روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری

روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری

روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری

4.0
122 نفر |
56 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

211

خواهم خواند

41

شابک
9786000306755
تعداد صفحات
162
تاریخ انتشار
1397/12/23

توضیحات

کتاب روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری، گردآورنده گلستان جعفریان.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری

یادداشت‌ها

          به نام خدا
۱
«تو حسین منی؟»
۲
منیژه لشگری وقتی تنها ۱۸ سال داشت و یک نوزاد شیرخواره، همسرش حسین‌آقا، خلبان جنگنده نیروی هوایی ایران، درست ابتدای جنگ ایران و عراق، اسیر شد.
۳
۱۸ سال بعد، میانه‌های تابستان ۱۳۷۷، وقتی آن نوزاد جوانک رشیدی شده بود و دانشجوی سال اول دندان‌پزشکی، منیژه خانوم هم زنی جاافتاده، حسینش، بازگشت؛ به عنوان آخرین اسیر جنگ. جنگی که فقط ۸ سال طول کشیده بود اما برای منیژه و حسین، ۱۸ سال.
۴
حسین که برگشت، مردٌ شکسته‌صورت و ساکت و زخم‌خورده‌ای بود. شد شیخ‌الاسرای جنگ. ۱۸ سال اسارتی که بیشترش در انفرادی بود و گاه هم‌سخنش فقط مارمولک‌ها.
با این همه حسین و منیژه زندگی را باز شروع کردند این بار در کنار تنها فرزندشان، نوه‌شان تا تابستان داغ سیاسی ۱۳۸۸.
۵
۱۱ سال بعد از آن بازگشت باشکوه، در نیمه‌های شب، حسین لشگری، درگذشت؛ مقابل چشمان منیژه. در سکوت آن سال پرتنش دفن شد و منیژه باز تنها شد.
۶
منیژه خانوم با انبوهی اندوه و حسرت زیست، گلستان جعفریان قصه زندگی پر از خالی و هجرانش را کتاب کرد تا...
۷
زمستان پرهیاهوی سال ۱۳۹۸..وقتی همه حواسشان جاهای دیگر بود، منیژه‌خانوم هم، درست دوسه‌هفته مانده به آغاز کرونا در ایران، در سکوت و آرامش، همان‌قدر ناگهانی درگذشت.
دنیا به این زن و شوهر خیلی بدهکار ماند.
۸
کتاب روزهای بی‌آینه روایت همان روزهاست.
بی‌اختیار برخی سطرهایش، روضه مصور است.
مانند دیالوگ اول این یادداشت؛ وقتی منیژه برای اولین‌بار همسرش را بعد سال‌ها اسارت می‌بیند. شکسته و خسته
۹
همه باید این کتاب را بخوانند؛
هرکس به فارسی می‌تواند بخواند.
        

29

          ما هیچ‌چیز از #دفاع_مقدس نمی‌دانیم. هرقدر کتاب خوانده‌باشیم، فیلم دیده‌باشیم و خاطره شنیده‌باشیم هم هیچ نمی‌فهمیم از این جنگِ هشت‌ساله. هزارهزار هم که کتاب نوشته شود و روایت گفته‌شود، باز گنج‌هایی مثل خانواده‌ی لشکری هستند که بعدِ سال‌ها از لابه‌لای گرد و غبار روزگار پیدا شوند و وجه دیگری از این نبرد را نشانمان دهند.

کتاب #روزهای_بی_آینه یک رنج‌نامه‌ی تمام‌عیار است. از خط‌به‌خطش رنج‌های منیژه‌خانم بیرون می‌زند. رنج‌های دختر جوانی که دل‌به‌دلِ حسین -خلبان جوان و جذابِ ارتش- داده، دوسال کنار او شیرین‌ترین روزهایش را گذرانده و یک روز در انتهای تابستان۵۹، حفره‌ای بزرگ وسط زندگی‌اش دیده. حفره‌ای که هجده‌سال تمام، دست از سرِ زندگیِ او و تک‌پسرش برنداشته. تمامِ خاطراتِ #منیژه_لشکری، حتی شیرین‌ترین‌هایش، بوی رنج می‌دهد. بوی غمی که روی شانه‌های این زن سنگین بوده و حتی در سال‌های پس از فراق، او را رها نکرده.

روزهای بی‌آینه را باید خواند. کتاب سبُکی است. ۱۵۰ صفحه‌. نه نویسنده و نه راوی‌اش برای اشک‌گرفتن از مخاطب تقلا نمی‌کنند، اما نمی‌دانی چطور می‌شود که بین بعضی سطرهای کتاب، بغض می‌کنی. خانم لشکری در این کتاب، صادقانه زندگی‌اش با حسین را روایت کرده؛ زنی که هیچ‌گاه در چارچوب‌های خشکِ رسمی جا نشده و چارچوب‌های رفتاریِ خودش را فدای هیچ حرف و توصیه‌ای نکرده. یک زنِ مستقل، متدین، صبور و عمیقاً قابل‌احترام در کنار یک خلبانِ مقاوم، باهوش، شجاع و استوار. مگر می‌شود چنین ترکیبی را از تهِ دل دوست نداشت؟

حالا که داریم درباره‌ی این کتاب حرف می‌زنیم، نه حسین لشکری زنده است و نه منیژه‌خانم. احتمالا همان‌طور که از خدا خواسته‌بودند، کنار هم دارند جای تمامِ آن هجده‌سال فراق، خوش و خرم زندگی می‌کنند. بدون گریه‌های شبانه. بدون حمله‌های عصبی. بدون اشک. بدون قرص. بدون درد.

روزهای بی‌آینه را باید خواند. چیز بیشتری از جزئیاتش نمی‌نویسم که طعمِ خاصِ کتاب را کامل بچشید و از شیواییِ قلمِ متواضعِ خانم گلستان جعفریان لذت ببرید. فقط کاش یک فیلمسازِ استخوان‌داری همت کند و سریال زندگی این زوج عاشق را بسازد. حتماً دست‌کمی از #شوق_پرواز نخواهد داشت. حیف است مردم حسین‌آقا و منیژه‌خانم را نشناسند. آن‌ها به‌معنای کلمه قهرمان‌اند و تمام مردم ایران باید به این قهرمان‌های فروتن، سلام کنند.
        

14

          خاطرات همسر شهید لشکری که بعد از تحمل ۱۸ سال اسارت به ایران برمی گردن و بعد از د۰ سال به علت شدت جراحات دوران اسارت شهید میشن. من خاطره همسر شهید زیاد خونده بودم اما همسر آزاده نه و از این جهت کتاب برام خاص بود. وجه تمایز دیگه کتاب این بود که همسر شهید اهل چادر و نماز شب و ... نبودن. حتی تو عکس هایی که ازشون آخر کتاب چاپ شده کاملا موهاشون مشخصه. وقتی هم که رفته بودن استقبال همسرشون علی رغم اصرار اطرافیان چادر سر نکردن. ولی فشارهایی که در این مدت به خاطر بی خبری بهشون وارد شده واقعا قلب آدم رو به درد می آورد. حتی بعد از بازگشت همسرشونم هم خیلی از مشکلات همچنان ادامه داشته و دیگه هیچی مثل قبل نمی شده. کتاب رو میشه به افراد متاهلی که دید خوبی به دفاع مقدس ندارن و یا به سهمیه و امکاناتی که به خانواده ایثارگران داده میشه اعتراض دارن پیشنهاد کرد. هرچند کتاب می تونست خیلی بهتر و کامل تر باشه اما همین بریده بریده بودن بعضی از اتفاقات هم می تونه گواه خوبی باشه از حال آشفته همسر شهید. همسری که گویا خودشون هم بعد از چند سال از شهادت همسرشون به رحمت خدا می رن.
        

12

          "خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان شهید حسین لشکری"، عبارتی  که شاید اگر روی جلد کتاب نوشته نمی‌شد مخاطب گمان می‌کرد با یک داستان عاشقانه زاییده تخیل و قلم یک نویسنده کاردرست مواجه است. روایت زندگی پر فراز و نشیب زنی از روزهای پرشور نوجوانی تا سال‌های پایانی عمر. زنی که دو بار صفر تا صدِ دوست داشتن را تجربه می‌کند؛ آن هم بایک مرد.

 زبان ساده و صمیمی،ضرباهنگ تند جملات و اتفاقات، پرهیز از حاشیه پردازی و اطناب، پرهیز از اسطوره سازی و شعار پردازی اغراق شده و ۸س صداقتی که از بین گفته‌های راوی به مخاطب منتقل می‌شود، هر کدام بخشی از علت این مسئله هستند که چرا حتی اگر شما علاقه‌مند به دنبال کردن ژانر زندگی نامه و خاطرات شهدا و خانواده‌هایشان نیستید بازهم خواندن این کتاب توصیه می‌شود.

 روزهای بی آینه را می‌شود به سه بخش تقسیم کرد:
 زندگی منیژه و حسین تا قبل از اسارت حسین، زندگی منیژه در دوران اسارت حسین و زندگی دوباره منیژه و حسین بعد از آزادی حسین.

 یک سوم ابتدایی کتاب آنقدر شیرین است و آنقدر شیوا روایت شده که خواننده ناخودآگاه با لبخند کتاب را ورق می‌زند. همه چیز به شدت عاشقانه است و در عین حال به هیچ وجه احساس مصنوعی بودن یا اغراق در بیان به آدم دست نمی‌دهد.
 در بخش میانی کتاب با چالش‌های پیش‌روی زنی جوان با یک فرزند چند ماهه روبه‌روییم اما نه به شیوه‌های مرسوم. اینجا ما با درگیری‌های درونی و ذهنی این زن جوان کاملاً صادقانه و بدون تلاشی برای پنهان کردن ترس ها و رنج ها و حتی ضعف هایش مواجه می‌شویم؛ مواجهه ای که بدون تلاش برای گرفتن همدردی از مخاطب، کاملاً مخاطب را با خود همراه می‌کند و کاری می‌کند برای تک‌تک تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌هایش پابه‌پای او خوف و رجا داشته باشیم.
 و در انتها بخش پایانی و نفس‌گیر کتاب، بخشی که قهرمان ماجرا با کسی که یک عمر برای بازگشتش انتظار کشیده روبه‌رو می‌شود و ناگهان در می‌آورد این مرد برایش غریبه است و درست در حالی که منتظریم کتاب با فرود مشهودی به پایان برسد، شعله‌های محبت از زیر خاکستر فراق بیرون می‌زند و چنان در وجودش زبانه می‌کشد که بعد از بیست سال دوباره از زبان او می‌خوانیم که: "من چقدر این مرد را دوست دارم.."

 کتاب، کتاب منیژه است اما اگر از حسین نگوییم کم‌لطفی کرده‌ایم. مردی که یک‌بار با محبتی مثال‌زدنی وارد زندگی منیژه شد و او را از دختر نوجوانی سرکش تبدیل به خانم‌ِخانه‌ای تمام و کمال و عاشق کرد و یک بار دیگر وقتی بند بند وجود این زن سی و چند ساله درحال ازهم پاشیدن بود با معجزه محبتش او را به زندگی پیوند داد. مردی که انگار از ابتدا برای دوست داشتن آفریده شده بود.
        

12

          بریده ای از کتاب: صدایش خیلی عوض شده بود، لهجه داشت....لهجه ی عربی! هجده سال بود که دوست داشتم صدای او را بشنوم. شب ها و روزها از دلتنگی شنیدن صدایش گریه کرده بودم، اما حالا زبانم قفل شده بود. چند بار گفت:«الو...الو»
بالاخره گفتم:«الو....»
گفت:« سلام حاج خانم.»
- سلام حسین جان، حالت خوبه؟
- خداروشکر خوبم تو چطوری؟
- الحمدلله خیلی خوبم. بهتر از قبل هستم. گریه می‌کنی؟
- نه. پس چرا صدات این قدر گرفته و ضعیفه؟
- نه ... نه ..‌ نمی‌دونم چی بگم!
-برات نوشتم بالاخره یه روز همدیگه رو می‌بینیم و به هم می‌رسیم. خدا خواست و رسیدیم. دیروز رفتم و امروز اومدم.... قبول داری؟
با بغض گفتم:« آره، قبول دارم حسین... اما سخت بود.». با صدای لرزان گفت:« خب زیاد سخت نگیر. میانه ات با علی چطوره؟ پسر خوبی بوده؟
گوشی را دادم به علی و چادر را کشیدم روی صورتم و بی صدا گریستم.تمام بدنم می لرزید. فقط اشک ریختم. با خودم فکر کردم: خدایا، چقدر این چادر خوب است! کسی اشک هایم را نمی‌بیند، کسی حال مرا نمی‌بیند. دوست داشتم اجازه می‌دادند برای اولین بار با حسین در خلوت و تنهایی صحبت کنم. از این اینکه در آن جمع قرار گرفته بودم و در سکوتی محض همه ی چشم ها به من دوخته شده بود ناراحت بودم.
پ ن) خاطرات #منیژه_لشکری همسر آزاده خلبان شهید #حسین_لشکری. همسری که با عشق و امید هجده سال به انتظار نشست و نا امید نشد. زندگی ای سرشار از عشق و علاقه و احترام و دلتنگی، سرشار از غم، دوری، سختی و درد. دیداری شیرین و روز های سختی که درد و رنج هم را دیدند و ذره ذره آب شدند. بسیار کتاب خوبی بود و از مطالعه ی آن لذت بردم سرشار عشق و علاقه بود گاهی خندیدم و گاهی گریه کردم و از رنج منیژه و حسین قلبم آتش گرفت.
        

0

          "بعضی از میوه ها را نمی شناخت، مثل شلیل و کیوی. یک روز که کیوی خریدم،  گفت: «چرا سیب زمینی گذاشتی روی سبد میوه ها.» شماره تلفن ها را همچنان پنج رقمی حفظ بود. به او می گفتم که شماره تلفن ها هفت رقمی شده. حسین، مثل یک کودک، درباره هر چه می دید سؤال می کرد و من مدام می بایست توضیح می دادم. بعضی کارهایش  ..." 

کتاب روزهای بی آینه در مورد سید الاسراء، شهید حسین لشکری ست که چند روز قبل از شروع جنگ تحمیلی به اسارت بعثی ها درآمد و این اسارت ١٨ سال به طول انجامید. 
کتاب از زبان مرحومه منیژه لشکری روایت می‌شود. 
صراحت و صداقت خانم لشکری دربیان خاطراتشان از نقاط قوت کتاب به شمار می‌آید. 
اوایل کتاب و با ماجرای انشاء مرحومه لشکری خندیدم، اواسط کتاب و با اسارت شهید لشکری نگران شدم و بعد از آزادی و خواندن پیامدهای اسارت دیدگانم تر شد. 
شاید کتاب در پی پاسخ به این پرسش است که اسیر واقعی شهید لشکری ست که اولین رزمنده ی اسیر شده و آخرین اسیر آزاد شده بود یا همسرش که ١٨ سال علی رغم اصرار اطرافیان مبنی بر فراموش کردن همسر و ازدواج مجدد، سرسختانه به پای کسی که نمی‌دانست زنده است یا نه ایستاد؟
بر خلاف تصورم که گمان میکردم بعد از آزادی شهید لشکری از بند اسارت و بازگشت به ایران، روزگار روی خوشش را به این شهید و همسرش نشان خواهد داد، هر چه به انتهای کتاب نزدیک شدم کامم تلخ تر گشت. 

'' آن شب، ساعت دو یا سه، سراسیمه و عرق کرده از خواب پرید. بدنش می لرزید و صورتش قرمز شده بود. نشست لب تخت. کنارش نشستم و گفتم: «چی شده حسین؟ چرا این حال هستی؟»گفت: «خواب بدی دیدم!»گفتم: «باز اسارت.»گفت: «آره. این دفعه سربازهای عراقی اومده بودن اینجا دنبالم، در خونه... هر چی می گفتم: ‘من خیلی وقته آزاد شدم ...
میگفتن نه اشتباه میکنی تو باید با ما برگردی به سلول شماره ۶۵"
در برابر عظمت شهید لشکری و همسرشان سر تعظیم فرود می‌آورم. 
        

4

          روزهای بی آیینه از متفاوت ترین کتابایی بود که در ژانر دفاع مقدس خوندم. اولا شخصیت خود خانوم لشکری  با خیلی از خانومایی که روایتگر دوران دفاع مقدس بودن متفاوت بود. سبک زندگی حسین آقا و منیژه خانوم سبک زندگی رایج ارتشی های اون زمان بوده. زندگی لاکچری و متفاوت با زندگی مردم کوچه و بازار. 
دوما شرایطشون شرایط خیلی سختی بود. یک عمر  دوری از معشوق و تنهایی و توی برزخ بودن و دست تنها بزرگ کردن یک پسر که از سن خیلی کم باباش رو ندیده و از اونطرف سال ها اسارت و انفرادی و دلتنگی و ندیدن زن و بچه ای که عاشقشونی. 
خانوم لشکری سختی های زندگی شونو چه حین اسارت همسر چه بعد از اون خیلی صبورانه شرح دادن. مخصوصا زندگی بعد از اسارت و با وجود اون همه سال از دست رفته واقعا برای هردو خیلی سخت بوده. عشق منیژه  خانوم و حسین آقا عشق خیلی قوی ای بوده که توی اولین دیدار هم منیژه خانوم حس می کنه خدایا! من چقدر این مرد دوست دارم. تلخی زندگی شون شیرین نشده اما حداقل توی این تلخی هم رو داشتن. دلم برای علی آقا خیلی سوخت، چه ناگفته هایی داره این پسر!
 این همه تلخی برای چی؟؟ برای اینکه صدام می خواسته با وادار کردن  حسین آقا به اعتراف دروغ ایران رو آغاز گر جنگ معرفی کنه. حسین آقا و خانواده ش مثل خیلی از قهرمان های تاریخ برای وطن دوستی و عزت ایرانی شون بهای زیادی دادن.
فقط می تونم دعا کنم اون روزی که اجر صابران رو میدن این زن و شوهر دوباره کنار هم باشن و کامشون شیرین بشه
        

7

          خاطرات منیژه لشکری، همسر خلبان آزاده، حسین لشگری که گویا طولانی‌ترین دوران اسارت رو داشتن (قبل از شروع رسمی جنگ اسیر شدن و تا ۱۰ سال بعد از پذیرش قطعنامه آزادشون نکردن...).  

اولای کتاب خیلی حوصله‌سربر بود. یه سری کار عادی روزمره که با جزئیات گفته میشد. اگر صوتی نبود نمی‌دونم چطوری ادامه می‌دادم. البته هی دوست داشتم بره به زمان اسارت تا داستان اصلی رو بشنوم. این حالت برام عجیب بود چون اصولا تو خاطرات جنگ من بخشای اول مربوط به کودکی و نوجوونی و جوونی رو بسیار بسیار بیشتر دوست دارم!

برام جالب بود که همینطور بی‌حجاب خانمشو پسندیده بود و بعد گفت بعد از ازدواج لطفا روسری سر کن و اونم گفت باشه :)

به دوران مفقودالاثری و اسارت که رسید داستان درگیرکننده‌تر شد و البته بسسسسیار ناراحت‌کننده. اصلا تصور همچین زندگیی خیلی سخته برام. 

بعد که بعد ۱۸ سال برگشتن هم باز سختیا تموم نشد، بی‌خوابی و کابوس، ۷۰ درصد جانبازی، دندون‌های شکسته و ... واقعا سالها توی انفرادی بودن زیر دست بعثیا چه کار می‌کنه با آدم؟ اینکه اولاش این دو تا (خانم و آقای لشگری) خیلی نمی‌تونستن خوب با هم ارتباط بگیرن هم خیلی ناراحت‌کننده بود. 


سیدالاسرای ایران (لقبی که رهبری به ایشون داده) سال ۱۳۸۸ به شهادت رسید و ۱۰ سال بعد هم خانم منیژه لشگری همسرشون فوت کردن...

https://taaghche.com/audiobook/42565
        

2