بسمالله.
خوشم آمد! سفرنامهی جلال است به سرزمین وحی، سالِ ۴۳! سفرنامهای که همهچیز دارد، چیزهای بهدردنخور و اطلاعات مزخرف و آمارهای الکی، چیزهای بهدردبخور و حرف حساب، انتقاد به حکومت سعودی و ارائه راهحل برای حل مشکلات حج، تحلیلهای مشابه غربزدگی، شرح جزئیات دقیق از مکانها و آدمها و اقوام مختلف حاضر در حج، چشمچرانیهای جلال!، احوالات عارفانه که اوجش همان جملهی ماندگار "و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی" است، انتقاد از مذهبیها و وعاظ و مداحان، سرک کشیدن به اینور و آنور و پرسوجو و گفتوگو با مردم دیگر...
نثر جلال مثل همیشه است. جملات کوتاه و بعضا بدون فعل و اصطلاحا شلّاقی:) تند و تیز و بیاعصاب و رک. خود را سانسور نکرده و از بینمازی خود گفته و از هیزی خود و دیدزدن زنان و دختران حتی در آن مکان معنوی. همان پایانبندیِ مخصوص خود در جملاتش را نیز دارد، که بعد از کلی حرفزدن میگوید: و از این قبیل مزخرفات، از اینجور اداها، قرتیبازیها:)، از این دروغها، از همان نوع اباطیل و الخ:)
گویند که در ابتدای امر این کتاب، عنوان "گذاری به بدویت-بدویت موتوریزه" را داشته اما بعد جلال آنرا به عنوانِ کنونی "خسی در میقات" نامگذاری کرده و بخشهایی از متنِ اصلی را حذف کرده است، بخشهایی که گفته میشود بیشتر ضد دینی و مطالبی اصطلاحا بودار بودهاند... آقای محمدحسین دانایی که خواهرزاده جلال هستند، در کتابی با عنوان "راز حج جلال" به اصل و فرع و مطالب منتشرنشده خسی در میقات پرداختهاند و عکسی که گذاشتهام را انگار از همین کتاب برداشتهاند، تصاویریست که گویا جلال از مکانهای مختلف نقاشی کرده است؛ تصویرِ بالا منظره مدینه است.
در این کتاب نه جلال معنویِ معنوی است نه مادیِ مادی. گاه از در و دیوار و وضعیت مستراح و فاضلاب و گند و کثافت آنجا غرغر میکند، گاهی هم احوالاتی به او دست میدهد و جملاتی را میگوید که لبخند بر لب خواهدنشاند. گاهی به خودپرستی و دنیازدگی و مصرفگرایی همسفران انتقاد میکند و گاه خودش رفتارهایی ناشایست دارد.
خلاصه اینکه سفرِ آدمی مثل جلال به حج، با آن پیشینه و عضویت در حزب توده و افکار کمونیستی و خانوادهای مذهبی و درونی پر از سوال قاعدتا باید جالب میشد، که شد.
فاتحهای نثار حاجی جلال بفرمایید:)