بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

دوزخ

دوزخ

دوزخ

ژان پل سارتر و 2 نفر دیگر
3.7
31 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

47

خواهم خواند

28

این مجسمه این جاست، هروقت نگاش می کنم می فهمم که توی جهنم هستم. همه چیز از قبل پیش بینی شده س. هیچ وقت باور نمی کردم که چه حرف هایی درباره ی این جا می زدن...جهنم پر از وسایل شکنجه س، یادتونه؟ ولی جهنم دیگرانند... جهنم شما هستید... (از متن کتاب)

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دوزخ

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

محاکات

1402/09/24

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به دوزخ

یادداشت‌های مرتبط به دوزخ

Ms.nobody  ؛)(=

1402/10/14

مثلث  شکنج
                مثلث  شکنجه دوزخ 
 
از زمانی که دلیل آمدن  به جهنم را بازگو کردند  تا پایان نمایش منتظر بودم که شاهد تحول آنها باشم و از همان ابتدا  امید داشتم بتوانند  از  جهنم همدیگر  رها شوند  اما به ماهیت شکنجه گر خویش  ادامه دادند، درست  به همان  شیوه ای  که در زمان حیات   آدم‌های  اطرافشان  را شکنجه کرده بودند.

شاید این رنج و عذابی که در زمان حیاتشان باعث شده بودند  به آنها هویت و معنا داده بود. به همین دلیل  تا زمانی که جلاد درون   خودشان  را  نپذیرند  و  انکارش  کنند  تا ابد  در  جهنم یکدیگر  اسیر خواهند ماند. یکی از شخصیت های نمایش این را  فهمیده است  شاید   در دقیقا  زمانی  باز می شود که او  به آن  پی برده  است اما  شجاعت پذیرفتنش را ندارد.

نمایش را  سر فرصت یک بار دیگر  باید بخوانم  تا بفهمم چه طور جلاد یکدیگر  می شوند  اما چیزی که برایم  بارز بود یک مثلث برزخی بود :
ضلع اول: گارسن کسی که وقتی زنده بود نمی توانست یا بلد نبود یا اصلا نمی خواست کسی را  دوست داشته باشد  حتی بعد از مرگش هم این شکنجه را ادامه داد یعنی با بی  اعتنایی کردن به بقیه 

ضلع دوم: استل  کسی که متقابلا می خواهد دوست بدارد و دوست داشته شود به نظر معمولی می آید  اما  انگار این دوست داشته شدن به او هویت و معنی می دهد به خاطر همین وقتی متوجه می شود  به خواسته اش نمی رسد هویت و معنای زندگی را  از بقیه سلب می کند  و به حریم  شکل گیری هویت سایرین  تجاوز می کند تا خلا درونش رو پر کند. 

ضلع سوم: اینس کسی که به نظرم در  این نمایش خیلی پیچیده است نمی توانم ابعاد مبهمش را  واکاوی کنم اما یک  مانع  بین استل و گارسن  است اینس می خواهد آنها  را کنترل کند هویتشان را معنی کند بیشتر از آن  دو به وضعیت جهنم آگاه هست حتی در  یک دیالوگ می گوید   برای ادامه زندگی اش  به عذاب دادن دیگران محتاج است  تا بتواند وجود خودش  را  تحمل کند  یعنی اینس خودش را  دوست ندارد و از خوش متنفر است  بنابراین  بخیلانه نمی گذارد که انسانها خودشان  یا همدیگر  را دوست داشته باشند.

آدمهای  این نمایشنامه بر اساس شباهت  شکنجه هایشان  بهم نزدیک می شدند و ارتباط برقرار می کردند مثلا استل و اینس هر دو سلطه گر بودند پس از این نظر بهم نزدیک می شدند  یا گارسن و اینس به دلیل عدم توانایی در دوست داشتن با هم ارتباط برقرار می کردند.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

Haniyeh

1402/10/16

                "جهنم یعنی دیگران."

این جمله، خلاصه‌ای از نماشنامه دوزخ نوشته ژان پل سارتره که در سایت کافه بوک به چشمم خورد.

توی این نمایشنامه ما شاهد زندگی پس از مرگ سه انسان هستیم؛ گارسِن، اینس و استل.
همه اونا به یک اتاق منتقل میشن. در ابتدا انکار میکنن که گناهی مرتکب شدن و میگن که احتمالا اونا رو تصادفی در کنار هم قرار دادن. اونا دنبال جلاد میگردن تا شکنجه جسمی بشن ولی کسی برای شکنجه جسمی اونجا نیست.
در ادامه اونا شروع به کنکاش توی زندگی همدیگه و اظهار نظر در مورد هم میکنن. به همین ترتیب جلو میره تا جایی که قضاوت ها آزادهنده میشن و بینشون اختلاف و دعوا به وجود میاد. اونا تبدیل به عاملی برای شکنجه روح و روان هم میشن. جهنمی به وجود میاد که جسمی نیست، فکریه.

شاید بزرگترین و سخت ترین شکنجه برای ما آدما، تحمل نظرات دیگران در مورد خودمون باشه. از طرفی، نجاتمون هم دست همون آدماست. اگر از ما تعریف کنن، اگر بگن اشکال نداره، ما خودمون رو مقصر نمیدونیم و همه کارهامون توجیه میشن اما اگر به ما بگن گناهکار، نمیتونیم از دام افکارمون خلاصی پیدا کنیم.

مسئله آینه موضوع جالبی بود. برداشت من از آینه این بود؛ ما آدما وقتی خودمون به خودمون نگاه میکنیم، فقط چیزهایی رو میبینیم که دلمون میخواد. فقط نقص های سطحی رو میبینیم که بنظرمون برطرف شدنی هستن، مثل رژ لبی که استل نگران بد زده شدنش هست، اما واقعیتِ ما چیزی هست که دیگران از ما میبینن و درک میکنن. وقتی استل توی اتاق متوجه میشه که آینه ای در کار نیست و بقیه باید در موردش نظر بدن، به هم میریزه. همونطور که همه ما از قضاوت دیگران فراری هستیم و ترجیح میدیم خودمون اعمالمون رو قضاوت کنیم.
با این اوصاف، ما آدما به نظرات بقیه اهمیت میدیم؛ برای همین هم هست که اونا نمیتونن از گوش دادن به نظرات بقیه چه روی زمین و چه توی اتاق، درمورد خودشون دست بردارن. 

در طول داستان، اونا دائم به زمین نگاه میکنن تا ببینن بعد از مرگشون بقیه در چه وضعیتی هستن و چه حرفایی درموردشون میزنن. نسبت به هر کدوم هم عکس العمل نشون میدن و در آخر، وقتی دیگه صدایی از زمین نمیشنون ناامید میشن، چون دیگه نمیتونن نظرات دیگران در مورد خودشون رو بشنون. 

از طرفی میبینیم که به همدیگه در اتاق پرخاش و توهین میکنن و این رو راهی برای رهایی از فکر گناهان خودشون میدونن. در واقع با بزرگنمایی گناهان بقیه، گناه خودشون رو کوچکتر نشون میدن و سعی میکنن عذاب روحی خودشون رو با عذاب دادن دیگری، کم کنن.

نکته جالب توجه هم برقی هست که هیچوقت خاموش نمیشه، اونا دیگه نمیتونن بمیرن و خلاصی پیدا کنن و این یعنی باید تا ابد به هم نگاه کنن و در معرض قضاوت هم قرار بگیرن. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

📝 وقتی حت
            📝 وقتی حتی مهربانی حالتی از کینه دارد!

⚠️ (هشدار لو رفتن داستان: این یادداشت ممکن است داستان را لو دهد.)
🔻 نمایشنامهٔ «دوزخ» (به انگلیسی: No Exit) دربارهٔ سه آدم متفاوت است که در یک مکان بسته گرفتار شده‌اند و مجبورند حضور یکدیگر را تحمل کنند. این موقعیت نمایشی شاید چندان بدیع نباشد، اما برای درون‌مایهٔ مورد نظر نویسنده بسیار مناسب است. موقعیتی که «گارسن»، «اینس» و «استل» در آن قرار گرفته‌اند، ما را به یاد زندگی روزمره و ارتباطمان با دیگران می‌اندازد. سارتر در نمایشش زمینهٔ مناسبی را برای قضاوت، زخم زبان زدن، تهمت، توهین و بی‌اعتنایی شخصیت‌ها فراهم کرده است.

🔻 اینکه دوزخ شبیه یک هتل یا مسافرخانه است، کنایهٔ معناداری‌ست! سارتر دوزخ را برای مخاطبانش عینی، مادی و دنیایی می‌کند. دوزخی که سارتر طراحی کرده است، برخلاف آنچه روحانیون و هنرمندانِ هنر مسیحی در قرون میانه با تصاویر عجیب و مجازات‌های ناشناختهٔ جسمانی به مردم نشان می‌دادند، مشمئزکننده و ماورایی نیست. او ما را از چیزی می‌ترساند که فکر می‌کنیم برایمان آشنا و عادی‌ست: آدم‌های دیگر! اگرچه این آشنایی‌زدایی در وهلهٔ اول ترسناک به نظر نمی‌رسد، اما الحق با تامل و تعمق می‌شود فهمید که هم‌‌زیستیِ دائمی با آدم‌های قضاوت‌گر، ظالم و بی‌رحم چه مجازات هولناکی‌ست! درواقع همانطور که اینس می‌گوید، در جهنم سارتر هر فردِ دوزخی جلّاد خود و دیگران است. آدم‌ها هستند که در دنیا زندگی را برای هم جهنم می‌کنند و در مدل خیالی سارتر هم جهنم چیزی جز همنشینی با آدم‌های بد نیست.

🔻 در این محفل دوزخی، تلاش آدم‌ها برای ابراز محبت و معاشقه نیز نفرت‌انگیز و «تهوع»آور به نظر می‌رسد. به یاد بیاورید آنجا که استل و گارسن در آستانهٔ معاشقه با یکدیگرند و گارسن برای آرام کردن وجدان خود از استل می‌خواهد که به او اطمینان دهد مرد بی‌غیرتی نیست. اما گویی استل علی‌رغم تمام تمناهای عاشقانه‌اش نمی‌تواند این حقیقت دردناک را پنهان کند و با لحنی پر از تمسخر بر بی‌غیرتی گارسن مُهر تایید می‌زند. به قول قیصر امین‌پور اینجا «مهربانی هم حالتی از کینه دارد!»

🔻 اما دربارهٔ پیرنگ و ساختار نمایشنامه: سارتر اصرار دارد در ابتدا چیز زیادی دربارهٔ مرگ شخصیت‌ها و ارتباطشان با جهنم نگوید. او اطلاعات را دربارهٔ علت حضور این سه نفر در اتاق به‌تدریج ارائه می‌دهد و این توزیع مناسب اطلاعات در طول نمایش یک ویژگی مثبت است. با این حال تقریباً از میانهٔ نمایش مخاطب متوجه ماهیت مکان می‌شود و به دنبال آن است که ببیند شخصیت‌ها چگونه آن را می‌پذیرند و تبدیل به جلادهایی که منتظرشان بودیم، می‌شوند. اگر نمایشنامهٔ دوزخ این‌قدر معروف نبود و از ابتدا ذهنیتی دربارهٔ داستان آن نداشتیم، تعلیق داستان و لحظهٔ کشف برایمان جذاب‌تر بود.

🔻 ریتم گفت‌وگوها و کنش‌ها به‌تدریج اوج‌ می‌گیرد، تا جایی که ما را به پایان تلخ و مهیب نمایش برساند: لحظه‌ای که شخصیت‌های نمایش به عاقبت و وضعیتشان ایمان بیاورند. زمانی که هر سه سرنوشت‌شان را با تمام وجود باور می‌کنند و سیلی حقیقت به صورتشان می‌خورد، آیرونی دراماتیک کامل می‌شود.
          
            "آیا واقعا من وجود دارم؟" 

0-تجربهٔ با هم بودن، با هم خواندن و با هم پیش رفتن، ناب‌ترین اتفاقی بود که به واسطه محاکات برای من ممکن شد. خیلی جالب است که این حس را با نمایشنامه‌ای تجربه کردم که می‌گوید: "دیگران جهنم اند."

1- نمایش‌نامهٔ "دوزخ" به عنوان یکی از اولین آثار نمایشی ژان پل سارتر، در 1944 اجرا و در سال بعد منتشر شده است.
در این نمایش‌نامهٔ نمادگرایانه، رگه‌هایی از کلان ایده‌های اگزیستانسیالیستی نویسنده هويدا است.

2- اول نکته‌ای که باعث این می‌شود که نسبت به این نمایشنامه گارد بگیرم، نیت‌مندی آشکار نویسنده در نمادپردازی است. اگر دال را با قصدِ پیشین در اثر قرار بدهیم که خواننده صرفا به یک مدلول خاص برسد، هیبت اثر در دید من فرو می‌ریزد. البته این نگاه(علیه نماد بودن) را در سینما بیشتر قبول دارم تا جهان تئاتر و نمایش که بعضا تاروپود آن به بولد بودن المان‌ها است.(برای مثال فیلم The Platform 2019 را به همین علت اگزجره نمادین و شاذ بودن دوست نداشتم.)
بگذارید به نحوی دیگر موضع خودم را شفاف کنم. مثال مشهور از گریز در نمادپردازی شاذ، شاید همینگوی باشد. پیرمرد و دریا و حتی وداع با اسلحه را تماما می‌توان استعاری خواند، دریا/ماهی/تور ماهی‌گیری/جنگ/ون حمل بیمار و هزار و یک عنصر دیگر در این آثار است که می‌تواند نماد و نشانه از چیزی باشد، اما نویسنده نیامده صرفا یکسری نماد را پشت هم ردیف کند.

از زاویه‌ای دیگر: باید نمادها را کشف کرد، نه اینکه در نمادها غرق شد. وجه اساسی نماد در ادبیات، برای من، ماهیت اساطیری و رازگونه آن است. نماد وقتی برای من نماد است که به واسطه یک لحظه شبه‌روحانی به کشف و شهود برسم.
با توجه به این مختصات، نمادپردازی بولد این اثر، باب طبع همایونی نبود :)

2- در مورد مختصات فلسفه اگزیستانسیالیستی هم اطلاعات خودم پراکنده و ناقص است، هم برای شرح بیشتر آن باید با جهان سارتر بیشتر آشنا بشوم، و برای همین فعلا خیلی در شرح اگزیستانسیالیسم در آثار سارتر قلم‌فرسایی نمی‌کنم.

3- نسبت به ترجمه‌های حمید سمندریان مشکوک شده ام. یحتمل چون مترجم متقدم و قدیمی و در عین حال معروفی است، فشار اهل سانسور روی او و آثارش زیاد است، اما در ترجمهٔ دیگری که از سمندریان خوانده بودم، "باغ وحش شیشه‌ای" از تنسی ویلیامز، تغییرات و کاستی‌های مهمی در ترجمه  بود و در یکی دو فقره این کم بودن‌ها به بار عاطفی و لحظه‌های اساسیِ اثر آسیب زده بود.
این ترجمه مشخص، دوزخ، را وقت نکرده ام با متن  انگلیسی مقابله کنم، اما از جوانب امر می‌توان فهمید که تاحدی تلاش شده است از سد سخت سانسور با کمترین لطمات ممکن رد شود.
نام فرانسوی اثر، Huis Clos به معنای پشت درهای بسته، و ترجمه انگلیسی آن به عنوان No Exit به معنای غیرقابل خروج یا خروج ممنوع نیز معانی جالبی را به ذهن متبادر می‌کنند. 

4- در ضمن پیشینه و سابقه سارتر در قبل از این نمایشنامه را نمی‌دانم، ولی از لحاظ شرح صحنه و میزان سن و بعضا حرکت‌های کاراکترها، به نظر می‌رسد سارتر در موقع نگارش این اثر خیلی تجربه نمایش نوشتن و... نداشته است. البته می‌دانم که در مورد اینکه: "آیا نویسنده باید دست کارگردان را ببندد و اغلب عناصر اثر را از پیش تعیین کند یا دست کارگردان باز باشد؟" معرکه آراست، ولی وقتی نمایشنامه‌ای این میزان نمادپردازی دارد، اما موقعیت را گم می‌کند و خواننده را با آن آشنا نمی‌کند نقط ضعف مهمی است. واقعا جا داشت توصیفاتی بیشتر از این دوزخ می‌داشتیم.

5- از این نمایشنامه بیشتر از امتیازی که بهش دادم خوشم آمده است، اما از آنجا که به لطف محاکات قرار است چندین اثر از سارتر را بخوانیم، سعی می‌کنم بسیار سخت‌گیرانه‌تر با آثار مواجه بشم و سعی کنم آثار سارتر را لااقل برای خودم طبقه‌بندی کنم.

6- دوست دارم اجراهایی از نمایش را ببینم و در این فقره لطفا علی آقای دائمی کمک کنند... 🤝😁

7- هرچقدر از حس خوب "باهم بودن" و باهم خواندن بگم، حق مطلب ادا نمی‌شود.
مرسی از همتون.

موخره: پیشنهاد می‌کنم بعد از خواندن 1 یا 2 اثر دیگر از سارتر، یک جلسه داشته باشیم و در مورد آثار دیالوگ داشته باشیم. 
          
            ( صرفا بارش فکری: )

جمله «جهنم دیگرانند» هم تو خود نمایشنامه اومده و هم تو یادداشت‌ها بسیار تکرار شده. اما یعنی چی؟ من این رو میفهمم که با توجه به اینکه سارتر اگزیستانسیالیسته طبعا با هر چیزی که جلوی اراده انسان بایسته سر ناسازگاری داره. 
یذره بیایم عقب تر. در انجام هر کنشی دو عامل جلو راه انسانه. عوامل بیرونی و درونی. خود عوامل بیرونی دو دسته‌اند: انسان‌های دیگه و شرایط موجود. به نظرم از بین این دو عامل انسان‌ها تاثیرگذارترند، چرا؟ چون خودشون سوژه‌اند. انسان می‌تونه شرایط موجود رو با اراده خودش ابژه کنه. ولی در عوض دیگران هم می‌تونن مارو ابژ خودشون کنند. از این نظر ما در مقابل دیگران بی‌دفاع‌تریم تا در مقابل شرایط موجود. برای همین سارتر تصمیم گرفته که برای این محکم‌ترین سد روبه‌روی اراده انسان نمایشنامه بنویسه.
.
نمایشنامه خیلی شلوغه. خیلی سخته جز به جز تشریحش کردن ولی به صورت کلی با سمبولیک برخورد کردن باهاش مخالفم. غیر از اون گناه شخصیت‌ها جالبه. گناهاشون واقعا گناهه و هر کدوم بیشتر از دیگری منزجر کننده. ولی جالب اینه هر کدوم واکنش اون دو نفر دیگه بیشتر اذیتشون می‌کنه تا خود فعلی که انجام دادن. 
همه احساسات آدمی هم تو این نمایشنامه جمع شده‌. از نفرت و خشونت بگیر تا حس جنسی و عشق و ... . سارتر خیلی دقیق و جامع عمل کرده تو این حوزه.
چنتا دیالوگ آخر عجیب بود. چند بار خوندمش:
«اينس: (خندان از خودش دفاع می‌کند) چه كار می‌کنی، چه کار می‌کنی؟ ديوانه شده‌ای؟ تو که می‌دانی من مرده‌ام.
من مُرده‌ام. 
اِستل: مُرده؟ (چاقو را میاندازد.) سكوت. 
(اينس چاقو را برمیدارد و وحشيانه به خودش چاقو میزند): مُرده! مُرده! مُرده! نه چاقو، نه‌ سم.
نه خفگی. اتفاق افتاده‌است. میفهمی؟ و ما برای هميشه با هم هستيم. (میخندد.)
(اِستل قهقهه میزند): برای هميشه، خدای من، چقدر مسخره است! برای هميشه! 
گارسن: (به هر دو نگاه می‌کند و میخندد.) برای هميشه! 
هر کدامشان میاُفتند روی مبل خودش. سكوتی طولانی. ديگر نمی‌خندند و به هم نگاه می‌کنند. 
گارسن بلند میشود: خُب، ادامه بدهيم.»


پی نوشت: هنوز عوض باشگاه فاخر کتابخوانی محاکات نشدید؟!
          
نرگس

1402/10/06

            فضای جدید و جالبی از “دوزخ” ساخته بود که خیلی‌ کوتاه و روان بود. ارزش خوندن داشت..
برداشت من هم، از کلیت داستان ساده و کوتاه بود: طوری زندگی کن که در آینده، وقتی کاری از دستت برنیومد از خودت راضی باشی و‌ روحت در آرامش باشه..!

🌱 از متن کتاب:
من خود آزارم، عادت دارم که خودمو اذیت کنم، ولی من نمی‌تونم عذابو بدون راحتی تحمل کنم…



❌⚠️ هشدار اسپویل:
اما چقدر‌ دردناکه که حتی پس از مرگ هم به دنبال تأیید دیگرانیم!
 وقتی به اصطلاح «روح»‌مون هم در آرامش نیست، به فکر گذشته، حرفای مردم،‌ دوستامون و همکارامون هستیم😕
سوهان روح انسان، انسان‌ است..

🌱از متن کتاب:
«شما دو نفر بیشتر نیستین، اما فکر میکنم که بیشترین. (می‌خندد.) پس این‌جا جهنمه. هیچ‌وقت باور نمی‌کردم. یادتونه که چه حرف‌هایی درباره‌ی جهنم می‌زدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاق‌های سیمی… گرزهای داغ… چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم احتیاجی نیست. جهنم دیگرانن. جهنم شما هستین.»

توی این نمایشنامه و فضایی که از جهنم توصیف میکنه، خواب ممنوعه! خوابی که همیشه مارو از غصه‌ها و فکروخیالای عجیب غریب نجات میده. این روح موظفه آگاهانه و بدون قدرت عمل، به بقا ادامه بده و این بدترین عذابه…

اگر مجسمه و‌ کاغذبُر استعاره یا نماد بود، ممنون میشم تو‌ کامنت به من هم، توضیح بدین :)