دوزخ
این مجسمه این جاست، هروقت نگاش می کنم می فهمم که توی جهنم هستم. همه چیز از قبل پیش بینی شده س. هیچ وقت باور نمی کردم که چه حرف هایی درباره ی این جا می زدن...جهنم پر از وسایل شکنجه س، یادتونه؟ ولی جهنم دیگرانند... جهنم شما هستید... (از متن کتاب)
بریدۀ کتابهای مرتبط به دوزخ
نمایش همهلیستهای مرتبط به دوزخ
یادداشتهای مرتبط به دوزخ
23
مثلث شکنجه دوزخ از زمانی که دلیل آمدن به جهنم را بازگو کردند تا پایان نمایش منتظر بودم که شاهد تحول آنها باشم و از همان ابتدا امید داشتم بتوانند از جهنم همدیگر رها شوند اما به ماهیت شکنجه گر خویش ادامه دادند، درست به همان شیوه ای که در زمان حیات آدمهای اطرافشان را شکنجه کرده بودند. شاید این رنج و عذابی که در زمان حیاتشان باعث شده بودند به آنها هویت و معنا داده بود. به همین دلیل تا زمانی که جلاد درون خودشان را نپذیرند و انکارش کنند تا ابد در جهنم یکدیگر اسیر خواهند ماند. یکی از شخصیت های نمایش این را فهمیده است شاید در دقیقا زمانی باز می شود که او به آن پی برده است اما شجاعت پذیرفتنش را ندارد. نمایش را سر فرصت یک بار دیگر باید بخوانم تا بفهمم چه طور جلاد یکدیگر می شوند اما چیزی که برایم بارز بود یک مثلث برزخی بود : ضلع اول: گارسن کسی که وقتی زنده بود نمی توانست یا بلد نبود یا اصلا نمی خواست کسی را دوست داشته باشد حتی بعد از مرگش هم این شکنجه را ادامه داد یعنی با بی اعتنایی کردن به بقیه ضلع دوم: استل کسی که متقابلا می خواهد دوست بدارد و دوست داشته شود به نظر معمولی می آید اما انگار این دوست داشته شدن به او هویت و معنی می دهد به خاطر همین وقتی متوجه می شود به خواسته اش نمی رسد هویت و معنای زندگی را از بقیه سلب می کند و به حریم شکل گیری هویت سایرین تجاوز می کند تا خلا درونش رو پر کند. ضلع سوم: اینس کسی که به نظرم در این نمایش خیلی پیچیده است نمی توانم ابعاد مبهمش را واکاوی کنم اما یک مانع بین استل و گارسن است اینس می خواهد آنها را کنترل کند هویتشان را معنی کند بیشتر از آن دو به وضعیت جهنم آگاه هست حتی در یک دیالوگ می گوید برای ادامه زندگی اش به عذاب دادن دیگران محتاج است تا بتواند وجود خودش را تحمل کند یعنی اینس خودش را دوست ندارد و از خوش متنفر است بنابراین بخیلانه نمی گذارد که انسانها خودشان یا همدیگر را دوست داشته باشند. آدمهای این نمایشنامه بر اساس شباهت شکنجه هایشان بهم نزدیک می شدند و ارتباط برقرار می کردند مثلا استل و اینس هر دو سلطه گر بودند پس از این نظر بهم نزدیک می شدند یا گارسن و اینس به دلیل عدم توانایی در دوست داشتن با هم ارتباط برقرار می کردند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
13
"جهنم یعنی دیگران." این جمله، خلاصهای از نماشنامه دوزخ نوشته ژان پل سارتره که در سایت کافه بوک به چشمم خورد. توی این نمایشنامه ما شاهد زندگی پس از مرگ سه انسان هستیم؛ گارسِن، اینس و استل. همه اونا به یک اتاق منتقل میشن. در ابتدا انکار میکنن که گناهی مرتکب شدن و میگن که احتمالا اونا رو تصادفی در کنار هم قرار دادن. اونا دنبال جلاد میگردن تا شکنجه جسمی بشن ولی کسی برای شکنجه جسمی اونجا نیست. در ادامه اونا شروع به کنکاش توی زندگی همدیگه و اظهار نظر در مورد هم میکنن. به همین ترتیب جلو میره تا جایی که قضاوت ها آزادهنده میشن و بینشون اختلاف و دعوا به وجود میاد. اونا تبدیل به عاملی برای شکنجه روح و روان هم میشن. جهنمی به وجود میاد که جسمی نیست، فکریه. شاید بزرگترین و سخت ترین شکنجه برای ما آدما، تحمل نظرات دیگران در مورد خودمون باشه. از طرفی، نجاتمون هم دست همون آدماست. اگر از ما تعریف کنن، اگر بگن اشکال نداره، ما خودمون رو مقصر نمیدونیم و همه کارهامون توجیه میشن اما اگر به ما بگن گناهکار، نمیتونیم از دام افکارمون خلاصی پیدا کنیم. مسئله آینه موضوع جالبی بود. برداشت من از آینه این بود؛ ما آدما وقتی خودمون به خودمون نگاه میکنیم، فقط چیزهایی رو میبینیم که دلمون میخواد. فقط نقص های سطحی رو میبینیم که بنظرمون برطرف شدنی هستن، مثل رژ لبی که استل نگران بد زده شدنش هست، اما واقعیتِ ما چیزی هست که دیگران از ما میبینن و درک میکنن. وقتی استل توی اتاق متوجه میشه که آینه ای در کار نیست و بقیه باید در موردش نظر بدن، به هم میریزه. همونطور که همه ما از قضاوت دیگران فراری هستیم و ترجیح میدیم خودمون اعمالمون رو قضاوت کنیم. با این اوصاف، ما آدما به نظرات بقیه اهمیت میدیم؛ برای همین هم هست که اونا نمیتونن از گوش دادن به نظرات بقیه چه روی زمین و چه توی اتاق، درمورد خودشون دست بردارن. در طول داستان، اونا دائم به زمین نگاه میکنن تا ببینن بعد از مرگشون بقیه در چه وضعیتی هستن و چه حرفایی درموردشون میزنن. نسبت به هر کدوم هم عکس العمل نشون میدن و در آخر، وقتی دیگه صدایی از زمین نمیشنون ناامید میشن، چون دیگه نمیتونن نظرات دیگران در مورد خودشون رو بشنون. از طرفی میبینیم که به همدیگه در اتاق پرخاش و توهین میکنن و این رو راهی برای رهایی از فکر گناهان خودشون میدونن. در واقع با بزرگنمایی گناهان بقیه، گناه خودشون رو کوچکتر نشون میدن و سعی میکنن عذاب روحی خودشون رو با عذاب دادن دیگری، کم کنن. نکته جالب توجه هم برقی هست که هیچوقت خاموش نمیشه، اونا دیگه نمیتونن بمیرن و خلاصی پیدا کنن و این یعنی باید تا ابد به هم نگاه کنن و در معرض قضاوت هم قرار بگیرن.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
29