اسما سجادی پویا

@sajjadi_asma

74 دنبال شده

90 دنبال کننده

                      "در تاریکی همۀ ما شبیه یکدیگریم" 
 فئودور داستایفسکی
                    
aannakareninaa

یادداشت‌ها

                حتما شما هم افسانۀ سیزیف را شنیده‌اید یا دست کم نام او در کتاب‌های شعر و داستان به چشمتان خورده. در افسانه‌های اساطیری یونان باستان، سیزیف مردی‌ست تشنۀ زندگی که به جرم فرار از مرگ، به سخت‌ترین مجازاتی که خدایان می‌شناختند محکوم شد. آن‌ها زندگی را به سیزیف بخشیدند اما او را مجبور کردند که تا ابد تکه سنگی بزرگ و سنگین را تا قلۀ کوهی بر دوش بکشد اما همین که به نزدیکی قله می‌رسد، سنگ به پایین کوه بغلطد و این تلاش نافرجام او، بارها و بارها تکرار شود. و معلوم است که مجازات سیزیف چیزی نبود جز "بیهوده‌‌گی".  مردی را تصور کنید که زندگی‌اش بین دو نقطۀ امیدواری وشکست در نوسان است؛ خوشا مرگ!

بوتزاتی در این کتاب صبر را ریشخند می‌کند و نشان می‌دهد که انتظار برای وقوع حادثه‌ای که به زندگی معنایی ببخشد، چقدر مضحک و نابود‌کننده است. آن‌چه داخل دیوارهای قلعه می‌گذرد هزاران بار کشنده‌تر از دشمن خارجی‌ست. سربازان قلعه از ملال حاکم در آن به وعدۀ حملۀ تاتارها پناه می‌برند و بر آن امید می‌بندند تا از سخت‌ترین مجازاتی که خدایان روم باستان سراغ داشتند رهایی پیدا کنند. امان از بیهوده‌گی. 

خواندن بیابان تاتارها خالی از رنج نیست. بعد از خواندن آن بیش از آن‌که از این خوانش لذت برده باشیم، از آن سپاس‌گزار خواهیم بود. مانند طنابی که هرچند ما را از دره‌ای مرگ‌بار بالا می‌کشد، در عین حال زخم‌هایی بر دست‌هایمان باقی می‌گذارد.


        
                ۱. جنگ و عشق، شاید به گمان دورترین مفاهیم از یک‌دیگر باشند؛ اما گاه زندگی، آن‌ها را بر دو روی یک سکه می‌نشاند، بر دو چهره از یک انسان. این است که عشق، در قلب سربازی می‌نشیند که تفنگی را به سمت قلب دیگری نشانه رفته. 
جنگ به یک‌باره از راه می‌رسد؛ همان‌طور که عشق. و عشق ناگزیر می‌نماید؛ همان‌طور که جنگ. و از هر دو یک چیز باقی می‌ماند: اندوه. کتاب وداع با اسلحه، تقابل این دو معناست و جدال آن‌ها برای آن که زندگی را به راه خود بیاورند؛ اگر بتوانند.

۲. خواندن کتاب وداع با اسلحه، مانند تماشای مسابقۀ دوی استقامت است. باید ساعت‌ها به تماشای آن بنشینید بدون اینکه در انتظار رخدادی خاص یا اتفاقی هیجان‌انگیز در طول مسابقه باشید. برخلاف مسابقات دوی سرعت، که خواندن بسیاری از کتاب‌ها به آن شباهت دارد، در دوی استقامت، شاهد دویدن تعدادی ورزشکار هستیم که ساعت‌ها با سرعتی نه‌چندان زیاد، می‌دوند و اصراری هم بر پیشی گرفتن از یک‌دیگر ندارند. هرچند که تماشای آن خالی از لذت نیست، اما نتیجۀ آن نیز تا آخرین لحظات قابل پیش‌بینی نخواهد بود. برای نوشیدن این شهد باید تا آخرین کلمات به نویسنده فرصت داد.
        

باشگاه‌ها

باشگاه ۱۶هزارتایی‌ها

124 عضو

دیار اجدادی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

واقعا اینکه دارم تاریخ رو می‌فهمم، آن هم با یک نخ تسبیح روایی، واقعا برایم جذاب است. ولی خودمونیم، دم علی‌ بندری زیادی گرم که کاری کرده تو ارجاعات تاریخی این متن، آی ام بلک بورد نباشم😁

📝 ما چگونه شوکه شدیم؟

⚠️ (این یادداشت، پایان داستان را بدجوری فاش می‌کند. لطفاً مراقب باشید که بعداً خدایی نکرده مرا نفرین نکنید!)

🔻 دربارهٔ ملکهٔ جنایت یا همان آگاتا کریستیِ خودمان صحبت‌های زیادی شده است؛ به‌طور خاص دربارهٔ رمان معروفش، «قتل راجر آکروید»، که خیلی‌ها آن را بهترین اثر در کارنامهٔ کریستی می‌دانند. بنابراین از تکرار مکرراتی مثل خلاصهٔ داستان خوددداری می‌کنم. تنها نکته‌ای که می‌خواهم دربارهٔ آن بنویسم، مربوط به «پایان غافلگیرکنندهٔ کتاب» است؛ پایانی که خیلی‌ها آن را شوکه‌کننده و غیرقابل پیش‌بینی می‌دانند. من هم نمی‌توانم لذتم را از خواندن داستان و حل شدن معما کتمان کنم، اما بیایید ببینیم آگاتا کریستی با استفاده از چه ترفندهایی توانسته اذهان را از پاسخ معما منحرف کند:

🔻 اولین و مهم‌ترین شگرد کریستی که رندانه است اما به مذاق بعضی منتقدان خوش نیامده، قرار دادن مقصر اصلی در جایگاه راوی اول‌شخص است؛ چیزی شبیه به «راوی غیرقابل اعتماد» که خصلت داستان‌های مدرن و متاخر است و فکر می‌کنم در داستان‌های پلیسی قدیمی چندان رایج نبوده است. نویسنده با این شگرد به ما نوعی اطمینان ناخودآگاه داده است تا سراغ خود راوی نرویم؛ خاصه که راوی داستان در نقش دستیار کارآگاه نیز ایفای نقش می‌کند. در چند داستانی که از آگاتا کریستی خوانده‌ام، راوی از نوع سوم‌شخص محدود است؛ اما در قتل راجر آکروید با اینکه صحت گفته‌های راوی و واکنشش به اظهارات دیگران محل تردید است، ما به او اعتماد می‌کنیم (چون به نویسنده اعتماد کرده‌ایم!)

🔻 قبلاً خوانده بودم که خیلی از پلیسی‌نویس‌های آن زمان از شگرد کریستی استقبال نکرده‌اند، «چون یکی از قواعد دهگانهٔ رمان‌های پلیسی را که حکم می‌کند راوی هیچ مطلبی را از خواننده پنهان ندارد، زیر پا می‌گذارد. اعضای باشگاه پلیسی‌نویسان اصولگرا، از جمله خود آگاتا کریستی، سوگند خورده بودند در روایت‌پردازی روراست باشند، حال آنکه در قتل راجر آکروید، آشکارا از این میثاق تخطی شده‌ است.» راستش را بخواهید ترجیح می‌دهم در جبههٔ منتقدان این شگرد کریستی باشم تا مدافعانش! با دادن اطلاعات دروغین به مخاطب، خیلی راحت می‌شود او را سر کار گذاشت. از آنجا که راوی نزدیک‌ترین جایگاه را به مولف دارد (هرچند این‌ها در دو سطح مختلف روایی قرار می‌گیرند)، مخاطب او را باور می‌کند و گفته‌هایش را می‌پذیرد؛ این عادت در رمان‌های پلیسی قدیمی بیشتر مرسوم بوده است. باید ببینیم اگر دکتر داستان ما در جایگاه راوی و دستیار پوآرو نبود و برخی اطلاعات را وارونه به ما انتقال نمی‌داد، باز هم پایان داستان همین‌قدر شوکه‌کننده می‌شد؟ بعید می‌دانم.

🔻 دومین شگرد به کار رفته در این اثر برای انحراف ذهن خوانندگان، بالا بردن تعداد مظنون‌هاست. البته برخلاف تکنیک قبلی، این شگرد در اغلب آثار کریستی دیده می‌شود و او عمداً تعداد افراد حاضر در صحنهٔ قتل را زیاد می‌کند و به هریک انگیزه‌ای برای قتل می‌دهد تا کار برای مخاطب حسابی سخت شود؛ «قتل راجر آکروید» هم از این قاعده مستثنی نیست و آش آن‌قدر شور است که در اقتباس تلویزیونی از این داستان (با بازی دیوید سوشه در نقش پوآرو)، نویسندگان مجبور می‌شوند شخصیت‌هایی مثل آقای بلانت، خانم راسل و فرزند او را به‌کلی حذف کنند!

🔻 و سومین ترفند «موکول کردن تمام تحلیل‌ها به پایان داستان» است. این هم از همان همیشگی‌های کریستی است و گاهی بدجوری حرص مرا درمی‌آورد. پوآرو عمداً حرف نمی‌زند، گاهی سخنان بی‌ربط می‌گوید یا سوال را با سوال جواب می‌دهد تا مخاطب را پای داستان نگه دارد. ممکن است گفته شود که یک کارآگاه باهوش نباید پرحرف باشد و همه چیز را تا فرارسیدن زمان مناسب لو بدهد، چون ممکن است باعث از بین رفتن برخی شواهد و سرنخ‌ها شود؛ اما واقعیت این است که پوآرو حتی با معتمدترین دوستانش هم درست حرف نمی‌زند و آن‌قدر خودش را کنار می‌کشد که باعث کم‌رنگ شدن جایگاه او و انفعالش در طول داستان شود. درواقع کریستی کنش‌گریِ پوآرو را فدای پیرنگ و تعلیق می‌کند. من اسم این نوع تعلیق را «تعلیق کاذب» می‌گذارم. انگار نویسنده جلوی دهان شخصیتش را گرفته و اجازه نمی‌دهد او آنچه فهمیده را با مخاطب درمیان بگذارد.

🔻 خلاصه اینکه: شگردهای خالق هرکول پوآرو و مولفه‌های داستان‌نویسی‌اش یکی دو تا نیست. دوست دارم فرسته‌ای دربارهٔ سبک کریستی و وجوه مشترک داستان‌هایش بنویسم و اگر شد پنبهٔ بعضی از داستان‌هایش را هم بزنم. ولی نباید فراموش کرد که شناخت، انتخاب و کاربست درست همین ترفندها نیاز به هوش و مهارت دارد و همین که کریستی توانسته عامهٔ مخاطبان را از این راه‌ها سرگرم کند، یعنی به هدفش رسیده است.
            📝 ما چگونه شوکه شدیم؟

⚠️ (این یادداشت، پایان داستان را بدجوری فاش می‌کند. لطفاً مراقب باشید که بعداً خدایی نکرده مرا نفرین نکنید!)

🔻 دربارهٔ ملکهٔ جنایت یا همان آگاتا کریستیِ خودمان صحبت‌های زیادی شده است؛ به‌طور خاص دربارهٔ رمان معروفش، «قتل راجر آکروید»، که خیلی‌ها آن را بهترین اثر در کارنامهٔ کریستی می‌دانند. بنابراین از تکرار مکرراتی مثل خلاصهٔ داستان خوددداری می‌کنم. تنها نکته‌ای که می‌خواهم دربارهٔ آن بنویسم، مربوط به «پایان غافلگیرکنندهٔ کتاب» است؛ پایانی که خیلی‌ها آن را شوکه‌کننده و غیرقابل پیش‌بینی می‌دانند. من هم نمی‌توانم لذتم را از خواندن داستان و حل شدن معما کتمان کنم، اما بیایید ببینیم آگاتا کریستی با استفاده از چه ترفندهایی توانسته اذهان را از پاسخ معما منحرف کند:

🔻 اولین و مهم‌ترین شگرد کریستی که رندانه است اما به مذاق بعضی منتقدان خوش نیامده، قرار دادن مقصر اصلی در جایگاه راوی اول‌شخص است؛ چیزی شبیه به «راوی غیرقابل اعتماد» که خصلت داستان‌های مدرن و متاخر است و فکر می‌کنم در داستان‌های پلیسی قدیمی چندان رایج نبوده است. نویسنده با این شگرد به ما نوعی اطمینان ناخودآگاه داده است تا سراغ خود راوی نرویم؛ خاصه که راوی داستان در نقش دستیار کارآگاه نیز ایفای نقش می‌کند. در چند داستانی که از آگاتا کریستی خوانده‌ام، راوی از نوع سوم‌شخص محدود است؛ اما در قتل راجر آکروید با اینکه صحت گفته‌های راوی و واکنشش به اظهارات دیگران محل تردید است، ما به او اعتماد می‌کنیم (چون به نویسنده اعتماد کرده‌ایم!)

🔻 قبلاً خوانده بودم که خیلی از پلیسی‌نویس‌های آن زمان از شگرد کریستی استقبال نکرده‌اند، «چون یکی از قواعد دهگانهٔ رمان‌های پلیسی را که حکم می‌کند راوی هیچ مطلبی را از خواننده پنهان ندارد، زیر پا می‌گذارد. اعضای باشگاه پلیسی‌نویسان اصولگرا، از جمله خود آگاتا کریستی، سوگند خورده بودند در روایت‌پردازی روراست باشند، حال آنکه در قتل راجر آکروید، آشکارا از این میثاق تخطی شده‌ است.» راستش را بخواهید ترجیح می‌دهم در جبههٔ منتقدان این شگرد کریستی باشم تا مدافعانش! با دادن اطلاعات دروغین به مخاطب، خیلی راحت می‌شود او را سر کار گذاشت. از آنجا که راوی نزدیک‌ترین جایگاه را به مولف دارد (هرچند این‌ها در دو سطح مختلف روایی قرار می‌گیرند)، مخاطب او را باور می‌کند و گفته‌هایش را می‌پذیرد؛ این عادت در رمان‌های پلیسی قدیمی بیشتر مرسوم بوده است. باید ببینیم اگر دکتر داستان ما در جایگاه راوی و دستیار پوآرو نبود و برخی اطلاعات را وارونه به ما انتقال نمی‌داد، باز هم پایان داستان همین‌قدر شوکه‌کننده می‌شد؟ بعید می‌دانم.

🔻 دومین شگرد به کار رفته در این اثر برای انحراف ذهن خوانندگان، بالا بردن تعداد مظنون‌هاست. البته برخلاف تکنیک قبلی، این شگرد در اغلب آثار کریستی دیده می‌شود و او عمداً تعداد افراد حاضر در صحنهٔ قتل را زیاد می‌کند و به هریک انگیزه‌ای برای قتل می‌دهد تا کار برای مخاطب حسابی سخت شود؛ «قتل راجر آکروید» هم از این قاعده مستثنی نیست و آش آن‌قدر شور است که در اقتباس تلویزیونی از این داستان (با بازی دیوید سوشه در نقش پوآرو)، نویسندگان مجبور می‌شوند شخصیت‌هایی مثل آقای بلانت، خانم راسل و فرزند او را به‌کلی حذف کنند!

🔻 و سومین ترفند «موکول کردن تمام تحلیل‌ها به پایان داستان» است. این هم از همان همیشگی‌های کریستی است و گاهی بدجوری حرص مرا درمی‌آورد. پوآرو عمداً حرف نمی‌زند، گاهی سخنان بی‌ربط می‌گوید یا سوال را با سوال جواب می‌دهد تا مخاطب را پای داستان نگه دارد. ممکن است گفته شود که یک کارآگاه باهوش نباید پرحرف باشد و همه چیز را تا فرارسیدن زمان مناسب لو بدهد، چون ممکن است باعث از بین رفتن برخی شواهد و سرنخ‌ها شود؛ اما واقعیت این است که پوآرو حتی با معتمدترین دوستانش هم درست حرف نمی‌زند و آن‌قدر خودش را کنار می‌کشد که باعث کم‌رنگ شدن جایگاه او و انفعالش در طول داستان شود. درواقع کریستی کنش‌گریِ پوآرو را فدای پیرنگ و تعلیق می‌کند. من اسم این نوع تعلیق را «تعلیق کاذب» می‌گذارم. انگار نویسنده جلوی دهان شخصیتش را گرفته و اجازه نمی‌دهد او آنچه فهمیده را با مخاطب درمیان بگذارد.

🔻 خلاصه اینکه: شگردهای خالق هرکول پوآرو و مولفه‌های داستان‌نویسی‌اش یکی دو تا نیست. دوست دارم فرسته‌ای دربارهٔ سبک کریستی و وجوه مشترک داستان‌هایش بنویسم و اگر شد پنبهٔ بعضی از داستان‌هایش را هم بزنم. ولی نباید فراموش کرد که شناخت، انتخاب و کاربست درست همین ترفندها نیاز به هوش و مهارت دارد و همین که کریستی توانسته عامهٔ مخاطبان را از این راه‌ها سرگرم کند، یعنی به هدفش رسیده است.
          
            گوته بعد از شکست امپراطور محبوش، یعنی ناپلئون، از جنگ‌ها که دور و اطرافش رو پر کرده بودند خسته شد ‌و حالی مثل حال شعرای ما بعد از حمله مغول رو پیدا کرد. شعرای ما بعد از خون ریزی‌های چنگیز به عرفان پناه بردن و گوته هم به شرق (که تو نظرش ما باشیم). در این بین ترجمه ای آلمانی از حافظ به دستش رسید که اون رو شیفته خودش کرد و نتیجه شد دیوان غربی - شرقی.

کتاب بیشتر مجموعه مقالاتیه که در شرح و بسط اشعار این دیوان و اگر چه بعضاً حاوی نکات جالبیه اما به صورت کلی حوصله آدم رو سر می‌بره. شاید به درد کسی که بخواد خیلی تخصصی بخونه بخوره ولی به نظرم در این صورت هم اگه آقای حدادی با همین اطلاعات داخل کتاب زحمت تالیف یه اثر مستقل رو میکشید خیلی بهتر بود.

فقط نکته‌‌ای که به نظرم خیلی جالب اومد این بود که با اینکه ترجمه آلمانی حافظ خیلی چنگی به دل نمیزده ولی گوته با شم شاعرانه خودش متوجه شده که منظور حافظ از شراب دو پهلوعه و اونم این کلمه رو تو اشعارش دوپهلو استفاده کرده و به سمت برداشت افراطی و یا تفریطی از اون نرفته.
          

🌱کِشیش: برگزیده کسی است که دست خدا او را به کنج دیوار می‌راند و راه گریز را به رویش می‌بندد. پروردگارا، چرا مرا انتخاب کردی؟ -لحظه‌ی احتضار رسیده. میخواهم این لحظه را برایت کوتاه کنم. کِشیش: راستش را بخواهی، دروغ گفتم: من برگزیده‌ی خدا نیستم. چرا باشم؟ کی مرا مجبور کرد که از شهر بیرون بیایم؟ کی به من وکالت داد که به سراغ تو بیایم؟ حقیقت این است که خودم خودم را برگزیدم.

چرا اینجوری شده این کتاب؟ بی اغراق، 7باری هستش که دارم اجرای صوتی این کتاب رو گوش می‌دم. یه تداومی باید داشته باشه شنیدنش ولی قند مکرر شده برام. همین بازگشت‌های ممتد باعث شده خیلی ظرائف متن رو بهش حساس بشم و جالبه!