معرفی کتاب سخت پوست اثر ساناز اسدی

سخت پوست

سخت پوست

3.4
100 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

147

خواهم خواند

58

شابک
9786220109655
تعداد صفحات
115
تاریخ انتشار
1401/8/1

توضیحات

        سخت پوست اثری درباره ی پدر است درباره ی رفت و بازگشتهای مکرر پدر درباره ی بارانی که بند نمی آید و عکس هایی که از حافظه نمی رود. کتاب با بارانی سیل آسا در شمال ایران آغاز میشود بارانی که باعث میشود خاک رم کند و گورستانی را پس بدهد. از جمله قبر «داوود» را پدر راوی داستان که به اشکال گوناگون سرنوشتش با آب گره خورده است. این اتفاق داستان را جان میبخشد زمان باز می گردد و با مردی همراه می شویم که عادتهای عجیب و بازگشت های مدام دارد... ساناز ،اسدی با ضرباهنگی درست و فصلهایی کوتاه و با استفاده از قابهایی که به قالب عکس نزدیک اند، روایتی خواندنی و شاعرانه میسازد از فقدان و خاطره که در هر قدمش برای مخاطب فرصتی تازه فراهم می آورد تا قهرمانش را تجسم کند. استعاره ی بزرگ این ماجرا فقدان و بازگشت مدام پدران در تاریخ ماست.
      

لیست‌های مرتبط به سخت پوست

نمایش همه

یادداشت‌ها

          دوستی شمالی دارم که فیلم‌نامه‌ای عجیب برای ساختن دارد. فیلم‌نامه‌ای که از ابتدای خلق شدنش شاهد بالا و پایین‌هایش بودم تا متنی استخوان‌دار و درگیرکننده شد.
داستان سخت‌پوست برایم در نگاه اول، شباهت بسیاری به مود فیلم‌نامه‌ی دوستم داشت. نویسنده‌ی این کتاب هم شمالی است و چه جاهای عجیب و قصه‌های نابی دارد این پهنه‌ی شگفت‌انگیز.
نویسنده با تسلط بر پیرنگ و شخصی‌نویسی، احوالات یک خانواده را از سمت یک راوی که تا میانه جنسیتش هم چندان مهم نیست، روایت می‌کند. کار، فضاسازی و شخصیت‌پردازی جالبی دارد و از آن مهم‌تر مود و حال و هوای این داستان است. از شروع تا پایانش، صدای گیلانی‌ها و مازندرانی‌ها توی گوش می‌پیچد. بوی شرجی شمال در مشام آدم است. بوی آدم‌های شمالی. بوی گل‌های کنار جاده. بوی دریا. بوی مردن!
تصمیم آخر شخصیت اصلی و اوج داستان، قابل پیش‌بینی بود و البته به نظرم می‌شد پایان متفاوت و موثرتری هم برای این داستان خوب ساخت.
        

29

          اول از همه جلد کتاب در کمال سادگی بچه‌گانه‌ای، زیبا و سپس جمله‌ی آغازین داستان «پدر با آخرین باران تابستانی برگشت.»
دریا، در بکگراند داستان پیوسته پررنگه و همه‌چیز بهش گره خورده. فضاسازی داستان؟ عالی. تو ذهنم، کنار سینا(پسر کوچک خانواده و روایتگر) ایستاده بودم و مثل خودش عمدتاً در سکوت نظاره‌گر بودم.


شیوه‌ی روایت و رفت‌وشد بین سال‌های۷۶-۷۷ دهه‌ی هفتاد و عقبه‌ی داستانی، ارتباط اعضای خانه، انفعال مادر و کمرنگ بودنش، چالش‌های امین ،فرزند بزرگ، با پدری که جایگاه قهرمان‌گونه‌‌ای نزد همسر و بچه‌هاش نداره و نماد سرخوردگی و شرمساریه و از اینور، تاریخ خاص ۱۷شهریور نودوپنج. فصل‌های کوتاه و آسان‌خوان کتاب بین این دو بازه در نوسان‌اند. که خیلی شیوه‌ی روایت جذابی بود و از پرش‌های به دهه‌ی هفتاد، با کاراکترها بیشتر و بهتر آشنا میشدی(back story) و فضاسازی قدم‌به‌قدم کاملتر میشد و‌ با بازگشت به تاریخ هفده شهریور نودوپنج سنگینی و تاکید بر اون، بیشتر میشد.


داستان خیلی غم‌انگیز بود برام؛ از دل زندگی بود و با این سوال تنهام گذاشت که آیا آدم‌ها می‌تونند به اون چیزی که ازش بیزارند ولی به جبر زمانه، بیشترین تماس رو باهاش داشته‌اند و کامل یادش گرفته‌اند و ناخواسته زندگی کرده‌اند، تبدیل نشن؟
        

6

          زندگیِ واقعی همین‌طوریه. این مهم‌ترین جمله‌ایه که در وصف این نوولای عزیز میتونم بگم. کتاب رو سه ساعته خوندم، کجا؟ مقابل شالیزاری در مازندران. خوشحالم کتاب من رو توی این زمان و مکان مناسب انتخاب کرد. ساناز اسدی خیلی واقعی نوشته، نه اینکه خاطرات خودش باشدها (که بعید نیست، مثلا همون ماجرای خاش‌گیر که در مختصات شمالِ ایران از مهم‌ترین المان‌هاست. :)) انگار تجربه‌های زیسته‌اش در مازندران را جمع کرده و در قالب فوق‌العاده‌ای پیاده کرده.
چیزی که برام جالب بود، دیدنِ پسری بود که بی‌نهایت به پدرش شبیه بود و در عین حال از همه‌ی اون ویژگی ‌های پدرش بیزار و فراری بود.
به شخصیت مادر نقد دارم، خیلی منفعل بود. خیلی بیکار بود. خیلی دور بود.
شخصیت پدر و امین دقیقا طوری بود که باید، همه‌چیزش به قاعده و به‌جا.
و اینکه فکر می‌کردم راوی یعنی سینا رو شناختم ولی پایان‌بندی قصه رسید و آتیش زد به همه‌ی شناخت‌ها =)))).
هعی. دوستش داشتم. اندازه سه ستاره. نه بیشتر.
پیشنهادش می‌کنم؟ بله، شاید.
        

27

          در داستان بلند سخت پوست ما با یک خانواده‌ی چهار نفره مواجهیم، داوود پدر خانواده، امین پسر بزرگ و سینا پسر کوچک و راوی کتاب و مادر خانواده. زمان داستان در دو مقطع با فاصله‌ی حدود بیست سال. یکی مربوط به اواخر دهه‌ی ۷۰ و چیزی حدود هفت ماه و دیگری طی چند روز از شهریور ۱۳۹۵. داستان جایی شروع میشه که داوود چندباره برگشته، چون داوود همیشه در فکر رفتن بود و وقتی می‌رفت در فکر برگشت! اما این برگشت تفاوت داشت، به میل و اختیار خودش نبود، بلکه بارون شدید چندتا جنازه که روی شیب خاک شده بودند از خاک بیرون آورده بود، از جمله جسد داوود. این اتفاق شروع ماجرای کتاب در سال ۹۵ ئه و شروع ماجرای کتاب در سال ۱۳۷۶ هم با برگشتن داوود شروع میشه، برگشتن از ژاپن. داوود مثل اکثر پدرهای داستانها تکیه‌گاه و راهنمای پسرهاش نیست بلکه در چشم اونها یک شکست خورده تلقی میشه تا جایی که امین پسر بزرگ به مادرش میگه همه میرن ژاپن پول میارن، پدر ما رفته یه گربه‌ی شانس آورده... و اما مادر داستان هم بسیار نقش منفعل و ناپیدایی داره و تقریباً هیچ جای داستان کار خاصی انجام نمیده. در نتیجه اگر موضوع کتاب رو دو بخش کنیم، بخش اول روابط پدر و پسری هست. اما بخش دوم و شاید مهمتر به روابط اهالی بومی و مسافرین یا به قول کتاب «ویلایی‌ها» پرداخته. وقتی پسرها می‌بینند که داوود هر موقع با ویلایی‌هاست خوشحاله و می‌خنده و هر کاری براشون انجام میده، انگار که تخم نفرت در دلشون کاشته میشه و هر چقدر پیش میریم این کدورت بیشتر میشه، در کتاب سعی کرده به این دوگانگی بپردازه که چرخش زندگی و اقتصاد اون منطقه در دست مسافرهاست که این دیدگاه رو با حرفهای داوود شرح داده و از طرف دیگه تفاوت سطح زندگی ویلایی‌ها و بومی‌ها باعث کدورت شده گویا که ویلایی‌ها دارن رویاهای افراد بومی رو زندگی میکنند و نماینده‌ی این دیدگاه هر دو پسر هستند. ساناز اسدی روی دو تا مسئله‌ی مهم دست گذاشته که حرف زدن از اونها خیلی هم آسون نیست، تقدس نام مادر و پدر توی ایران به شکلیه که حرف زدن از پدر و مادرهایی بد حتی اگر اشاره بشه که استثنا هستند سخته. و در مورد مسافرین متاسفانه در سالهای اخیر یک کشمکش بین شمالی‌ها و عمدتاً تهرانی‌ها (به علت فاصله‌ی نزدیک و مسافرت بیشتر اونها به شمال) پیش اومده و این جدال فکر نمیکنم نه به نفع کسی باشه و نه اینکه حق به طور کامل با کسی باشه. به نظرم هر دوی این موضوعات جای کار کارشناسی داره. در نهایت در مورد داستان، به نظرم داستان چه از نظر موضوع و چه از نظر روایت قابل قبوله هرچند می‌تونست خیلی بهتر باشه و خوبه که تعداد صفحات کتاب زیاد نیست چون به نظرم قلم نویسنده توان گسترش بیشتر رو نداشت اما انتهای کتاب سعی شده بود یک شوک به خواننده داده بشه اما این شوک هیچ پیش زمینه‌ای نداشت، حتی اشاره و انگار بدون دلیل یک طغیان اتفاق افتاد. 

پ.ن : در کتاب چند بار صحبت از کینشازا میشه. در سال ۱۹۷۴ در کینشازا پایتخت کشور زئیر، محمدعلی کلی و جورج فورمن یک مسابقه‌ی تارخی میدن که به غرش در جنگل هم معروفه و به اعتقاد برخی بزرگترین رویداد ورزشی قرن بیستم بوده.
        

24

          نمی‌دونم امتیازم بهش منصفانه‌ست یا نه. و نمی‌دونم که دوستش داشتم یا نه. کتاب عجیبی بود و پایانی داشت که هیچ انتظارش رو نداشتم. البته وقتی کتابی اینطور (:سیل اومده و بابای راوی از توی قبر اومده بیرون و مجبور می‌شن دوباره خاکسپاری کنن) شروع می‌شه بایدم انتطار همچی چیزی رو می‌داشتم.
داشتم می‌گفتم که نمی‌دونم دوسش دارم یا نه. اما می‌دونم که یه داستان ایرانیه. یه داستان ایرانی که المان‌هایی که توش استفاده شده رو آدم می‌شناسه. یه درکی ازشون داری. می‌فهمیشون و بعضا زندگیشون کردی.
نکته جالب دیگه‌ش برام این بود که خیلی خیلی تو ذهنم تصویر می‌ساخت. از حالت صورت و دست آدما گرفته تا مبل و ماشین و تلویزیون و لباس و همه‌چی و این خیلی برام قدرتمند می‌کرد داستان رو. حتی الان هم که بهش فکر می‌کنم بیشتر حس این رو دارم که یه فیلم کوتاه دیدم.
پ.ن: رابطه آدم‌ها با پدرشون چیز عجیبیه. زیاد درموردش گفته شده و خوندیم. اما باز هم گاهی پیش میاد که یه مواجهه جدید داشته باشم. و این اولین اثر ایرانی‌ای بود که من خوندم و در تقدیس پدر نبود و به احساسات متناقض آدم پرداخته بود. 
پ.ن ۲: این نکته رو نگم که بخاطر جلدش خریدمش. 😂
        

52

          امروز کتاب سخت‌پوست از ساناز اسدی رو خوندم. یک داستان بلند ایرانی که همین سال‌ها منتشر شده. داستان در شمال کشور می‌گذره. یه شهر کوچیک‌ شمالی و داستان خونواده‌ی داوود. ارتباط بین داوود و پسرهاش. امین و سینا و عاطی همسرش. پررنگ‌ترین عنصر داستان دریا بود و خب فکر کنم منطقیه برای مردمان اون جغرافیا. اون وابستگی به دریا و عشق و هراسی که نسبت بهش بین آدم‌ها هست. از این چیزها که بگذریم و به بخش شخصی مواجه من با قصه برسیم به این می‌رسیم که من یک عصر بهادری که دلم گرفته، گوشه‌ی اتاق نشستم و در حالی که هیچ‌وقت شمال و دریا ندیدم با خوندن این داستان وارد خونواده‌ی داوود می‌شم. با ماجراهاشون همراه می‌شم. برای داوود غصه می‌خورم. با پسرش امین احساسات مشترک پیدا می‌کنم. خودم رو موقع نیم‌خیز شدن جلوی تلویزیون موقع فوتبال دیدن می‌بینم و اون هیجان و استرس رو احساس می‌کنم. با سینا لب دریا می‌شینم و بهش خیره می‌شم و فکر می‌کنم الان تصوری از اون شهر توی خاطرم دارم. ویلایی روبه‌روی دریا، بازار ماهی‌فروش‌ها و سر و صداش، قایق‌ها و مسافرهای اون‌جا و بوی دریا از دور. تمام این‌ها جادوی ادبیاته که سخاوتمندانه به ما می‌‌بخشه و تا همیشه ممنونم ازش.
        

0

          اگر دوربین همراهم بود عکسشان را می‌گرفتم. عکسی از جوانی، عکسی از پابه سن گذاشتن و رسیدن به پیری. موهایی که ریخت و ریش و سبیلی که سفید شد.

نقش پدر در جامعه‌ی ایرانی نقشی به شدت عجیب و پر حاشیه است. نقشی که هرچقدر بشنوی هیچوقت تکراری نیستند. روی همه چیز تاثیر میگذارند و جوری رفتار میکنند که انگار نبودنشون اهمیتی نداره. از دور تماشات میکنند، بزرگ شدنت رو می‌بینند اما نمیدونند کلاس چندم هستی. نمیدونند که باید دنبال چی باشند، خواسته‌هایی که در دوران قبل از پدر شدن بهش نرسیدند یا فدا کردن زندگی برای دوران بعد از پدر شدن.

داوود هم گیر کرده بود بین چیزی که می‌خواست و دوست داشت، مسافرانی که به شمال میومدن و چیزی که از دست داده بود و دیگه هیچ‌جوری نمیشد درستش کنه، قهرمان زندگی امین و سینا.

البته مقصر نه داوود بود نه هیچکس دیگه‌ای. به قول بهروز وثوقی؛ مگه به من یادداده بودن و من یاد نگرفتم؟ مگه به داوود یاد دادن؟ مگه به پدرهامون یاددادن که پدر بودن چجوریه و اونا یاد نگرفتند؟
        

1

          داستان «سخت‌پوست» دربارهٔ پدری به نام داوود است که به‌طور مکرر خانواده‌اش را ترک کرده و بازمی‌گردد. روایت در دو مقطع زمانی متفاوت جریان دارد: یکی در مهر ۱۳۷۶، زمانی که داوود پس از یک سال از ژاپن بازمی‌گردد، و دیگری در شهریور ۱۳۹۵، هنگامی که بارانی سیل‌آسا باعث می‌شود گورستانی در شمال ایران تخریب شده و جسد داوود نمایان شود. این ساختار زمانی رفت‌وبرگشتی به‌خوبی توسط نویسنده مدیریت شده و انسجام داستان حفظ می‌شود.

شخصیت‌پردازی در این رمان، به‌ویژه در مورد داوود، بسیار دقیق و پیچیده است. داوود فردی مهربان اما بی‌مسئولیت است که این ویژگی‌ها باعث سردی روابط او با خانواده‌اش، به‌خصوص پسر بزرگش امین، شده است. امین با وجود انتقادها و احساسات متضاد نسبت به پدرش، به‌تدریج شباهت‌های بیشتری با او پیدا می‌کند و در نهایت به سرنوشتی مشابه دچار می‌شود.

لحن روایت از سانتی‌مانتالیسم به دور است و با سردی و بی‌طرفی، حتی در مواجهه با رویدادهای تراژیک، پیش می‌رود. این سبک نگارش به خواننده امکان می‌دهد تا بدون دخالت احساسات نویسنده، خود به تفسیر و درک داستان بپردازد.

در مجموع به نظرم، «سخت‌پوست» با نثری روان و ساختاری منسجم، به‌خوبی توانسته است داستانی تأثیرگذار و قابل‌تأمل را به تصویر بکشد و خواننده را به تفکر وادارد.
و در آخر رمان سخت‌پوست برای کسانی مناسب است که به داستان‌های واقع‌گرایانه با روایتی صریح و بی‌پرده از روابط خانوادگی، شکاف‌های عاطفی و تأثیرات گذشته بر حال علاقه‌مندند. افرادی که به تحلیل شخصیت‌های پیچیده و روابط میان نسل‌ها، به‌ویژه پدران و پسران، علاقه دارند، می‌توانند از این اثر لذت ببرند. همچنین خوانندگانی که به دنبال نثری روان اما در عین حال عمیق و چندلایه هستند، می‌توانند با مطالعه این رمان، تأمل بیشتری در روابط انسانی و تأثیر تصمیمات فردی بر زندگی اطرافیان داشته باشند.

        

27

Haniyeh

Haniyeh

1403/4/5

          این داستان از واقعیت‌های تاریخی کمک می‌گیره تا با مخاطب ارتباط بگیره، از طوفان و سیل ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ شروع می‌شه و به مسابقه‌ی محمدعلی کلی با جورج فورمن و صعود تیم ملی به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه که خیلی‌ها با این رویدادهای تاریخی خاطره دارن هم می‌پردازه.
استفاده از این واقعیات، زمانی قابل درکه که ازشون در خلال داستان استفاده بشه اما متاسفانه بیشتر شبیه به یه مستند بود که می‌خواست بگه خانم ساناز اسدی از این رویدادها آگاهی دارن.
می‌تونم بفهمم ایشون تلاش داشتن چه چیزی رو نشون بدن اما توی این کار موفق نبودن. داستان بسیار ساده، بدون خط داستانی و پر از جزئیات غیرضروری بود و تکرار توی داستان موج می‌زد، تا حدی که خوندن نیمه دوم کتاب واقعا سخت و زمان‌بر شد.

پدر خانواده-داوود، نماد انسانی از طبقه متوسط، و فرهاد و خانواده‌اش یا اصطلاحا "ویلایی‌ها" نماد خانواده‌های مرفه و پولدار جامعه هستن. داوود در تمام زندگیش تلاش کرده تا بتونه مثل ویلایی‌ها پولدار بشه اما این اتفاق نمیفته، پس بعد از همه‌ی تلاش‌هاش، می‌چسبه به کار اجاره دادن ویلا تا با غرق کردن خودش در کمک و راه انداختن کار این افراد، نسبت به زندگی خودش احساس بهتری داشته باشه، انگار که به خودش تلقین کنه اونا همه چیز رو هم بلد نیستن و من دارم کمکشون می‌کنم و در عین حال می‌تونه زمان‌هایی هم به شکلی غیرواقعی این زندگی نداشته رو تجربه کنه، مثل وقتی که یک هفته ویلا خالیه و خانواده‌اش رو میاره و جوری بهشون ویلا رو نشون می‌ده انگار ویلا مال خودشه.
امین هم نماد پسریه که در خانواده‌ای متوسط بزرگ می‌شه، تلاش‌های بی‌ثمر پدرش رو می‌بینه و همزمان هم از پدرش به خاطر اینکه نتونست هیچ‌وقت زندگی خوبی برای خانواده‌اش بسازه ناراحته و هم از کسایی که زندگی خوبی دارن متنفره چون حتی با درس خوندن و کار کردن هم بهشون نمی‌رسه.
سینا شخصیته که داستان از زاویه دید اون روایت می‌شه اما کمتر از همه می‌شناسیمش و در آخر هم یه حرکت حماسی انجام می‌ده که غیرقابل درکه چون ما هیچی از سینا ندیدیم که چنین کاری رو در توان سینا بدونیم یا منتظر یه حرکتی ازش باشیم‌.
خانم اسدی تصور کردن پایان‌بندی غافلگیرکننده‌ای رقم زدن و اینجوری خیلی خوب داستان رو جمع کردن اما از نظر من این ضعف ایشون در پرداخت به شخصیت سینا به عنوان نقش اصلی داستان رو نشون داد.
سایر شخصیت‌ها هم کاملا سطحی نوشته شده بودن، دلیل اینکه تونستم درموردشون صحبت کنم اینه که توی یه دسته‌ی خاصی از شخصیت‌هایی که قبلا در داستا‌ن‌های دیگه باهاشون مواجه شدیم قرار می‌گیرن و خانم اسدی برای شخصیت‌پردازی تلاشی نکردن. شخصیت‌ها یه سایه از شخصیت‌های تاثیرگذار داستان‌های دیگه هستن.

این کتاب پیشنهادی نیست، آثار مطرح دیگه‌ای رو از نویسندگان ایرانی امتحان کنید، این داستان با وجود مطرح بودنش، اصلا در حد و انداز‌ه‌ی تعریف‌ها نبود.

        

23