماسی و اسطوره‌ای درباره نوروز‌ است. جایی که شاه و مردم هر کدام به نوعی برای از بین بردن نفرین و آباد کردن ایران هفت خوان را پشت سر می‌گذراند. ( نترسید، چیزی را لو ندادم، چون داستان از پایان ماجراها شروع می‌شود و بعد برمی‌گردیم به عقب تا ببینیم ماجرا از چه قرار بوده است. )

باید بگویم از اینکه کتابی با نمادهای ایرانی می‌خواندم، واقعا لذت می‌بردم. به خصوص که خانم فولادوند مضامین خیلی خوبی هم در دل داستان گنجانده و به درستی به آن‌ها پرداخته است.

کتاب پر است از المان‌های ایرانی. لباس‌ها، داستان‌ها، اسطوره‌ها، غذاها و همه چی و همه چی رنگ و بوی خالص ایرانی دارد. انقدر این کتاب حرف‌های قشنگ دارد که واقعا از اینکه بخواهم نقطه‌ضعفی برایش بگویم خیلی راضی نیستم. ولی به هرحال یک سری نکات هم بودن که باعث شدن کتاب از من نمره متوسطی بگیرد. 
مثلا داستان هیچ خط زمانی مشخصی ندارد و خواننده خیلی جاها گیج می‌شود که خب فلان شخصیت حدودا چه سن و سالی دارد یا فلان اتفاق دقیقا چه زمانی بوده که همچین آثاری دارد! از نقاط ضعف دیگه‌ای که دیدم، رابطه علت و معلولی ضعیفی است که برای برخی اتفاقات داستان ذکر شده. به خصوص برای بزرگترین پرسش داستان که قانع کننده نیست، ایران زمین را نفرین بزرگی گرفته که همه، آن را از چشم پادشاه می‌بینند، اما این موضوع به خوبی پرداخته نشده است! یا حتی هفت خوانی هم که مردم و جم پشت سر می‌گذراند، در بعضی جاها درست مشخص نشده که فلان اتفاق چطور به عنوان یک خوان در نظر گرفته شد.

در نهایت با وجود چیزهایی که مثال زدم، اگر هفت جاویدان را به چشم یک داستان افسانه‌ای بخوانید و برعکس من کمتر دنبال علت و معلول باشید (🤪) حتما از خواندنش لذت می‌برید و برای شما تبدیل به یک کتاب به یاد ماندنی می‌شود.
      

11

نرگس

نرگس

16 ساعت پیش

        🍃ولتر را صاحب قرن و ‌یکی از سازندگان تمدن مدرن بشر دانسته‌اند و نوول کاندید را نیز «شاهکار شعور بشر» نامیده‌اند.

ولتر یکی از مشهورترین نویسندگان و فیلسوفان قرن ۱۸ و عصر روشنگری فرانسه بود. آثارش بیشتر درباره‌ی آزادی اندیشه، نقد تعصب مذهبی، عدالت اجتماعی و دفاع از عقلانیته. زبان نوشتارش معمولاً تیز، طعنه‌آمیز و طنزآلوده.
شهرتش بخاطر هوش و ذکاوت شگفت‌انگیز، مخالفت با کلیسا‌ی کاتولیک، حمایت از آزادی مذهب، جدایی دین از سیاست و شجاعت بی‌پرده در نظر دادنه!
در آثارش با نهادهای قدرت مثل کلیسا و سلطنت هم برخورد انتقادی داشته و به همین‌خاطر گاهی مجبور به تبعید یا سانسور میشد.

کتاب «کاندید» یکی از معروف‌ترین کتاب‌هاشه که یک داستان فلسفیه و نقد شدیدی به کلیسا، سادگی و خوش‌بینی افراطی داره. 
و فقط در دوران حیات نویسنده ۲۰ بار تجدید چاپ شده.
در سال ۱۷۵۵، زلزله‌ی بزرگی در لیسبون اومد که حدود شصت‌هزار نفر از مردم‌ رو به کام مرگ بُرد. بعد ازین اتفاق کشیشان این اتفاق‌ رو دلایل گناه زیاد مردم دونستن. البته ولوله‌ای هم بین روشنفکران ایجاد شد و باعث شد ولتر در طی سه روز کتاب «کاندید» رو بنویسه. و جالبه که بعد از ۲۷۰سال هنوز خوندنیه…

«کاندید» اسم جوان خوش‌باوره داستانه که خواهرزاده‌ی یک بارون آلمانیه. بارون معلمی به نام پانگلوس برای کاندید و دخترش استخدام میکنه.
(پانگلوس نماد لایب‌نیتسه. نظریه‌ لایب‌نیتس درباره این که جهان فعلی بهترین جهان ممکنه، و همه چیز عالیه و ما انسان‌ها در خوشبختی زندگی میکنیم.)
🍃پانگلوس : اثبات شده که امور دنیا ممکن نیست به شیوه‌‌ای دیگر باشد؛ از آنجا که هر چیز برای هدفی ساخته شده، پس الزاما برای بهترین هدف ساخته شده است. دقت بفرمایید که بینی برای حمل عینک آفریده شده؛ به همین دلیل عینک می‌‌زنیم . بدیهی است که پاها برای این خلق شده‌‌اند تا پای‌افزار بپوشند‌، بنابراین ما پای ‌افزار داریم. سنگ‌ها شکل گرفته‌اند تا تراشیده شوند و با آن‌‌ها قلعه بنا کنیم.

در ادامه داستان یه سری اتفاقاتی میفته که زندگی کاندید رو دستخوش تغییرات زیادی میکنه. اما کاندید که نماد مردم عوام و ساده‌لوحه، حرف‌های معلمش رو‌ باور کرده و حقیقت خودش رو به حقیقتی که میبینه ترجیح میده و هر اتفاقی که براش میفته رو به بهترین شکل ممکن تفسیر میکنه..!

سیر اتفاقات خیلی سریعه ولی خواننده ازین ریتم عقب نمیمونه. 
جالبه که در کشمکش‌های زیاد داستان، شخصیت‌های ثروتمند بیشتر از بقیه دچار حوادث بد میشن! و فقط وقتی به آسایش میرسیدن که دست از تلاش برای رسیدن به زیبایی بکشن و به کار کردن روی بیارن.

طنزی که ولتر، در دو قرن و‌نیم پیش بکار برده با بهترین طنزهای امروزی برابری میکنه. «فیلسوفِ پیر داشته در پناه بوته‌ها به کلفَتِ مادرش، که دخترکی زیبا بوده، درس فیزیکِ تجربی میداده؛ اون‌هم به شکل علمی-عملی😂.»
حتی اسامیِ مکان‌هایی که از خودش درآورده هم پُر از ریتم و نیشِ طنزآلوده؛ «قلعۀ تانِدر تِن ترونخ» یا «شهر والدبرگ هاف ترارک دیک دورف😂»
شاید در قسمت‌هایی طنزش از حد خارج میشه و حالت جنسی پیدا میکنه اما همچنان سرشار از انتقاده؛ انتقادی که شاید نشه به شکل دیگه‌ای بیان کرد!

🍃از مقدمه: می‌پذیریم (همان‌طوری که پذیرفته‌اند) که در میان آثار ولتر، نوول کم‌حجم کاندید، شجاعانه‌ترین و برهنه‌ترین یورش علیه مفاسد (یا در حقیقت عفونت‌های) گوناگونی است که گریبانگیر جامعه‌ی اروپایی عصر ولتر بوده است.

اگر اطلاعات فلسفی‌تون زیاد باشه و یا با نظریات فیلسوفان مختلف آشنا باشید، بیشتر ازین کتاب لذت می‌برید. البته اگه مثل من اطلاعاتتون زیاد نباشه هم، به مشکل نمی‌خورید کافیه هر قسمتی رو که متوجه نشدین سرچ کنین.
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
      

6

Della

Della

17 ساعت پیش

        _شاید باید عادی بودن را دوباره معنا کنیم.

ما معمولاً فکر می‌کنیم عادی بودن یعنی ناتوان بودن، یعنی در میان جمع گم شدن، یعنی هیچ کاری نکردن. اما شاید این فقط یک باور اشتباه باشد. پذیرش خویشتن، همون‌طوری که هستیم، اولین گام مهمه. اگر بتونیم شجاعت عادی بودن رو داشته باشیم، طرز نگاه‌مون به دنیا عوض میشه.

تجربه‌ها ما رو تعریف نمی‌کنن؛ این معناییه که بهشون می‌دیم که مهمه. ما اغلب چیزها رو طوری می‌فهمیم که با اهداف پنهان‌مون هم‌راستا باشه. شاید گاهی دردها، شکست‌ها یا حتی حس‌های ناخوشایند رو نگه می‌داریم فقط چون بهمون یه نوع معنا یا هویت می‌دن.

سؤال اینه: آیا مستقیماً به دنیا نگاه می‌کنیم؟ آیا واقعاً جرات داریم همون‌طور که هست با زندگی روبرو بشیم؟ بدون نقاب، بدون نیاز به تحسین، بدون تلاش برای متفاوت بودن؟

ادلر می‌گه شاید "عادی بودن" تنها انتخاب واقعی‌مونه. شاید بهتره دست از تلاش برای خاص بودن برداریم و توی همین زندگی ساده، معنا پیدا کنیم. اما قبولش آسون نیست. ما با تمام وجود در برابرش مقاومت می‌کنیم. چون می‌خوایم مهم باشیم، به چشم بیایم. اما اگه قراره با خودمون صادق باشیم، شاید لازمه بپذیریم که عادی بودن، ضعف نیست—شجاعته.
      

4

        کتاب ترجمه دوست عزیزم فهیمه جان شانه است که تو نمایشگاه کتاب سال هزار و چهارصد و یک رونمایی شد و افتخار اینو داشتم که اولین نسخه رو به من هدیه بده
کتاب منو خیلی یاد کودکیم انداخت، وقتی جوجه هام میمردن و من کلی براشون گریه میکردم
در واقع داستان کتاب میخواد بقا و چرخه زندگی و حیات رو به بچه یاد بده. اینکه اگه جوجه رو روباه میبره، برای اینه که غذا باید بخوره و برای بچه هاش غذا ببره و مراقبشون باشه همونطور که پدر خانواده مراقب بچه ها و سونیاست و بخاطر آرامششون تلاش میکنه
تا اینجا کتاب عالیه و مفهومی که میخواد به بچه یاد بده ولی به نظرم حتما کتاب باید با گفتگو خونده بشه اینکه یعنی این مفهوم و تلاش برای زندگی و آرامش، معناش اینه که هرکاری میخوایم بکنیم؟ یعنی بخاطر زندگی و بقا خودمون، میتونیم هر آسیبی به بقیه و همسایه ها بزنیم؟ 
به نظرم خوندن کتاب بدون گفتگو میتونه این ذهنیت رو در بچه به وجود بیاره که بخاطر آسایش و زندگی خودش، میتونه به بقیه اسیب برسونه و ظلم کنه
اینکه حد این تلاش کجاست رو کتاب ابدا توجهی نداره و این برای مفهومی که بچه از کتاب میگیره، میتونه خوب نباشه! برای همین دو ستاره کم کردم
      

6

مریم

مریم

23 ساعت پیش

        واقعا از یک رمان فانتزی باید چنین انتظارهایی داشت
نوآوری
خلق سرزمین
خلق گونه های مختلف
دیدگاه جالب و نو به پیدایش بشر بنظرم اوج داستان بود
پروردگاری که جنسیت مشخص داره و یک زن هست! دقت کنید گرفتن مجوز برای چنین داستانی در ایران واقعا از عجایبه! و جای تقدیر داره.
فرستاده پروردگار که خودش یک گونه دیگه هست به اسم آرخ‌آنا که در ستاره جاودان زندگی میکنند.
آقا خیلی داستانش گسترده بوده و پر از کارکتر. به نظرم باید جلد دوم و حتی بیشتر هم داشته باشه اما فعلا هر چی سرچ کردم و گشتم فقط همین یک جلد منتشر شده.
من به شخصه واقعا لذت بردم چون جدید بود برام. شیوه نگارش تصویرگری طرح جلد و خود داستان واقعا عالی بود و دلنشین. واقعا نثر روانی داشت و جزو معدود کتاب های بود که یک روزه خوندمش و خسته نشدم.
داستان انسان های بالدار هم بنظرم چند دیدگاه و تئوری رو دنبال میکنه، سقوط فرشتگان( فندرس ها و آرسن) ندای وظیفه دورنان و سروگان و باقی پادشاهان سلسله که از یکی دوتا دیگشون هم اسم برد نویسنده که الان یادم نمیاد!
تمام پادشاهان در خدمت امر پروردگار بودند در طول تاریخ اما با این وجود ماموریتی که پروردگار براشون در نظر گرفت رو نتونستند به بهترین شکل انجام بدن.
نظر شخصیم اینه که آویدوریان نه تنها یک رمان فانتزی هست بلکه یک بُعد عرفانی هم درون خودش داره.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        از کجا می‌دانید دیوانه نیستید؟
چه کسی گفته ما عاقلیم و آن‌هایی که در غل و زنجیر کرده‌ایم مجنون‌اند؟
آیا چیزی جز یک قرارداد اجتماعی و قدرت اکثریت این تقسیم را منطقی کرده است؟
کتاب تاریخ جنون میشل فوکو، تنها بررسی تاریخی یک اختلال روانی نیست؛ بلکه کاوشی در تاریخ سرکوب و نظم‌بخشی به غیرعادی‌هاست. فوکو در این اثر، نه‌فقط به سرگذشت بیماران روانی، بلکه به سازوکارهایی می‌پردازد که طی قرون، "جنون" را از یک شگفتی و موهبتی الهی به یک وسوسه شیطانی، سپس نشانه‌ی بیماری و نهایتاً جرم اجتماعی تبدیل کردند. در این بررسی موشکافانه،‌ جنون گاهی التقاط اخلاط و گاهی مرضی روحی و گاهی جرمی برای برهم زدن جامعه قلمداد شده است.
او با نگاهی تاریخی-انتقادی، نشان می‌دهد که چگونه جنون در قرون وسطی نه تنها ننگ نبود، بلکه گاهی نشانه‌ای از قداست یا شهود فراتر از عقل معمول تلقی می‌شد. دلقک‌ها، دیوانگان مقدس، و مجانین عاشق – همه در فرهنگ، هنر و عرفان جایگاه داشتند. اما با ورود به عصر روشنگری، دگرگونی عظیمی رخ داد؛ دیوانگان به حاشیه رانده شدند و درون دیوارهای تیمارستان‌ها محبوس گشتند؛ نه برای درمان، بلکه برای نظم اجتماعی.

📌 فوکو با رد تاریخ‌نگاری پزشکی کلاسیک، نشان می‌دهد که پزشکی، ابزار اصلی سیاست در انقیاد دیوانگان شد. از مالیخولیای شاعرانه گرفته تا مالیای خطرناک اجتماعی، همگی به‌تدریج به پرونده‌هایی در نظام پزشکی-حقوقی سپرده شدند. درمان سنتی جای خود را به حبس، مراقبت اجباری، و نهایتاً دارو و شوک‌درمانی داد.

در این روند، مرز میان «بیمار» و «بزهکار» مبهم شد. جنون، به‌جای آنکه فهمیده شود، کنترل شد. فوکو از این زاویه، دیوانه را نه تنها بیمار، بلکه قربانی سازوکار قدرت معرفی می‌کند؛ قدرتی که در لوای مراقبت، به‌دنبال انضباط، کنترل و حذف تفاوت‌هاست. ابتدا جامعه از این‌که مجانین را کنار بزهکاران زندانی می‌کرد شرمسار بود و سپس بزهکاران از اینکه باید هم‌بند دیوانگان باشند خشم‌گین!
🔍 آنچه تاریخ جنون را متفاوت می‌کند، ارتباط ژرف آن با مفهوم آزادی‌ست. فوکو می‌پرسد: «آیا ما دیوانگان را درمان می‌کنیم یا مطیع می‌خواهیمشان؟» پاسخ او تلخ است: آزادی عقلانی مدرن، بر بنیاد حذف ناخردان بنا شده. و دیوانه، نخستین قربانی این حذف است.
      

28

        " دیلماج یک شاهکار نبود اما می‌توانست باشد! "

اولین جمله‌ای که بعد از پایان کتاب دیلماج به ذهنم رسید، جمله‌ی بالا بود. یک رمان تاریخی تخیلی نوشته‌ی حمیدرضا شاه‌آبادی که از همان صفحه‌های ابتدا جذبتان می‌کند و با خودتان می‌گویید " کاش تخیلی نبودی! " 
این کتاب به سرگذشت میرزایوسف دیلماج در دوران قاجار می‌پردازد که ناخواسته عاشق می‌شود. ناخواسته دیلماج می‌شود. ناخواسته زندانی می‌شود و الی آخر. شخصیت او پُر از اتفاق‌هاییست که اندکی در آن‌ها نقشی نداشته. یک به اصطلاح روشنفکرِ منفعل و حل شده در فرهنگ غرب. حتی اگر بگوییم که نویسنده از قصد چنین کاراکتری ساخته باز هم می‌توان به شخصیت‌پردازی ضعیفِ شخصیت‌های اصلی و فرعی خرده بگیریم. پیرنگ کار می‌لنگد و خرده‌پیرنگ‌هایی دارد که بدون منطق درستی مختومه شدند. زبان، جزئیات و تصویرسازی‌های کار اما قابل قبول است. نمی‌توانید قصه‌گویی، جذابیت و هوشمندی کار نویسنده را انکار کنید. 
شاه‌آبادی برای بیان قصه‌اش از فرم نامه‌نگاری استفاده کرده. می‌دانم و می‌فهمم که برای چه و چرا اما کاش این کار را نمی‌کرد و لذت یک داستان تاریخی خوب را از ما نمی‌گرفت. کتاب نه تکیه‌گاه تاریخی خوبی دارد نه تکیه‌گاه داستانی درستی و نه حتی قالب نامه‌نگاری درجه یکی. انگار نویسنده می‌ترسیده به هر کدام نزدیک شود و در ملغمه‌ای از این‌ها غرق شده. البته نباید یادمان برود که چاپ اول کتاب برای سال ۸۵ است و جزو اولین‌ اثرهای نویسنده. پس استفاده از چنین فرمی و بیان قصه در یک بستر تاریخی شجاعتی می‌خواست. آن هم در کتاب‌های اول! 
در نیمه‌ی دوم کتاب با اتفاق‌هایی رو به رو می‌شوید که نویسنده بسیار شتاب‌زده از کنارشان رد می‌شود. تحولی به میرزایوسف می‌چسباند و پایان‌بندی مبهم و ضعیف کار توی ذوق‌تان می‌زند. درست است که بعد از پایان کتاب ممکن است بگویید " خب که چی؟" اما قول می‌دهم در زمان کوتاهی کتاب را تمام کنید و ته ته دلتان خوشحال باشید. چون به هر حال در عصر و زمانه‌ی ما یک رمان تاریخی تخیلی با همین حداقل استانداردها کم پیدا می‌شود. خیلی کم!


#دیلماج 
#همیشه_سرمون_توی‌_کتابه
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
      

18

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.