معرفی کتاب عاشقی به سبک ون گوگ اثر محمدرضا شرفی خبوشان

عاشقی به سبک ون گوگ

عاشقی به سبک ون گوگ

3.8
131 نفر |
68 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

204

خواهم خواند

46

شابک
9786006889061
تعداد صفحات
212
تاریخ انتشار
1393/2/29

توضیحات

کتاب عاشقی به سبک ون گوگ، نویسنده محمدرضا شرفی خبوشان.

لیست‌های مرتبط به عاشقی به سبک ون گوگ

پست‌های مرتبط به عاشقی به سبک ون گوگ

یادداشت‌ها

          عاشقی به سبک ون‌گوگ، سفری است پر پیچ و خم به دنیای جوانکی نقاش و ورود به خانه باغی بزرگ زیر کاج‌های بلند تهران؛ آنجا که کلاغ‌هایش چشم آدمیزاد را بیرون می‌‌‌کشند و قارقارشان با فرمان‌های ملکه در هم می‌آمیزد و کودکی ‌علیل را مجبور به بالا رفتن از یک شیروانی بلند می‌کند حتی اگر بمیرد و دیگر بچه ننه سوری نباشد.
آنجا که بوی رنگ از پالت‌های کنار بوم بلند می‌شود و با بوی تند اسید ریخته شده روی اجساد دخمه در هم می‌آمیزد. جایی که عاشقانه‌های البرز آهویی می‌شود گرفتار در دام دلبری‌های نازلی تا چون مار بوآ در خود بفشاردش و استخوانهایش را خرد کند.
آنجا که هم صدای فروخورده بابا کلیم لال را می‌شود شنید و هم عربده‌های سرتیپ، وقتی با چکمه رضاخانی‌اش چشم را از حدقه بیرون می‌اندازد.
جایی که قایق‌های دختر سرتیپ تنها با کندن پوست تنه کاج‌ها ساخته می‌شود؛ حتی اگر به قیمت انگشتهای خونی پسر کُلفت خانه باشد.
آنجا که دست‌های افتاده اجساد بر شانه گوریل یک جور تکان می‌خورد؛ چه از گلخانه ببینی‌اش چه از سگ‌دانی.
جایی که گردن‌های کشیده همه پرتره‌ها بوی اطاعت محض می‌دهد تا اخم بر پیشانی ملکه ننشیند.
جایی که معشوق کنار شانه‌های پسر جم قدم می‌زند و برق شادی در چشمهایش بیشتر از فشفشه‌های رها شده در آسمان باغ بدرخشد.
و البرز ماییم نه راوی داستان که وقتی هویت گمشده‌مان را یافتیم پوست انداختیم و مشت کوبیدیم به باد گلوی قورباغه‌ای که با پوست چروکیده‌اش زل زده بود به جایی که انگار ابدی و دست نیافتنی است، مشت کوبیدیم به گذشته‌ای که شلاق می‌کشید به تن رنجورمان حتی اگر مرده بودیم؛ حتی اگر خون از رگ‌های بی‌رنگمان پاشیده بود روی سنگفرش‌های خیابان ژاله. دیگر نمی‌خواستیم الاغ نازلی خانم باشیم و قرعه بیاندازند تا دارهای خالی وسط میدان، پوست گردن فرو افتاده‌مان را لمس کند.
نمی‌خواستیم نوچه‌های آریامهر نامی رویمان بگذارند که مثل سگ خسروخانی زیر بار حملش زوزه‌‌های دردناک بکشیم و تنها با تپانچه‌ای در سیاهچالی تاریک خفه شویم.
ما وارث کلمدلی و هاجر و فرهاد و باز  آقا بودیم وقتی فهمیدیم مشروطه دروغی بود که به خوردمان دادند که تنها شرط، سکوت بود و تسلیم حتی اگر دخترکمان را شبانه از آغوش مادر جدا می‌کردند و با صیغه‌ای حلال نوکری از نوکران اعلی حضرت می‌شد.
رگ غیرتمان نباید می‌جوشید حتی اگر نوکری مست به گرمابه زنان قدم می‌گذاشت و حتی اگر از گرسنگی سنگ به سینه بسته بودیم.
 درد در بیخ گلویمان تاول زده بود و فقط به تار بابابخشی پناه می‌بردیم و غصه‌هایمان را پای امامزاده می‌ریختیم؛ اما یک روز دل سپردیم به روایت دانای کل نامحدود و هویت زخم خورده‌مان را از دخمه تحقیر بیرون کشیدیم.
استاد محمدرضا شرفی خبوشان باورهای‌ ملی‌مان را به زیباترین شکل ممکن روی بوم رمان به تصویر کشیده و هر صفحه‌اش برای علاقه‌مندان به نوشتن یک کلاس عملی داستان‌نویسی است؛ چرا که استادانه از ظرفیت توصیف و صحنه و دیالوگ و تعلیق و شخصیت برای پیشبرد داستان استفاده کرده است.
خدا قوت استادترین.

#مولود_توکلی 
#معرفی_کتاب 
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
#عاشقی_به_سبک_ون‌گوگ
#نامزد_جایزه_جلال_آل‌احمد
#نامزد_جایزه_قلم_زرین
#برگزیده_جایزه_ادبی_شهید_اندرزگو
#نامزد_جایزه_کتاب_سال_شهید_غنی‌پور
        

19

          یک عاشقانه‌ی نجیب

«اصلاً به من چیزی نگو. تو برایم ملکه‌ای بودی که باید ستایش شوی. من آموخته شدم که دوست داشتنت را کتمان کنم؛ آن قدر که حتی برای خودم بهتر از تو و دیگران کتمانش کردم. آموخته شدم تو را همان طور نگاهت کنم که دوست داری؛ نه آن طور که دوست دارم.» - بخشی از متن کتاب
سال‌ها بود عاشقانه‌ی نوشته‌ی یک نویسنده‌ی مرد این‌قدر به دلم ننشسته بود. شاید عبارت عاشقانه‌ی نجیب بهترین توصیف برای بخش‌های عاشقانه‌ی «عاشقی به سبک ون‌گوگ» باشد. 
هرچند که با وجود چنین نامی، محمدرضا شرفی خبوشان صرفا رمانی عاشقانه ننوشته است، بلکه رمانی با رنگ و بوی مقاومت، در دو برهه زمانی حوالی انقلاب اسلامی و بخشی در دوران رضا خان نوشته است.
عمده‌ی داستان آمیخته با فضای ذهنی عاشقانه البرز، قهرمانِ داستان، می‌گذرد. داستان علی‌رغم وجود بخش‌هایی که به کشتار و شکنجه‌های مربوط به انتهای دوران پهلوی است، زبانی شیوا، هنرمندانه و پُر لطافت دارد، گویی نه رمان، که یک اثری تماما هنری است. از این جهت رمان را بسیار پسندیدم. هرچند عاقبت عشق البرز برایم کمی قابل درک و پذیرش نبود. 
بخشی از کتاب که در زمان رضاخان رخ داد، اگر چه خالی از لطف نبود اما نبودش هم خللی به بخش اصلی کتاب وارد نکرد. البته چرخش شدید زبان، از یک زبان روان و معیار به زبان لهجه‌دار و قدیمی کمی برایم آزاردهنده بود، به ویژه که ناآشنایی با لهجه سرعت خوانش‌ام رو به شدت کم کرد. با این همه در نوع خودش لذت‌بخش بود.
اگر اهل رمان خواندن هستید، به ویژه از تجربه یک نگاه عاشقانه جدید لذت می‌برید، خوانش این کتاب را به شما توصیه می‌کنم.
این کتاب توسط نشر شهرستان ادب چاپ شده است.
        

5

        این کتاب را به واسطه‌ی یک حلقه‌ی مطالعه‌ی کتاب خواندم و شاید اگر پایبند به حلقه نبودم، همان اوایل کتاب را می‌بستم و کنار می‌گذاشتم تا بعدا یک روزی بخوانم. از ژانر عاشقانه بدم نمی‌آید اما ابتدای کتاب آن‌قدرها جذاب نبود که به فکر فرو بروم.
داستان از عشق و عاشقی بنده‌وارانه شروع می‌شود و می‌رسد به مواجهه با واقعیت و همینجاست که ضعف داستان رو می‌شود. فکر می‌کنم تبدیل یک نقاش عاشق‌پیشه به مرد انقلابی در آن روزهای پرجوش و خروش - حتی صرفا به خاطر جوّ - اتفاق بعیدی نمی‌توانست باشد. اما نویسنده این مواجهه را هنوز نپرداخته و خام رها کرده، می‌رود سراغ مرحله‌ی پایانی شخصیتش: جستجوی حقیقت. این جستجو مقدس است، ارزشمند است و آنجایی زیبا و هنرمندانه شده که نویسنده با خلق یک فراداستان متفاوت در ادبیات ایرانی، شرایطی را فراهم می‌آورد که شخصیت از نویسنده زاویه‌دید سوم شخص دانای کل طلبکار می‌شود. اینجایش واقعا دلنشین بود؛ انگار که همه‌ی ما یک زمانی به یک راوی خنثی نیاز داریم تا زندگی‌مان را روشن کند.
فصل آخر... واقعا از درک این فصل عاجزم. زیبایی‌اش بی‌حد و حصر بود و مدت‌ها بود چنین قلم و چنین معجزه‌ای را در هیچ اثری ندیده بودم. مقتل بود... مقتل قلعه ورات و هاجر و کلمدلی...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          ازآن دست کتاب ها بود که می خواستم یک روزه تمامش کنم.داستان تکراری بود اما نویسنده به خوبی توانسته بود قلابش را در شروع داستان بیندازد و مخاطب را ترغیب کرده تا کتاب را دنبال کند.
عاشقی به سبک ونگوگ عنوان کتابی عاشقانه دردل حوادث تاریخی است. اسم کتاب "عاشقی به سبک ونگوگ" به خودی خود حامل تعلیق است تا مخاطب را به بستر داستان دعوت کند. حس کنجکاوی ام برانگیخته شد تا بدانم عاشقی به سبک ونگوگ چه شکلی است.ذکر نام ونسان ونگوگ همان کلیدواژه برای معرفی شخصیت البرز و بستر داستان است.مخاطب با این عنوان متوجه می شود با یک داستان عاشقانه-هنری مواجه است.نویسنده البرز را جوان هنرمند با پایی لنگ و دلی عاشق درخانواده ای فقیرمعرفی می کند.البرز و نازلی دوشخصیت اصلی داستان،هم بازی های دوران کودکی هم هستند که حالا بعد ازگذشت سال هایی از کودکی شان حس عاطفی و عاشقی بینشان به وجود آمده است.البرز پسرخدمتکارآقای خسروخانی،یکی از افسران ارتش شاهنشاهی،است که یکی از پاهایش معلول است و لنگ می زند و از کودکی با نازلی دختراو،هم بازی بوده است.البرز به خاطر پایش خودش را از بقیه جدا می بیند اما نازلی انگار که این عیب او را نمی بیند یا شاید می بیند و به روی خود نمی آورد.داستان همان جمله همیشگی عاشق عیب های عشق اش را نمی بیند معروف است.البرزو نازلی هنرمند و نقاش هستند وهنراین عشق بین آن ها را رونق می بخشد.توجه ویژه خسروخانی به البرز و اجازه دادن درخصوص تحصیل او، یک نقاش حرفه ای از او ساخته است.البرز یک جوان عاشق دوآتیشه اما از نوع ماخوذ به حیای هنری است که حاضراست به جای اینکه عشقش را جار بزند درعمل نشان دهد. البرزازکودکی حاضر بوده است تا هرکاری که نازلی از او می خواهد انجام دهد؛ اکنون هم همین رفتار را دارد.نثر روان کتاب از همان ابتدا خواننده را با خود همراه می کند؛البته هنرنویسنده درشروع داستان هم دراین مهم تاثیرگذاراست. فصل اول این کتاب با عنوان شیدایی در سگ دانی است و البرز داستان را از زاویه دید خودش در یک سگ دانی واقع درخانه خسروخانی تعریف کرده ومخاطب را با موقعیت آشنا می کند.البرزتوصیفاتی ازاین موقعیت به مخاطب می دهد وتوضیح دقیق احساسات و صحنه ها اولین قلاب برای به دام انداختن مخاطب برای خواندن ادامه کتاب و داستان است.ترس اولین حس تعلیق داستان است چراکه مخاطب می خواهد بداند چه اتفاقی افتاده که البرز حاضربه قرار دادن خودش در این موقعیت ترس آلود شده است.نویسنده تمامی شخصیت ها را با جزییات و به درستی به مخاطب معرفی می کند.توصیف دقیق موقعیت ها از نقاط قوت این رمان است. توصیفات بی نظیرودقیق و هم چنین نثر روان و در نهایت تعلیق به جا برای این داستان امتیازاتی را به ارمغان می آورد.اینکه تا نیمه کتاب مخاطب درجست و جوی کاشت هایی است که نویسنده در ذهنش ایجاد کرده است و با احوالات درونی و بیرونی البرز و کشمکش های او جلو می رود.با یادآوری خاطراتی از گذشته و تعمیم آن ها به زمان حال و به کارهایی که شاید برخلاف میل البرز است اما هم چنان برای نازلی انجام می دهد،میزان این عشق مشخص می شود.احتیاط البرز برای نشان دادن و حتی تردید او برای گفتن این عشق، شاید همان فاصله همیشگی ارباب و رعیتی معروف باشد.با شخصیت پردازی قوی نویسنده، مخاطب می تواند به راحتی برای هر شخصیت در ذهنش تصویری داشته باشد.در تمام مدت خواندن این رمان و همراه شدن با کشمکش های البرز،در ذهنم تصویر واضحی از محل زندگی آنها،عمارت خسروخانی،سگ دانی که البرز مشاهداتش را با ما درمیان می گذارد تا تک تک شخصیت های فرعی داستان،عبدالله و بابا کلیم و مادرالبرز تا خسروخانی و دوستانش داشتم.با تصویرسازی ذهنم شخصیت ها را درآدرس هایی که نویسنده بهم می داد می گذاشتم و اجازه می دادم تا شخصیت ها داستان را برایم روایت کنند. از میان داستان و در حالیکه مخاطب برای آگاهی از سرانجام این عشق،لحظه شماری می کند ودوست دارد زودترسرانجام ارتباط بین البرز ونازلی را بداند ونتیجه توصیفاتش ازآخرین دورهمی خسروخانی و دوستانش را پیدا کند،موضوع جدیدی به میان می آید و خط داستان به سمت و سوی دیگری می رود.فکرش را بکنید از موقعیتی آشنا به موقعیتی ناشناخته پرت می شوید که هیچ شناختی از آدم های آن ندارید.
یک اتفاق و پرت شدن ناگهانی مخاطب به یک موقعیت و فضایی دیگر، در پیش برد داستان تاثیرمنفی می گذارد.مخاطب به یکباره در فضایی ناآشنا با شخصیت های فراوان وبدون آگاهی از نسبت اتفاقات روایت شده با داستان البرز قرارمی گیرد.استفاده از کلماتی غریبه وسنگین، پیوند مخاطب را به طور کامل با داستان قطع کرده و مخاطب مدام باید درتلاش برای پیدا کردن نخ تسبیح بوده تا بتواند بین این اتفاقات و شخصیت ها ارتباطی برقرارکند.
برای من این تغییرناگهانی فضای داستان،غیرقابل تحمل شده بود تا جاییکه دیگرنه با داستان ارتباط می گرفتم و نه علاقه ای به شناخت موقعیت جدید داشتم.
داستان آغاز خوبی دارد،به سرعت پیش می رود و کاشت اتفاق ها به درستی صورت می گیرد و مخاطب یک به یک معماهای داستان را حل کرده و جلو می رود.اوج داستان، مطرح شدن موضوعی است که به هویت البرز برمی گردد که البرز درنهایت انجام کاری برای نازلی به آن پی می برد.داستان اوج می گیرد اما نویسنده برای توضیح هویت البرزودادن آدرس به مخاطب برای پیداکردن جواب این سوال،،آنها را به موقعیتی در گذشته می برد که کاملا ناآشنا است و توی ذوق می زند.پایان داستان همانطور که پیش تر گفته شد،پیدا کردن همان نخ تسبیح و ربط دادن اتفاقات در ذهن برای یافتن معمای بخش اول داستان است.این رمان نقطه اوج خوبی دارد اما به یکباره یک سقوط روایی اتفاق می افتد و درنهایت پایان این رمان،مخاطب نفس راحتی می کشد که داستان تمام شده است.دراین کتاب،نه تنها شیرینی آغازوروند ابتدایی داستان به ثمر نمی نشیند بلکه مخاطب به دنبال راهی برای خلاصی از موقعیت جدیدی است که نویسنده او رابه اجبار درآن قرار داده است.عدم رغبت به دنبال کردن داستان همان نقطه ضعف اصلی این داستان است. خط زمانی داستان به ظرافت هرچه تمام تردر بخش اول رعایت شده است.رفت و برگشت زمانی بین حال و گذشته که یادآور خاطراتی مشترک از دوران کودکی البرزونازلی است،به مخاطب در شناخت رابطه بین آن دو کمک می کند.این رفت و برگشت بین اتفاق های مختلفی که دربستر داستان رخ می دهد،جذابیت داستان را چند برابر می کند.شاید اگرخط زمانی بین بخش دوم هم رعایت می شد و رفت و برگشت بین بخش اول و دوم برقراربود،مخاطب گیج نشده و بهترمی تواند بین وقایع پیوند برقرار کند.درک پایان داستان سخت و سنگین است ومخاطب باید با زیرکی از بخش اول وام گرفته تا بتواند نتیجه مطلوب را از کتاب و داستان بگیرد.یک شروع ،میانه خوب و روان و پرسرعت اما پایان کند و بی ثمراین کتاب را به اتمام می رساند.شخصیت های بخش اول انگار که همگی رها می شوند و با آغاز بخش دوم شخصیت هایی جدید وارد می شوند که شاید مخاطب علاقه ای به دنبال کردن و دانستن عاقبت این شخصیت های جدید نداشته باشد.این تفاوت فاحش درنگارش بخش اول و دوم جدای ازعدم ارتباط گیری مخاطب،دراستفاده ازلغات وجمله بندی هم دیده می شود. من با آغازاین کتاب سراسرهیجان و اشتیاق بودم اما به تدریج اعتمادم به نویسنده و داستان کمرنگ شد وداستان نتوانست مرا تا آخر کتاب با خود همراه کند.دوپارگی آغازوپایان کتاب انگار دوفضا و دو قصه مختلف را روایت می کند و این موضوع حس ابتدایی من را خنتی کرده و تلاش می کردم تا خودم را ازحصار داستان بیرون بکشم.ای کاش داستان البرز،به ثمر می نشست و روایت مورد علاقه ام را تا پایان می خواندم.
        

0