فرنوش

تاریخ عضویت:

خرداد 1403

فرنوش

@Jewelish

4 دنبال شده

28 دنبال کننده

                تو نشاط نفس صبح پس از بارانی
جنگل ابری و در خاطره‌ها پنهانی
اگر از بام تو پرواز کنم یا نکنم
باز هم در قفسِ یاد توام زندانی
              
__jewelish.___
JewelishH

یادداشت‌ها

نمایش همه
فرنوش

فرنوش

5 روز پیش

        داستان شروعی طوفانی نداره ولی اون شعله کنجکاوی رو درونت برانگیخته می‌کنه. مسئله‌ای که یکم خسته‌ام کرد این بود که نیچه تازه بعد صد صفحه وارد داستان شد و تا قبلش به مشکلات برویر در رابطه با برتا پرداخت. این سیر اولش برام جالب بعد کند و بعد خسته‌کننده شد. وقتی هم که نیچه وارد داستان شد تا وقتی که بالاخره پذیرفت که تحت درمان باشه هم باز اولش برام جالب و بعد طاقت‌فرسا شد ولی باید اعتراف کنم داستان از بعد شروع درمان نیچه و برویر واقعا جذاب جلو رفت. هر چی بیشتر جلو می‌رفت بیشتر متوجه می‌شدم صد صفحه اول و نشون دادن کشمکش ذهنی برویر چه قدر لازم بوده و از شروع درمان تا آخر کتاب برام با هیجان و جذاب گذشت. خدایی یالوم چه قدر قشنگ بحث‌های روانشناسی و فلسفی رو روایت می‌کنه. آدم با خوندنشون کیف می‌کنه.
من عاشق وقت‌هایی بودم که برویر با فروید مشورت می‌کرد و بیشتر از این عاشق وقت‌هایی بودم که زمان مشاوره برویر و نیچه می‌شد. خوندن نوشته‌های دوتاشون هم درمورد جلسه اون روزشون برام جذاب بود.
از چپتر ۲۰ به بعد که سه چهار چپتر نهاییه بی‌نهایت لذت بردم. این کتاب جوریه که هر چی جلوتر می‌ره پخته‌تر و جذاب‌تر می‌شه و فقط یه ذره صبوری می‌خواد تا کامل روی غلتک بیوفته.
      

1

فرنوش

فرنوش

1404/3/13

        چند فصل اولش شک کردم که این واقعا یه کتاب جنایی معماییه؟ ولی وقتی بالاخره ماجرا شروع شد کاملا من رو توی خودش کشید.
حل بخش جناییش یکم کند پیش می‌رفت و مدام با خودم می‌گفتم خب چرا هیچ سرنخی نمی‌ده؟ ولی وقتی واقعیت معلوم شد دیدم که اتفاقا خیلی چیزها سرنخ بودن که اون موقع بهشون توجه نکردم چون همچین احتمالی نمی‌دادم. طی خوندنش چندتا حدس زدم که دلیلی براشون نداشتم و فقط به ذهنم می‌رسید که احتمالا اینطوری شده و یکی دوتاشون هم درست از آب در اومدن. تمام مدت منتظر بودم که راز دیزی برملا بشه و وقتی شد، جدا توقع همچین چیزی رو نداشتم. دروغ چرا هم برام خیلی جذاب بود و هم خیلی عجیب و شاید حتی مسخره؟ توقع همچین چیزی توی یه داستان جنایی نداشتم. من رو یاد یه فیلم قدیمی از نیکل کیدمن انداخت که اسمشو بگم ممکنه اسپویل شه داستان.
از بخش جناییش بگذریم بخش شخصیت‌پردازیش و آشنایی با شخصیت‌ها طی خوندن کتاب برام جدا جذاب بود و کندی حل معما رو کمتر به چشم میورد. خانواده دارکر واقعا مثل اسمشون دارک بودن و حقشون بود!
در کل خیلی برام جالب بود و به نظرم برای افرادی که خیلی از این ژانر خوششون نمیاد هم می‌تونه جذاب باشه.
      

3

فرنوش

فرنوش

1404/2/20

        وقتی یه کتابی خیلی بولد می‌شه آدم ازش توقع یه چیز خیلی خفن داره ولی برای این کتاب با اینکه نظر دوستم رو شنیده بودم و یکم براش آماده بودم ولی بازم خورد توی پرم.
روند داستان راکد بود. بالا و پایین کمی داشت و به‌نظرم مهیج‌ترین لحظه‌اش که منو مضطرب کرد، وقتی بود که گوشی جولی شکست.
سمِ مرده، گوشی رو برداشت و ارتباطشون دوباره شکل گرفت ولی از این سیصد صفحه فکر می‌کنم ده صفحه هم جولی و سم با هم حرف نزدن. علت این ارتباط و چطوریش مشخص نشد و دلیل محدودیت‌ها گفته نشد. خیلی جذاب‌تر می‌شد اگه حضور سم پررنگ‌تر بود؛ نه توی یاد و خاطرات جولی، حداقل همون پشت خط. ایده اولیه به‌نظرم جذاب ولی پیش بردن داستان ضعیف بود. خداحافظیشون که مهم‌ترین بخش داستان بود باید خیلی تاثیرگذارتر می‌بود ولی خیلی سریع تموم شد حتی با وجود وویس آخر سم. اینکه سم عصبانی می‌شد وقتی جولی یه کاری براش می‌کرد برام حرص درار بود. وقتی یکی رو دوست داری، دلت می‌خواد هر کاری ازت برمیاد براش بکنی. دوست داری آرزوهاش رو براورده کنی حتی اگه مرده باشه و این ربطی به ول کردن زندگیت و فقط چسبیدن به یه مرده نداره. یا وقتی جولی توی مراسم‌های یادبود سم شرکت نکرد همه باهاش لج شدن برام جالب نبود. طرف (که از قضا عزیزترین شخص زندگیت بوده) مرده حالا چه فرقی داره توی مراسم یادبودش شرکت کنی؟ این قراره چیزی رو عوض کنه؟ مخصوصا که اون لحظات حال آدم بده و رفتار عادی نداره...
در کل من خیلی دوستش نداشتم. تنها نکته مثبتش به‌نظرم نثر روانش بود که باعث می‌شد توی یه دور، کلی صفحه ازش رو بخونی.
      

25

فرنوش

فرنوش

1404/2/14

        به نظرم این کتاب از اون مدل‌هاست که یا خیلی درکش می‌کنی یا اصلا باهاش همزاد پنداری نمی‌کنی. برای من اینطور بود که نویسنده همه چیز رو برای خودش سخت می‌کرد. از اون شخصیت‌هایی داشت که احتمالا من نتونم باهاشون کنار بیام. بیشتر به کسایی توصیه می‌کنم که اعتماد به نفس پایینی دارن و همیشه نیمه خالی لیوان رو می‌بینن. البته خوندنش برای باقی هم بد نیست تا یه سری علائم رو در بقیه یا حتی خودشون تشخیص بدن و یه فکری براش بکنن.
برای من نیمه پایانی کتاب که جلسات تموم شد و نویسنده افکارش رو نوشت جذاب‌تر بود و بیشتر باهاش همزادپنداری می‌کردم گرچه همون بخش‌ها هم گاهی به‌نظرم اضافه میومد و انگار داشتم دفترخاطرات می‌خوندم تا یه کتاب.
بعضی کتاب‌ها نثر روانی دارن و به خودت میای می‌بینی یهو سی صفحه خوندی و متوجه نشدی ولی این کتاب با اینکه کلمات قلمبه سلمبه نداشت ولی من گاهی مجبور بودم پاراگراف‌هاش رو دوباره بخونم چون مطلب از دستم در می‌رفت
      

29

فرنوش

فرنوش

1404/2/9

        فضاسازیش برام جادویی و محسورکننده بود. بهم حس هری پاتر می‌داد که همه چی توش شگفت‌زده‌ات می‌کنه. اوایلش با وجود فضاسازی جادوییش برام تا حدی معمولی و یه ذره کنجکاوکننده بود ولی بعد از دو سه فصل بوم! اینقدر عاشقش شدم که مدام دلم می‌خواست ببینم توی فصل بعدی دیگه در مورد چه جور رویایی می‌خواد حرف بزنه.
فصلی که در مورد تروما بود رو با پوست و استخوانم درک کردم و بعد از تموم شدنش یه فس گریه کردم چون منم با وجود گذشت شش هفت سال از کنکورم باز هم همچنان هفته‌ای چند شب خواب می‌بینم توی مدرسه‌ام و دارم واسه کنکور می‌خونم یا امتحان دارم و هیچی نخوندم یا با وجود اینکه می‌دونم سال‌ها از درس خوندنم گذشته ولی توی خواب مدام نگرانم که چون خیلی گذشته دیگه هیچی از مطالب یادم نمیاد!
مثل گفته این کتاب منم باید یکم با خودم مهربون‌تر باشم تا بتونم این تروما رو پشت سر بذارم و جالبه وقتی که این فصل رو خوندم تا الان دیگه خواب مدرسه ندیدم!
از این بخشش هم بگذریم باقی فصل‌هاشم خیلی جذاب بودن و خوندن این کتاب بی‌نهایت برام شیرین بود😍
      

50

فرنوش

فرنوش

1404/2/1

        تا حالا رمانی که با نامه‌نگاری شرح داده بشه نخونده بودم.
خیلی برام جالب بود.
نثر داستایوفسکی خیلی روانه. به خودت میای می‌بینی کلی از داستان رو خوندی و زمان از دستت در رفته.
عواطف و افکار رو خیلی خوب شرح می‌ده این نویسنده و توی این کتاب کاملا بدبختی دوتا شخصیت اصلی و حتی فرعی‌ها رو حس می‌کردی. باهاشون خجالت می‌کشیدی، غصه می‌خوردی، مبهوت می‌شدی، شاد می‌شدی، حرصت در میومد و خیلی احساسات و افکار دیگه. 
این کتاب مستقیم می‌ره توی دل زندگی فقرا و به این اشاره می‌کنه که بابا جان ما هم آدمیم. ما هم غرور و شرافت داریم، چی ما کمتر از فلان اشراف‌زاده است؟ مگه ما هم کار نمی‌کنیم؟
البته اینم نشون داد که حتی اگه پولدار هم باشی باز هم مشکلاتی برای خودت داری که شب‌ها بخوای خوابشون رو ببینی.
نشون داد فقر چه قدر می‌تونه روح آدمی رو از بین ببره و بخش بزرگیش هم به‌خاطر رفتار بقیه نسبت به فقراست که تحقیر و مسخره‌اشون می‌کنن و در نهایت کار به جایی می‌رسه که مجبور به گرفتن یه سری تصمیماتی می‌شن که دلشون نمی‌خواد و از چاله به چاه میوفتن...
دوستش داشتم و برام جالب بود.
خیلی هم طولانی نبود و خیلی چیز اضافه‌ای نداشت.
      

33

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.