سووشون برای من فقط یه کتاب نبود، یه سفر بود. سفری به دل تاریخ، به دل زندگی مردم، به دل دردهایی که خیلی وقتها حتی فرصت نکردیم درست بهشون فکر کنیم. راستش موقع خوندنش بارها بغض کردم و جاهایی اشکهام بیاختیار جاری شد. چون سووشون پر از صحنههایی بود که آدم رو یاد زخمهای جامعه، خیانتها، مقاومتها و حتی امیدهای کوچیک وسط همه تاریکیها میانداخت.
قلم سیمین دانشور فوقالعادهست. چیزی که بیش از همه منو تحت تأثیر قرار داد، سادگی و صداقتی بود که توی کلماتش جریان داشت. نه شعار میداد، نه پیچیده مینوشت، اما هر جملهاش انگار از دل آدم رد میشد و مینشست. وقتی یوسف و زری رو میخوندم، انگار داشتم زندگی آدمهای واقعی رو میدیدم، نه شخصیتهای داستانی. این همون قدرتیه که باعث میشه سووشون فراتر از یه رمان باشه؛ تبدیل بشه به بخشی از حافظه جمعی ما.
الان هم که همه میدونن یه سریال از روی این کتاب ساخته شده و داره پخش میشه. طبیعیـه که با توجه به شرایط موجود، کلی سانسور خورده باشه. خیلی از بخشهای جسورانه و لایههای عمیق کتاب قطعاً یا حذف شده یا تغییر پیدا کرده. من خودم با اینکه خوشحالم قراره سووشون بیشتر دیده بشه، اما ته دلم نگرانم اون چیزی که به دست مخاطب میرسه فقط یه سایه کمرنگ از اصل ماجرا باشه. با این حال امیدوارم همین نسخه محدود هم بتونه حداقل بخشی از روح داستان و پیام دانشور رو منتقل کنه.
واقعیت اینه که هیچ تصویری، هیچ فیلمی، هیچ سریالی نمیتونه جایگزین خود کتاب بشه. قدرت کلمات دانشور توی سووشون چیزیـه که مستقیم با احساس آدم سر و کار داره. با این وجود، شاید همین سریال باعث بشه عدهای سراغ کتاب برن و مثل من، باهاش زندگی کنن، باهاش اشک بریزن و دوباره و دوباره به فکر فرو برن.