معرفی کتاب ما ایوب نبودیم اثر فاطمه ستوده

ما ایوب نبودیم

ما ایوب نبودیم

4.0
80 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

33

خوانده‌ام

90

خواهم خواند

159

شابک
9786226194792
تعداد صفحات
200
تاریخ انتشار
1403/9/12

توضیحات

        ما ایوب نبودیم شرح تجربۀ مراقبت و مواظبت از کسی و چیزی از زبان سیزده مراقب در همین روزهاست؛ روایت احوال و افکار و روزگار آدم‌هایی که سرنوشتْ آن‌‌ها را در موقعیت انتخابِ خود یا دیگری گذاشته؛ آدم‌هایی که بخشی از روزها و شب‌‌هایشان را به دیگری بخشیده‌اند. مراقبتْ ایستادن روی مرز دو جهان متفاوت است. جهان مردمان رنج‌دیده و جهان عافیت‌نشینانِ فراموشکار و مغرور. مراقب میانجی و مترجم دردهاست. رنج و زندگی را به‌ یکدیگر ترجمه می‌کند و خودش هم در این میانه بالغ و بالنده می‌شود. خواندن تأملات و خاطرات کتاب ما ایوب نبودیم کشف فراز و فرودی است که انسان، درون و بیرون مواجهه با درد، طی می‌کند. قصۀ سفر قهرمانی معمولی است که ناگهان در موقعیتی غیرمعمولی باید به زندگی‌اش ادامه دهد و تسلی‌ها و دلخوشی‌هایی برای ادامۀ راه بیابد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ما ایوب نبودیم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به ما ایوب نبودیم

نمایش همه
سودآد

سودآد

1404/2/8

آن هنگام که نفس هوا می شودما ایوب نبودیماز قیطریه تا اورنج کانتی

برای کادر درمان|تقدیم به تن های تنهای بیماران

8 کتاب

هشدار🚫 اگر دل نازکی دارید، آزارش ندهید. خواندن این کتاب‌ها قلبتان را مچاله می‌کند. رستگاریی در این صفحات، برای دل‌های نازک نیست؛ باور کنید.🚫 . . . بخوانید تا بفهمید: آدم‌ها مریض به دنیا نمی‌آیند. مریضی تنها تن آدم را آب می‌کند، اما روحشان، شخصیتشان، همان است؛ حتی محترم‌تر از پیش. بخوانید تا یاد بگیرید که در عیادت‌ها، نگاه‌ها گویاتر از زبان‌ها حرف می‌زنند. آن آدمی که بر تخت افتاده، همه چیز را می‌فهمد؛ حتی بهتر از ما. همه‌ی لبخندهای تصنعی، همه‌ی «ان‌شاءالله خوب می‌شوی»‌های الکی، همه‌ی آن حرف‌هایی که «شفا دست خداست» و ذره‌ای ایمان در آن‌ها نیست، همه را می‌فهمد. کادر درمان بخوانند؛ آن‌هایی که مرگ برایشان بیش از زندگی تکرار شده است. بودن، بودن، بودن... و ناگهان نبودن؛ شده است برایشان عادت. شاید یادشان رفته باشد که آدم‌ها فقط جسم روی تخت نیستند. چیزی ورای این تن رنجور در آدم‌ها هست؛ چیزی که اگر نشد کالبد زمینی را نجات داد، می‌شود آن ماورای تن را خوشحال کرد،به دادش رسید. حتی می‌شود به جای نجات مریض، به داد همراهانش رسید؛ همراهانی که کسی از دردهایشان نمی‌پرسد. شاید تنها سعدی فهمیده بود که همراه بیمار بودن چه دردی دارد: "شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست / چون روز آمد، بمرد و بیمار بزیست." ✓فهرست در حال بروزرسانی است...

123

پست‌های مرتبط به ما ایوب نبودیم

یادداشت‌ها

          "با اینیکی دیگه گریه نمی کنم". 
هر جستار این کتاب مرا به جاهای بدی از زندگی‌ام و خودم می‌برد. روزهای بیماری مامان، روزهای سخت چندسال اخیر خواهرم، روزهای سخت و دلهره آور علیرضا که خودش با قیافه مغرورش نیشخند می‌زد که "چیزی نیست بابا تو ام دراما می‌کنی".
من با هر روایت یکبار تکه پاره‌هایم را از روی زمین جمع کردم و رفتم سراغ روایت بعدی.
استادمان می‌گفت جستار روایی باید بی‌طرف باشد. جستاری که بخواهد پند و اندرز بدهد خوب نیست. آدم‌های این کتاب هم سعی کرده‌اند خودشان باشند. برای همین هر کلمه درست آن‌جایی اصابت می‌کند که باید.
جواب این سئوال که "خب، حالا باید به چه نتیجه‌ای برسیم درباره مراقب‌ها بعد از شنیدن روایت‌شون؟" یکی از مهمترین جواب‌هاست که برای آن لازم است ساعت‌ها حرف بزنیم.
اما قبلش یک وانت از این کتاب بخرید و کف دست هر کسی که دیدید بگذارید. هم برای اینکه رنج خودش را به‌عنوان مراقب به رسمیت بشناسد، هم برای اینکه بداند، رنج انسان‌ها متفاوت است و محترم.
        

33

سمی

سمی

1404/4/8

          از کتاب:
مراقب مترجم دردهاست. رنج و زندگی را به هم ترجمه می‌کند و خودش نیز در این میانه می‌بالد و بالغ می‌شود. مراقب هم مواظب است که رنج و زندگی همدیگر را درست بفهمند و هم حواسش هست که خبرهای تلخ به فضای مراقبت راه پیدا نکنند.
.
خب خیلی دوستش داشتم، همیشه جستارها برام جالب و‌ در اولویت هستند... این کتاب هم در مورد مراقبت هست و فصل‌هایی دارد از تجربه‌های آدم‌های متفاوتی که از دیگران مراقبت می‌کنند... البته نه فقط از انسان‌ها بلکه از طبیعت، وطن، حیوانات و ....

 راوی گاهی مجروح جنگی هست، پسری که ۱۴ ۱۵ ساله بوده و شناسنامه‌اش را دستکاری کرده تا بتواند به جبهه برود و اینجور روایت می‌کند که:
" همه ازم می‌پرسیدن موقعی که دیگران خوابند چه می‌کنی چشم‌هایت را هم نمی‌بندی خستگی تنت را چطور در می‌کنی؟ چطور از سلامتیت مراقبت می‌کنی؟ مگر می‌شود نخوابی؟جوابم ناامیدشان می‌کند...."
کسی که عادت به مراقبت کردن دارد، خواب از چشم‌هایش ربوده شده و می‌داند که زندگی یعنی درد... 
راوی گاهی پدریست که فرزند مبتلا به اوتیسم دارد و معتقده که گاهی پذیرش به معنی تسکینه چون زندگی همینه و نمیشه کاریش کرد...
راوی علیرضا شهرداری هست و داستانش با پیروز و حیوانات دیگه که به شدت تاثیرگذار بود...

گرچه مراقبت از آدم‌ها خیلی لذت بخش می‌تونه باشه و اینکه حس کافی بودن و ارزشمندی رو به انسان میده ولی خستگی، ناامیدی و کوفتگی از لحن تک تک راوی‌ها کاملاً پیدا بود، نگاه‌های بی‌امانی که خود دوباره به دنبال یک مراقبت کننده‌ی دیگر هستند و برای مادری گنبد حسینیه‌ی ارشاد می‌شود یک مراقبت کننده، برایش هویت پیدا می‌کند و سرزنشش نمی‌کند...و این واقعا دردناک بود...
        

0

          خودم تعجب کردم از مدتی که این کتاب دستم بود و کشش خوندن یه جستار دیگه ازش نداشتم. نه اینکه بد باشه، نه حتی اینکه بگم خوب باشه، نمی‌شه حسی که با خوندن جستارها بهم دست می‌داد رو با خوب و بد توصیف کنم. یک واقعه‌ی انسانی توی قلبم اتفاق می‌افتاد. 
از ۲۱ مارچ یعنی یک فروردین که اولین جستار رو خوندم تا امشب که  ۱۸ خرداده و رضایت دادم آخرین جستار رو بخونم، لحظه‌ای از مفهوم مراقبت دور نبودم. این کتاب رو دقیقا زمانی برای خوندن انتخاب کردم که توی زندگی شخصی‌م باید مراقب کسی می‌بودم. و این کتاب، حداقل نوازشی برای روح رنجور من بود تا بفهمم اولین مراقب جهان نبودم و آخری هم نخواهم بود. پس تنها نیستم‌.
من واقعا دلم می‌خواد این کتاب رو بدم دستِ آدم‌ها و بگم بخونید. ببینید هر کدوم از آدم‌های این شهر درگیر قصه‌های خودشون اند. در حال حمل رنج تحمل‌ناپذیر هستی.‌
 توی این کتاب نمی‌تونستی بگی کدوم راوی رنجورتره؟ زندگیِ کدوم سخت‌تره؟ اگه با هم مواجه می‌شدند و ماجرایی بین‌شون پیش می‌اومد، باید به کدوم شخص حق داد که بابت شرایط زندگی‌ش یک سری کنش‌ها انجام بده؟ ولی توی زندگی روزمره وقتی که رفتارها روایت نیستند ما ساده قضاوت می‌کنیم و حق می‌دیم و المپیک بدبختی راه میندازیم.
بن‌مایه‌ی همه این تجربه‌ها یه چیز بود: مراقبت 
ولی قصه‌ی غربت و رنج‌ِ آدم‌ها توی این کره‌ی کثافتِ خاکی با هم فرق می‌کرد. وسط قصه از راوی می‌پرسیدی به چه امید دووم آوردی، مراقبت کردی و از دست دادی؟ تو که پیش بینی می‌کردی سوگ این موجود رو به چشم ببینی، پس چرا از شیره‌ی جونت، تغذیه‌ش کردی؟
و آخر قصه می‌دیدی پاسخ که هیچی، اساسا سوالی وجود نداره، چون این آدمک‌ها عاشق همین زندگی پر از زخم بودند.

جستارهای مورد علاقه‌م که چند بار خوندم:
کرمراقبتی که کارش مراقبت بود.
مراقبت‌نامه
و قصه‌ی پیروز
        

41

          خواندنش چند روز طول کشید. روزی یکی دو روایت می‌خواندم؛ هضمشان سنگین بود. مثل یک دست کله‌پاچه مشتی خوشمزه. با این تفاوت که بعد از آن نمی‌توانستی یک بند حرف بزنی و سکوت گلوگیرت می‌کرد. یادداشت دبیر کمی زیادی روی کلمه مراقبت توضیح داد طوری که احساس می‌کردم در حال خواندن مقاله‌ای علمی هستم. تشکرش از افراد، آخر متن جالب بود. از پشت‌صحنه جذاب کتاب هم گفت که خود کتابی مجزاست.
یادداشت ناشر هم خواندم ، خودمانی و خوب بود. از زبان معیار شفاهی فاصله داشت ولی من دوست داشتم.
روایت "سربازهایی با مدت خدمت نامحدود" شروع جذابی داشت. میخ‌کوبم کرد.
جمله‌ی "فرصت مراقبتی که از دست رفته بود به اندازه سوگ برایش سنگین بود!" را دوست داشتم.
زهره با زنجیر کلماتش مرا کشاند تا آخر. بدون اینکه بخواهد از اول همه چیز را تعریف کند من را کشاند توی خانه‌‌ی خواهرش، با علی و مادرش آشنا کرد. از خودش هم گفت. حتی من را برد توی زمین فوتبال. زهره خیلی خوب بلد بود من‌ را همراه متنش کند . 
روایت "من کانگورو نبودم" بیشتر
تعریف کرده بود و به نظرم ضعیف تر از روایت قبلی بود. تکرار داشت. بیشتر شنونده بودم تا بیننده.
روایت "پیروز" همان یوزپلنگ ایرانی، بد نبود. هرچند ضعیف‌تر از اولی به نظر می‌آمد و تکرار زیاد داشت. ضربه و تحولی نداشت؛  به نظرم معمولی آمد.
روایت "پس از مرگ سهراب می‌رسیدیم" که از یک جامع‌شناس بود. ایطال داشت اولش گنگ بود، شاید می‌خواست تعلیق ایجاد کند ولی اذیت کننده بود. 
روایت "کر مراقبتی.." بد نبود. دوستش داشتم عکس هم داشت. اولش زیاد خودزنی کرده بود و معلوم بود آخرش به جایی می‌رسد که این‌طور بی‌پروا خودزنی می‌کند. 
روایت " پشت قاب دایی افراسیاب" را خیلی دوست داشتم. باهاش هم خندیدم و هم گریه کردم. جمله‌ "صدای سوت ممتد همیشه توی کاسه سرش می‌ماند." را خط کشیدم و وقتی خواندم از
شرایط بعضی دعا‌ها این است که یک ممیز نابالغ باید آن را بنویسد، ریسه رفتم از خنده. واقعا کنف شدن نویسنده را دیدم.
آخر روایت "مامان دارمت" را دوست داشتم.
روایت "ارثیه مراقبت"، که از بلوط ها گفته بود بدنه خوبی داشت اما آخرش به نظرم لوس بود.
روایت "زندگی پای" هم ادبی بود نه معیار که خیلی نپسندیدم. 
روایت "مراقب شب" موضوع جالبی داشت که نمی‌توانست بخوابد ولی تکرار زیاد داشت.
روایت "مراقبت نامه" می‌توانست خلاصه و منسجم تر باشد. یک جاهایی خیلی خوب و پیش‌رونده و جذاب بود، یک جاهایی نه و آخرش هم دوست نداشتم. روایت آخر هم که از کودک اتیسمی گفته بود موضوع جالبی داشت و این جمله‌اش خیلی تاثیر گذار بود:
"توقع از دیگران رنجی ناخواسته را در من متبلور می‌کرد که تحملش بسیار سخت بود."
روایت "برای آخرین تصویر" بعصی تکه‌هایی جسورانه داشت ولی قوی نبود و گاهی ادبی می‌شد.
به نظرم چپاندن این همه روایت توی یک کتاب کمی زیادی بود، شاید اگر تعداد روایت‌ها کمتر می‌شد عمیق‌تر می‌توانستیم به رنج و صبر مراقب‌ها فکر کنیم.

        

19

مها

مها

1403/10/13

          این کتاب شامل ۱۳ جستار من باب مراقبت است. سعی شده عنصر تنوع در موضوع روایت‌ها حفظ شود؛ به عنوان مثال از موضوع مراقبت از کودک دارای اوتیسم و مادر مبتلا به سرطان گرفته تا مراقبت از درخت‌های بلوط جنگل 
‌های زاگرس.
از وجوه جالب کتاب برای من، سعی‌ آن در شکستن آن تقدس و جایگاهی که برای فرد مراقب قائلیم، بود. اینکه «مراقب» واقعا چه احساساتی را تجربه می‌کند، چه تغییراتی می‌کند و چه فکرهایی در سرش جریان دارد.

این کتاب را خیلی دوست داشتم و شاید در موقعیت درستی خواندمش. با روایت‌ها همدردی می‌کردم و قلبم فشرده می‌شد. مراقبت دست‌آوردهایی در پی دارد که غیرقابل انکاره و تو بعد از آن با من قبلی متفاوتی. 

از سوررئال‌ترین تصاویر زندگی‌ام، تصویر به خاک سپردن پدربزرگمه. اشک‌هایم خشک شده، گوشی دستمه و با facetime دارم به دایی‌ام که آن سر دنیاست مراسم خاکسپاری را نشان می‌دهم، همزمان از کسانی که می‌آیند و بهم تسلیت می‌گویند تشکر می‌کنم و در عین حال با اشاره به آن یکی دایی‌ام می‌گویم که به پسری که سعی در پر کردن قبر دارد بگوید که:«سنگ و کلوخ‌ها را پرت نکند، بی‌احترامیه.»
آن لحظه حس کردم این من نیستم، من باید نتوانم روی پاهایم بایستم و از مردم گریزان باشم. این قدرت از کجا می‌آید؟ چطور توانستم؟ هنوز نمی‌دانم، اما شاید مراقبت هم نقش به سزایی داشته..
        

56

42

          «آفرین...»
تقریبا هر کدام از روایت‌ها را که شروع کردم، بعد از چند سطر که موضوع روایت و نوع مراقبت را متوجه می‌شدم در دلم میگفتم «آفرین...» آفرین به این انتخاب‌ها، آفرین به چیدمان روایت‌ها، آفرین به این نگاه جامع به مفهوم مراقبت... 
درود بر خانم ستوده... مجموعه‌های قبلی یعنی «هفته‌ی چهل و چند» و «پروژه‌ی پدری» هم برایم خیلی عزیز هستند، اما این یکی واقعا چیز دیگری بود... شاید چون مراقبت موضوع اصلی زندگی من هم هست، بدون اینکه بیمار یا انسان ناتوانی در اطرافم داشته باشم، نه فرزندی، نه والدین ناتوانی، نه حتی یک گربه... بدون اینکه لزوما مسئول مراقبت از کسی باشم، مراقبت موضوع اصلی زندگی من است و این روزها شکست خورده ترینم...
آخرین صفحه را که خواندم، کتاب را بستم، چند ثانیه نگاهش کردم و بدون فکر بوسیدم و محکم بغلش کردم... انگار تنها کاری که از دستم بر‌می‌آید برای تشکر همین باشد...

به نظرم شما هم مثل من وقتی خواستید بخریدش، همان اول دوتا بخرید چون حتما حین خواندنش افراد زیادی را در اطرافتان به یاد می‌آورید که جای این کتاب عزیز در آغوششان خالیست...
        

92

          هر زمان که دلش میگرفت، از جهان و آدم های اطرافش گِله داشت، دلش تنگ بود، گریه داشت یا عاصی بود، به سمت او پناه میبرد. وقت هایی که «مامان» پیشش نبود، تا ذره ای بغض گلویش را میگرفت دستش به سمت تلفن میرفت و با شنیدن صدای مامان اشک میریخت. گریه میکرد و گریه میکرد. حرف زدن لازم نبود. مامان حتی از پشت تلفن هم مراقبت کردن را بلد بود. 
مراقب ها بلدند در بزنگاه ها سر برسند؛ مراقب ها همیشه چاره ای برای مشکلات دارند و آدم ها را ناامید نمیکنند، مراقب ها مراقبت کردن را از عمیق ترین نقطهٔ قلبشان پرورانده اند و در کارشان چیره شده اند، مراقب ها بدون آن که خودشان بدانند مراقبت میکنند و رنج میکشند. مراقب ها بلدند سختی ها را به نعمت تفسیر کنند و در اوج غم، لبخند بزنند... 
برای کسانی که مراقب هستند، رها کردن برخی چیزها در مسیر مراقبت با وجود سختی بسیاری که دارد آبِ خوردن شده است. مراقبت ها تصمیم گرفته اند هرگز یکجا بند نشوند و دائم در حال مراقبت از چیزی یا کسی باشند.
«ما ایوب نبودیم» دردناک است. سیزده نفر دست به قلم برده اند و از تجربهٔ مراقب بودن یا نبودن شان نوشته اند. از رنج، از غم، از  صبوری...! 
برعکس فردی که با دیدن کتاب در دست من میگفت «تو چرا اینو میخونی؟» من میگویم همه باید این کتاب را بخوانند و ارزش واقعی دوست داشتن را بدانند. محبت و مراقبت ریشه هایشان در هم تنیده است و این را یک مراقب میتواند بفهمد. ما جهان را تنها از دیدِ خودمان میبینیم؛ شاید از دید فردی که همیشه در کیسهٔ مامان کانگورویش جهان را اَمن میدیده است. اما اگر از کیسه بیرون بیاییم و خودمان بچه کانگورویی را در کیسهٔ مان جا بدهیم شاید تازه بفهمیم گردن کشیدن، سرک کشیدن، نظارت و مراقبت از چیزی چه معنایی دارد. 
شاید باید ایوب بشویم. شاید باید مراقبت کردن را یاد بگیریم و ماهم از قصه های پنهان و امیدها و یأس های قصهٔ مراقبت مان بنویسیم... 
        

49

          📚 از متن کتاب:
«مردم دوست دارند کسانی را پیدا کنند که بشود نقش‌های مقدس را به آن‌ها داد. دوست دارند کسی دیگر را بگذارند در تاقچه‌ی الگو و تمثال و بعد به قلعه‌های دورِ دست‌نیافتنی تبعیدش کنند. خیال‌شان راحت می‌شود که یکی دیگر رنج نقش‌های متعالی و مقدس را به عهده گفته و حالا خودشان می‌توانند بی‌واهمه این پایین بمانند و آدمی معمولی با ضعف‌ها و لغزش‌های معمولی باشند.»

کتاب مجموعه‌ای از ۱۳ جستار در رابطه با «مراقبت از دیگری» است؛ گاه این دیگری جانباز جنگ است، گاه حیوانی در معرض انقراض است یا یک گلدان، وجه مشترک همه‌ی این جستارها در فعل «مراقبت» است.
نوشتن از این کتاب به واقع، دشوار است. بعد از تمام کردن کتاب، حس دانش‌آموزی را داشتم که فردا امتحان علوم دارد و هر چه خوانده را در اثر اضطراب، فراموش کرده است!

📚 از متن کتاب:
«مراقبْ میانجیِ دو جهان است: جهان مردمان رنج‌دیده و جهان عافیت‌نشینانِ فراموشکار.»

بیش‌تر نوشتن درباره‌ی این کتاب، از من یکی ساخته نیست؛ از این‌رو این نوشته را با ارائه‌ی فهرستی از راویان (مراقبان) این مجموعه جستار، به ترتیبی که قصه‌ی مراقبت‌شان در کتاب آمده، به پایان می‌برم. شاید کمکی باشد برای کسی که در کمبود وقت، بخواهد جستاری را قبل از دیگری بخواند:

۱) زنی که از خواهر مبتلا به سرطان‌ش «مراقبت» می‌کند.
۲) مادری که از فرزند مبتلا به تشنج خود «مراقبت» می‌کند.
۳) دانشجویان تحصیلات تکمیلی رشته‌ی جامعه‌شناسی که پس از زلزله‌ی سال ۹۶ کرمانشاه، به آن‌جا می‌روند.
۴) یک «کَرمراقبت» که از هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌توانست مراقبت کند و دست تقدیر او را مشغول کاری می‌کند که باید همیشه مراقب کودکان باشد.
۵) همسر و فرزند یک جانباز جنگ (البته راوی، بچه‌ی خواهر جانباز است.)
۶) زنی که کودکی را به فرزندی پذیرفته است و «مراقب» اوست.
۷) فرزندی که علاوه بر والدینش، «مراقب» بلوط‌ها هم هست.
۸) مادری که «مراقب» فرزند مبتلا به اوتیسم خود است.
۹) مردی که «مراقب» شب است؛ ۴۲ سال  از آخرین باری که خوابیده است، می‌گذرد.
۱۰) «علیرضا شهرداری» که «مراقب» پیروزِ عزیزِ ما بود.
۱۱*) مادری که باردار نمی‌شد و از رویای مادر شدن‌اش «مراقبت» می‌کرد.
۱۲**) مرد ۳۰ ساله‌ای که پرستار و «مراقب» سالمندان است.
۱۳***) پدری که به تنهایی از فرزند مبتلا به اوتیسم خود، «مراقبت» می‌کند.

پی‌نوشت:
*- جستار ۱۱ بسیار لوس به نظرم آمد. شاید تنها جستاری که اگر در کتاب نبود، جای خالی‌اش حس نمی‌شد.
** و ***- جستارهای ۱۲ و ۱۳ بسیار آموزنده، عمیق و تأثیرگذار بودند.
        

2

          استاد وقتی داشت تراژدی رو تعریف می‌کرد، گفت: توی خوندن متن تراژدی آدم ها دو حالت رو تجربه میکنن. 
اول اینکه همش با خودشون میگن چقدر خوب که من جای شخصیت رنج کشیده داستان نیستم و توی حالت بعد با اون فرد همدردی و همدلی میکنن.
ایوب نبودیم دقیقا تجربه این دو حس بود. جایی که شاید خودخواهانه شکر می‌کردم که چقدر خوب که من جای اونا نیستم و گاهی هم همدردی با مراقب ها. 

کتاب از 13 روایت تشکیل شده که هر کدوم از منظری به موضوع مراقبت نگاه کردند. 
 و دو مقدمه عالی(من عاشق مقدمه های این نشرم ) 

از مراقبت کودک اوتیسم و معلول گرفته
تا مراقبت از سالمندان و مجروح جنگ و حتی حیوانات و طبیعت. 
البته به نظرم باز هم میشه به این موضوع از جوانب دیگه نگاه کرد. 

خیلی از روایت ها بیشتر شبیه خاطره هستند تا جستار یا روایت شخصی. 

اما بعضی هاشون مثل مراقبت نامه یا روایت آخر یک جستار به تمام معنا هستند. 
اینکه فرد مراقب  در مقابل مراقبت، چه چیزی از دست داده و چه چیزی به دست آورده؟ 
مراقبت با روح و جسم آدم چه کار میکنه؟ 
چطور میشه مراقب دیگری بود و مراقبت از خود رو هم فراموش نکرد؟ 
این ها سوالاتی هستند که شاید در طول خوندن کتاب به ذهن ما خطور کنه و جواب های مختلفی ازشون بگیریم. 
من یه شخصه عاشق روایت مراقبت نامه بودم و به نظرم نویسنده خیلی قصه برای گفتن داره و قلم فوق العاده ای هم داره. 

تو طول کتاب من هم به این واژه فکر کردم. 

ملموس ترینش مادربزرگم بود که دوساله زمین گیر شده و بچه ها ازش مراقبت می‌کنند. 

اما از جوانب دیگه؟ 
باید بهش فکر کنم. 
شاید یه روزی یه چیزی 
        

47