ملیکا🌱

تاریخ عضویت:

آبان 1403

ملیکا🌱

بلاگر
@Melika_sm

79 دنبال شده

110 دنبال کننده

                بسم‌الله‌النور.💫

در جست‌وجویِ "زندگی"، لابه‌لایِ صفحاتِ کتاب‌ها...
دانش‌جوی طراحی‌ودوخت.
              
alaa_shop1

یادداشت‌ها

نمایش همه
ملیکا🌱

ملیکا🌱

2 روز پیش

        بسم‌الله.

خوشم آمد! سفرنامه‌ی جلال است به سرزمین وحی، سالِ ۴۳! سفرنامه‌ای که همه‌چیز دارد، چیزهای به‌دردنخور و اطلاعات مزخرف و آمارهای الکی، چیزهای به‌دردبخور و حرف حساب، انتقاد به حکومت سعودی و ارائه راه‌حل برای حل مشکلات حج، تحلیل‌های مشابه غرب‌زدگی، شرح جزئیات دقیق از مکان‌ها و آدم‌ها و اقوام مختلف حاضر در حج، چشم‌چرانی‌های جلال!، احوالات عارفانه که اوجش همان جمله‌ی ماندگار "و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی" است، انتقاد از مذهبی‌ها و وعاظ و مداحان، سرک کشیدن به این‌ور و آن‌ور و پرس‌وجو و گفت‌وگو با مردم دیگر...

نثر جلال مثل همیشه است. جملات کوتاه و بعضا بدون فعل و اصطلاحا شلّاقی:) تند و تیز و بی‌اعصاب و رک. خود را سانسور نکرده و از بی‌نمازی خود گفته و از هیزی خود و دیدزدن زنان و دختران حتی در آن مکان معنوی. همان پایان‌بندیِ مخصوص خود در جملاتش را نیز دارد، که بعد از کلی حرف‌زدن می‌گوید: و از این قبیل مزخرفات، از این‌جور اداها، قرتی‌بازی‌ها:)، از این دروغ‌ها، از همان نوع اباطیل و الخ:)

گویند که در ابتدای امر این کتاب، عنوان "گذاری به بدویت-بدویت موتوریزه" را داشته اما بعد جلال آن‌را به عنوانِ کنونی "خسی در میقات" نام‌گذاری کرده و بخش‌هایی از متنِ اصلی را حذف کرده است، بخش‌هایی که گفته می‌شود بیشتر ضد دینی و مطالبی اصطلاحا بودار بوده‌اند... آقای محمدحسین دانایی که خواهرزاده جلال هستند، در کتابی با عنوان "راز حج جلال" به اصل و فرع و مطالب منتشرنشده خسی در میقات پرداخته‌اند و عکسی که گذاشته‌ام را انگار از همین کتاب برداشته‌اند، تصاویری‌ست که گویا جلال از مکان‌های مختلف نقاشی کرده است؛ تصویرِ بالا منظره مدینه است.

در این کتاب نه جلال معنویِ معنوی است نه مادیِ مادی. گاه از در و دیوار و وضعیت مستراح و فاضلاب و گند و کثافت آن‌جا غرغر می‌کند، گاهی هم احوالاتی به او دست می‌دهد و جملاتی را می‌گوید که لبخند بر لب خواهدنشاند. گاهی به خودپرستی و دنیازدگی و مصرف‌گرایی هم‌سفران انتقاد می‌کند و گاه خودش رفتارهایی ناشایست دارد.
خلاصه این‌که سفرِ آدمی مثل جلال به حج، با آن پیشینه و عضویت در حزب توده و افکار کمونیستی و خانواده‌ای مذهبی و درونی پر از سوال قاعدتا باید جالب می‌شد، که شد.
فاتحه‌ای نثار حاجی جلال بفرمایید:)
      

17

        بسم‌الله.

کتاب را در یک کلمه خلاصه می‌کنم: سوگ.

زخمِ داوود، روایتی داستانی و بسیار روان و با زبانی ساده از سالیان ابتدایی اشغال فلسطین تا حدود بیست سال پیش است. روایتی از مردمی که زندگی می‌کردند، عاشق می‌شدند، ازدواج می‌کردند و بچه‌ به‌دنیا می‌آوردند، درس می‌خواندند، صدای جیغ و خنده بچه‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌ها می‌پیچید و منتظر فصل برداشت زیتون بودند اما گرفتار قومی ظالم می‌شوند که به ناگاه، همه‌ی زندگی‌شان، همه یادگاری‌شان، همه اصالت‌شان و دست‌رنج اجدادشان را به تاراج می‌برد. قومی ظالم که تاریخ کم‌تر همانند آنان را به خود دیده است.

زخمِ داوود داستان افرادی از نسل‌های مختلفِ خانواده‌ی ابوالحجا است، جدّا یحیی، پسرش حسن و بعد فرزندان حسن، یوسف، امل و اسماعیل. خانواده‌ای که قربانی بی‌رحمی جنگ می‌شوند و بارها و بارها از هم می‌پاشند و عزیزان‌شان را از دست می‌دهند یا زنده می‌مانند و آرزوی مرگ می‌کنند.
روایت نویسنده از سوگ و ازدست‌دادن، اردوگاه‌های جِنین و صبرا و شتیلا و عشق‌های جاری زیر آوارهای روی‌ِهم‌رفته بسیار زیبا و البتّه دردناک است.

یک‌ستاره کم شد به‌دلیل سادگیِ بیش‌ازحد متن و تقریبا ادبی‌نبودن آن، که شاید بستگی به مترجم داشته باشد؛ و نکته‌‌ای که در دیگر نظرات هم بدان اشاره شده:
این کتاب، تحتِ‌تاثیر افکار و زندگی آمریکایی خانم سوزان ابوالهوا است. به‌آن‌شدتی که انتظار می‌رود، جنگ و اشغال و اسرائیل و مهم‌تر، آمریکا را محکوم نمی‌کند و بیشتر از زاویه احساسات به قضیه می‌نگرد.
به‌نظرم اگر کسی حقیقتاً دلش برای فلسطین بتپد، با این‌همه پشتیبانی آمریکا از اسرائیل هرگز نمی‌تواند گرین‌کارت آمریکا را گرفته و خدماتش را به این کشور ارائه دهد. همان‌طور که اگر کسی واقعاً ایرانی باشد و این کشور را دوست بدارد، نمی‌تواند قبله‌ی آمالش را کشوری قراردهد که خود و خانواده و عزیزانش سال‌ها زیر فشار تحریم‌های مستبدانه آن مملکت، روزگار گذرانیده‌اند.

تلخ این است که داستانِ کتاب حدود سال ۲۰۰۳ به پایان می‌رسد اما داستانِ فلسطین و اسرائیل هنوز به پایان نرسیده و این‌روزها که خبرهای بسیار تلخ از کم‌بود شدید موادغذایی و امکانات بهداشتی و کشتارهای افسارگسیخته سگِ هار به گوش می‌رسد، هنوز جهان (اعم از سازمان ملل و حقوقِ بی‌بشر! و رهبران عرب و حتی بعضی از گروه‌های محور مقاومت...) اقدام به‌واقع موثر و کارآمدی را نکرده است...
      

17

        بسم‌الله.

این کتاب، یادداشت‌های زنی به‌نام عالیه‌خانم شیرازی است که از کرمان، بی‌همسر، شروع به سفر می‌کند و به مکه و سپس عراق و زیارت ائمه رفته و به طهران می‌آید و در اندرون ناصرالدین‌شاه رفت‌وآمد داشته.

خلاصه بگویم: خوب نبود! این‌که صرفا یک زنی در دوره قاجار موفق به سفر رفتن آن‌هم با این‌همه سختی شده و از قضا خواندن‌نوشتن هم می‌دانسته و وقایع را ثبت و ضبط می‌کرده و از قضاتَر! با اعیان و شاه‌زادگان دربار نشست‌وبرخاست داشته و از شاه مشاهداتی دارد و حتی به خانه میرزای شیرازی هم وارد می‌شود، شاید عناوین دهان‌پُرکنی باشد اما خالی از محتوا بود.

عالیه‌خانم نمونه کامل یک زنِ معمولی و از نوع عوام است (حتی اگر به دربار راه داشته باشد) آن‌هم در دوره قاجار؛ پس خواندن و دانستن احوالیات یک زن معمولی و زندگی بی‌مصرفش و رفت‌وآمدهای از سرِ وقت‌پُرکردن، دردی از ما دوا نمی‌کند. بخش زیادی از کتاب به روزنوشت‌های مزخرف و فاقد محتوا می‌گذرد: امروز حمام بودم، رفتم خانه چی‌چی‌الدوله یا چی‌چی‌السلطنه:)، آن‌یکی غر زد چرا به خانه ما نمی‌آیی، امروز بی‌حال بودم و در خانه، فلانی تب کرد و چندبار قِی کرد، آن‌یکی عروس را نپسندیدم، جهاز آن‌یکی فلان تکه‌ها را داشت، آن‌یکی عروس را با چه وضع و احوالی روانه خانه شوهر کردیم و الی آخر...
یا بخشی دیگر در حال حواله‌ی ناله و نفرین و فحش به عرب‌ها یا قاطرچی‌ها یا بخت خودش یا گرما و سرمای هواست:)
حتی قسمت‌هایی که به مکه و مدینه و حرم‌های مقدس مشرف شده را تقریبا به‌سرعت می‌گذرد و در عوض به ذکر جزئیات مزخرف و غیرضروری می‌پردازد، کما این‌که همان سفر حجّش هم از روی ادای دِین و انجام واجب است و حال‌وهوای خاصی را به ما منتقل نمی‌کند چون خودش اساسا حال‌وهوای خاصی نداشته که منتقل کند:)

کتاب به ما اطلاعات خاصی درباره‌ی قاجار و ناصرالدین‌شاه هم نمی‌دهد، زن‌بارگی و عیاشی و حماقت و اهل بزم و مطرب‌بودن ناصرالدین‌شاه که بر کسی پوشیده نیست؛ این کتاب هم همان‌ها را می‌گوید، با تاکید بیشتر روی بزک‌کردن فلان عروس و وضعیت فلان زن شاه و فلان عروس چندتا کالسکه و سرباز و تفنگ‌چی همراهش بود و امروز در تدارک شیرینی‌پختن برای عروسی بودیم و فردا رفتیم بازار جهاز بخریم و پس‌فردا هم دنبال آن یکی عروس و... اعصاب ما را از پَرت‌بودن دربار از وضعیت رعیت و مردم بی‌چاره بیش از پیش خُرد می‌کند:) 

و همین، نخوانید. حیف وقت است، اما عالیه‌خانم را به فاتحه‌ای مهمان کنید.
      

16

        بسم‌الله.

کتاب تاریخِ تمدن برگرفته از درسی به‌همین عنوان، تدریس‌شده توسط استاد علی شریعتی در دانشگاه فردوسی مشهد است که دانشجویانش آن‌را ضبط و از نوار پیاده‌کرده‌اند. پس کتاب خیلی مناسب عموم نیست و کمی نیاز به علاقه و آگاهی در زمینه تاریخ و جامعه‌شناسی دارد.

شریعتی ابتدا به تعریف تمدن می‌پردازد: تمدن مجموعه ساخته‌ها و اندوخته‌های معنوی و مادی جامعه انسانی است. و سپس عوامل ایجاد تمدن را برمی‌شمارد: محیط جغرافیایی_ عوامل نژادی_ غریزه انسان که موجودی تمدن‌ساز است_ اراده و آفرینندگی انسان.
در دو جامعه تمدن به‌وجود نیامده: جایی‌که زمین خشک و غیرقابل زیست بوده_ جایی‌که طبیعت برکت فراوان داشته بنابراین نه کسی با کسی می‌جنگیده نه با طبیعت. پس جنگ با طبیعت نامساعد تمدن را به‌وجود می‌آورد.
سپس او تمییزی بین تمدن و فرهنگ قائل می‌شود و تعریفش از تمدن را تصحیح می‌کند: تمدن مجموعه اندوخته‌ها و ساخته‌های مادی و معنوی در  تاریخ انسان است؛ و فرهنگ مجموعه اندوخته‌ها و ساخته‌های مادی و معنوی در یک قوم یا نژاد خاص، پس نمی‌توانیم بگوییم تمدن اسلام یا مسیحیت یا غرب بلکه باید گفت تمدن قرن ۵ یا ۱۸، چون تمدن انتسابش به یک نژاد خاص نیست بلکه مربوط به بشریت است اما فرهنگ، خاص یک قوم است.
اما آیا محیط جغرافیایی در تمدن موثر است؟ مکتب اصالت طبیعت یا ناتورالیسم به ما چه می‌گوید؟ تائوئیسم و ناتورالیسم که زیربنایش تائوئیسم است وظیفه انسان را یک چیز معین می‌کند: انطباق اراده انسان بر اراده طبیعت و قرارگرفتن در مسیر طبیعت. پس صنعت و شهرنشینی و تمدن، فضولی آدمی است در برابر طبیعت!
شریعتی باز هم تعریفی که از تمدن داده را تصحیح می‌کند و می‌گوید: تمدن را از طرز فکر و بینش و درجه احساس مسئولیت و جهان‌بینی افراد می‌شود فهمید هرچند که سبک زندگی‌ مادی‌اش پایین باشد، از این جهت حتی مثلا سیاهان گینه از پرتقالی‌ها متمدن‌ترند. تمدن یک مسئله انتقالی نیست بلکه یک خودجوشی خودآگاهانه است که باید جامعه را به آن مرحله بالا برد. در نهایت باید "انسان را تغییر داد نه‌این‌که وسائل زندگی‌اش را مدرن کرد."

در فصل دوم شریعتی درباره تزهای مختلف در فلسفه تاریخ تمدن‌ها سخن به میان می‌آورد:
۱) تعریف عامل تام، اقوی و متعدد: عده‌ای از فلاسفه به عامل تام معتقدند و و تنها یک عامل را باعث تغییر تمدن یا ایجاد تمدن می‌دانند، عده ای به عامل اقوی معتقدند یعنی تنها به یک عامل معتقد نیستند بلکه عوامل مختلف را در ایجاد تمدن موثر می‌دانند اما یک عامل قوی‌تر است و عده‌ای به عوامل متعدد که در آن اقوی وجود ندارد معتقدند.
۲) مسئله قرارداد و غریزه: این‌ها همان عامل تام هستند، بعضی معتقدند که قوانین حاکم بر اجتماع "قرارداد" بین انسان‌هاست یا بعضی می‌گویند قرارداد نه، بلکه همه‌چیز روی غریزه شکل گرفت و این تصمیم علت همه‌چیز شد.
۳) مسئله تدافع و تهاجم: همه تمدن‌ها زاده شده‌اند، رشد کرده‌اند و در مرحله اوج خود در حال تهاجم‌اند، کم‌کم احساس ضعف می‌کنند و وارد حالت تکاملی می‌شوند.
۴) اصل مهاجرت: در قرآن کلمه هاجروا بعد از آمنوا و پیش از جاهدوا آمده، یعنی اول ایمان به ایدئولوژی، بعد تکلیف مهاجرت است و سپس مبارزه‌. پس به محض این‌که گروهی ایمان تازه‌ای پیدا می‌کند به‌سادگی می‌تواند نابود شود و ناچارا وظیفه‌اش مهاجرت است‌.
مهاجرت چند نوع است: مهاجرت متعهد (هجرت از محیط فاسد برای بازگشت پیروزمندانه به همان محیط فاسد)_ مهاجرت آزاد (شرایط بازگشت‌ پیروزمندانه نیست ولی برای حفظ ایمان باید مهاجرت کرد)_ مهاجرت علمی (در قرآن حتی به مورخ دستور به مهاجرت داده شده)_ مهاجرت اقتصادی (اروپاییان زمانی به رشد اقتصادی رسیدند که وارد آسیا و آمریکا و آفریقا شدند)_ مهاجرت روانی و انسانی (هجرت انسان در درونش از آن‌چه هست به آن‌چه باید باشد).
۵) نوسان دائمی در دو قطب متناقض تمدن‌ها و فرهنگ‌ها
۶) مسئله جغرافیا و نژاد: به‌طور کلی عامل جغرافیا و نژاد، عامل اساسی تمدن‌ساز نیست در عین حال‌ که موثر است، به‌میزانی که انسان ضعیف‌تر است عامل جغرافیا و نژاد بر او مسلط‌تر است و به‌میزانی که انسان قوی می‌شود از جبر جغرافیایی کاسته می‌شود.
۷) نژادپرستی: در گذشته سیاست‌مداران و قلدران از برتری نژادی خود بر دیگران سخن می‌گفتند اما امروزه طبیب و فیزیولوژیست تز برتری نژاد سفید بر همه نژادها را می‌دهد!
سپس شریعتی به منشاء‌های تمدن می‌پردازد که به دسته‌بندی‌های مختلف تقسیم شده اما چیزی که خودش بدان معتقد است سرچشمه‌گرفتن تمام تمدن‌ها از یک نقطه واحد و وحدت نژادی است.
۸) اصل مبارزه با طبیعت: افرادی که شرایط طبیعی دشواری برای زندگی داشته‌اند نیرومندتر و متمدن‌تر شده‌اند. البته همه‌جا صرفا شرایط نامساعد کافی نبوده تا انسان را به تفکر و تسلط وا دارد.
۹) گرسنگی و عشق (نظریه شیلر): عشق یعنی کشش روحی و گرسنگی یعنی کشش مادی و شیلر می‌گوید چرخ جهان را گرسنگی و عشق می‌چرخاند.
۱۰) وحدت تاریخ: طرفداران وحدت تاریخ می‌گویند که تاریخ یک سیر مشخص دارد و تنوع تاریخ معنی ندارد.

در بخش بعدی دکتر به مکاتب تاریخ و روش تحقیق آن می‌پردازد و متدی برای شناخت تاریخ ارائه می‌دهد: 
۱) تقسیم تاریخ به دوره‌های مشخص
۲) شناخت هر دوره و رسیدن به تعریف جامعی از هر کدام
۳) انتقال و تحول، یعنی مقایسه این دوره‌ها با یک‌دیگر و با دوره قبلی و بعدی خود، و مقایسه هر دورخ با دوره مشابهش در تاریخ جامعه دیگر
۴) رسم منحنی کلی شخصیت تاریخ 
۵) تحلیل منحنی‌های مختلف به‌خصوص دو منحنی نظام اجتماعی و نظام فرهنگی
۶) شناخت تاریخ کلی بشری از طریق استقراء منحنی شخصیت یعنی مسیر تحول تاریخی جوامع گوناگون و استنباط قوانین حیات
وقتی همین روش را برای تمام تمدن‌ها و جوامع به‌کار بریم و با درهم‌ریختن و بررسی کردن نتایج همه تمدن‌ها به حقیقت بزرگی به‌نام تاریخ خواهیم رسید.

فصل بعد به اهمیت شناخت اساطیر در تمدن‌ها می‌پردازد و اساطیر را روح تمدن می‌نامد، زیرا اساطیر تاریخی است که انسان دوست داشت این‌گونه اتفاق بیفتد ولی نشده است. اساطیر آینه تمام‌نمای بودن‌ها و نبودن‌های یک دوره اجتماعی‌ست.

بحث بعدی جامعه‌شناسی معرفتی است، این‌که شناختی که نسبت به‌ جهان داریم آیا رابطه‌ای با شکل جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم دارد؟
شریعتی اعتقاد به ثنویت یا دوگانگی را زاده ایجاد مالکیت در جامعه و دو طبقه شدن جامعه می‌داند، بدین صورت که ابتدا جامعه بشری دارای یک ما است و رابطه افراد قبیله نسبت به هم مثل یک خانواده است (وحدت)، اما کم‌کم دو طبقه به‌وجود می‌آید و من و دیگری که قبلا ما بودیم، در برابر هم قرار می‌گیریم.
بعد از ایجاد ثنویت، طبقه حاکم برای توجیه این امر احتیاج به عاملی دارد که خلاء بین این دو قطب را پر کند پس این سه بُعد تشکیل می‌شود: مالکیت اقتصادی_ حکومت_ مذهب یا ملاء، مترف و رهبان. این‌جاست که به تثلیث می‌رسیم.

در بخش آخر مفصلا به تاریخ تمدن چین و مذهب تائوئیسم که از لائوتزو نشأت گرفته می‌پردازد، کم‌کم به کنفوسیوس و مکتب او می‌رسد و توضیحاتی از ادبیات و نمایش و هنر و معماری و چینی‌سازی چینیان ارائه می‌دهد.
      

12

        بسم‌الله.

عاشقی به سبک ون‌گوگ، حکایت البرزِ لنگِ نقّاشِ پسرِ کلفَتِ یک افسرِ رضاشاه است، و البتّه عاشقِ نازلی، دخترِ همان افسرِ رضاشاه.
شاید در ابتدای امر، عشق یک پسر با طبقه‌ی اجتماعیِ پایین‌تر به دختری از قماش پول‌داران و صاحب‌نامان، موضوعی کلیشه‌ای به‌نظر برسد، امّا سِیرِ داستان و اتّفاقاتی که در ادامه رخ می‌دهد این کلیشه را نفی می‌کند.
در ابتدا البرز یک عاشق‌پیشه‌ی حقیرِ ذلیل است که حقّاً حالِ من یکی که از این‌گونه عشق‌وعاشقی‌های لوس و یک‌طرفه و ذلیلانه مخصوصاً از طرف مرد بیزارم را به‌هم می‌زد.😅 امّا نویسنده روند تکاملی خوبی را برای او درنظر گرفته که در نهایت به روزگار انقلابِ اجتماعی (انقلاب اسلامی ۵۷) و انقلابِ درونی خود او و بریدن از نازلی می‌رسد. هرچند که جا داشت غایتِ داستان بیش‌تر باز شود و بیش‌تر به احوالاتِ البرزِ آزادشده از پیله‌ی نازلی پرداخته شود امّا به ناگاه به فصل چهارم می‌رسیم که با اسامی جدید و سخت‌خوان و متنی پیچیده و داستانی جدید روبه‌رو می‌شویم.
در برخی نظرات نقطه قوّت را فصل چهار دانستند و برخی بالعکس، نقطه ضعف. از نظر بنده اگر داستان فصل چهار با داستانِ حال، موازی پیش می‌رفت و ناگهان آن‌را در فصل پایانی نمی‌خواندیم شاید بهتر بود، یا لااقل فصلِ آخر نبود و در اواسط کتاب بود.

عاشقی به سبکِ ون‌گوگ را به دوست‌داران داستان‌های عاشقانه، تاریخ‌دوستان و دوست‌داران ادبیات متعهد توصیه می‌کنم.
یک ستاره نیز به‌دلیل استفاده‌ی زیاد از کلمات رکیک و به‌دور از ادب کم شد، هرچند که بعید است روزگارِ اکثرِ افسرانِ تربیت‌شده‌ی رضاشاه بهتر از این بوده‌باشد؛ و هم به‌خاطر کمی سخت‌خوانی فصل چهار و ناملموس‌بودنش؛ و پایانِ نسبتاً باز و سرانجامِ معلوم‌نشده‌ی نازلی.
      

17

        بسم‌الله.

جهت‌گیری طبقاتی اسلام همان‌طور که از نامش پیداست درمورد اقتصاد و اقتصاد اسلامی و نفی شکاف طبقاتی‌ست. برای من که اطلاعاتم در حوزه اقتصاد منفی صفر است خیلی کتاب مناسبی نبود.😅 اما چون درحال مطالعه آثار شریعتی هستم این کتاب را نیز خواندم.
کتاب حاضر متشکل از سه دفتر است.

دفتر اول: سخن‌رانی در مجلسی خصوصی سال ۱۳۵۵. بحثی که در این دفتر مطرح شده به این اشاره دارد که چطور در بعضی آیات و روایات به اعراض و دوری از دنیا توصیه شده و در بعضی دیگر ستایش کار و تلاش و بهره‌گیری از دنیا. البته در میان مسلمانان بیشتر اعراض از دنیا مطرح بود و این از همان دلایل عقب‌ماندگی جوامع مسلمانان است چراکه مسلمان‌ها از دنیا اعراض می‌کردند و پُست‌ها و تصمیم‌گیری‌ها به‌دست غیرمسلمانان می‌افتاد و سرنوشت دنیا را می‌توانستند تغییر دهند. اما چگونه این دو نوع روایات باهم قابل جمع است؟ ما اول باید مشخص کنیم که از اقتصاد اسلام به‌عنوان فرد بحث می‌کنیم یا جامعه. برای جامعه تاکید اسلام برروی هرچه بیشتر به‌دست آوردن و برخوردارشدن است زیرا جامعه‌ای که از لحاظ اقتصادی عقب‌مانده باشد حتی اگر از لحاظ سیاسی مستقل شده باشد باز هم گیر اجانب خواهدبود و ناگزیر معطل آنان خواهدماند. اما تاکید اسلام برای فرد اجتناب از زراندوزی و پول‌پرستی و تاکید بر زهد است و و درواقع زهد که در زندگی فردی یک کار مترقی و خدایی است، در جامعه، فلسفه فقر و ذلت است و سرمایه‌داری و پیشرفت اقتصادی، پیشرفت مادی و هرچه قوی‌تر و هرچه‌قدر مادی‌تر شدن در جامعه -جامعه‌ای که زیربنایش آهن است- یک تکیه‌گاه بزرگ قرآنی و اسلامی دارد.
مسئله دیگری که طرح می‌کند این است که مگر می‌شود یک فرد اقتصاد اسلامی داشته باشد درحالی‌که جامعه اقتصادش غیراسلامی‌ست؟! مثل این‌که در هوایی که آلودگی دارد به فرد بگوییم آلودگی تنفس نکن! یا این‌که فضای خود را تمیز نگه‌داریم آن‌وقت مانند خیلی از عارفان می‌شویم که نهایتا خود را نجات دادند اما خلق در بدبختی خود ماندند. این بخش به اوضاع و احوال امروز ما بسیار شباهت دارد که وقتی نظام اقتصادی حاکم بر جامعه تا این‌حد فشل و بی‌سروسامان است دیگر سالم‌ماندن مال و رزق حلال چه سختی‌ای دارد و اصلا اگر با این وضع بانک‌داری شدنی باشد و...

دفتر دوم: حاصل دست‌نوشته‌های شریعتی است که تقریبا بی‌سروسامان است و از موضوعات مختلفی به‌صورت تقریبا پراکنده سخن گفته.
بخشی به درد و دل او می‌گذرد که "تماشای این روح خداوند (انسان) که اکنون موش شده است و سکه می‌اندوزد و می‌جود، خوک شده است و تنها شکم است و زیرشکم و دد و درنده شده است و کارش بر این و آن چنگ‌زدن و لگدپراندن و گازگرفتن و فریب دادن و پامال کردن و خود جلو افتادن و ربودن و گریختن و انباشتن، سخت رقت‌آور و طاقت‌فرساست..." سپس کم‌کم به فقه اسلامی می‌تازد که از نظر او در آن سرمایه‌داری و زمین‌داری و امثالهم نفی نشده چرا که "می‌خواهی بدانی که او چگونه فکر می‌کند؟ اول ببین که از کجا می‌خورد!" و حملات شدیدی علیه روحانیون و به‌خصوص علامه مجلسی انجام می‌دهد و روحانیون را وابسته به طبقه مال‌دارِ وجوهات‌بده و پرداخت‌کننده سهم می‌داند. من در این بخش تقریبا به یقین رسیدم که اگر شریعتی در این زمان بود من کتبش را مطالعه نمی‌کردم چرا که به خیلی از عقاید واضح و قطعی‌ام می‌تازد و احتمالا او را ضد ولایت فقیه و مضر و گمراه و... می‌پنداشتم.😅 حتی او به عناوین بسیار رایج این‌روزها مانند روابط مریدانه بین <<آقا>> و شاگردانش و در خدمت و در رکاب و در محضر او بودن یا حمل فهرستی از عناوین و القاب و اوصاف مانند آیت‌الله، آیت‌الله‌العظمی و حجت‌الاسلام و المسلمین می‌تازد. به‌هرحال این بخش چون دست‌نوشته‌ها بوده و سخن‌رانی نیست نیاز به تامل بیشتری دارد و مشخص نیست که آیا تماما موردتایید شریعتی بوده یانه و به‌نظر خیلی از مواردی که در خصوص روحانیون می‌گوید مثل دوری آنان از سبک زندگی مردم و اشرافیت و شاهانه‌زندگی‌کردن، بی‌انصافی‌ست اگر به همه‌شان نسبت دهیم چرا که در همین عصر نیز بزرگانی بودند که زندگی‌شان در سطح ساده‌ترین مردم بود و بسیار بی‌تکلف و هرکس که تقاضای دیدارشان را داشت به‌راحتی او را می‌یافت.

دفتر سوم: سخن‌رانی خصوصی در سال ۱۳۵۵. یک بحثی که در این دفتر گفته‌می‌شود البته به‌صورت مختصر اما قبلا هم شریعتی بدان اشاره کرده این است که در جامعه حال حاضر، مسلمانان تک‌بعدی شده‌اند و یک‌نفر صرفا سخنران شده، یکی نظامی، یکی کارگر، یکی اهل مسجد و... درحالی‌که در زمان پیامبر، اصحاب ایشان و حتی خود پیامبر و علی هم‌زمان هم مرد رزم بودند هم اهل عبادت هم کار می‌کردند هم خطابه‌های زیبایی داشتند و خلاصه همه‌فن‌حریف! اما به‌نظر او به این نکته دقت نمی‌کند که در زمان قدیم اولا این‌همه مشاغل و نیازهای مختلف پدید نیامده بود پس همه در چند شغل محدود مشغول بودند ثانیا مثلا برای کشاورزی علم خاصی نیاز نبود و با اندکی پرس‌وجو و تجربه می‌شد آن‌را آموخت اما امروزه حتی کشاورزی و دام‌داری و امثالهم آن‌قدر پیشرفت کرده که نیاز به آموختن فنون مختلف است چه برسد به عرصه نظامی که هم‌اکنون طیف وسیعی از مهارت‌ها را دربرمی‌گیرد یا حتی تحصیل علوم دینی و...
سپس او نهایتا بزرگ‌ترین راه نجات اسلام را عدم وابستگی دین به پول می‌داند و "تا وقتی‌که دین از پول تغذیه کند، مسلما خادم پول است، خادم مردم نیست و مردم را به‌صورت رعیت نگه‌می‌دارد"؛ و به بیان ساده‌زیستی و از خودِ مردم‌بودنِ پیامبر و خانواده‌اش می‌پردازد و طبیعتا نگاه او از گرایشات سوسیالیستی بی‌تاثیر نیست.
      

13

        بسم‌الله.

"خدایا، مرا به ابتذال  آرامش و خوش‌بختی مکشان، اضطراب‌های بزرگ، غم‌های ارجمند و حیرت‌های عظیم‌ را به روحم عطا کن. لذت‌ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز..."

نیایشِ شریعتی، متشکل از چهار دفتر است.
دفتر اول: ترجمه کتاب نیایش از الکسیس کارل (زیست‌شناس فرانسوی برنده جایزه نوبل) است. این کتاب بدین جهت توجه شریعتی را جلب کرده که سخنان یک روحانی و فرد دینی و مذهبی نیست بلکه کارل یک متخصص در علوم دقیقه است و حال این‌گونه درباره نیایش که امری مربوط به ماوراء است سخن می‌گوید. متن کارل تقریبا به پژوهشی علمی شباهت دارد اما در میان گفته‌های او نکات جالبی را می‌توان دریافت کرد: "کُمیت اندیشه و بیان، آن‌جا که پای نیایش فرا می‌رسد درمی‌ماند زیرا نیایش بلندترین قله تعبیر را در پرواز عشق از میان شبِ ظلمانی عقل پیدا می‌کند..." وی هم‌چنین در مورد چگونگی، زمان، مکان و اثرات نیایش سخنانی دارد.

دفتر دوم: سخن‌رانی مکتب سجاد، آگاهی، عشق، نیاز و جهاد در سال ۱۳۴۹. دکتر شریعتی را می‌توان فردی دانست که نگاهی حداکثری دارد. ما در دعا می‌توانیم تنها به خواستن آب و نان و درخواست‌های خرد قناعت کنیم و شاید هم به آن‌ها برسیم و زندگی‌ای ساده داشته باشیم و درنهایت هم به بهشتی بریم. اما این نگاه، حداقلی است. دکتر شریعتی دعا را مانند مسکّنی برای فرار از درد و رنج و سرپوش گذاشتن بر بی‌مسئولیتی‌ها و ضعف‌ها و پستی‌های ما نمی‌داند. دعا درواقع نشان‌دهنده حقیقت درون ماست زیرا ما در دعا و نیایش بیان‌گر دغدغه‌ها و خواسته‌ها و نیازهایمان هستیم و "انسان به‌میزان برخورداری‌هایی که در زندگی دارد انسان نیست، بلکه درست به‌اندازه نیازهایی که در خویش احساس می‌کند انسان است... یعنی هرکسی به‌میزانی انسان‌تر است که نیازهای کامل‌تر، متعالی‌تر و متکامل‌تر دارد...ارزشِ علی... در احساس کردنِ نیازهای بلندتر و متعالی‌تر اوست نسبت به دیگران." فلذا ما می‌توانیم از دعاهایی که می‌کنیم به درونمان راه یابیم که من واقعا دغدغه‌ام چیست؟ فکر و ذکر و همّ و غمّ مرا چه چیزی مشغول کرده؟
سپس شریعتی، عشقِ موجود در اولیا خدا که باعث غش و بی‌هوشی و بی‌خودی آنان می‌شد را ناشی از یک "جدایی" می‌داند، نه تنهایی. "تنهایی با جدایی چه فرق دارد؟ تنهایی یعنی بی‌کسی، جدایی یعنی بی‌اویی، بی‌او ماندن...یعنی انسان یک جزئی است جداافتاده، منفرد و اگر به‌خود واگذار بشود به‌عنوان یک جزء مرده و راکد، به اشیاء طبیعت می‌ماند، می‌ترسد، تلاش دارد که خودش را وصل کند به یک روح بزرگ، به کانون حیات بزرگ کائنات" این تعبیر لطیف شریعتی را بسیار دوست داشتم و حقیقتا که انسان تنها نیست، فقط از "او" جدا افتاده و برای همین است که هر وصالی او را آرام نمی‌کند چرا که [دل‌ها فقط به یاد خدا آرام می‌گیرد.]
شریعتی پس از مطالعه دعاهای اسلامی اصولی را برای آنان برمی‌شمارد: فصاحت و بلاغت_ موسیقی کلام_ عنصر فکری و آموزش خداشناسی و انسان‌شناسی و..._ عنصر سیاسی و اجتماعی که منحصرا در دعای شیعه است. حال او امام سجاد را به‌عنوان زیباترین روح پرستنده مثال می‌زند که در دوران شدید اختناق و زمانی که کاری از دستش برنمی‌آید، سلاح او دعاست و در قالب دعا همه حرف‌هایش را می‌زند.

دفتر سوم: متن نیایش. این دفتر دربردارنده دو متن عاشقانه و عارفانه از شریعتی و راز و نیازهای اوست که در ابتدای یادداشتم فرازی از آن‌را نوشتم. شرح سوختگی و دل دردآلود او در این مقال نمی‌گنجد و شما را به خواندن این متن زیبا که شباهت زیادی به مناجات‌های دکتر چمران هم دارد، دعوت می‌کنم.

دفتر چهارم: زیباترین روح پرستنده، سخن‌رانی سال ۱۳۵۱. شریعتی با مطالعه به‌خصوص دعاهای امام سجاد برای دعای شیعه چهار بُعد مشخص می‌کند: نیاز، عشق، آگاهی و مبارزه.
دعاهای شیعه در بخشی بیان نیازها و خواست‌های ما به درگاه باری تعالی هستند، بخشی تجلی عشق و احساس ما به خدا، بخشی آموزش فکری و علمی و ایجاد خودآگاهی فلسفی برای خود نیایش‌گر است که اگر در متن دعاها تامل کنیم، بخش‌های زیادی را می‌بینیم که به بحث‌های خداشناسی و فلسفی و طبیعت و حقوق انسانی و... پرداخته و اصلا خواستی مطرح نشده. بخشی از دعای شیعه هم وسیله جهاد و ارائه افکار و مصیبت‌هاست.
شریعتی انسان را گرفتار چهار زندان می‌داند: طبیعت، تاریخ، جامعه و خویشتن. ما با علوم طبیعی تا حدودی از سه زندان اول می‌توانیم رها شویم اما بزرگ‌ترین زندان همان زندان خویشتن است که واضحا بشر امروز در رهایی از آن بسیار ناموفق بوده. ما فقط و فقط با عشق و ایثار می‌توانیم از چهارمین زندان خلاص شویم، عشقی که بتواند آدمی را تا قله بلند اخلاص برساند، عشقی که انسانی را نفی کند تا به ثبات برسد.
چیزی که از دعا در ذهن ما تداعی می‌شود آدم‌هایی هستند که یا دعا می‌کنند و عمل نمی‌کنند، یا عمل می‌کنند و دعا نمی‌کنند! و ما می‌گوییم پس چرا این‌گونه است؟! اما دعا در چهره مردان مردی مثل علی زیباست که تنام امکانات را فراهم آورده و مسئولیت‌ها را انجام داده آن‌گاه در شبان‌گاهان فریاد و ناله به درگاه خدای خود سر می‌دهد...

یادداشتم را با سخنی از دکتر به پایان می‌رسانم: "دوستان! در فصل بدی هستیم و من تمام امیدم و همه ایمانم به شما جوان‌های آزاداندیش و آگاه است. به‌هرحال آن‌هایی که به‌جایی رسیده‌اند: علم دارند، حیثیت اجتماعی دارند، پول دارند و پست دارند مسئولیت‌شان بيشتر از حفظ آن‌چه دارند! نیست، اما شماها که هنوز "نعمت محرومیت" را دارید، شاید بتوانید برای نجات تمام آن‌چه از دست می‌رود و آن‌چه که فراموش می‌شود کاری بکنید..."
      

16

ملیکا🌱

ملیکا🌱

1403/12/17

        بسم‌الله.

این کتاب برای من خواندنی بود زیرا:
۱) حاوی سخنرانی‌های یک شخصیت موردعلاقه‌ام (دکتر بهشتی) راجع به دیگر شخصیت موردعلاقه‌ام (دکتر شریعتی) است.
۲) به بحث و جدل‌های زمان انقلاب و کمی قبل و بعدش که هنوز مسئولین ما خیلی دچار سیاست‌زدگی نشدند و پاکی انقلابی در آن‌ها نابود نشده علاقه‌مندم.
فلذا اگر به این دو مورد علاقه‌مند نیستید شاید کتاب برای‌تان خیلی خواندنی نباشد اما من باز هم این کتاب را توصیه می‌کنم به این دلیل که شهید عزیز ما دکتر بهشتی در این کتاب به ما اصول برخورد و مواجهه با مخالفان را می‌آموزد.
بخشی از این کتاب حاوی نظریات کلی بهشتی درمورد شریعتی و بخشی حاوی جوابیه بهشتی به انتقادات مرحوم مصباح از شریعتی است.
جدای از اینکه واضحا همه عقاید شریعتی مورد تایید نیست و خود بهشتی هم در این کتاب مواردی را ذکر می‌کند -اما در عین حال هم می‌گوید که من بعضی موارد را شخصا در زمان حیاتش به او تذکر دادم و برخلاف گفته‌های برخی، او را لجباز و یک‌دنده نیافتم و اتفاقا از انتقادات و تصحیح مطالبش استقبال کرد-، بخشی هم به انتقاد از نحوه مواجهه مصباح با شریعتی می‌گذرد.

بهشتی می‌گوید:<< از وقتی که فهمیدم این شیوه‌های جنجالی جدالی طلبگی به‌جای این‌که هادی باشد مضل است به توفیق الهی رها کردم. چون بنده از بحاث‌ترین و فریادکش‌ترین طلاب قم بودم. در مدرسه فیضیه، در بحث کفایه، وقتی با آقای آقاموسی شبیری با رفقا جلوی کتاب‌خانه می‌نشستیم و بحث می‌کردیم، فریاد بنده در تمام مدرسه می‌پیچید. حماقت! حماقت! که چی؟ ما می‌خواهیم حرف هم‌دیگر را بفهمیم پس چرا داد سر هم بزنیم؟ توفیق الهی در یک مرحله شامل حال من شد که بتوانم [این شیوه را رها کنم.] ما باید آرام حرفمان را بزنیم؛ به حرف هم‌دیگر گوش بدهیم. نه این‌که هنوز حرف من تمام نشده بگوییم حرفت را فهمیدم، جوابت را گوش کن! یا اگر کسی حرف زد او را ملامت کنیم که چرا حرف می‌زنی؛ تو هم جزو آدم‌ها بودی که حرف می‌زنی؟! هرکسی حق دارد حرف بزند، هر انسانی. آقایان! بنا را بر این بگذاریم که به سخن یک‌دیگر، به اندیشه یک‌دیگر، به عقیده یک‌دیگر احترام بگذاریم.>>
این صحبت بالا را ما باید نصب‌العین خویش قرار دهیم به‌خصوص در این وانفسا و چندقطبی‌ها و تفرقه‌ای که بین اقشار مختلف جامعه ایجاد شده.

نکته‌ای که بهشتی می‌گوید و برای شخص من جالب و آموزنده بود و در نام کتاب هم هویداست، این است که ما معمولا اگر عقاید یک نفر در طول زمان فرق کند، مثلا نظر الآنش با نظر سی سال پیشش متفاوت باشد او را حزب باد و ناپایدار و از این قبیل، می‌دانیم. اما بهشتی اتفاقا این نکته را نتیجه تفکر فعال و پویا می‌داند و دکتر شریعتی را جست‌وجوگری در مسیر "شدن"، به این معنا که افکار او در حال پخته‌شدن است و به همین دلیل نظرات اواخر عمرش بعضا شاید با نظرات قبلی‌اش متفاوت باشد.

در پایان می‌توان نظر کلی بهشتی راجع به شریعتی را در این بند کتاب، خلاصه و مفید یافت: "مدام از ما می‌پرسیدند درباره دکتر چه نظری داری؟... من هم معمولا با صراحت بیان می‌کردم که دکتر یک قریحه سرشار سازنده و آموزنده است؛ خطا، اشتباه و لغزش در کار او هست _و نمی‌تواند نباشد. اما هیچ‌کس حق ندارد به‌خاطر این اشتباه‌ها و لغزش‌ها، ارزش‌های عالی و سازنده او را نادیده بگیرد_ چه رسد به این‌که به او حمله کند."

"به یاد شهدای راه حق و فضیلت، به یاد اندیشه پرتوان زمان‌مان، برادر شهیدمان، دکتر شریعتی، با هم یک سوره حمد می‌خوانیم..."
      

16

ملیکا🌱

ملیکا🌱

1403/12/11

        بسم‌الله.

کتاب حاضر با عنوان "شیعه" دربردارنده‌ی سه دفتر است:

دفتر اول؛ شیعه یک حزب تمام، سخنرانی شریعتی در آبان ۱۳۵۱. دکتر در این کتاب و در این دفتر، بیش از پیش به تشیع مسئولیت‌آور و حرکت‌زا و به اصطلاح خودش تشیع علوی در برابر تشیع صفوی می‌پردازد و این‌جا دیگر تشیع را یک "حزب" می‌داند با تمام ویژگی‌های آن. 
"امّت یک جامعه فکری و گروه اعتقادی در حال حرکت، در راه مشترک و با رهبری آگاهانه اعتقادی امامت و برای مردم و در جهت خدا است‌." این امّت، یک حزب است که مبتنی بر دو اصل امر به معروف و نهی از منکر است. امّتی که در آن هر فردی، رهبری و الگویی و نمونه‌ای برای بقیه است! و در نهایت آن جامعه به‌عنوان الگویی برای دیگر جوامع. دکتر برای این حزب، ایدئولوژی، هدف یا رسالت، شعار، پایگاه طبقاتی، جهت‌گیری طبقاتی، جهت‌گیری سیاسی، سنت مبارزه، استراتژی و تاکتیک را برمی‌شمارد و دوران ائمه را مثال می‌زند که هریک چه روشی را اتخاذ نمودند (یکی خلیفه شد و یکی صلح کرد و یکی خون خود را نماد مبارزه قرار داد و یکی ولیعهدی خلیفه جور را پذیرفت تا پیام خود را به گوش همگان برساند و...) تا به دوره غیبت می‌رسیم که دوره‌ای است که استمرار رهبری مبارزه امت که قبلا تا دوازده نسل از طرف فرماندهی انقلاب تعیین شده بود حال به خود مردم شیعه منتقل شده تا عالم‌ترین و عادل‌ترین رهبر را از بین خود برگزینند و او، که نائب امام است، رسالتی نیز مانند پیامبران و امامان دارد و باید مردم را همانند پیامبران و امامان در برابر جور و ستم و حکام ظلم بشوراند.

دفتر دوم؛ نقش انقلابی یاد و یادآوران در تاریخ تشیع، سخنرانی دکتر در شهریور ۱۳۵۱. در این سخنرانی دکتر به مفاهیمی آشنا با بیانی نو و تازه می‌پردازد که بسیاری از آنها الحق که قابل تامل است؛ بعض مفاهیم اسلام و شیعه را شاید روشنفکران ارتجاعی و کهنه بدانند اما به عقیده دکتر که هر اصلی و اتفاقی را باید متناسب با ظرفیت زمانه خود ارزیابی کرد، آن مفاهیم اتفاقا بسیار متعالی و نیرومند است. مثلاً این‌که چرا شیعه در هر موقعيتی و حتّی در مراسم ختم آشنایانش و مواردی به ظاهر بی‌ربط، گریزی به صحرای کربلا می‌زند؟ یا چرا گاهاً کربلا، در مقابل حج قرار داده می‌شود و بعضی ترجیح‌شان رفتن به کربلاست تا حج؟ یا دکتر به مسئله تقیه می‌پردازد و تقلید و شهادت و تعزیه امّا به بیانی نو.
یکی از بحث‌های خوب این کتاب "حرمت موسیقی یا غنا" است. گویی در آن زمان بعضی مجتهدان به کلی موسیقی را حرام می‌دانسته‌اند و شریعتی در این گفتار تفکیکی بین غنا و موسیقی اصیل و احیاکننده قائل می‌شود و به دلایل تاریخی آن می‌پردازد با ذکر خاطراتی از صدر اسلام که در گفتار پیامبر اسلام چگونه "شعر" هم مذمت شدید می‌شود هم تشویق و تایید؟ و در پایان به رسالت شیعه امروز می‌رسد، در قدیم شیعه نیاز به یادآوری و مدح و ذکر نمادهای خود داشت چون دستگاه خلاقت دائما در تکاپوی به فراموشی سپردن شیعه و عاشورا و علی و اهل بیت بودند اما از صفویه به بعد، حال خود خلیفه شیعه است و به زنده‌نگه‌داشتن یاد این مفاهیم می‌پردازد اما چگونه؟ اشرافیت صفوی تنها "نقاب تشیع" زده است. امروزه شیعه دیگر نیازی به طرح واقعه ندارد بلکه باید واقعه را تحلیل کند. دیگر "یاد" رسالت نیست، "شناخت" رسالت است. تنها "محب" بودن از ما یک شیعه مسئول آگاه نخواهدساخت... به قول دکتر: " پیش از صفویه شیعه وقتی نام محمد را می‌شنید حق داشت بپرسد: کدام محمد؟ و پس از صفویه شیعه وقتی یاد حسین را می‌شنود باید بپرسد: کدام حسین؟
که حقیقتا این بحث در زمان امروز ما و جمهوری اسلامی بسیار کارآمد است چرا که انبوه روضه‌ها و مراسمات و اربعین و جشن چندکیلومتری و... به راحتی و سهولت برگزار می‌شود اما نتیجه‌ی آن بعضا از روح انقلابی تشیع بسیار دور است...

دفتر سوم؛ مسئولیت شیعه بودن، سخنرانی دکتر در آبان ۱۳۵۰. تشیع صفوی در برابر تشیع علوی که مسئولیت‌زاست و دردسر ایجاد می‌کند (!) به دنبال راه‌حل‌هایی به اصطلاح برای پیچاندن خدا و مذهب و دین است! "به‌جای شناختن پیامبر اسلام و گوش سپردن به سخنان او و به‌جای شناختن علی و زندگی‌اش و خواندن و فهم نهج‌البلاغه‌اش، حبّ‌شان را بگیر و شناخت‌شان را رها کن! چرا که حب علی ناشناخته، ایجاد مسئولیت نمی‌کند!"
این سخنان اکنون انگار پررنگ‌تر هم شده و گویی ما شیعیان، علی و دیگر ائمه را قدیسی ساخته‌ایم که هرازگاهی به حرم‌شان رفته و لذتی ببریم و تفریحی هم که هست و روضه‌ای برویم و به زور اشکی بریزیم بلکه در ترازوی عدل خداوند دست ببریم و همه‌ی کاستی‌ها و تنبلی‌های خود را جبران کنیم چرا که از پذیرفتن مسئولیت می‌ترسیم. می‌ترسیم که رفاه و آسایش و موقعیت خود را از دست داده فلذا به روضه‌ای بی‌سروته و حرمی قناعت می‌کنیم و به همان زندگی انگل‌وار خویش ادامه‌ می‌دهیم.😊 این شیعه بی‌مسئولیت در برابر شیعه بامسئولیت:
که در برابر باطل "نه" می‌گوید (همانند نه گفتن علی در شورای شش نفره تعیین خلیفه بعد از عمر، که در برابر درخواست عبدالرحمن بن عوف گفت) بدون هرگونه مصلحت‌اندیشی!
شیعه بامسئولیت هر روز را عاشورا و هر قطعه از زمین را کربلا می‌بیند و خود را مسئول در برابر همه.
بیش از همه انسان‌ها (چون مسلمان است) و بیش از همه برادران مسلمان (چون شیعه است) در برابر اشرافیت و اختناق و ستم‌پذیری و پول‌پرستی و غصب و تبعیض و زر و زور و بهره‌کشی و اختلاف طبقاتی، سازش‌ناپذیر و مبارز ماندن...
تربیت خانواده‌ای همانند خانواده‌ای که در آن علی پدر است و فاطمه مادر و زینب دختر و حسین پسر!
و در نهایت، علی را نه چون بتی پرستیدن، که چون راهبری پیروی کردن و در یک کلمه: علی‌وار بودن و علی‌وار زیستن و علی‌وار مردن...
      

10

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.