شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
سمانه بهگام

سمانه بهگام

17 ساعت پیش

        بسم‌الله 
اولین‌بار اسمش را در کتاب «رها و ناهشیار می‌نویسم» دیدم. کلی از سبک سیل‌آسا و قلم‌گیرایش تعریف کرده بود. ما هم در جمع‌سپاری کتاب مداد مادرانه، گذاشتیمش در دو فوریت! آن موقع خیال می‌کردم سبک روایت است که در خواندن ادبیات روایی مهم است و اینهمه شهرت برای کتاب دست و وا کرده. ولی حقیقت چیز دیگری بود. نقشی که متن‌ها در جنگ روایت بازی می‌کنند، دارای اهمیت ویژه‌تری است.

کتاب سه رسالت دارد:
به تهوع کشاندن مخاطب از ایرلند مستقل و آزاد و مابقی مفاهیم وطن‌پرستانه.
تقریبا هر سی صفحه یکبار پدر دائم‌الخمر راوی، نصفه‌شب پیدایش می‌شود و پسرها را به صف میکند تا قول بدهند در راه ایرلند شهید بشوند! وقتی تمام پولش را به جای دادن به بچه‌های گرسنه و زن همیشه حامله‌اش بدهد، آبجو می‌خورد شروع به خواندن سرودهای وطن‌پرستانه می‌کند. راوی در تخریب چهره ایرلند و ایرلندی چه عرق‌ها که نمی‌ریزد!

به لجن کشیدن مسیحیت کاتولیک:
بدون کمک‌های کلیسا، سرنوشت راوی و بقیه خانواده‌اش مرگ در اثر گرسنگی بود. ولی خب چه می‌مردند و چه حالا که زنده ماندند از گناه دین و دم‌دستگاهش کم نشد. کلا کارکرد خدا و مذهب و این‌ها در کتاب این بود که مسبب بدبختی و عقب ماندگی و مظهر خشونت معرفی شوند.
«ایرلند میخواهد ما در راهش بمیریم
کلیسا می‌خواهد ما در راهش بمیریم 
پس که میخواهد ما زنده بمانیم؟» کتاب این سوال را بی‌پاسخ نمی‌گذارد.

آمریکا؛ سرزمین آرمانی:
این کتاب سال ۱۹۹۶ نوشته شده. وقتی هنوز نه جنگ دستمال‌توالت توی آمریکای کرونازده راه افتاده بود، نه آتش‌نشانان با کاسه و قابلمه پر از آب، به جنگ با آتش‌سوزی لس‌آنجس رفته بودند. همان اواخر دهه هفتاد شمسی کتاب، هل هل و داغ داغ به فارسی ترجمه شد. پانزده سال بعد در اوایل دهه نود، جریان لیبرال که در ایران روی کار آمد، کتاب بازترجمه و اینبار تبلیغ هم شد و به چاپ‌های ششم و هفتم  رسید! 
راوی در نیویورک کنار رود هادسون, خواهر نوزادش را ازدست می‌دهد اما گردی به دامن قبله‌آمالی آمریکا نمی‌نشیند. راوی برادر یکساله‌اش را در کنار رود شانون ایرلند از دست می‌دهد و اسم آن می‌شود رود قاتل!

کتاب را تا نیمه خواندم و حس کردم بس است. آنچه از مهندسی متن می‌خواستم یاد بگیرم تا همینجا یاد گرفتم. در ضمن اینهمه جزئیات و قصه‌گویی بی‌نقص از زبان راوی سه‌تا هفت ساله! نمی‌توانست از صداقتش مطمئن نگهم دارد. 
یکجای کتاب، گارچی‌ای که مسئول حمل تابوت برادر مرده راوی است همراه پدر در میخانه‌اند. راوی می‌بیند که از تابوت برادرش بعنوان میز گیلاس‌های مشروبشان استفاده میکند. گارچی در جواب به اعتراض راوی به پدرش، می‌غرد و می‌گوید «آدم روز مردن پسرش هم نتواند بدمستی کند، دنیا به چه درد می‌خورد؟» همانجا بنظرم آمد «آدم وقت نوشتن خودزندگی‌نامه خودش هم نتواند دوتا دروغ بگوید؟!»

 چندوقت پیش فهمیدم اسم کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم در نسخه انگلیسی «لخت و مست می‌نویسم» بود‌‌.
      

16

        در دل شب‌های معلق، جایی میان رؤیا و بیداری، فرانکی پرستو با سیم‌های جادویی‌اش از جنس زمان و تقدیر، نغمه‌ای می‌نوازد که شنوندگانش فرشتگان خاموش و سایه‌های گمشده‌اند. 

هر زخمه‌ی دست‌هایش، طلسمی است که بندهای سرنوشت را گره می‌زند و گشوده می‌کند؛ هر نت، غبار راه‌هایی که در پیچ‌وخم زندگی گم شده‌اند. سیم‌ها، رشته‌هایی از هستی‌اند، کشیده از طوفان‌های خشمگین تا زوایای آرام یک غروب زرد، از اشک‌های پنهان یک عاشق تا زمزمه‌های فراموش‌شده‌ی یک روح سرگردان.

و موسیقی، نه فقط صدایی در باد، که جادویی پنهان در پرده‌های عالم است—نغمه‌ای که پیش از آنکه نواخته شود، در دل جهان سرشته شده. فرانکی، آوازخوان تقدیر، انگشتانش را بر سیم‌های ناپیدای هستی می‌لغزاند، و از میان تاریکی، ملودی‌ای زاده می‌شود که در قلب‌ها، در خاطرات، در لحظاتی که گویی هرگز پایان نمی‌یابند، می‌تپد.

این داستان، حکایتی است از مردی که فراتر از نغمه‌ها زیست، از جادوی سیم‌هایی که نه تنها موسیقی را، بلکه روح انسان‌ها را در خود نهان داشت. 
      

22

بهاره

بهاره

دیروز

        وقتی نویسنده‌بودن تبدیل می‌شه به خطرناک‌ترین شغل دنیا!

امتیاز: بی‌چون‌وچرا ۵ از ۵

فقط می‌تونم بگم: وایییی! این کتاب یه سفر هیجان‌انگیز و بامزه بود.
اصلاً تصور نمی‌کردم این‌قدر جذبم کنه، ولی از صفحه اول تا آخرین جمله، فقط خواستم بدونم قراره چی بشه!

داستان پر از پیچ‌و‌خم، شوک‌های باحال، خنده‌های بلند و لحظاتی بود که از شوک و استرس زیاد جیغ کشیدم (آره، واقعاً!).

ایده‌ی داستان خاص و خلاقانه‌ست: یه نویسنده که ناخواسته وارد دنیایی پر از رمز و راز و دردسر می‌شه، اونم به بدترین و بامزه‌ترین شکل ممکن.

شخصیت‌ها یکی از نقاط قوت این کتابن؛ واقعی، بانمک، و اون‌قدر خوب طراحی شدن که حس می‌کنی باهاشون رفیقی.
روابط انسانی، رفاقت ها، عاشقانه‌های ریز اما دلنشین، همه چیز به‌جا و هوشمندانه‌ست.

این کتاب جوری بود که انگار داشتی داستان هیجان‌انگیز یکی از دوستای نزدیکتو می‌خوندی.
انقدر حس نزدیکی و صمیمیت داشت که دلت نمی‌خواست ازش جدا شی.

پایانش؟ دقیقاً همونی بود که فکر نمیکردم
رضایت‌بخش، شوکه کننده و در عین حال پر از انگیزه برای ادامه‌ی ماجرا.

اگه دنبال یه کتاب پر از هیجان، لبخند، اضطرابِ شیرین و یه نویسنده‌ و مامان شجاع و بامزه هستین،
"فینلی داناوان کلکش را می‌کند" دقیقا همون چیزیه که باید بخونید.
قول می‌دم پشیمون نمی‌شید.
      

15

samin⋆

samin⋆

دیروز

        زندگی شستن یک بشقاب است...

این سطر در تمام لحظاتی که پشتِ سرِ کلاریس با آن ناخن های از ته گرفته شده‌اش؛ با آن افکارِ به هم ریخته‌ و ذهن شلوغش میدویدم جلوی چشمم بود. و حتی لحظاتی که او می‌ایستاد، نفس نفس میزد و به هق هق می‌افتاد؛ داشتم به این سطر فکر میکردم. حتی زمانی که دور از چشمِ خودش و این حجب و حیا و خجالت (و هرچه اسمش را بگذارید) دست می‌انداختم دور گلویِ خانم سیمونیان و امیلی و آلیس همه‌ی آنهایی که به کلاریس و خواسته هایش پشت کردند.
خب مگر زویا پیرزاد چه میگفت؟ غیر از این که زندگی همین چیزهای کوچک است؟
یک خانواده‌ی پنج نفره‌ی ارمنی که به تازگی صاحب همسایه‌های جدید میشوند.
همین! و آنقدر که پیرزاد صمیمانه روایت کرده بود انگار که روی راحتی چرمِ سبزِ خانه‌ی کلاریس لم داده‌ام و دوقلو ها توی بغلم نشستند و هرازگاهی از دستشان جیغ میکشم و مهره‌های شطرنجِ آرتوش را میشکنم ؛ به جای تمام کارهایی که کلاریس نکرد.
به هرحال، همه چیز خوب بود. همه چیز شایسته‌ی آغوش بود. و هرچه فکر کردم اشتباهِ داستان چه بود ؛ تنها منطق بود که جلوی چشمم میرقصید. میکروفن دست گرفته بود و بلند بلند میگفت: کلاریس مگر بی زبان است؟ مگر لال است و یا معلولیت ذهنی دارد؟؟ بلند شو زن؛ دست آنهایی که اذیتت میکنند را بشکن.

و خب زویا پیرزاد را بعد از این دوست دارم؛ ساده بودن و ساده نوشتن غریبه ای بود که دستش را زویا گذاشت توی دستم.


      

16

         
آئورا اولین کتابی بود که از کارلوس فوئنتس خواندم!
کتابی که با دوم شخص روایت می‌شود.
عمیقا از این نوع راوی و روایت لذت بردم؛ اصولا ایجاد فضای تخاطب در روایت، موجب جذابیت می‌شود؛ حال تصور کنید که راوی از ابتدا تا انتهای کتاب شما را خطاب کند و برایتان به این شیوه تصویرسازی کند.
از خوانش زیبای تایماز رضوانی و صداهای زمینه که به تصویرسازی خوب نویسنده کمک می‌کرد هم بسیار تشکر می‌کنم؛ کتاب را به یک لیگِ بالاتر کشاند.
اگر با کتاب هایی که در دسته رئالیسم جادویی قرار دارند لذت می‌برید، این کتاب هم می‌تواند برای شما جذاب باشد؛ گرچه از اواسط داستان، مخاطب پایان آن را می‌تواند متوجه بشود.

داستان در مورد مردی به نام فلیپه مونترو است که با یک آگهی مبنی بر طبع و جمع آوری خاطرات پیرزنی از اشراف پا به خانه او میگذارد و رفته رفته عاشق برادر زاده او که دختری موسوم به آئورا است می‌شود...


‼️هشدار : نویسنده دچار تصویرسازی های اروتیکی می‌شود...
      

11

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.