fatemeh jafarzadeh

@fatemehjim

5 دنبال شده

24 دنبال کننده

                      گمشده در دل داستان‌ها📚
                    
fatemehjiiim

یادداشت‌ها

نمایش همه
                این کتاب رو بینهایت دوست داشتم.
همیشه تاریخ و مخصوصا تاریخ روم و یونان باستان برای من جذاب بوده و چی بهتر از یک رمان تاریخی برای خواندن.
درسته که به ترجمه‌ی آقای منصوری خرده هایی گرفته میشه اما کاملا بدون درنظر گرفتن هرچیزی از این رمان به شدت لذت بردم.
این رمان فقط درباره‌ی اسپارتاکوس و انقلاب و آزادی‌خواهی اون نیست در کنار سیر اصلی داستان از مسائل مهمی مثل سیاست، طرز تفکر، معیشت، شغل، تاریخ، فرهنگ و آداب و رسوم روم باستان هم حرف زده میشه و به نظر من همین نقطه‌ی قوت این رمان هست یعنی فقط به یک جنبش که البته جنبش مهمی هم هست اکتفا نمیشه و در کنارش یک فضاسازی کامل از روم باستان به تصویر کشیده میشه.
و اما اسپارتاکوس که حرف زدن درباره‌اش کار آسانی نیست این مرد فقط و فقط به دنبال آزادی بود و برای این حق جنگید. بارها و بارها در کتاب از تفکری که رومیان درباره‌ی غلامان داشتن گفته شده و بسیار دردناکه.
اگر زمانه‌ی امروز رو اسپارتاکوس میدید بدون شک باز هم دست به انقلاب میزد چون ما انسان ها برده‌های مدرن این زمان هستیم و هر کی به نوعی برده‌ی چیزی و یا نظام سرمایه داری شده🥲
        
                به تازگی متوجه شدم ژانری وجود داره به اسم رمان تئاتری، یعنی رمانی که درباره‌ی تئاتر نوشته شده باشه.
بولگاکف دو رمان به اسم‌های برف سیاه و یادداشت‌های یک آدم مرده در این ژانر داره.
برف سیاه داستان شخصی هست که هیچ سررشته‌ای از تئاتر و ادبیات نداره و اتفاقی وارد دنیای نمایش و تئاتر میشه. در این رمان اوضاع سانسور و تئاتر در دوره‌ی استالین و استانیسلاوسکی به خوبی ذکر شده. در اواخر رمان حتی چندین روش تمرینی که استانیسلاوسکی به کار میبرده هم بیان شده و این شناخت خوب بولگاکف به دلیل همکار بودنش با این شخص بزرگ هست.
فارق از اهمیتی که رمان از جهت ثبت وقایع اون دوران داره داستان و شخصیت بی‌نظیری هست که بولگاکف خلق کرده. بدون شک قلم مخصوص و طنز و حتی فانتزی که اگر بولگاکف خونده باشید متوجه منظورم میشید ؛ هم در این رمان قابل مشاهده هست. 
برف سیاه به نظر من فوق‌العاده بود. قطعا اینکه تئاتر میخونم در نظری که دارم تاثیر گذار بوده اما نمیشه از این رمان گذشت مطمئنم برای شخصی که ادبیات روس رو دوست داره این‌کتاب به یادماندنی خواهد بود.
        
                نکته‌ی اول و مهم کتاب این هست که یک فیلسوف این کتاب را نوشته و با دید مواجه با یک نویسنده‌ی داستان یا رمان نویس نباید به سراغ کتاب رفت البته که اگر خیلی به مباحث فلسفی علاقه نداشته باشید هم با سیر داستان همراه خواهید بود.
دو مورد در مطالعه‌ی این رمان برای من آزاردهنده‌ بود اول اینکه مترجم از کلمه‌ی 《والله》به کرات استفاده کرده بود و به ظن بنده استفاده از این کلمه برای خانواده و شخصیتی که مدام به اصالت انگلیسی بودن و اجداد لرد داشتن تاکید میکنند اصلا مناسب نیست.
مورد دوم طولانی بودن بعضی از مباحث هست. اینکه نویسنده در مورد مباحث بسیار متفاوتی بحث های قابل توجه ای را در کتاب بیان کرده مورد مهمی هست اما‌گاهی بحث ها واقعا بیش از حد طولانی و خسته کننده بودن.
در بین تمام این مباحث در یک فصل شخصیت و دوست صمیمیش درباره‌ی زمان و تاریخ حرف می‌زنند و به نظر من یکی از جذاب‌ترین بحث هایی بود که در مکالمه‌های انها بهش پرداخته شده.
فارق از تمرکز و توجه رمان به مبحث مرگ موضوع مهم دیگه ارتباط با آدمهای اطراف خودمون هست و شخیت اصلی به این نتیجه میرسه که مرگ یک انسان درواقع مرگ ارتباطات اون شخص هست.
در کل به شدت رمان جالب و خواندنی برای من بود.
        
                داستانی که نمایشنامه دارد کاملا واقعی است و از روی قتل یک آنارشیست به اسم پینلی نوشته شده.
دو نکته در این نمایشنامه حائز اهمیت است: متاتئاتر و شکستن دیوار چهارم. در ابتدای نمایش شاهد این شکستن دیوارچهارم با دیالوگ بازپرس با تماشاگران هستیم و در سراسر نمایشنامه این مورد تکرار میشه. متاتئاتر در سه مورد در این درام تکرار میشه و ما متوجه میشیم که در نمایشنامه‌ای که میخونیم یک نمایش دیگه هم در حال اجرا هست.
در سراسر درام مفهوم قضاوت بسیار اهمیت بالایی داره در کنار سویه‌های سیاسی که نویسنده داره از همان ابتدا بیان میشه که نویسنده هم با قضاوت می‌نویسد و نمیتوان آن را بدون هیچ طرفداری خواند.
در ابتدا فکر میکنیم که فقط یک روانی در درام هست اما رفته رفته دیالوگ و واکنش و رفتار شخصیت‌های دیگه نشان دهنده‌ی وجود فقط یک روانی در درام نیست بلکه هر شخصیت در موقیت‌های حساس که احساس خطر میکنند یک‌جور روانی هستند.
نمایشنامه سویه های سیاسی دارد اما رگه‌های طنز و قلم خوب داریو فو شخصی که به سیاست علاقه‌مند نیست رو هم همراه خود خواهد کرد روانی در اخر بیان میکنه که طرفدار دموکراسی هست درصورتی که همون دموکراسی هم کارساز نیست.
 
        
                درباره‌ی نمایشنامه‌ی دخترک روی مبل:
نمایشنامه درباره‌ی زندگی دخترکی هست که مادرش به پدر دریانوردی که هیچ وقت نیست و خونه نمیاد خیانت میکنه. الان اون دختر بزرگ شده و تقابل و رویارویی که با اون کودک درونش داره رو می‌بینیم.
تقریبا یک سوم اول نمایشنامه گنگ هست بعد کم کم متوجه‌ی جریان سیال ذهن در اثر می‌شیم زن در اکنون روایت میکنه و همچنین روایت سال‌ها پیش را مشاهده میکنه.
نقاشی دخترک روی مبل مثل یک نشانه مدام در زندگی زن هست و تکرار میشه گویی که زن در همون لحضه و همون ثانیه سال های سال باقی مانده.
مکث های بلند در نمایشنامه‌ هست در آثار فوسه مکث و سکوت هم جایگاه کلمه و دیالوگ دارند.
زن در این نوشته‌ی فوسه یک قربانی هست که تا انتها هم همینطوره کاراکتر رشدی نداره و یا تلاشی هم برای این رشد نداره قربانی بودن خودشو پذیرفته و تاثیری که باید هم روی زندگیش گذاشته تلاشی نکرده برای تغییر روند زندگی و یا روحیه اش درواقع در همون روزهای کودکی زندگیش باقی مونده. زن اهمیت داره در این اثر و شخصیت کلیدی هست در واقع درام در دست زنان نمایشنامه هست و تاثیری که یک زن به عنوان یک مادر و یا یک خواهر داره را بررسی میکنه.
        
                 یک بازه‌ی زمانی دو ماهه را با این کتاب زندگی کردم تقریبا سه بار کامل خوندمش و بارها بهش رجوع کردم. خوشبختانه بار اول برای انجام پروژه‌ی دراماتورژی گذرم به این نمایشنامه افتاد. 
نوشتن درباره‌ی این اثر و در کل شکسپیر سخته هر شخصی دیدگاه و برآورد خودش را از شکسپیر داره.
برای من ریچارد و شخصیت ریچارد تناقض های بسیاری داشت؛ گاهی رگه‌هایی از ظنز گاهی حتی مذهب هم در این شخصیت دیده میشد.
اجراهای زیادی از این اثر بر روی صحنه اومده اما اجرا و تصوری که در ذهن من بود برای من قابل قبول تر بود و در کل همیشه تصویر ذهنی ما از کتاب برای خودمون زیباتر هست. اما تلاش بازیگران برای فرو رفتن در نقش و تیپ سازی مخصوصا نشان دادن نقص بدنی ریچارد جالب و قابل توجه هست.
شخصیت ریچارد حتی یک جاهل و به دنبال قدرت نیست شخصیت او حتی قابل شمارش نیست او برای رسیدن به راس قدرت تمام خانواده و حتی دوستانش را قربانی میکند و در اخر هم خود قربانی قدرتی که به دست آورده میشه.
        
                گاهی از شدت عصبانیت میخواستم یقه‌ی این پیرمرد شصت ساله رو بگیرم و بگم تمومش کن توان شنیدن چرندیاتت رو ندارم. :) اما خب چه میشه کرد که برعکس این پیرمرد طنابی به گردن من انداخته و من رو به هر سو که میخواست میکشید. قبل از این کتاب بهتر هست که یادداشت‌های شیطان رو مطالعه کنید که متاسفانه من این کار رو نکرده بودم اما نخوندن اون کتاب باعث اختلال زیادی هم در خوندن این کتاب نشد. گاهی در میان متن با خودتون میگید واقعا دارم به سخره گرفته میشم و این پيرمرد به معنای واقعی کلمه مخاطب رو احمق میدونه و گاهی هم فکر میکنید با صادق ترین ادم جهان طرف هستید چیزی که تا اخر هم توجه شمارو جلب میکنه احترام گذاشتن نویسنده به خواننده‌ی عزیزش هست اما این احترام سبب راستگویی یا بیان تمام روایت از سمت نویسنده نمیشه. در اخر باید گفت نمیشه حدس زد کدام یکی از جملات و یا حتی کلمات این مرد درست هستند اما میشه گفت شما با تمام جان مشتاق هستید که روایت و یادداشت‌های این مرد دروغگوی صادق رو بخونید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌های کتاب

فعالیت‌ها

fatemeh jafarzadeh پسندید.