آنا کارنینا

آنا کارنینا

آنا کارنینا

4.4
128 نفر |
42 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

230

خواهم خواند

125

ناشر
نشر نو
شابک
9649273166
تعداد صفحات
562
تاریخ انتشار
1382/2/31

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        داستان کتاب حاضر، شروع می شود که زن وشوهری به نام های استپان آرکادیچ و داریا الکساندرونا با هم اختلافی خانوادگی دارند. آنا کارنینا خواهر استپان آرکادیچ است و از سن پترزبورگ به خانه  برادرش می آید تا اختلاف آن ها را حل کند.
      

پست‌های مرتبط به آنا کارنینا

یادداشت‌ها

          اگر جای تولستوی بودم عنوان جامع‌تر «آنا کارنینا و کنستانتین لوین» را برای کتاب انتخاب می‌کردم. کل رمان را می‌توان توصیف موازی حالات درونی و رویداد‌های بیرونی زندگی این دوشخصیت دانست. آناکارنینا و کنستانتین لوین هر دو در یک زمینه و زمانه زیست می‌کنند با این وجود نماینده مواجه‌های متفاوت با دو مسئله اساسی‌ ذهن تولستوی‌اند. نخست وضعیت بحرانی جامعه روسیه و دوم مسئله بنیادین‌تر عشق (معنای زندگی). 
یک- بحران در جامعه به وضعیتی گفته می‌شود که از امر کهن سلب اعتماد شده است و همزمان امر نو قادر به زایش نیست. روسیه‌ی تولستوی، در وضعیتی مشابه قرار دارد، نه هنوز بنیاد‌های مدرنیته شکل گرفته‌اند و نه هنوز از بند سنت رهایی یافته است. لوین و آنا هر دو نسبت به این وضعیت می‌شورند، هر کدام به سبک خود. لوین می‌خواهد به سنت و وضعیت پیش از مدرن بازگردد و آنا می‌خواهد از سد سنت عبور کند و یک زن مدرن باشد. لوین با ساختار دیوان سالار جدید مخالف است، برای او کار واقعی، عریق ریختن دهاتی‌ها بر سر زمین کشاورزی است و نه منصب‌های انتزاعی و کاغذبازی‌های بی‌انتها. در لایه‌ای عمیق‌تر او با خرد روشنگری و عقل حسابگر در ستیز است. او نمی‌خواهد زندگی را تحلیل کند بلکه تلاش می‌کند آن را در آغوش بگیرد. برای لوین زندگی امری مقدس و رازگونه است که باید با گوش جان نوای آن را شنید نه این به کمک قو‌ه‌ی ناقص عقل درصدد کنترل آن برآمد. به همین دلیل او از شهر و از روابط اجتماعی مدرن دوری می‌کند و آرامش خود را بیشتر از همه در روستا و در لحظه‌های کار و تلاش می‌یابد. در آن سو اما آنا دربرابر تلقی‌های سنتی اجتماع می‌ایستد. او به ساختارهای سنتی و خرد مسیحی پشت می‌کند، ساختار‌هایی که جامعه و خانواده را اولویت می‌بخشند و فرد را پیش پای اجتماع ذبح می‌کنند.‌ آنا تمام زندگی‌اش را بر سر عشقی فردی و شورمندانه قمار می‌کند اما نتیجه آن قمار در جامعه‌‌ای برزخی چیز جز بدنامی و فشار فزاینده اجتماعی برای او نیست. ‌ 
دو- آنا و لوین یک ویژگی مشترک اساسی دیگر هم دارند. هر دو عاشق می‌شوند. اما این عشق آن چیزی نیست که تصورش را می‌کردند. دراین جا تاثیر افکار شوپنهاور بر تولستوی آشکار است. شوپنهاور آن نیروی اصلی هستی که ما را به این سو آن سو می‌راند، آن نیرویی که تعیین می‌کند چه چیزی را اخلاقی یا منطقی بدانیم، نیرویی که ورای قدرت ما قرار دارد را «اراده معطوف به حیات» می‌خواند. وجود این اراده جز رنج برای ما در پی ندارد. این اراده ما را می‌فریبد، در حالی که فکر می‌کنیم به سوی اهداف خودمان می‌رویم در واقع درحال محقق کردن خواسته‌های آنیم، و این تمایز بین آنچه می‌خواهیم با آنچه در زندگی محقق می‌شود جز رنج نصبیمان نخواهد کرد. عشق یک نمونه برجسته ازین اراده است.‌ عشق احساسی شورمند نسبت به یک فرد در ما ایجاد می‌کند، احساسی که به نظر می‌رسد هدفی جز خود ندارد و ذاتا نیک است، ما حاضریم تمام محاسبات عقلانی را برای آن کنار بگذایم تا به معشوق خود برسیم. اما برای شوپنهاور در پس عشق همان حقیقت ثابت نهفته است، یعنی میل به ادامه و بقای حیات که در مادی‌ترین شکل چیزی جز تله‌ای برای بچه دار شدن است. عشق به زودی زائل خواهد شد و ما با رنج بزرگ کردن کودکان که ثمره‌ی آن عشق بلند مرتبه‌اند تنها خواهیم ماند!
در جای جای داستان می‌تواند حضور این اراده و پیروی ناخودآگاه شخصیت‌ها از آن را مشاهده کرد. آنا تمام زندگی خانوادگی و جایگاه اجتماع‌اش را پای عشق می‌گذارد، او به ورونسکی(معشوق‌اش) می‌گوید که حاضر است دست از همه چیز بشوید تنها برای این که با هم باشند. لوین نیز عاشق کیتی است و در نهایت به او می‌رسد اما برای او هم زندگی زناشویی با آن چه در فکر داشت متفاوت است، و در نتیجه تمایز میان تصورش از زندگی و واقعیتی که اراده معطوف به حیات رقم می‌زند او را درگیر نوعی از بحران معنا می‌کند. 
اما مواجه لوین و آنا با این اراده‌ی شر چگونه است؟ آنا در این جا نیز مدرن است. مدرن به معنای نفی آن چه هست. برای این کار او دست به نفی اراده  معطوف به حیات می‌زند، او خود کشی می‌کند تا خود را از چرخه سلطه‌ی آن رها می‌سازد. توصیف‌های معرکه تولستوی از صحنه‌های پایانی زندگی آنا در حالی که در کالسکه نشسته است و به سمت راه آهن می‌رود نشان می‌دهد چگونه آنا به تسلط این نیروی شر بر تک تک افراد جامعه آگاه می‌شود و در مورد تصمیمش مصمم‌تر.‌ مواجه لوین اما بسیار مشابه با راه حل‌های خود شوپنهاور است. برای شوپنهاور یکی از راه‌های رهایی از چنگال این اراده اندیشدن آگاه کننده است. به طور خاص راهبان بودایی تحت تعلیم اندیشه‌های بودا که می‌توانند از خودخواهی عبور کنند و بر خواست‌های خود مسلط شوند قادرند براین اراده و رنج حاصل از آن غلبه کنند. لوین هم در زمینه روسی-مسیحی خود به راه مشابهی می‌رود. او با تامل به نوعی ایمان مسیحی روستایی (نه کلیسایی) دست می‌یابد که در آن "خواستن" وجود ندارد جایی که زندگی را آن گونه که هست می‌پذیرد و خود را در دستان هدایتگری بزرگتر می‌یابد. 


        

11

زکیه

1400/4/19

          رمانی پر از شخصیت های متنوع و فعال... البته این از ویژگی های داستان پردازی لئون تولستوی است. تعدد شخصیت هاي موجود در  رمان تولستوی می‌تواند سبب سرگردانی خواننده شود، اما این در دوام خواندن و طی روایت مرتفع می‌شود و شما با اشخاص داستان کاملا همراه می‌شوید. در کل نمی توانم تولستوی را دوست نداشته باشم. هرچند تمام آثار او در یک اندازه و قامت نیستند، اما همگی از جمله آثار درخشان ادبیات کلاسیک به شمار می‌آیند.
 آنا کارنینا زنی صاحب کمال و صاحب جمال است که با خود بسیار صادق است. کتاب با این جمله کوبنده آغاز می‌شود:
خانواده های خوشبخت همه مثل هم‌اند، ولی خانواده های شوربخت، هریک بدبختی خاص خود را دارند.

زنی که می‌داند انتخاب و عملش خلاف اخلاق اجتماعی و فردی است و به نوعی گناه آلود است ولی فرصت زیستن، آنگونه که مطلوب و گواراست، را مغتنم می‌شمرد و در عین حال رنج این گزینش را برخود هموار می‌دارد. تولستوی شخصیت آنا را به‌گونه ساخته و پرداخته که آدمی میان سرزنش و ترحم بر او بر سر دو راهی می‌ماند. و این همان دوئالیتی اخلاق است که تفلسف در آن از علاقه‌مندی های تولستوی است.
به نظر من سروش حبیبی افتخار بهترین ترجمه از آثار تولستوی را از آن خود کرده.
        

4

          اصلا دو سه روز پیش بود که خواب دیدم در ‌پترزبورگ، لوینِ آناکارنینا هستم و به عنوان رفیقِ نزدیکِ استپان آرکادیچ در دادگاهی که دو سال الکی طول کشیده ‌بود و خداروشکر به خیر گذشت حضور دارم. 
دو سه‌ جای داستان نفسم بند آمد. یعنی تولستوی کاری کرده بود که وقت خواندنش نتوانی که نفس بکشی وهمراه هول و حضور کارکتر پیش بروی و بعدش هم به نفس نفس بیفتی. اصلا سر فصل مرگِ برادر بود که به رفیقی گفتم اگر باری جنون و شیدایی عارضم شد، بگو برایت این فصل را بخوانم. یا فصل درخشان وضع حمل کیتی و در نتیجه فصل آخری که اصلا فصل آخر است و دیگر خبری از آنا هم نیست.  شک و ایمان و مرگ و بقا  انقدر می‌روند و می‌آیند که گم می‌شوی و بعد همان لحظه‌ی آخر شیخ راه،تولستوی، راه را باز نشان می‌دهد و تازه می‌فهمی که این همه راهی که آمدی هم، اصلا بخشی از داستان بوده اصلا گم شدنی هم در کار نبوده و حالا برو لوین را بگذار کنار آنا و آنا را کنار کیتی و کیتی را کنار ورنوسکی و معما را از اول حل کن.
        

1

2

hatsumi

1402/3/4

          این شاهکار تموم شد و یکی از بهترین ها و حتی میشه گفت بهترین رمان کلاسیکی بود که خوندم،شخصیت پردازی تولستوی خیلی عالی بود،تعداد زیادی کاراکتر وارد داستان می شدند و شخصیت هر کدوم خیلی عالی شرح داده می شد،علاوه بر اینکه یک رمان عاشقانه خیلی عالی بود،از شرح دادن وضعیت سیاسی،اجتماعی ،وضع زنان،کشاورزی و دین هم غافل نشده بود ،رمان با اینکه طولانی هست،اما در سراسرش جذابیت و کشش خودش رو حفظ می کنه و هیچ جایی نبود که با خودم بگم نویسنده داره بیخودی کشش میده و جزئیات غیرضروری وارد داستان می کنه،راستش این رمان رو که خوندم یکمی نظرم راجع به جین آستین هم عوض شد و ناراحت شدم که جین آستین از نوشتن وضعیت جامعه از نظر سیاسی و اجتماعی غافل بوده ،بهرحال آناکارنیا یکی از بهترین امسالم شد .⁦ʕ·ᴥ·ʔ⁩

از متن کتاب:
استپان آرکادیچ لبخند زد. او این احساس لوین را خوب می‌شناخت. می‌دانست که برای او دخترهای دنیا دو دسته‌اند؛ یک دسته همه دختران غیر از او که صاحب همه عیبها و ضعف‌های آدمها هستند و دخترانی بسیار عادی‌اند و دسته دیگر فقط اوست که از هر عیبی پاک است و از همه آدمها برتر است. 

نباید تسلیم قهر گذشته شد و انسان می‌تواند زندگی خود را هر طور که بخواهد پیش ببرد.
        

1

        یکی از بهترین کتاب هایی که خوانده ام آناکارنینا اثر لئو تولستوی هست 
واقعا لذت بخش بود همیشه اتفاقات این کتاب رو من حس میکنم. تولستوی واقعا نویسنده بزرگیه من با آناکارنینا احساس همدردی کردم و وقتی هم در ریل قطار خودکشی کرد من بمدت یه هفته افسرده و  از زندگی ام افتاده بودم هیچ چیز رنگ نداشت. اصلا زندگی بدون عشق معنا نداره.. 
من خواندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          کتاب آناکارنینا با دو قهرمان اصلی سعی در نشون دادن دو راه و روش زندگی داره، راه درست و غلط از نظر نویسنده. آناکارنینا نماینده‌ی انتخاب راه غلط و لوین نماینده‌ی انتخاب راه درسته. حالا چرا توی اسم کتاب فقط آنا نقش داره، نمی‌دونم. داستان کتاب با یک خیانت و قهر شروع میشه. برادر آناکارنینا سر و سری با معلم سرخونه پیدا کرده و همسرش نامه‌ی عاشقانه‌ی اون رو پیدا کرده، اینجا آنا برای آشتی دادن برادر و زن برادرش به مسکو میاد. از طرف دیگه لوین که جوانی درستکار با علاقه به کار و زندگی در روستاست برای خواستگاری از خواهر زن‌برادر آنا، کیتی، به مسکو اومده و با برادر آنا در این مورد مشورت می‌کنه و همونجا متوجه میشه که یک رقیب سرسخت داره، آلکسی ورونسکی. خلاصه کیتی با خیال ازدواج با ورونسکی به لوین جواب منفی میده، اما در یک مهمانی رقص، رفتار و برخورد ورونسکی و آنا خبر از راز دل اونها میده و این قضیه برای کیتی گرون تموم میشه. این عشق بین ورونسکی و یک زن متاهل، قراره ما رو از سرنوشت یک مسیر غلط از نظر نویسنده آشنا کنه. در کتاب به جز این داستان نسبتاً عاشقانه، نظریات نویسنده راجع به موضوعات اجتماعی-سیاسی در خلال روایت‌های فرعی بیان شده. سبک نوشتار تولستوی ساده‌تر از داستایوفسکی هست و خوندن کتاب پیچیدگی خاصی نداره جز اینکه در جاهایی بیش از اندازه طولانی شده. میشه گفت کتاب جذابه اما اینکه در انتهای کتاب کارما‌ طور هر کس به سزای عملش میرسه خیلی با واقعیت‌ها همخوانی ندارد. در مجموع کتاب در حد ۴ ستاره هست، یک ۴ ستاره‌ی بدون حرف و اما و اگر.
        

6

          من  هفته ی پیش این کتاب را تمام کردم ولی توی این یک هفته هرچی میخواستم متن بنویسم نمی شد  نمیدونم خوشحال باشم که تمام شد یا نه ؟ یه حس عجیبی داشتم وقتی  تمامش کردم . راستش اول از همه اینو بگم که  بشدت کند بود و این چیزی بود که واقعا اذیتم میکرد  و یکی از دلایلی که  خوندنش طول کشید  همین بود (البته  از وجود امتحان ها و مدرسه ها غافل نشیم )  اما  بزارید اعتراف کنم که داستان واقعا جذاب بود با اینکه خیلی روند داستان کند و بود  و موقع خوندن من کمی (بیشتر از کمی ) اذیت شدم  خیلی دوسش داشتم  و  وقتی  که جلد اول را تمام کردم  توی دلم داشتم میگفتم چراااا تمام نمیشه ؟  (حتی وسوسه شدم که ولش کنم ولی یه صدایی توی دلم میگفت  قشنگهه ادامه بده  بزار ببینیم پایانش چی میشه ) اما   لحظه ی تمام شدنش 
 از اون لحظه هایی بود  که تنها چیزی که حالت را خوب میکنه گریه است    از اون لحظه هایی  که هی توی دلت میگی کاش برای همیشه ادامه داشت .خلاصه من یک هفته است بدون  نگرانی برای اناکارنینا و ورنسکی بدون حرص خوردن برای  لوین و کیتی و...  میخوابم و این واقعا من را ناراحت میکنه  اول کتابم مینویسم ( جزوه کتاب هایی که دلم میخواد فراموشی بگیرم و دوباره بخونم )  و در اخر یه چیزی بگم  این روند کندی که میگم اگر بی انصافی  نکنم در بعضی جاها جذاب بود مثل جشن ها  توصیف از لباس ها واقعا جذاب بود
        

20

دریا

1403/6/27

          نمی‌دانم چه چیزی در وجود آنا کارنینا هست که او را به یک قهرمان تبدیل می‌کند تا حدی که نام او بر کتاب گذاشته می‌شود. شاید فارغ از خیانتش، میل به زندگی، احساساتش، طغیان و سرکشی‌اش، شجاعتش در انتخاب، رنج‌هایی که کشید و نقطه‌ی پایانش، چنین مقام و منزلتی برای او به وجود می‌آورد.

به عقیده‌ی من کتاب آنا کارنینا کتابی درباره‌ی خیانت یا تعهد نیست، درباره‌ی مسائل مختلفی است از جمله تساوی حقوق زن و مرد، مسئله‌ی خدا و ادیان، حماقت جمعی، عرف، جنگ و صلح و...
مثلا در قسمتی از کتاب می‌خوانیم که سر میز ناهار مردان روسی مشغول صحبت درباره‌ی تساوی حقوق زن و مرد هستند و عموما با تمسخر به این موضوع نگاه می‌کنند و چه چیزی تمسخرآمیزتر از اینکه خالقشان زنان‌اند اما حتی در ساده‌ترین گفت‌وگوها درمورد مسائل زنان، حق صحبت کردن ندارند. راستی که تولستوی چه خوب طرز رفتار جامعه‌ی نه فقط روسیه را در مقابل زنان توصیف کرده است. خیلی ساده، مردی که خیانت می‌کند بخشیده می‌شود و همچنان به کار زشتش ادامه می‌دهد؛ ولی زنی که همان کار را می‌کند محکوم است به سقوط. و این واقعیت جامعه‌ای است که تولستوی توصیف می‌کند و هیچ ربطی به انتخاب‌های شخصی ندارد.
 
آنا‌ کارنینا در نظرم نزدیکی زیادی با خانواده‌ی تیبو دارد. با تفاوت‌هایی اندک از مسائلی مشترک صحبت می‌کنند. تولستوی در آن دوره به دیدگاه روشنی رسیده بوده و همین رشد را در کتابش در شخصیت لوین نشان می‌دهد و به صراحت مخصوصا اواخر کتاب دیدگاه‌های شخصی‌اش را از زبان لوین بیان می‌کند که به نظر من در پنجاه صفحه‌ی آخر کتاب فوق‌العاده است اما روژه مارتن دوگار دوگانگی‌هایی را در بحث بین بعضی شخصیت‌ها در جای‌جای کتاب نشان می‌دهد که به نتیجه نمی‌رساند. هر کدام از این دو روش لطف خاص خود را دارد. 

جالب بود که می‌توانستم احساسات تمام شخصیت‌ها را درک کنم. انگار آنا، داریا، کیتی، وارنکا، الکسی الکساندرویچ، ورونسکی، استیوا و کنستانتین لوین همه در من وجود دارند. حتی کم‌اهمیت‌ترین شخصیت‌های داستان همذات‌پنداری عمیق مرا برمی‌انگیزند که نشان‌دهنده‌ی چیره‌دستی تولستوی در نویسندگی است. 

همزمان و با فاصله‌ای کم چند کتاب از تولستوی می‌خوانم. اوائل فکر می‌کردم به اینکه نظرم درمورد تولستوی چیست و به قطعیت نمی‌رسیدم ولی الان با اطمینان می‌گویم، تولستوی هم یکی از نویسنده‌های موردعلاقه‌ی من است و پیشنهاد می‌کنم حتما آنا کارنینا را بخوانید. با جزئیات و دقت. بدون از دست دادن حتی یک کلمه‌اش. حتی شاید لازم باشد درباره‌ی هر پاراگراف ساعت‌ها به تفکر بپردازید و با دیگران مشورت کنید. 

روحش شاد به‌خاطر به یادگار گذاشتن چنین اثر ارزشمندی در این دنیا، قلم معجزآسای سروش حبیبی نازنین در ترجمه مستدام باشد که کسی هنوز نیست که به گرد پای ایشان هم برسد.


        

36