یادداشت ملیکا🌱
1404/3/16
بسمالله. "بیکتابی" کتاب کوچه و بازار نیست. سنگین است با نثری سنگینتر. حرف برای گفتن دارد و شما را با خود همراه خواهدکرد. میرزایعقوب خاصهفروش شخصیت اصلی کتاب است که مردی قاجاری است و آنتیکخَر. در خریدوفروش کتاب و نسخههای خطی و نفیس هم دستی بر آتش دارد و در این بین با افرادی مثل خودش ارتباط میگیرد. شخصیت اصلی، مثبت نیست. دغلباز و دورو و ریاکار است. خیلی از شخصیتهای دیگر کتاب هم همینگونهاند، از قزّاق و نوکر و کلفت بگیر تا کتابدارِ شاه. اکثریت مانند کفتاری بهدنبال بلعیدن پول و سود بیشتر هستند. نویسنده در حین تعریف ماجرای میرزایعقوب، ماجرای بهتوپ بستن مجلس و حضور روسها و قتل ناصرالدینشاه را هم در داستان گنجانده است، پس کتاب نگاهی به تاریخ دردمَند این مملکت نیز دارد و همچنین با نقل داستانهایی از ضحّاک، افسانه هم برایمان میگوید، ضحّاکی که شاید خودمان باشیم، با همان مارها در شانهها... نثر کتاب ادبی و سختخوان است و پُر از کلماتی که نشنیدهایم و معنیشان را بلد نیستیم، ولی متن را برایمان نامفهوم نمیکنند حتی برای منی که حوصله لغتنامه و جستوجو در گوشی حین مطالعه ندارم و اگر معنی لغتی را نمیدانستم، خب نمیدانستم دیگر! آقای نویسنده در نقل موقعیتهای خاکبرسری کم نگذاشتهاند و با جزئیات مفصل برایمان تعریف میکنند که میرزایقعوب چطور کلفتهایش را دید میزند، آنیکی چه غلطی کرده و قسعلیهذا... فحش و بدوبیراه هم کم در کتاب نیست. فلذا بهدست نوجوانانتان ندهیدش. "بیکتابی" تلخ است، سخت است، تو گویی بیکفایتی تاریخ ایران را در قالب این کتاب جا دادهاند. برایمان بهوضوح بهتوپ بستن مجلس را بهتصویر میکشد و صدای تکتک توپهای آوارشده بر سر مجلس را در گوشت میآویزد. حضور بیگانگان و روسها را طوری به رُخت میکشد که همینالآن هم ببینیشان. شکنجههای مشروطهخواهان را برایت ریزبهریز توصیف میکند تا حدیکه خودت را در میان دو طناب ببینی که هر سر طناب را یک قزاق وحشی گرفته و دارند از دو طرف میکِشندت و هر لحظه میگویی الان است که زبانم از دهانم پرت شود بیرون... گویی پنجشش قاتل جنایتکار همینحال تویِ مشروطهخواه را کنج دیوار تنها و غریب گیر آوردهاند و سرت را میبُرند و در دامن خودت پرت میکنند و تو با دستهایت، سر خودت را گرفتهای و هنوز از چشمهای آن سر به سفاکان خیرهشدهای... و... غارت کتابها... کتابها... آه و افسوس از تاریخ... از مسئولان نالایق همه تاریخ... آه و افسوس از پولپرستی... از مقامپرستی... یارو جلوی چشم تو کیلوکیلو کتابهای ارزشمند و گرانسنگ و نفیس را به ثمنی قلیل، به مفتخورهای انگلیس و روس میدهد... انگار نخودچی کشمش است... حتی نخودچی کشمش هم بود، نباید انقدر راحت... مثلا او بیگانه است، حالیاَت میشود که آن مردک قلمبه کاردار فلان سفارت یا سفیر آن یکی کشور غارتگر این کتاب را میبرند و در موزههای کثافتشان که از تاریخ و فرهنگ ما پُر شده میگذارند و سالیان سال پُزش را میدهند؟ آن یکی بیعرضه که کتابدار کتابخانه شاه بیعرضهتر از خودش است، ورقهورقه کتاب را -انگار که تخمه بخوری و پوستش را تُف کنی- به ته حوض میریزد که ماموران از دزدیاش بو نبرند... در این کتاب سر بیشرفی جنگ است... با خود فکر میکنی آیا این قزاق وحشی خونریز که خونریزیهای خودش و قاتلان دیگر را با جزئیات شرح میدهد بیشرفتر است یا لسانالدوله یا میرزایعقوب یا... تلخ است... "بیکتابی"، کتابنخواندن، غارت، ارزش نداشتن علم تلخ است... تلخ است که بچهها به کتابهای درسیشان انقدر بیعلاقهاند که بعد از پایان سال جشن پارهکردنشان را میگیرند... تلخ است که جان درختها برای کسی مهم نیست و هر مزخرفی به دستش بیاید بهعنوان کتاب بلغور میکند به مردم... تلخ است که کتبی که در طول تاریخ برای نوشتن و حفظشان خون دلها خوردهشده و چه علمایی که چندین شبانهروز خواب و خوراک نداشتهاند به پاسِ نوشتنشان، اینگونه بین ما مهجور است... تلخ است... تلخ...
(0/1000)
نظرات
1404/3/18
چه زیبا و جالب معرفی کردید و دربارهاش نوشتید ... باید بره توی فهرست مطالعه ... ممنون 🍋📒💛🌻
1
1
ملیکا🌱
1404/3/19
1