یادداشت
1403/2/22
3.6
28
سلام لحظهای از دنیایتان جدا میشوید، جادهای سپید را پیش میگیرید که تنها هزاران قوطی رنگ دارید، آنان را به دست میگیرید، رقصان در سپیدی میغلتید، میغرید و میلرزید و شکوفا میشوید، رنگها میریزند و شما همچنان بیوقفه میروید آسمانتان سرخ ایرانیاست و تنتان آبی فیروزهای، برگی سپید که با جهیدنتان آن را نگاره میکنید. لحظهای میایستید اثر رنگین خود را مینگرید که بر روی آن ایستادهاید، و واهمهای از پای گذاشتن بر آن ندارید؛ شاهکار خود را نظاره میکنید و قند در دلتان آب میشود. ناگهان خودتان از رنگها برمیخیزید، تکانی میخورید خودتان را میبینید که در رنگ غرق شدهاید در حالی که سیاه و سپیدی بیش نیستید، ترکیب را آفریدید اما خود چنگی به دل نمیزنید، رنگانتان در آغوشتان میگیرند اما پسش میزنید و گمان میکند از اون متنفرید و تنفرش را به رخ شما میکشد، حال سیاه و سپیدی ماندهاید در انتظار رنگهایتان که آنان به هر دری میزنند تا شما را که ذرهای سپیدی دارید همانند خود رنگین کنند، و در نهایت سیاه تمام میمانید چون دگر جای رنگی غلیظ تر از سیاه بر دو وجه خود ندارید. کالیادگین قهرمان همزاد نوشته داستایفسکی شما در سیاه و سفید میآراید و در ترکیب رنگ حفظ میدارد و در سیاهی افکارتان رهایتان میکند. که خودتان تصمیم بگیرید که میخواهید رنگ پس دهید و باری دیگر سپید شوید یا ادامه میدهید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.