بریده‌ای از کتاب همزاد اثر فیودور داستایفسکی

Arash

Arash

1403/12/9

بریدۀ کتاب

صفحۀ 48

یالاّ بجنب،تن لش!... سرباز لشکر قازورات!...)) آقای گالیادکین این حرفا رو با خود میزد و با انگشتان از سرما کرخت شده‌اش گونه‌اش را، که آن هم کرخت شده بود، نیشگون می‌گرفت و می‌گفت:(( چرا معطلی، بی‌عرضه؟ بی‌غیرت ،حقا که گالیادکینی!))

یالاّ بجنب،تن لش!... سرباز لشکر قازورات!...)) آقای گالیادکین این حرفا رو با خود میزد و با انگشتان از سرما کرخت شده‌اش گونه‌اش را، که آن هم کرخت شده بود، نیشگون می‌گرفت و می‌گفت:(( چرا معطلی، بی‌عرضه؟ بی‌غیرت ،حقا که گالیادکینی!))

8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.