بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

امیررضا بیات

@amir.reza_bayat

44 دنبال شده

39 دنبال کننده

                      می‌خوانم و می‌نویسم.
                    
@amir.reza_bayat

یادداشت‌ها

نمایش همه
                پزشکزاد در داستان "دایی جان ناپلئون" با استفاده از دیالوگ شخصیت می‌سازد و فضا می‌آفریند و روایت می‌کند. 
که در داستان‌هایی با شخصیت‌های فراوان و نسبتا تیپیکال احتمالا بهترین شگرد همین است.
نثر روان بستر را برای طنزپردازی آماده کرده و شلوغی صحنه‌ها را قابل هضم. کم پیش می‌آید که داستان از ریتم بیفتد و همواره مخاطب را با خود به جلو می‌کشد.
اما مسئله‌ی جالب برای من بعد از کمی جستجو در مورد "دایی جان ناپلئون" نظرات درباره‌ی طنز اثر است.
طنزی که بیشتر بر پایه‌ی موارد جنسی است و به اصطلاح مثبت هجده. که برخی افراد آن را ضداخلاقی می‌دانند.
لازم است سه نکته در این‌باره عرض کنم:
اول، کتاب مشخصا برای مخاطب بزرگسال نوشته شده و طبیعی است مناسب افرادی با سن پایین نباشد.
دوم، باید توجه کرد که ما با داستانی طنز مواجهیم و طبیعتا بزرگنمایی‌ها و اصرارها روی برخی موارد مشخصا از سر ساخت و پرداخت کمدی است و به راحتی می‌شود فهمید ما با یک شرایط کاریکاتور گونه مواجهیم نه با شرایط واقعی زندگی.
و سوم، نه تنها در این اثر که هیچگاه در بررسی آثار هنری اشتباه تعمیم‌پذیری را انجام ندهید. قرار نیست داستان زندگی یک خانواده بیانگر جامعه‌ی آن زمان یک مملکت باشد (بخصوص در اثر طنز!).
اساسا روش "جز به کل" در نقد آثار هنری روش غلطی است، مگر اینکه هنرمند خودش عامدانه به تعمیم‌پذیری اثرش اشاره کند.

        
                داستان "همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها"  از چند جهت برایم قابل ارزیابی است.
یک، خط داستانی سوررئال اثر (که البته نمی‌شود خیلی هم اسم آن را "خط " گذاشت) ، تا جایی داستانی کار می‌کند که با یک ابهام معماگونه همراه است و از جایی که  این ابهام معماگونه جای خود را به  پریشان‌گویی گنگی می‌دهد ( که بیشتر در یک چهارم سوم داستان است)، ساختار داستان افت می‌کند. هر چند این پریشان‌گویی ویژگی اصلی سوررئال است و بد هم اجرا نشده، اما مشکل این است که در نقاط اوجش، خوب با داستان تنیده نمی‌شود و گاهی یک نوشته‌ی جدا را در ذهن متبادر می‌کند. مشکلی که در نیمه‌ای اول داستان کمتر به چشم می‌خورد. حال اینکه چرا در ادبیات ایران، راوی اثر سوررئال حتما باید دیوانه باشد، و آیا این درست است یا غلط، جای بررسی‌های بیشتر دارد.
دوم. نثر بی‌اندازه زیبای داستان. نثری که به جای شاعرانگی‌هایی که خواندن را سخت می‌کنند از کنایات و عباراتی استفاده می‌کند که به روان‌خوانی می‌انجامد. توضیفات و تشبیهات بجا و اندازه‌اند و یک طنز پنهان قوی چاشنی کار است. جمله‌بندی در خدمت داستان است، نه داستان در خدمت ساختار جملات. نثری که شاید نمونه‌ی ممتازش را بتوان در آثار آل‌احمد جستجو کرد.
سوم، بعد سیاسی داستان. که غیرمستیقم اما واضح بیان شد، بی‌آنکه از داستان سواستفاده کند. موضوعیت داستان بود بدون بزرگنمایی و حتی در فضاسازی خود را نشان می‌داد.
چهارم، فضاسازی آن ساختمان شش طبقه‌ی فکسنی که نقطه‌ی قوت اصلی اثر است. فضایی که خشت به خشت توسط "رضا قاسمی" ساخته می‌شود و شخصیت‌هایی که در آن قدرت زندگی می‌یابند. شخصیت‌هایی که مورد پنجم‌اند و اگر  شلوغی‌ گهگاهشان را فاکتور بگیریم، همواره حضور موثری دارند.

در کل، فارغ از بخش‌هایی که توازن ساختار داستان کمی نامیزان می‌شود، این اثر، یعنی "همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها" را می‌توان در ردیف بهترین‌های ادبیات معاصر ایران قرار داد.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

            برای خواهران غیرقابل تحمل و دوست داشتنی ام که موقع خواندن سه تاج شوم به یادشان می افتادم.
خیلی وقت بود که دلم می خواست یه یاداشت درباره ی این کتاب که از قضا یکی از کتاب های مورد علاقه مه بنویسم و شروع خوندن جلد سوم این مجموعه این بهانه رو به من داد. همون طور که می تونید متوجه بشین این مجموعه یکی از گرون ترین مجموعه های باژه که خیلی هم تجدید چاپ شده، دلم می‌خواد بدونم که واقعا ارزش خوندن داره یا مثل یه سری دیگه از کتاب های این انتشارات صرفاً الکی ترند شده؟ 
داستان در مورد سه شاهزاده خانمِ که در جزیره فنبرن زندگی میکنن. هر کدوم از این سه خواهر قدرت های خاص خودشون رو دارن. این سه خواهر در روز تولد شانزده سالگی خودشون در جشنی موسوم به جشن بلتین شرکت می کنن و بعد از اون یک سال وقت دارن تا هم رو به قتل برسونن. شاهزاده ای که بتونه دو خواهر دیگه ش رو به قتل برسونه ملکه میشه.
۱. اولین نکته ای که در جلد اول به چشم من اومد شخصیت پردازی این مجموعه بود. قبل از اینکه این داستان رو بخونم از جمله سوالاتی که توی  ذهن من به وجود می اومد این بود که: چجوری سه تا خواهر که با هم زندگی می کنند میتونن یهو نسبت های خونی و عاطفه و دوست داشتن و... کنار بذارن و کمر به قتل هم ببندن؟ شاید جواب شما این باشه :«رسیدن به قدرت.» اما من قبل از خوندن کتاب هم میدونستم همه چیز باید عمیق تر از این حرفا باشه و چقدر خوب نویسنده به این سوال من جواب داد. داستان از زبان سه راوی که همین سه خواهر هستن روایت میشه که ما رو با شرایط زندگی اون ها، نحوه ی بزرگ شدن و تربیت شون، اخلاق و رفتارها و... آشنا می‌کنه و احساسات و رفتارهای کاراکتر ها برای ما قابل درک و قابل لمس میشه و می‌تونید بفهمیدشون،  به طوری که بعد از خوندن جلد اول مجموعه علاقه و ارتباط خاصی رو به یکی از خواهرها پیدا می‌کنید و  یکی از این سه رو دوست خواهید داشت.(من خودم آرسینوئه رو بیشتر از دو تا خواهرش دوست داشتم.😅) کاراکتر های فرعی هم در نوع خودشون به خوبی ساخته و پرداخته شده بودند و این از جمله نقاط قوت این کتاب بود.
۲. در جلد اول روند داستان کند و آرومه و روی دنیا پردازی و شخصیت پردازی مانور میده و وارد داستان اصلی نمیشه اما این باعث نمیشه روند حوصله سر بری باشه چرا که چالش ها و اتفاقاتی که شخصیت های اصلی کتاب با اون ها مواجهه هستن محرک ادامه دادن داستان میشن به طوری که من گاهی اوقات روند کند داستان رو از یاد می بردم و دوست داشتم بدونم خب چجوری قراره از پس این مشکل بربیان؟
۳. دنیاپردازی کتاب از نظر من متوسط و قابل قبوله. نویسنده در حین جلو بردن داستان آروم آروم ما رو با خصلت ها و ویژگی های این دنیا آشنا می‌کنه.اما خب این دنیا ویژگی هایی داره که ممکنه ما در کتاب های فانتزی دیگه دیده باشیم و چندان جدید نباشه. پس اگه دنبال کتاب فانتزی که دنیاپردازی خلاقانه داره هستید این کتاب ممکنه شما رو راضی نکنه.
۴. من همیشه به دوستای فانتزی خونم میگم:« رومنس  شبیه ادویه و چاشنی برای یه کتاب می مونه که اگه نویسنده  بتونه خیلی هنرمندانه اون رو به کتاب اضافه کنه، داستان طعم دوست داشتنی و دلنشین تری می گیره😅.» که حرف من به نظرم در مورد این کتاب خیلی صدق می‌کنه . نویسنده از چاشنی رومنس خیلی خوب استفاده کرده و داستان کتاب رو خوشمزه تر کرده.😁 (البته این به معنای باز کردن جزئیات جنسی و ... نیست!)
۵.مورد دیگه ای که من دوست داشتم فضای معماگونه و تاریک داستان بود.(نویسنده خیلی محسوس بهش اشاره نمی کرد ولی من در حین خوندن کتاب متوجه می شدم  یه چیزی اینجا درست نیست و این وسط یه رازی وجود داره:))
۶.دقیقا در فصل های پایانی کتاب جایی که فکر می کنید چیزی برای رو کردن وجود نداره و جلد اول داره به پایان خودش نزدیک میشه نویسنده با  چند پلات تویست ناگهانی و به جا آدم رو شوکه می‌کنه و سوالات بیشتری رو به ذهن آدم اضافه می‌کنه که باعث میشه آدم بخواد جلدهای بعدی رو سریع تر شروع کنه.
پ.ن: در کل من یادمه از خوندن جلد اول خیلی لذت بردم و این کتاب و دوست داشتم اما نظرم در مورد کل مجموعه؟ خب باید بگم خیلی زوده که بخوام نظرمو در مورد کل مجموعه بگم باید جلد سه و چهار و بخونم و اون موقع میتونم نظر بدم:).

          
            رمانی از نویسنده‌ای کُرد که اولین بار توی کشور سوئد چاپ شد!
در سال ۲۰۰۳ برنده‌ی بهترین جایزه‌ی رمان از “جشنواره گلاویژ”* شد.

مظفر صبحدم: کسی که  به تازگی پدر شده. کشورش درگیر جنگ داخلیه (در زمان حکومت بعث) و اون توی یک مأموریت خودش رو فدای رئیس حزبش (یعقوب صنوبر) می‌کنه.رئیسش رو فراری میده و خودش زندانی میشه. تنها خواسته‌ای که از یعقوب صنوبر داره اینه که حواسش به پسرش (سریاس صبحدم) باشه، مراقبش باشه.
🌱زندانیه اتاقی کوچک در محاصره‌ی آسمان و بیابان. جایی که خدا بندگانش را فراموش می‌کند. آن‌جا که زندگی تمام و مرگ آغاز می‌شود. آن‌جا که حتی از رنگ یک ستاره تهی بود.. مرا جا گذاشته بودند.

۲۱سال تو زندان تنها همدمش رمل (شن) بوده و الان به تازگی آزاد شده و فصل اول رو روایت می‌کنه. اولین نفر به سراغ یعقوب صنوبر میره و سراغ پسرش رو می‌گیره.
بعد ازون به صورت فصل درمیون داستانش رو دنبال می‌کنیم تا سریاس رو ببینه.. 
فصل‌‌های مابین روایت مظفر، روایت از پسری به نام «محمد دل‌شیشه» و همینطور از سایر افراد می‌خونیم تا اینکه در اواخر کتاب ارتباط این فصل‌ها و‌ آدم‌ها رو می‌فهمیم.

اوایل کتاب سخت میگذشت بهم. گنگ بود و کند پیش می‌رفت. چون به سبک رئالیسم جادوییه یکم برام سخت و سنگین بود ارتباط دادن عناصر این سبک با جملات فلسفی، زیبا و سنگین کتاب. یکم برام ناملموس و دور از تصور بود. مدت زیادی کتاب رو بهمین دلیل رها‌ کردم. اما در نهایت تصمیم گرفتم هرجور شده تمومش کنم ولی هرچی به آخر نزدیک‌تر شد بیشتر برام روشن‌ شد و بیشتر فهمیدمو باهاش ارتباط گرفتم.

درون‌مایه‌ی اصلی این کتاب جنگه؛ بخصوص اثراتش روی بچه‌ها. فضای جدید و بکری ساخته انقدر به این مسئله‌ اهمیت داده که در تمام کتاب تمام توصیفاتش و تمرکزش روی اعتراض به جنگه به هر صورت ممکن.

تعداد زنان توی این رمان خیلی کمه و کمرنگن. اما همین کم بودن نشونه از نقش مؤثریه که در جامعه دارن.

شخصیت‌پردازیش خوب بود. اگر قراره دیالوگ‌های زیادی رو از زبون یک کاراکتری بخونیم، کاملاً با دانشی که ازش داریم، می‌خونه. حتی اسم‌های جالبی هم دارن.
هرکدوم ازین شخصیت‌ها سرنوشتی دارن که نمادی از اتفاقاتیه که بر سر مردمان کُرد (و عراقی) در طی جنگ اومده.

آخرین انار دنیا…
♥︎انار برای مردم کُرد بسیار مقدسه. نماد زایش، تکثیر و زیباییه.

من با ترجمه‌ی مریوان حلبچه‌ای خوندم و راضی بودم. با همین ترجمه هم پیشنهاد میدم. 
چند صفحه‌ای رو تصادفی با ترجمه‌ی آرش سنجابی از نشر افراز مقایسه کردم. انتخاب کلمات ترجمه‌ی حلبچه‌ای خیلی خیلی بهتر بود.

( جشنواره گلاویژ*: یکی از مهمترین رویدادهای فرهنگی اقلیم کردستان و منطقه به‌ شمار می‌رود که سالیانه از سوی سازمان غیردولتی بنیاد روشنگری گلاویژ در شهر سلیمانیه ایتخت هنری و فرهنگی اقلیم کردستان برگزار می‌شود. که همیشه و به‌طور مداوم، زمینه‌ای آزاد و مناسب را برای ارائه مطالب، دیدگاه‌ها و خلاقیت نویسندگان فراهم کرده‌است.)
          
            تجربه خواندن مجموعه شب زمستانی به یقین یکی از بهترین و زیباترین تجربه های کتابخونی من توی زندگیمه. اول از همه باید بگم من بدون هیچ پیش زمینه قبلی و صرفا به خاطر حس و حال خوبی که از اسم و طرح روی جلد کتاب می گرفتم این مجموعه رو شروع کردم. ولی بعدها خصوصیات و ویژگی های داستان باعث شد این کتاب به یکی از مجموعه های مورد علاقه م تبدیل بشه.
۱. توصیفات کتاب❤️ خدای من عاشقشون شدم. نویسنده به قدری زیبا حال هوای زمستون های روسیه، اجاق های روسی و آداب و رسوم مردم، لباس پوشیدن اون ها و ... رو توصیف کرده بود، که گاهی اوقات یادم می رفت که دارم کتاب میخونم و ناخودآگاه سرمای روسیه رو زیر پوستم حس می کردم. با اینکه توصیفات کتاب کمی زیاد بودند ولی موقع خوندن احساس نمی کردم حوصله م سر رفته و دیگه نمی‌خوام ادامه بدم بالعکس بیشتر میخواستم بدونم و همه چی واسم جالب بود.(البته باید توجه داشته باشین که این اولین کتابیه که میخونم و در مورد روسیه ست پس طبیعتاً فضا، فضای تازه ای برای منه .)
۲. مورد دیگه ای که توی این کتاب خیلی دوستش داشتم استفاده از افسانه ها و قصه های روسی در خلال داستان بود.(مخصوصاً اینکه ندیمه پیر واسیا که وایب مادربزرگ های مهربون رو می داد تعریف می کرد  و من بعد از خوندن اون قسمت های کتاب انگار که مادربزرگ خودم داره این قصه ها رو تعریف می کنه خوابم می گرفت و دلم میخواست برم بگیرم بخوام. 😅)
۳. دنیا پردازی و ایده ی فانتزی کتاب خیلی برام جالب بود. فرض کنید تو این کتاب موجودات افسانه ای با انسان ها زندگی می کنن که یکیشون نگهبان نگهداری از اجاق ها و گرم نگه داشتن اوناست یه نوع دیگه نگهبان اسب هاست و به اسب ها می رسه و غیره. انسان ها اگه بهشون توجه کنن و باور داشته باشن و گاهی هدایای کوچیک و ناچیزی واسشون بذارن اون موجودات (تو کتاب بهشون میگن چیرت) تو کارها کمکشون میکنن و ازشون در برابر خطرات هم محافظت میکنن.
۴.از جمله نقطه قوت های دیگه ی که این کتاب داره شخصیت پردازی خوبشه.
داستان قبل از تولد شخصیت اصلی شروع میشه که پایه ای میشه برای اتفاقات مهمی که قراره بعد ها برای شخصیت اصلی ( واسیلیسا) بیفته.تمرکز داستان روی واسیاست و با این حال گاهی داستان از زبان شخصیت های فرعی هم روایت میشه که این سبک از  داستان، مورد علاقه ی منه.
پ.ن: در پایان باید بگم من خیلی دوستش داشتم خیلی خوب بود و خیلی چیزای دیگه. یکی از کتاب های مورد علاقه م تا ابد🥺❤️
پ.ن۲: حس میکنم که این کتاب کمی سلیقه ای باشه که به سلیقه ی من میخورد پس اگه تصمیم دارین بخرینش یه کم ازش رو بخونین و اگه دوست داشتین بخرین:)))