وای از این کتاب وای. فوق العاده بود و جوری غافلگیرم کرد که دهنم باز مونده بود.
تقریبا من میتونستم هرکسی رو توی ذهن خودم قاتل ببینم؛ به جز قاتل اصلی. یعنی حتی اینکه آدرین خودکشی کرده باشه هم برام باورپذیر تر از نتیجهٔ فعلی بود.
بنظرم توی این کتاب همه روانی بودن. همه افراد بجز لوک طفلی.
دکتر هیل هم یک روانی بود. حتی ذره ای صلاحیت روانپزشکی نداشت. اون بدتر از همه بود و هرجا که مشکلی پیش میومد به چی فکر میکرد؟ درست کردن یه مشکل تازه!
بلد نبود مشکلاتشو حل کنه. اونا رو میانداخت گردن دیگران و به فاجعه ترین راهکار فکر میکرد!
فکر کنم تنها آدم نرمال این داستان، لوکِ از همجا بیخبر بود. البته که اونم اشتباه کرد و تن به انجام راهکار احمقانه آدرین داد.
و راستش زیاد از پایانش راضی نبودم. اونا حقشون نبود که کنار هم زندگی خوبی داشته باشن. میخواستم یه اتفاقی بیوفته که در پایان هم شوکه بشم.
ولی درکل بخوام بگم کتاب فوقالعاده ای بود و بدجور غافلگیرم کرد.
و درنهایت باید بگم به نظر من هم فریدا مک فادن یه قاتله که داستان های قتلشو مینویسه تا کسی بهش شک نکنه😂😭
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.