شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی

8

        خانه‌ی ادریسیها، یادگارِ زنی که غلام خانه‌ها‌ی روشن بود.

تصویرهایی از زندگی که احتمالا خانه‌ی ادریسیها را در خیالِ غزاله آفریده است:

خانه‌ی کودکی‌های غزاله که شبیه خانه‌ی ادریسیها خانه‌ایی بزرگ بوده پس از انقلاب تصرف می‌شود.

غزاله تعریف می‌کند در کودکی چون تنها فرزند خانواده بودم و بسیار تنها، برای تسلا در ذهنم شخصیت‌هایی خلق می‌کردم و با خیال آن‌ها فضا و جهان تازه‌ایی می‌ساختم‌.

خانه‌ی شخصی او به نقل از دخترش سلمی در مستند محاکات، شبیه کاروانسریی پر از آدم بوده یک گوشه بیژن نامِ خیاطی، خیاطی ‌می‌کرده، یک نفر آشپزِ خانه بوده و یک دوست نقاشی گوشه‌ی پذیرایی بوم نقاشی گذاشته و نقاشی می‌کرده و منشی‌هایی که داستان‌ها را می‌نوشتند و مهمان‌ها و آدم‌های بسیار دیگری همیشه در رفت و آمد، با این همه غزاله تنها بود‌.

این سه تصویر از زندگی او در فضای خانه‌ ادریسیها تکرار می‌شود؛ با چاشنی سیاست و عشق و اسطوره.

زبان کتاب بسیار شاعرانه است با توصیفاتی پر از جزئیات، از جنس پارچه‌ها، بوها، گل‌ها و شهرها؛
گنجینه‌ لغات این زن برای من غبطه‌برانگیز بود.
به قول خودش: در این سر زیبا چه غوغایی‌ست!

زمستان در جست و جوی زن اثیری در بوف کور و پیکرفرهاد بودم و اردیبهشت زن اثیری و سایه‌ش را دوباره در خانه‌ی ادریسیها یافتم.

می‌دانستم در اردیبهشت هفتاد و پنج، غزاله از این دنیا می‌رود، این اردیبهشت به جست‌وجوی او رفتم، در مستند‌ها، پادکست‌ها،کتاب‌ها، نامه‌ها، مقاله‌ها تماشایش کردم.

و از احساس قرابت روحی با او، دست‌های این روح شکننده و پرعاطفه، این حریر بی‌تحمل و این غلام خانه‌های روشن را در دست فشردم.

خانه‌ی‌ ادریسیها برای من شبیه پیدا کردن قریه‌ایی سبز در بیابان بود.
خانه‌ایی که در عصرهای گرم و دلگیر این بهار به خواندنش پناه می‌بردم.

بهار۰۴

پی‌نوشت: هرچند خواندنش را به هرکسی توصیه نمی‌‌کنم چرا که گاها دیده‌ام خواننده‌ی بی‌حوصله‌ای چنین رمان‌هایی را حوصله‌سربر خطاب می‌کند به خاطر غنی بودن زبان کتاب نه روان بودن، آهسته یودن در روایت و غلبه‌ی پوسته‌ی عمیق زیرین بر داستانی صرفا مفرح و سرگرم‌کننده!
ترجیح می‌‌دهم این قریه‌ی سبزِ خلوت از پا گذاشتن انسان‌ها بر روی آن، مصون بماند.

      

14

        من آثار آلبر کامو رو نخوندم ولی چیزی حس میکنم و از اطرافیانم شنیدم آثاری عمیق با نویسنده‌ای پیچیده و ماهر‌اند 
اما توی این کتاب..شاید آلبر کامو عاشق تفاوت زیادی با آلبر کامو داشته باشه
توی این کتاب توی نامه‌ها همه چیز خیلی ساده‌ست هیچ پیچیدگی وجود نداره ما با خوندن هر نامه بیشتر عطشِ خواستنِ عشق رو در آلبر کامو می‌بینیم 
برای من جالب بود مردی با این آثار و طرز تفکر این چنین برای دیدن زن مورد علاقه‌ش ذوق داشته باشه و بی طاقت باشه 
و خب باید بگم مترجم به هدفش رسید این کتاب واقعا یادآوری میکنه که عشق وجود داره عشق واقعی 
به قول مترجم نامه‌ها توی اون دوران معلوم نبوده به مقصد می‌رسیده یا نه و ارتباطات به اندازه زمان حال وسیع و ساده نبوده 
ولی با همه‌ی اوصاف یک عشق دوازده سال لا به لای کاغذ و کلمات زنده مونده و ادامه پیدا کرده✨️
به نسل های پیش غبطه میخورم که عشقی رو تجربه میکردن از جنس حقیقت چیزی که برای این نسل موضوعی تعریف نشده‌ست..

      

18

محدثه سهامی

محدثه سهامی

9 ساعت پیش

        "ما ایوب نبودیم "

روایت هایی از کسانی که در طول زندگیشون به نحوی مراقب کسی یا چیزی بودن.
با خوندنش دیدگاهتون به این کلمه حتما تغییر می‌کنه...

زمستون بود که کتاب رو دستم گرفتم تا بخونم ، 
از همون روایت اول دل بستم بهش. اونقدر برام عمیق و جذاب بود که دوست نداشتم تموم شه.
به خودم می‌اومدم و می‌دیدم که دارم به پهنای صورت اشک می‌ریزم !
انگار که همه احساساتم رو از اعماق وجودم می‌کشید بیرون و خب دلم نیومد تمومش کن و روایت آخر موند تا امروز که خوندمش !
ولی کاش همون موقع تموم می‌کردم ،
اون موقع بیشتر تو حال و هوای کتاب بودم و قطعا بهتر می‌تونستم بنویسم راجع بهش.

به نظر من این کتاب ، شورشیه علیه مقدس سازی و اینکه تو رو خدا از آدم‌ها بت نسازید .
کسی که به جبر روزگار ، داره از بیماری مراقبت می‌کنه ، در وهله اول انسانه ! فرشته نیست ! 
با همه احساسات و محدودیت‌های انسانی و خب ممکنه خسته بشه ، کم بیاره و این کاملا طبیعیه و  اتفاقا همینه که باعث می‌شه کارش ارزشمند بشه . 

با خوندن بعضی روایت‌ها ش آدم به خودش می‌گه :
چجور تونستی ؟ چجور دووم آوردی ؟
اما خب مگه برای خود ما پیش نیومده تا حالا ؟ از پس مشکلاتی براومدیم و از روزهایی عبور کردیم که حتی نمی‌تونستیم تصورش کنیم چون ؛
آدم ها از چیزی که فکر می‌کنن ، بسیار قوی‌ترن...!
      

14

ستایش

ستایش

10 ساعت پیش

        داشتم این نمایشنامه رو می‌خوندم، حس یه چیزی سنگین رو سینه‌م بود. مثل این بود که یه نفر داره آروم آروم روحت رو خفه می‌کنه. از یه طرف، دلم برای یان می‌سوخت که با کلی امید برگشته بود و آخرش اینجوری شد. از طرف دیگه، از مارتا و مادرش هم بدم میومد، هم یه جورایی درکشون می‌کردم. انگار یه چیزی تو وجودشون شکسته بود که دیگه نمی‌تونستن درست فکر کنن.

یه حس عجیبی داشتم، ترکیبی از غم، خشم، ترس و یه جور سردرگمی. انگار کامو با این داستانش یه سیلی محکم بهم زد و گفت: "هی، حواست هست تو این دنیا چه خبره؟ آدما چقدر می‌تونن تنها و بدبخت باشن؟"

تهش که کتاب رو بستم، حس سبکی نداشتم. بیشتر حس می‌کردم یه بار سنگین رو دوشمه. ولی یه جورایی هم خوشحال بودم که این تجربه رو داشتم. باعث شد به خیلی چیزا فکر کنم، به اینکه چقدر راحت می‌تونیم همدیگه رو نفهمیم و چه فاجعه‌هایی ممکنه از همین سوءتفاهم‌ها به وجود بیاد.

خلاصه، "سوءتفاهم" یه کتابیه که حال آدمو می‌گیره، ولی ارزش خوندن داره. چون باعث می‌شه یه کم بیشتر به خودمون و دنیای اطرافمون فکر کنیم
      

16

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.