شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Galile

Galile

1 ساعت پیش

3

        از کدام قسمت داستان بنویسم...
از اینکه ایران کشوری است که غم‌های زیادی را از سر گذرانده یا از زنانی بگویم که رنج‌های بی‌شمار برده‌اند یا از عشق‌های نافرجامی بگویم که بازیچه دست هجران شده‌اند. 
بنظر من روایت‌گری از زبان یک زن کتاب را به یک شگفتی نزدیک کرده است، چرا که زنان جزئیات رو خوب تعریف می‌کنند، اینکه در سال‌های رواج جذام و جنگ چه اتفاقاتی افتاد و عشق بین دو نفر چگونه شکل گرفت و ادامه یافت. بنظرم اگر این روزها این کتاب را بخوانیم می‌توانیم خیلی راحت با شرایط خودمان آن را وفق دهیم و درک کنیم. ایران، فرزندان ایران و عشاق ایران چه خطرها کرده‌اند و چه خون دل‌ها خورده‌اند. بماند...
در هر حال متن کتاب ساده و قابل فهم بود، موقعیت‌ها درهم و  پیچیده بودند و شاید نیاز به تخیل قوی برای آنچه که عباس معروفی می‌خواست القا کند، نیاز بود. داستان در هفت شب روایت می‌شد که روزهای فرد از زبان نوش‌آفرین راوی و شخصیت اصلی داستان بود و شب‌های زوج توسط نویسنده بیان می‌شد.
 در ابتدا متوجه داستان نشدم و بعد هم کمی رها کردم و دوباره برگشتم و با شگفتی کتاب روبه‌رو شدم. جزئیات به خوبی بیان شده بود و می‌توانستم بفهمم که چگونه در هر موقعیت خود را بیابم. انگار در آن دوره زندگی می‌کردم.
      

9

Zeinab Ghaem Panahi

Zeinab Ghaem Panahi

2 ساعت پیش

6

بهارفلاح🌺⭐

بهارفلاح🌺⭐

2 ساعت پیش

        «آقای اُدیپ از قدیم گفتن بی‌خبری خوش خبری!»
📖✍️به نظرم بدون دانش مختصری از اساطیر وفرهنگ یونان ممکنه بعضی از نقاط توسط خواننده درک نشه واگر خواننده به لورفتن داستان حساس نیست حتماً اول مقدمه‌ی خیلی خوب جناب مسکوب رو بخونن
مجموعه افسانه تبای پیرامون ادیپ وفرزندان اون هستش.مضمون اصلی نمایشنامه اول سرنوشت هستش اینکه ادیپ تلاش میکنه تا از سرنوشت محتومی که ازقبل تولدش براش پیش‌بینی شده فرار کنه اما ابروباد ومه وخورشید وفلک درکارن تا دقیقاً همونی که پیش‌بینی شده اتفاق بیوفته.
ومسئله بعدی نفرین هستش اینکه نفرین چقدر قوی هست که واقعا مثل تصور عامیانه ما ایرانی ها به اصطلاح هفت نسل رومیسوزونه نسل هفتم خاندان لابداسبدها فرزندان ادیپ بودن به تراژیک ترین حالت ممکن تاوان پس دادن.
🔷مسئله قابل تامل اینکه این نفرین مربوط به ادیپ نبوده و اجدادش نفرین شدن ولی دامن اون رو میگیره ومحازات میشه برای اعمالی که ناآگاهانه به حقیقت اونا انجامشون میده.....شاید نشون دهنده سرنوشت کل بشر که همه ما آدمها داریم مجازات میشیم به خاطر گناه آدم وحوا!
پدرم روضهٔ رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا مُلکِ جهان را به جوی نفروشم؟!

هرسه نمایشنامه عالی بودن ولی آنتیگونه شاهکار بود اوج تراژدی رو اینجا میشه دید.
یکی از جذاب ترین و مهم ترین عناصر نمایشنامه ، شخصیت پردازی دقیق و قابل درک اونه که بنظرم سوفوکل، استاد خلق شخصیت هایی چندلایه و انسانی هستش شخصیت هایی که فقط قهرمان یا ضدقهرمان نیستن  در این میان،مثل ادیپ ویا آنتیگونه‌ی دوست داشتنی  و کرئون دایی او وحاکم شهر تب، دو قطب اصلی داستان سوم هستن که دو دیدگاه متضاد و در عین حال قابل درک دارن و در برابر یکدیگر قرار میگیرن.
💠نمایشنامه از نقطه‌ای وسط ماجرا وخاص شروع میشه.تقدیر چنین بوده که نسل لابداسیدها (لائیوس، کادموس، ادیپوس و…) به نفرین خدایان گرفتار شدن و بدترین بلایا بر سرشان آوار میشه. هاتفان(پیش‌گویان) به لائیوس میگن که بر فرزند وی مقدرشده که پدر خودش رو میکشه و مادرش(یوکاستا) را به زنی بگیره. هنگامی که ادیپوس زاده میشه از آنجا که پدر و مادرش نمی‌خواستن دستشون به خون پسر آلوده بشه، اونرو در سرزمینی دور دست بر کوهی رها می‌کنن تا پسر، خودش بمیره.
اما شبانی اون روپیدا می‌کنه و به کورینتوس نزد پولیبوس شهریار می‌بره. ادیپوس در اونجا بزرگ می‌شه و وقتی جوانی برومند می‌شه از تقدیر خودش (کشتن پدر و به زنی گرفتن مادرش) آگاه میشه. از اونجا که ادیپوس پدرخوانده و مادرخوانده‌اش رو والدین واقعی خود می‌دونه از کورینتوس فرار میکنه  تا سرنوشت شوم و شرمبارش را عوض کنه.
در راه شهر تبای به لائیوس – پدر واقعی و راستین خود – که او را نمی‌شناسه  می‌رسه وبرای دفاع از خودش و در اثر اتفاقی اون رو می‌کشه.بعد هنگامی که با ابوالهول(هیولایی با سری زنانه وبدن شیر در سه راهی ورودی شهر نشسته وآدمیانی که معماش رو حل نمیکنن میخوره) و معمای او روبه‌رو می‌شه، معما رو حل می‌کنه و مردم شهر تبای را از مصیبتی بزرگ نجات میده مردم تبای نیز به خاطر این عمل مهم اون رو جانشین شهریار پیشین و همسر شهبانوی شهر می‌کنند. بدین صورت تیر تقدیر به هدف میشینه!
🔶حالا پس از سال‌ها فرمانروایی به خوبی وخوشی  و درست زمانی که شهریار در اوج هستش، مرگ و طاعون بر سرزمین این شهریار فرود میاد. اهالی شهر که بلازده و در پی رهایی هستند در برابر کاخ پادشاه گرد هم اومده تا ادیپوس بار دیگر اونهارو نجات بده
نمایشنامه ادیپوس شهریار از این نقطه آغاز می‌شه...

💠نمایشنامه دوم ادیپ نابینا و دردمند که آنتیگونه دخترش همراهیش میکنه ، خسته و آزرده ، بعداز سرگردانی به کولونوس در حاشیه آتن میرسه همان کولونوسی که سوفوکل در اون متولدشدن گویی سوفوکل عامدانه  میخواد زادگاه خودش رو در رستگاری ادیپ از پس رنجهایی که متحمل شده شریک کنه واز دردمند ترین شخصیتی که خلق کرده ونیز زادگاه خود که اونرو جایگاه خدایان می دونه تقدیرمیکنه
🔶سوفوکل جنگ و خونریزی رو و بازیهای قدرت رو محکوم میکنه و نمود عینی اون در صحنه ی وروددختر ادیپ و بعد پسرش که گفتگوی او با اودیپ درباره ی پسرانش اتیوکلس و پولینیکس که او پسرانش را به سبب اونکه در پی قدرت هستن نفرین میکنه....
درپایان نمایشنامه مرگ متفاوت ادیپ دردمند رو  شاهد هستیم
💠و نمایشنامه سوم به اسم آنتیگونه دختر ادیپ هستش و شخصیت اصلی سومین نمایشنامۀ افسانه‌های تبای  نمایشنامه‌ای فوق العاده که در بین آثار کلاسیک درباره‌ی نافرمانی یک دختر سرسخت ومبارز که از فرمان پادشاهی‌ خودخواه که اون رو از دفن جسد برادرش منع کرده سرپیچی میکنه
دو پسر ادیپ، اتئوکلس و پولینیکس، برای به دست آوردن قدرت با یکدیگر وارد جنگ می شن و هر دو در نبرد کشته میشن. کرئون، دایی اون ها و پادشاه جدید تب، تصمیم می گیره  تنها یکی از آن دو را به خاک بسپاره. اتئوکلس که از شهر دفاع کرده، با احترام دفن میشه اما پولینیکس که با نیروهای خارجی به تب حمله کرده، مستحق دفن دونسته نمیشه و دستور میده هر کس پیکر او را دفن کند، به مرگ محکوم خواهد شد.
 در این میان، آنتیگونه، خواهر آن دو، نمی تواند وجدان و اخلاق را نادیده بگیره. اون در برابر قانونِ شاه، به قانون نانوشته ی اخلاقی و الهی وفادار میمونه و پیکر برادرش رو دفن می کند. این نافرمانی، او را مقابل با کرئون قرار میده و سرنوشت تراژیکی را برای هر دو رقم میزنه....
 
✔️افسانه‌های تبای با ترجمه و مقدمه‌ی مفصل شاهرخ مسکوب  و مقاله‌ای از آندره بونار در پایان کتاب درباره‌ی نمایشنامه‌ی «آنتیگونه» در انتشارات خوارزمی منتشر شده است.
✔️اگر بهخوان قابلیت امتیازبالاتر از ۵روداشت آنتیگونه استحقاق اونرو داشت
✔️تصویر هم نقاشی است اثر«ژان آنتوان تئودور ژیروست » با الهام از نمایشنامه اُدیپ در کولونوس
      

25

دریا

دریا

2 ساعت پیش

        این کتابو دومین بارم بود که خوندم. یادداشت دفعه‌ی قبلمو می‌ذارم:

این کتاب تمام قلب منو به خودش اختصاص داد.
خیلی شبیه وضعیت فعلی ماست البته توی این کتاب یکی دو تا شخصیت درست و حسابی فهمیده هست و اکثریت مردم نمی‌فهمند ولی یواش یواش تا آخر کتاب آگاهی گسترش پیدا می‌کنه.
شخصیت اصلی کتاب پیترو سپیناست. داستان توی ایتالیای زمان موسولینی می‌گذره. من عاشق دیدگاه نویسنده شدم.
همونجور که مشخصه موضوع کتاب سیاسته. عجیبه که من قلعه‌ی حیواناتو دوست نداشتم، یعنی باهاش ارتباط احساسی برقرار نکردم ولی عمیقا عاشق این کتاب شدم. یا واقعا تفاوتی دارن یا من از اون موقع تا حالا متفاوت شدم. هیچ‌وقت مثل امسال نبودم.
این کتاب رو باید همه بخونن. مخصوصا اگه دغدغه دارن. خیلی برام جالبه که اینیاتسیو سیلونه سال‌ها پیش این کتابو نوشته ولی به مطالبی اشاره کرده که من جای دیگه‌ای جز دیانت بهائی ندیده بودم. نمونه‌ش دلیلی که برای مخالفتش با سیاست حزبی میاره. خیلی خوب بود. خیلی. حتما قسمت‌های مختلفشو براتون می‌نویسم.
غیر از سیاست، عشق هم توی این کتاب هست. چقدر همه‌ی انواع عشق قشنگن و چقدر وجود عشق، هر نوعی‌ش توی هر کتابی لازمه.
این کتاب از اون کتاباییه که اگه مجبور نمی‌شدم نمی‌خوندم و خیلی خوشحالم که خیلی وقتا مجبورم لذت بعضی چیزا رو بچشم.

      

4

راضیه بابایی

راضیه بابایی

3 ساعت پیش

        قرنطینه یک رمان رئال است در بستر تاریخی. زمان و مکان ساختگی‌اند. شهرها، آدم‌ها و جکومت‌ تخیلی هستند. این دنیای خیالی شبیه دوران قرون وسطیِ اروپاست. 

یک بیماری به نام اسکورج بین مردم فراگیر شده است. یک دختر و پسر که جز طبقات پایین جامعه هستند توسط ماموران حکومت که باید بیماران را جمع آوری کرده و به قرنطینه بفرستند، دستگیر می‌شوند. ورود آنها به جزیره‌ای میان آبها در میان بیمارانی که مانند محکومین در زندان به سر می‌برند، آغاز ماجراست. 

تعریف قرنطینه را شنیده بودم. از آن دست کتاب‌هاست که نوجوانان اهل ماجراجویی دوست دارند. داستانی پر از تلاش و کنش و فعالیت که صحنه‌های پرهیجان آن خواننده را به وجد می‌آورد.

قرنطینه از آن کتاب‌هاست که جان می‌دهد برای اقتباس سینمایی. اما در مقام کتاب پرگویی‌های راوی اول شخص خسته‌ام کرد. نه اینکه ترجمه مشکل داشته باشد، از روانی متن و فهم منطق داستان و اتفاقات می‌شد فهمید کار مترجم بد نبوده است. 
تعادل بین گفتن و تصویر دادن وجود ندارد. مسئله دیگری که با کتاب داشتم پیرنگ عجیب و غریبش بود. نه اینکه پیرنگ کار پیچیده باشد و غیر قابل فهم اما به عمد در هم پیچیده می‌شد تا اتفاق دیگری را رقم بزند. 
در مجموع شاید طولانی شدن کتاب به همان دلایل بالا باشه  و اگر نویسنده کمی جمه‌جورتر می‌نوشت این ایرادات به چشم نمی‌آمد. امیدوارم زودتر فیلمی براساس کتاب بسازند فیلم جذابی خواهد شد.
و اما خط عاشقانه‌ی داستان
دو نوجوان ما حواسشان به هم هستند. در مورد علاقه به هم و توجه به هم مکالمات محدودی داره که برای نوجوان جذاب است. در اتفاقات و حوادث تماس بدنی دارند نه در حد مثبت ۱۸ ولی به هرحال هست. این هم برای اطلاع دوستانی گفتم که روی این موارد حساس هستند.
امتیاز کتاب ۴ از ۵ و مخاطب اثر نوجوان ۱۲،۱۳ سال به بالاست.
      

6

Leila.LEL

Leila.LEL

4 ساعت پیش

        واما پایان آبنبات ها...
هم خوشحالم ک تمومش کردم و هم خیلییی ناراحتم ک تموم شد ... یجورایی با این مجموعه زندگی کردم ، همراهش کلی خندیدم و بعضی جاها گریه کردم برا همین خیلی سخته  ازش دل بکنم
همراه شدن با یه خونواده بجنوردی و پستی و بلندی هایی که تو زندگی باهاش مواجهن، رابطشون با همدیگه و با همسایه ها  ، کلی ماجرای خنده دار با لهجه شیرین بجنوردی که خنده ب لب آدم میاره، کاچگی ها و پرچنگی های محسن داستان که از ۱۰ سالگی باهاش همراه میشیم و باهاش بزرگ میشیم، و در آخرین آبنبات با محسنی مواجه میشیم که دیگه عاقل شده و بعد از صد سال تنهایی بلاخره به عشق  بچگیاش میرسه.
و جای خالی بی بی که توی دو جلد آخر حس میشه...
داستان اینجا تموم میشه اما به قول محسن  « داستان من تمام مشه،  ولی داستان ما تازه اینجا شروع مشه... پایانی برای یک شروع تازه...!»
و چه خوب میشه اگه آقای صدقی این داستان زیبارو ادامه بدن! ما که منتظر میمونیم‌.
اگه دنبال  داستان طنز هستین ، میتونم ب شما قول بدم که این مجموعه بهترین چیزیه که میتونین بخونین . ارزش یک بار که نه صد بار خوندنم داره! من خودم ب شخصه شاید نتونم با این‌دلتنگی کنار بیام و برای بار دوم بخونمش (:
اگه به کتاب های صوتی علاقه دارین با صوت آقای میر طاهر مظلومی  گوش بدین حتما‌‌.
و در‌نهایت  ترتیب آبنبات هارو میزارم برای کسانی که علاقه مند به خوندش باشن:
آبنبات هل دار «  آبنبات پسته ای «  آبنبات دارچینی « آبنبات نارگیلی « آبنبات لیمویی 
      

4

الینا میرزائی

الینا میرزائی

4 ساعت پیش

4

سمانه بهگام

سمانه بهگام

7 ساعت پیش

        با شوهرم دعوایم شده بود. دلم میخواست هرجای دنیا باشم جز خانه. طاقچه بی‌نهایت را باز کردم. با خودم گفتم اولین کتاب داستانی که به چشمم خورد را می‌خوانم. بدون آنکه بدانم نویسنده‌اش زن است یا مرد. بدون آنکه نقدی درباره سبک یا دیدگاهش بخوانم. هرجایی غیر از اینجا باشد کافیست! 
از یک تفریحگاه خانوادگی  در ترکیه سردرآورم.  پوزخند زدم. «باز خوبه نزدیکه! هروقت حوصله‌م سر رفت سریع برمیگردم.» اما هرچه خواندم از خودم دورتر شدم و نه تنها برنگشتم ،که کتاب را یک نفس خواندم.
آن چیزی که همان اول مجذوبم کرد، این بود که برخلاف اکثر داستان‌ها، راجع به نفرت بود نه عشق. بعد از دعوا به آن نفرت  غلیظ احتیاج داشتم. اما نویسنده تا ته نفرت رفته بود. با بی‌رحمی تمام عصیان‌ها و تاریکی‌ها و رنج‌هایش را پیش چشمت عریان می‌کرد. با یک جور مهارت سادیسمی سعی می‌کرد تمام زخم‌ها و کبودی‌ها و عفونت‌هایی که کینه‌ بر روح می‌گذارد نشان می‌دهد. در یک مالیخولیای شیطانی از زبان  حلزونی قرمز! مجوز قاتل و دروغگو و شرور بودن می‌داد؛ آنهم فقط بخاطر اینکه ما انسانیم! اینجا تقریباً از دیدگاه نویسنده تهوع گرفتم. اما خود انزجار اصلی برای جملاتی بود که زیستن با خانواده را چرک محض می‌دانست.
 کسی که یک عمر متنفر زیسته باشد، آن لحظه  متزلزل حلول عشق هم جز کارهای هولناک و  خشن کاری از دستش برنمی‌آید.
با کمی خوش‌بینی اشتباه، منتظر بودم تحولی، شهودی، تغییر دیدگاهی در شخصیت سرطانی مزیّن رخ بدهد. اما کتاب با جملات ابتدایی‌اش تمام شد تا خیالم را راحت کند بی‌خود امیدوار بودم.
کسیکه از خودش و خانواده اش منزجر است مگر می‌تواند وسط دیالوگ‌هایش دست از توهین به کشورش بکشد؟
طاقچه را بستم و پیش شوهرم برگشتم. فکر کردم با چه جمله‌ای پیشقدم آشتی شوم؟ توی آشپزخانه بالای سر کتری بود. کابینت را باز کردم. پاکت خالی قهوه ترک را توی سطل آشغال انداختم و‌ چای لاهیجان را بیرون آوردم. بی‌مقدمه گفتم «می‌دونستی توی ترکیه یکتا، اسم پسره؟»  خنده‌ای پرید گوشه لبش. «اونجا چی سر جاش مونده که اسم‌ها بمونن؟» به اسم‌ مزیّن فکر کردم. راست میگفت.
      

6

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.