رعنا حشمتی

@Rana

65 دنبال شده

286 دنبال کننده

                      
                    
ranaandbooks

یادداشت‌ها

نمایش همه
                کتابی فوق‌العاده بود. از خوندنش بی‌نهایت لذت بردم و من رو دوباره با حال و هوای شب بیدار موندن و کتاب‌خوندن هیجان‌زده کرد.
همه‌چیزش بی‌نظیر بود و اینقدر دوستش داشتم که نمی‌دونم باید چقدر صبر کنم تا هیجانم نسبت بهش کم شه و بتونم عادی و منطقی درموردش صحبت کنم!
سایه باد، ترکیبی از همه ژانرهاست. معمایی، داستان در داستان، کتابی، اجتماعی و عاشقانه. همه چیز در هم پیچیده‌ست و این وسط نویسنده کلاف رو گم نکرده. حواسش به تک‌تک جمله‌هایی که می‌نویسه بوده. همه جزئیات اهمیت دارن. هر آدمی که تو داستانه  نقش منحصربفرد خودش رو داره. شهر و دالان‌های بی‌انتهاش در کتاب نمایانه و عشق من به اسپانیا و سفر به بارسلون رو هزاران برابر کرد. گرچه الان حس می‌کنم هفته در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم زدم و مجسمه‌هاش رو می‌شناسم.
همه شخصیت‌ها به خوبی پرداخت شده بودن و تو حس می‌کنی می‌شناسیشون. حس می‌کنی می‌تونی حرفاشون رو حدس بزنی یا احساسشون رو حس کنی.
دنیل، خولیان، پنلوپه، میگل، فرمیو، خورخه، فرمین (و بوی آبنبات. یاد زوربا می‌انداخت منو گاهی)، بئا، نوریا و بقیه. :) و نترسین. گرچه شخصیت‌ها کمی زیادن اما اصلا گمشون نمی‌کنید و اگر هم گیج بشین روند داستانه و درست می‌شه. 
کتاب جذاب و خوش‌خوانیه و اگه خیلی وقته کتابی نخوندین که راحت خونده شه و خیلی سریع ۶۰۰-۷۰۰ صفحه پیش بره، انتخاب خوبیه.
و اگه بخوام یه حدودی از کتاب بگم که دستتون بیاد در چه حاله، اینطوریه که ...
نمی‌خوام بگم :))) خودتون بخونید تا بفهمید.

پ.ن: دلم می‌خواست هنوز توی شهرکتاب کار می‌کردم تا بتونم به آدم‌های زیادی معرفیش کنم و امیدوار باشم که دوستش داشته باشن.
        

41 نفر پسندیدند.

6 نفر نظر دادند.
                دلم می‌خواهد برای این کتاب یک ریویوی درست و حسابی بنویسم. و ای کاش که بلد بودم.
اسمش به درستی انتخاب شده: «کتاب مرتضی کیوان». و اگر او را می‌شناسید که از خواندنش لذت می‌برید و حتی اگر نشناسید، با فردی فوق‌العاده آشنا خواهید شد. کسی که انسانیت و عشق و دوستی سرلوحهٔ تمام زندگی و حتی مرگش بوده است.
چند فصل دارد:  مقدمهٔ شاهرخ مسکوب، نوشته‌های افراد مختلف درمورد کیوان، شعرهایی که شاعرهای مختلفی در شرح کیوان گفته‌اند، چندتایی از نوشته‌های خود مرتضی کیوان، ۸ نامه‌اش به پوری سلطانی، چند نامه‌ دیگر به افراد مختلف، چند بررسی و تحلیلی ادبی او، چند نوشته پراکنده‌اش، و در آخر... واپسین نامه‌اش.

مرتضی کیوان که بود و چه کرد..؟

«او طور دیگری بود؛ نه از اهمیت و اعتبار یا حرف‌ها و کارهای بزرگ و از این چیزها بلکه از فرط سادگی، سادگی در دوست داشتن و این دوستی را مثل هوای خوش در دیگران دمیدن.»

و هرچیزی که در این کتاب خواندم گواه همین موضوع بود. که کیوان استعداد عجیبی در دوستی، کمک به دیگران و صادقانه زیستن داشت. که همانگونه‌ای بود که آن را درست می‌دانست و هیچ چیزی، حتی حکم اعدامش او را منصرف نمی‌کرد... مثل چیزی که روی لیوانی در زندان حک کرده بود و به دست نجف دریابندری افتاده بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست / رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.
او به نحوی عشق و دوستی‌اش را در دل همهٔ کسانی که می‌شناختندش جا کرده بود، که حتی امروز پس از ۷۰ سال، نامش به نیکی زنده است.
کتاب‌خوان بود و کتاب‌دوست. عاشق نوشتن برای دوستانش و دیگران، با خودنویسی با جوهر سبز و کاغذهای کوچک و دست‌خطی خوش.
در مهر ۱۳۳۳ به همراه سران حزب توده تیرباران شد.
در ادامه قسمتی از مقدمه مسکوب را خواندنش خالی از لطف نیست را کپی می‌کنم:

«البته در آن نخستین سال‌های آزادی پس از استبداد رضاشاهی، جوان‌هایی بدون هیچ تجربهٔ اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمی‌پیوستند، بشردوستی و میهن‌پرستی و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده می‌راند، نه دانش یا تجربهٔ سیاسی! اختناق را پس از اختناق -رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را می‌دیدیم و سرود مستانهٔ قدرتمندان را می‌شنیدیم، در فقر و جهل و ظلم غوطه می‌خوردیم و می‌خواستیم این بساط بی‌داد را هرچه زودتر واژگون کنیم. ما برای این توده‌ای شده بودیم و خودمان را به آب و آتش می‌زدیم. نمی‌دانستیم و در آن سال‌ها بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علت‌هایی فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضت‌های چپ را، در چنبرهٔ استالینیسم نمی‌دانستند و عاقبت آن را نمی‌دیدند. سال‌های بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی می‌گفتند: کیوان (یا کشتگان و رفتگان دیگر) گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره... و این را طوری می‌گفتند که گویی فدای ساده‌لوحی خود شدند. درحقیقت شکست یکی از بزرگترین و دردناک‌ترین تجربه‌های اجتماعی-فرهنگی صدسال اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود ساده‌لوحی بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.
در وطنی بی‌پناه و اجتماعی دشمن‌خو، حزب پناهگاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشت‌گرمی او به گفتهٔ مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود می‌رفتیم، در افق بی‌کرانهٔ پندارهایمان، همهٔ راه‌های جهان در چشم‌انداز ما گشوده می‌نمود و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمی‌گذشت. تا روزی که دیدم – من از خود می‌گویم نه از مرتضی که نیست یا هیچ‌کس دیگر – تا روزی که دیدم «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها/گشت بی‌سود و سمر».(صفحه ۳۲ همین کتاب)
        

39 نفر پسندیدند.

4 نفر نظر دادند.
                اول این رو بگم که یادداشت چپ‌اندرقیچی من اسپویلری از هیچ جلدی نداره :)
خب... بالاخره این مجموعه هم تموم شد و من موندم و افسردگی پایان یک مجموعه. دلم براشون تنگ شده حقیقتا. برای آرچی و اینز و وینستون و کال... و بقیه‌شون. :((
خیلی وقت بود که از دارن شان چیزی نخونده بودم... و برگشتن به کتاب‌هاش خیلی خوش می‌گذشت بهم. گرچه بنظرم این مجموعه از جهاتی ضعیف‌تر از باقی مجموعه‌ها بود و به دوست‌هاییم که معرفیش کردم هم اونقدر جذبشون نکرد. ولی خب برای من باحال بود و فکر کردن به جهانی که ساخته بود برام هیجان‌انگیز بود.
جلد اولش رو یکی از دوستان گودریدزی ترجمه کرده بود و این باعث شد برم بگیرمش. جلد دو تا چهار رو یه انتشارات دیگه ترجمه کرده بود و من توی طاقچه خوندمشون و ۵ تا ۹ رو انگلیسی خوندم.  که این نکته هم برام خیلی خوب بود و یه‌کم اعتمادبه‌نفس کتاب انگلیسی خوندن هم بهم برگشت.
خلاصه اینکه اگه دلتون می‌خواد یه فانتزی نرم بخونید که گرچه باعث نمی‌شه مغزتون منفجر شه، اما خوش می‌گذره و شخصیت‌های باحال و به‌یادموندنی‌ای داره، بهتون پیشنهادش می‌کنم.
        

24 نفر پسندیدند.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

لیست کتاب

بریده کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

نظرم عوض شد. استر هنوز نویسنده‌ محبوبمه. اگرچه خط روایی داستانش نسبتا دیر شروع شد و مقدمه‌اش‌پر از واگویه‌های خسته‌کننده بود ولی بعد از حدود ۴۰ صفحه، داستان از خلال کلمات بیرون زد.

9 نفر پسندیدند.

2 نفر پسندیدند.

با اینکه کوتاهه خوندنش اصلا راحت نیست. هی به فکر فرو می‌برتم. می‌بینم غرق شدم و دارم در و دیوار رو نگاه می‌کنم و به زندگیم، به همه کارها و حرف‌ها و روزها و شب‌ها فکر می‌کنم. کتاب عجیبیه و قطعا بهش برمی‌گردم.

1 نفر پسندید.

نابرده رنج گنج میسر نمی شود...وقتی شور زندگی (زندگی نامه ونسان ونگوگ) رو میخوندم هم به همین فکر میکردم...رنج کشیدن و ناامیدی و گمگشتگی بخش جدایی ناپذیر زندگیه حتی اگر ونگوگ یا میکل آنژ باشی...اما اطمینانی وجود نداره که گنج این رنج را ببینی و آرامش بعدش را تجدربه کنی...پس تنها راه شاد بودن یا خوشبختی اینه که ببینی چه چیزی ارزش رنج کشیدن داره تا از رنجی که متحمل میشی لذت ببری... 
(تصویر مجسمه داوود که ابعادش نسبت به انسان مشخصه)
بخشی از کتاب: 

فکر میکنی شبها خانه های مردم را خالی میکند؟
نه پدر کار غیر قانونی دیگری انجام میدهد...سرکرده یکی از دسته های نوجوانان است....آنان جواهرات و زیورآلات زنانی را که فرمان پدر مقدس را درمورد نیاویختن زیور آلات در خیابان رعایت نکنند غارت میکنند...
در دسته های بیست سی نفری در خانه‌ی مردم را میکوبند و اگر فردی رامخالف پدر ببینند آن خانه را غارت میکنند و اگر مقاومتی ببینند چندان ساکنان خانه را سنگباران میکنند که نیمه جان شوند.
            نابرده رنج گنج میسر نمی شود...وقتی شور زندگی (زندگی نامه ونسان ونگوگ) رو میخوندم هم به همین فکر میکردم...رنج کشیدن و ناامیدی و گمگشتگی بخش جدایی ناپذیر زندگیه حتی اگر ونگوگ یا میکل آنژ باشی...اما اطمینانی وجود نداره که گنج این رنج را ببینی و آرامش بعدش را تجدربه کنی...پس تنها راه شاد بودن یا خوشبختی اینه که ببینی چه چیزی ارزش رنج کشیدن داره تا از رنجی که متحمل میشی لذت ببری... 
(تصویر مجسمه داوود که ابعادش نسبت به انسان مشخصه)
بخشی از کتاب: 

فکر میکنی شبها خانه های مردم را خالی میکند؟
نه پدر کار غیر قانونی دیگری انجام میدهد...سرکرده یکی از دسته های نوجوانان است....آنان جواهرات و زیورآلات زنانی را که فرمان پدر مقدس را درمورد نیاویختن زیور آلات در خیابان رعایت نکنند غارت میکنند...
در دسته های بیست سی نفری در خانه‌ی مردم را میکوبند و اگر فردی رامخالف پدر ببینند آن خانه را غارت میکنند و اگر مقاومتی ببینند چندان ساکنان خانه را سنگباران میکنند که نیمه جان شوند.

          

17 نفر پسندیدند.