معرفی کتاب تفریحگاه خانوادگی اثر یکتا کوپان مترجم فرهاد سخا

تفریحگاه خانوادگی

تفریحگاه خانوادگی

یکتا کوپان و 1 نفر دیگر
3.0
20 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

15

ناشر
ماهی
شابک
9789642092161
تعداد صفحات
176
تاریخ انتشار
1397/8/13

توضیحات

        
تفریحگاه خانوادگی داستان مشکلات خانواده ای است که در جامعه ی امروز ترکیه زندگی می کنند. راوی داستان، مزیّن، دختر بزرگ خانواده است؛ دختری غمگین و عصیانگر که از پدر هوسباز و خواهر کوچکش، چیدم، بیزار است. او پدرش را مایه ی دردمندی مادر می داند و خواهرش را مسبب مرگ او. مزیّن با وجود نفرت از پدر و خواهرش سعی می کند آینده اش را به گونه ای دیگر رقم بزند. او سالیان سال با نفرت از خواهرش زندگی می کند تا این که بیماری پدر فرصتی می شود برای بازیابی پیوند دو خواهر. هر زنی می تواند ردی از خویش را در قهرمان رمان تفریحگاه خانوادگی پیدا کند. کوپان، نویسنده ی این کتاب، خاطرات گذشته ی مزیّن و زندگی کنونی او را توصیف می کند و از خلال آن، با نگاهی روانشناسانه، مسائل این خانواده و تأثیرش بر اعضای خانواده و روابط میان آن ها را به تصویر می کشد.یکتا کوپان، روزنامه نگار و نویسنده ی اهل ترکیه، در سال 1968 متولد شد. از او تاکنون چند رمان و داستان کوتاه منتشر شده است. مجموعه داستان او با نام طرز تهیه ی تنهایی در آشپزخانه ی عشق در سال 2002 برایش جایزه ی ادبی سعید فائک را به ارمغان آورد (این کتاب با ترجمه ی مژده الفت در نشر قطره منتشر شده است). کاغذ کپی، نام اثر بعدی اوست که در 2007 منتشر شد. کوپان سه سال بعد از کاغذ کپی، در سال 2010، ناگهان دیدم که نیستی را نوشت و برنده ی جایزه ی ادبی یونس نادی شد. در سال های 2013 و 2014 دو کتاب دیگر از کوپان منتشر شد؛ رمان تفریحگاه خانوادگی و مجموعه داستان میان دو شعر. کوپان در جراید ترکیه با نوشتن مقالات ادبی و نقدهای سینمایی فعال است. آثار او تاکنون به زبان های آلمانی، روسی، بلغاری، عربی، یونانی و فارسی منتشر شده است.فرهاد سخا در سال 1344 زاده شد. او کتاب نگذار به بادبادک ها شلیک کنند را در سال 1370 از ترکی استانبولی به فارسی ترجمه کرد که در سال 1994 جایزه ی بهترین ترجمه ی داستان های نوجوان را از سازمان IBBY گرفت. او اولین بار اورهان پاموک را به فارسی زبانان معرفی کرد و با تشویق رضا سیدحسینی رمان دژ سفید را ترجمه و در 1377 با مقدمه ی نویسنده بر ترجمه ی فارسی منتشر کرد. سخا آثار دیگری هم از نویسندگان معاصر ترکیه ای ترجمه کرده است؛ از جمله اژه تمل کوران و هاکان گوندای.
      

لیست‌های مرتبط به تفریحگاه خانوادگی

یادداشت‌ها

          با شوهرم دعوایم شده بود. دلم میخواست هرجای دنیا باشم جز خانه. طاقچه بی‌نهایت را باز کردم. با خودم گفتم اولین کتاب داستانی که به چشمم خورد را می‌خوانم. بدون آنکه بدانم نویسنده‌اش زن است یا مرد. بدون آنکه نقدی درباره سبک یا دیدگاهش بخوانم. هرجایی غیر از اینجا باشد کافیست! 
از یک تفریحگاه خانوادگی  در ترکیه سردرآورم.  پوزخند زدم. «باز خوبه نزدیکه! هروقت حوصله‌م سر رفت سریع برمیگردم.» اما هرچه خواندم از خودم دورتر شدم و نه تنها برنگشتم ،که کتاب را یک نفس خواندم.
آن چیزی که همان اول مجذوبم کرد، این بود که برخلاف اکثر داستان‌ها، راجع به نفرت بود نه عشق. بعد از دعوا به آن نفرت  غلیظ احتیاج داشتم. اما نویسنده تا ته نفرت رفته بود. با بی‌رحمی تمام عصیان‌ها و تاریکی‌ها و رنج‌هایش را پیش چشمت عریان می‌کرد. با یک جور مهارت سادیسمی سعی می‌کرد تمام زخم‌ها و کبودی‌ها و عفونت‌هایی که کینه‌ بر روح می‌گذارد نشان می‌دهد. در یک مالیخولیای شیطانی از زبان  حلزونی قرمز! مجوز قاتل و دروغگو و شرور بودن می‌داد؛ آنهم فقط بخاطر اینکه ما انسانیم! اینجا تقریباً از دیدگاه نویسنده تهوع گرفتم. اما خود انزجار اصلی برای جملاتی بود که زیستن با خانواده را چرک محض می‌دانست.
 کسی که یک عمر متنفر زیسته باشد، آن لحظه  متزلزل حلول عشق هم جز کارهای هولناک و  خشن کاری از دستش برنمی‌آید.
با کمی خوش‌بینی اشتباه، منتظر بودم تحولی، شهودی، تغییر دیدگاهی در شخصیت سرطانی مزیّن رخ بدهد. اما کتاب با جملات ابتدایی‌اش تمام شد تا خیالم را راحت کند بی‌خود امیدوار بودم.
کسیکه از خودش و خانواده اش منزجر است مگر می‌تواند وسط دیالوگ‌هایش دست از توهین به کشورش بکشد؟
طاقچه را بستم و پیش شوهرم برگشتم. فکر کردم با چه جمله‌ای پیشقدم آشتی شوم؟ توی آشپزخانه بالای سر کتری بود. کابینت را باز کردم. پاکت خالی قهوه ترک را انداختم توی سطل آشغال  و‌ چای لاهیجان را بیرون آوردم. بی‌مقدمه گفتم «می‌دونستی توی ترکیه یکتا، اسم پسره؟»  خنده‌ای پرید گوشه لبش. «اونجا چی سر جاش مونده که اسم‌ها بمونن؟» به اسم‌ مزیّن فکر کردم. راست میگفت.
        

38