معرفی کتاب همزاد اثر فیودور داستایفسکی مترجم طوبی مردانی

همزاد

همزاد

3.6
124 نفر |
37 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

32

خوانده‌ام

248

خواهم خواند

203

ناشر
بهنود
شابک
0000000118712
تعداد صفحات
252
تاریخ انتشار
1398/12/12

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
همزاد در سی ام ژانویه ی 1846 منتشر شد، پانزده روز پس از انتشار اولین داستان داستایفسکی. این رمان ماجرای تکوین و تحول جنون آقای گالیادکین، یک کارمند اداره، است. داستایفسکی، در آغاز کار نویسندگی، در این کتاب با استاد خود، گوگول، به رقابت برخاسته و میان این اثر و داستان های «یادداشت های یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» تشابه هایی به چشم می خورد. گالیادکین آدمی خیلی معمولی است که دچار توهم می شود و شخصی چون خودش را می بیند. نفوذ گوگول در نویسندگان بعد از خود مسلم است اما این نفوذ در داستایفسکی بیش از پیش به چشم می آید؛ مثلاً در داستان «دماغ»، اثر گوگول، ماجرای جدا شدن بخشی از بدن یک کارمند روی می دهد و در همزاد، اثر داستایفسکی، روان کارمند است که دو نیم می شود. در هر دو ماجرا خصوصیاتِ دو بخش جداشده ضد هم است.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به همزاد

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          📔درباره همزاد داستایفسکی


رمان کوتاه همزاد دومین اثر داستایفسکی، که بلافاصله پس از بیچارگان منتشر شد، نمونه‌ای کامل (اگرچه نه چندان موفق)‌ از توجه رمان مدرن است به شخصیت و درونیات او به جای ماجراهای بیرونی و جذابیت‌های داستانی. اثری که اگرچه پیش‌نمونه‌ی بسیاری از ویژگی‌های آثار بعدی و قابل توجه داستایفسکی را (همچون درون‌نگری‌های طولانی و عمیق، نگاه روانشناسانه به شخصیت، همراه شدن با شخصیت بر سر بزنگاه‌های داستانی) در خود دارد اما البته از اطناب رنج می‌برد. اگرچه حجم رمان نسبت به آثار زمانه‌ی خود و نسبت به اغلب آثار داستایفسکی کوتاه است اما حجم متن/روایت نسبت به وقایع بسیار بالاست و سرشار است از تکرار مدام (چه در سطح زبان و چه ساختار) که تعمدا اثر را به ابهام بیشتر سوق می‌دهد.

در همزاد با شخصیتی به نام گالیادکین (کارمندی اداری در پترزبورگ سده نوزدهم)‌ همراه می‌شویم و با خودخوری‌ها و خود‌درگیری‌های مدامش (Overthinking) که با جملاتی مبهم و نصفه و نیمه، تمام ذهن او (و متن کتاب) را اشغال کرده‌اند و لحظه به لحظه مبهم‌تر، بی‌دلیل‌تر، بی‌معناتر و پارانوییدتر می‌شود اگرچه بهانه‌هایی از جنس عشق، تعهد کاری، نگرانی در بد فهمیده شدن، تلاش برای ارائه تصویر مناسب از خود و … نیز برایش دست و پا شده باشد. شخصیتی که حتی خودش هم معنا و دلیل رفتارها و گفته‌هایش را نمی‌داند و به محض آن که حرفی می‌زند یا کاری می‌کند پشیمان می‌شود و روزبه‌روز در درگیری‌های ذهنی و توهماتش اسیرتر و غرق‌تر می‌شود. گو آنکه جملات بریده بریده‌اش هم تصویر مردی را به ذهن می‌آورد که غرق شده و گاه به سطح آب می‌آید.

نابوکوف (که داستایفسکی را دوست نداشت)‌ همزاد را بهترین اثر داستایفسکی می‌داند که خود «تقلیدی بدیهی و بی‌شرمانه از دماغ گوگول» است. همزاد روند نابودی و غرق شدن مردی در منجلاب بوروکراسی را به تصویر می‌کشد که البته مضمون بسیاری از آثار مهم آغازین ادبیات مدرن (همچون بارتلبی محرر) است. اثری که صدالبته اگر کافکای آن زمان سیزده ساله آن را می‌نوشت قطعا شاهکاری دیگر به دنیای ادبیات افزوده می‌شد، با جذابیت داستانی و فضایی زنده از هراس و وهم و وحشت که خواننده را در کابوس گالیادکین همراه می‌کرد. اما همزاد در بهترین حالت (اگر خواننده کتاب را در میانه یا همان اوایل کنار نگذاشته باشد) پوزخندی دلسوزانه را بر لب خواننده می‌نشاند که «چنین… و چنان…»
        

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «معرفی همزاد داستایوفسکی»
تا به حال با خود به رقابت نشسته‌اید؟ 
با کسی مثل خودتان چطور؟
همان که در همان جایی می‌نشیند که شما می‌توانستید یا توانسته بودید بنشینید
همان که مثل شما پیراهن چهار‌خانه آبی تنش می‌کند
مثل شما موهایش را شانه می‌زند و دندان‌هایش مثل شما هنگام لبخند از سفیدی برق می‌زند
همانی که همه دوستش دارند و در قلب نگهبان بد اخلاق اداره هم جا دارد
شاید در ‌وهله‌ی اول با خودتان بگویید چرا با او رقابت کنم وقتی می‌شود رفاقت کرد
اما همیشه آن منِ دیگر شما، آن همزاد در نگاه اول دوست‌داشتنی(زیرا انسان ابتدا خودش را باید دوست بدارد)، آن‌طور که فکرش را می‌کنید دوستتان نمی‌ماند. او سرِ ناسازگاری با شما بر‌می‌دارد. با هزار حقه و کلک زیر پوستی میان دوستانتان، آبرویتان را می‌ریزد و وقتی چیزی مثل یک بهانه‌ی خیلی خوب برای خُرد کردن شما دستش آمد آن‌ را عین پتک بر سر شما می‌کوبد و بعد هر ضربه قهقهه‌ای شیطانی سر می‌دهد و در نهایت جایگاه‌تان را که سال‌ها برای به‌ دست آوردنش عرق جبین و کد‌ یمین خرج کرده بودید با همان طرفندهای شیطانی‌اش مال خود می‌کند و عین دستمال کهنه که زمین شوی و زیر دست پا‌ست شما را دور می‌اندازد.
فیودور داستایوفسکی در داستان همزاد به سراغ این پدیده رفته و با هنری تمام آن‌ را به قلم در‌آورده‌است. شخصیت پردازی داستایوفسکی از شخصیت‌ها در داستان به شکلی‌ست که ابتدا به‌نظرتان می‌رسد داستایوفسکی روانشناس بوده و سپس نویسنده شده است، از بس توصیفات دقیق و روان‌کاوانه در داستان‌ش وجود دارد.
خواندن این کتاب را به تمامی علاقه‌مندان به خود و همه‌ی آن‌هایی که خودشان را از بدی مبرا نمی‌دانند توصیه می‌کنیم.
#کتاب‌هایی‌که‌از‌خوردنشان‌لذت‌برده‌ام
#همزاد
#فیودور_داستایوفسکی
        

10

زینب

زینب

1399/11/28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب روایت تحول، تکون و جنون گالیادکینِ کارمند است و همزادِ او تجسد بدی‌های اوست. کتابِ حاضر از نخستین آثار داستایفسکی‌ است و شباهت بسیاری با داستان " دماغ" گوگول دارد. از بخشی از داستان گالیادکین قصد می‌کند خود را شخص دیگری جلوه دهد و درست در این نقطه‌ است که همزاد او زاده می‌شود. زبان گالیادکین از کیفیتی خاص برخوردار است. شیوه‌ی گفتار و جمله‌بندی های او به گونه‌ای است که مخاطب حس می‌کند خود او به روشنی نمی‌داند سعی در بیان چه موضوعی دارد. حرف‌هایش یک مشت جمله‌ی ناتمام مثل رشته‌هایی درهم‌رفته و بی‌سروته و پر از عبارات مبهم‌اند. پریش‌افکاری او موجب می‌شود نتواند دنباله‌ی حرفش را بیابد.
واقع‌گرایی روان‌شناختی داستایفسکی در همزاد، جلوه‌های نیرومندی از ترس و ترحم را بازنمایی می‌کند. حالت‌های روحی گالیادکین به شکل بی‌رحمانه‌ای زیر ذره بین داستایفسکی قرار گرفته و تحلیل می‌شوند. رویه‌های آسیب‌شناختی دوگانگی در شخصیت های داستان‌های او در همزاد از بقیه‌ی آثار پررنگ تر است و پرداخت موشکافانه تری دارد.
پینوشت:
رنج‌ها، ضعف ها، پلیدی‌ها، وحشت های بشری را هزارباره در کتاب‌های داستایفسکی بازیافته ام. گالیادکین، پرنس میشکین، بوبوک، ستاوروگین، شاتوف، آلیوشا، ایوان، ناستازیا، روگوژین، راسکولنیکف، ایشان جملگی، بلکه بیش از اینها در من زندگی می‌کنند. من تمامیِ ایشان هستم و داستایفسکی خوب میداند چگونه راه به جنون بگشاید اما بی نفرت سخن بگوید. می‌داند چطور زخم‌های پنهانت را پیدا کند. و میداند چگونه در خلأ و پوچی، می‌شود ایمان داشت. 


        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          - جنگ با غریبه ای در آینه.

- کتاب «همزاد»، دومین کتاب داستایوفسکی است که در سال ۱۸۴۶ بلافاصله پس از «بیچارگان» منتشر شد و داستان شخصیتی به اسم گالیادکین و درگیری او با همزادش را مورد روایت قرار داد.

- کمتر نویسنده ای ریسک عوض کردن سبک کتاب هایش را بلافاصله بعد از موفقیت اولین کتاب قبول میکند، اما داستایوفسکی در این کتاب برخلاف « بیچارگان» به درونیات انسان می پردازد و همچون یک روانشناس ماهر کشمکش های درونی انسان را برای نمایش قرار می‌دهد، به گونه ای که حتی نیچه گفته: « داستایوفسکی تنها روانشناسی است که چیزی از او یادگرفتم».

- با اینکه این کتاب جزو آثار کوتاه این نویسنده به شمار می آید، خواننده را با یک شخصیت پردازی بی نقص مواجه می‌کند که به دنبالش رفتن لذت بخش است.

- از طرف دیگر با کمی دقیق شدن در روح داستان، دیدن تاثیری که «گوگول» در این داستان گذاشته راحت است، مخصوصا داستان کوتاه « شنل» و «دماغ» که شباهت زیادی به این اثر دارد.

- محیط تاریک داستان، پر شدن قطر قطره ظرفیت روانی شخصیت و رسیدن اون به ورطه دیوانگی به همراه پایانی شدیدا مفهومی ، این کتاب را تبدیل به اثری کرده که مدت ها بعد از پایان به زندگی کردن در ذهن خواننده خود ادامه میده.

- در آخر بهترین ترجمه این اثر از نظر من ترجمه ی استاد حبیبی از نشر ماهی بوده که در آخر هم تحلیل مناسبی از داستان ارائه داده
        

33

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          سلام
لحظه‌ای از دنیایتان جدا می‌شوید، جاده‌ای سپید را پیش می‌گیرید که تنها هزاران قوطی رنگ دارید، آنان را به دست می‌گیرید، رقصان در سپیدی می‌غلتید، می‌غرید و میلرزید و شکوفا می‌شوید، رنگ‌ها میریزند و شما همچنان بی‌وقفه میروید آسمانتان سرخ ایرانی‌است و تنتان آبی فیروزه‌ای، برگی سپید که با جهیدنتان آن را نگاره می‌کنید.
لحظه‌‌ای می‌ایستید اثر رنگین خود را می‌نگرید که بر روی آن ایستاده‌اید، و واهمه‌ای از پای گذاشتن بر آن ندارید؛ شاهکار خود را نظاره می‌کنید و قند در دلتان آب می‌شود.
ناگهان خودتان از رنگ‌ها برمی‌خیزید، تکانی میخورید خودتان را می‌بینید که در رنگ غرق شده‌اید در حالی که سیاه و سپیدی بیش نیستید، ترکیب را آفریدید اما خود چنگی به دل نمی‌زنید، رنگانتان در آغوشتان می‌گیرند  اما پسش می‌زنید و گمان می‌کند از اون متنفرید و تنفرش را به رخ شما می‌کشد، حال سیاه و سپیدی مانده‌اید در انتظار رنگ‌هایتان که آنان به هر دری می‌زنند تا شما را که ذره‌ای سپیدی دارید همانند خود رنگین کنند، و در نهایت سیاه تمام میمانید چون دگر جای رنگی غلیظ تر از سیاه بر دو وجه خود ندارید.
کالیادگین قهرمان همزاد نوشته داستایفسکی  شما در سیاه و سفید می‌آراید و در ترکیب رنگ حفظ میدارد و در سیاهی افکارتان رهایتان می‌کند‌. 
که خودتان تصمیم بگیرید که می‌خواهید رنگ پس دهید و باری دیگر سپید شوید یا ادامه می‌دهید.
        

28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب روان و خوش نگارشی از برهه‌ای کوتاه از زندگی جناب گالیادکین مشاور، که گرفتار منجلاب دسیسه‌های دشمنانش می‌شود. دشمنانی که البته آقای گالیادکین از همان ابتدا حدس می‌زد که باشند و به راستی همه چیز با عقل جور در می‌آمد. دشمنان از ساده دلی و مهربانی آقای گالیادکین سوء استفاده کرده بودند که هیچ برای آقای گالیادکین قابل بخشش نبود و البته که آقای گالیادکین نقشه‌های کارسازی برای رسوا کردن دشمنانش داشت و با تابیدن نور امید بر دلش، تصمیم محکمش را گرفته بود که در مواجهه با او (دشمن ناجوانمرد و قاصب هویتش) احساس کرد آنقدر هم آدم بدی نیست و اصلا آدم زحمتکشی است. در دل او را بخشید و با مهر با او دست داد. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب را سال پیش خواندم و یادم است که وقتی تمام شده بود آنقدر از قلم داستایفسکی متاثر و هیجان‌زده بودم که همان موقع رفتم روی سایت طاقچه احساسم را بنویسم و نظرات سایر کاربران را بخوانم (ان موقع‌ها بهخوان نبودم). اما متوجه شدم خیلی از کاربران اندازه من از خواندنش لذت نبرده‌اند!🤷‍♀️

به نظرم یکی از نکات مهم لذت بردن از این داستان نخواندن خلاصه آن است. منظورم فقط پایان ماجرا نیست. بلکه به نظرم اگر  هیچ چیز از دلیل حالات آقای گالیادکین از قبل نخوانده باشید و قدم به قدم با کتاب همراه شوید، از کتاب لذت بیشتری خواهید برد.
 
من این کتاب را از بهترین آثار داستایفسکی می‌دانم.

شخصیت پردازی آقای گالیادکین، روایت ذهنی، دیالوگ‌ها و ...همه عالی بود و همه در خدمت درون‌مایه‌ی داستان.

اگرچه می‌گویند داستایفسکی همزاد را در رقابت با استاد خود گوگول نوشته و تشابهی میان این اثر و داستان‌های «یادداشت‌های یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» از گوگول وجود دارد اما من اگرچه علاقه‌ام به گو گول هم بسیار زیاد است اما به نظرم می‌رسد این صرفاً در حد همان شباهت مضمون است و کاملاً جنس شخصیت‌پردازی‌های خاص داستایفسکی را در این کتاب هم می‌توان مشاهده کرد.

جذابیت و کشش داستان هم برای من تا صفحه آخر باقی ماند، به همان دلیلی که بالاتر نوشتم.

 یادم است آن دو سه روز که کتاب را می‌خواندم آقای گالیادکین برایم مثل یک آدم واقعی یک جایی در این دنیا بود که نگرانش بود و نمی‌دانستم چطور می‌تواند از پس مشکلاتش برآید.

خلاصه کتاب را دوست داشتم🙂 و امیدوارم شما هم اگر خواندید دوستش داشته باشید☘
        

24