یادداشت کوثر گلیج
13 ساعت پیش
خودم تعجب کردم از مدتی که این کتاب دستم بود و کشش خوندن یه جستار دیگه ازش نداشتم. نه اینکه بد باشه، نه حتی اینکه بگم خوب باشه، نمیشه حسی که با خوندن جستارها بهم دست میداد رو با خوب و بد توصیف کنم. یک واقعهی انسانی توی قلبم اتفاق میافتاد. از ۲۱ مارچ یعنی یک فروردین که اولین جستار رو خوندم تا امشب که ۱۸ خرداده و رضایت دادم آخرین جستار رو بخونم، لحظهای از مفهوم مراقبت دور نبودم. این کتاب رو دقیقا زمانی برای خوندن انتخاب کردم که توی زندگی شخصیم باید مراقب کسی میبودم. و این کتاب، حداقل نوازشی برای روح رنجور من بود تا بفهمم اولین مراقب جهان نبودم و آخری هم نخواهم بود. پس تنها نیستم. من واقعا دلم میخواد این کتاب رو بدم دستِ آدمها و بگم بخونید. ببینید هر کدوم از آدمهای این شهر درگیر قصههای خودشون اند. در حال حمل رنج تحملناپذیر هستی. توی این کتاب نمیتونستی بگی کدوم راوی رنجورتره؟ زندگیِ کدوم سختتره؟ اگه با هم مواجه میشدند و ماجرایی بینشون پیش میاومد، باید به کدوم شخص حق داد که بابت شرایط زندگیش یک سری کنشها انجام بده؟ ولی توی زندگی روزمره وقتی که رفتارها روایت نیستند ما ساده قضاوت میکنیم و حق میدیم و المپیک بدبختی راه میندازیم. بنمایهی همه این تجربهها یه چیز بود: مراقبت ولی قصهی غربت و رنجِ آدمها توی این کرهی کثافتِ خاکی با هم فرق میکرد. وسط قصه از راوی میپرسیدی به چه امید دووم آوردی، مراقبت کردی و از دست دادی؟ تو که پیش بینی میکردی سوگ این موجود رو به چشم ببینی، پس چرا از شیرهی جونت، تغذیهش کردی؟ و آخر قصه میدیدی پاسخ که هیچی، اساسا سوالی وجود نداره، چون این آدمکها عاشق همین زندگی پر از زخم بودند. جستارهای مورد علاقهم که چند بار خوندم: کرمراقبتی که کارش مراقبت بود. مراقبتنامه و قصهی پیروز
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.