یادداشت
1401/3/20
به نام خدا ۱ «تو حسین منی؟» ۲ منیژه لشگری وقتی تنها ۱۸ سال داشت و یک نوزاد شیرخواره، همسرش حسینآقا، خلبان جنگنده نیروی هوایی ایران، درست ابتدای جنگ ایران و عراق، اسیر شد. ۳ ۱۸ سال بعد، میانههای تابستان ۱۳۷۷، وقتی آن نوزاد جوانک رشیدی شده بود و دانشجوی سال اول دندانپزشکی، منیژه خانوم هم زنی جاافتاده، حسینش، بازگشت؛ به عنوان آخرین اسیر جنگ. جنگی که فقط ۸ سال طول کشیده بود اما برای منیژه و حسین، ۱۸ سال. ۴ حسین که برگشت، مردٌ شکستهصورت و ساکت و زخمخوردهای بود. شد شیخالاسرای جنگ. ۱۸ سال اسارتی که بیشترش در انفرادی بود و گاه همسخنش فقط مارمولکها. با این همه حسین و منیژه زندگی را باز شروع کردند این بار در کنار تنها فرزندشان، نوهشان تا تابستان داغ سیاسی ۱۳۸۸. ۵ ۱۱ سال بعد از آن بازگشت باشکوه، در نیمههای شب، حسین لشگری، درگذشت؛ مقابل چشمان منیژه. در سکوت آن سال پرتنش دفن شد و منیژه باز تنها شد. ۶ منیژه خانوم با انبوهی اندوه و حسرت زیست، گلستان جعفریان قصه زندگی پر از خالی و هجرانش را کتاب کرد تا... ۷ زمستان پرهیاهوی سال ۱۳۹۸..وقتی همه حواسشان جاهای دیگر بود، منیژهخانوم هم، درست دوسههفته مانده به آغاز کرونا در ایران، در سکوت و آرامش، همانقدر ناگهانی درگذشت. دنیا به این زن و شوهر خیلی بدهکار ماند. ۸ کتاب روزهای بیآینه روایت همان روزهاست. بیاختیار برخی سطرهایش، روضه مصور است. مانند دیالوگ اول این یادداشت؛ وقتی منیژه برای اولینبار همسرش را بعد سالها اسارت میبیند. شکسته و خسته ۹ همه باید این کتاب را بخوانند؛ هرکس به فارسی میتواند بخواند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.