معرفی کتاب عاشقی به سبک ون گوگ اثر محمدرضا شرفی خبوشان

عاشقی به سبک ون گوگ

عاشقی به سبک ون گوگ

3.8
118 نفر |
61 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

178

خواهم خواند

48

شابک
9786006889061
تعداد صفحات
212
تاریخ انتشار
1393/2/29

توضیحات

کتاب عاشقی به سبک ون گوگ، نویسنده محمدرضا شرفی خبوشان.

لیست‌های مرتبط به عاشقی به سبک ون گوگ

پست‌های مرتبط به عاشقی به سبک ون گوگ

یادداشت‌ها

          عاشقی به سبک ون‌گوگ، سفری است پر پیچ و خم به دنیای جوانکی نقاش و ورود به خانه باغی بزرگ زیر کاج‌های بلند تهران؛ آنجا که کلاغ‌هایش چشم آدمیزاد را بیرون می‌‌‌کشند و قارقارشان با فرمان‌های ملکه در هم می‌آمیزد و کودکی ‌علیل را مجبور به بالا رفتن از یک شیروانی بلند می‌کند حتی اگر بمیرد و دیگر بچه ننه سوری نباشد.
آنجا که بوی رنگ از پالت‌های کنار بوم بلند می‌شود و با بوی تند اسید ریخته شده روی اجساد دخمه در هم می‌آمیزد. جایی که عاشقانه‌های البرز آهویی می‌شود گرفتار در دام دلبری‌های نازلی تا چون مار بوآ در خود بفشاردش و استخوانهایش را خرد کند.
آنجا که هم صدای فروخورده بابا کلیم لال را می‌شود شنید و هم عربده‌های سرتیپ، وقتی با چکمه رضاخانی‌اش چشم را از حدقه بیرون می‌اندازد.
جایی که قایق‌های دختر سرتیپ تنها با کندن پوست تنه کاج‌ها ساخته می‌شود؛ حتی اگر به قیمت انگشتهای خونی پسر کُلفت خانه باشد.
آنجا که دست‌های افتاده اجساد بر شانه گوریل یک جور تکان می‌خورد؛ چه از گلخانه ببینی‌اش چه از سگ‌دانی.
جایی که گردن‌های کشیده همه پرتره‌ها بوی اطاعت محض می‌دهد تا اخم بر پیشانی ملکه ننشیند.
جایی که معشوق کنار شانه‌های پسر جم قدم می‌زند و برق شادی در چشمهایش بیشتر از فشفشه‌های رها شده در آسمان باغ بدرخشد.
و البرز ماییم نه راوی داستان که وقتی هویت گمشده‌مان را یافتیم پوست انداختیم و مشت کوبیدیم به باد گلوی قورباغه‌ای که با پوست چروکیده‌اش زل زده بود به جایی که انگار ابدی و دست نیافتنی است، مشت کوبیدیم به گذشته‌ای که شلاق می‌کشید به تن رنجورمان حتی اگر مرده بودیم؛ حتی اگر خون از رگ‌های بی‌رنگمان پاشیده بود روی سنگفرش‌های خیابان ژاله. دیگر نمی‌خواستیم الاغ نازلی خانم باشیم و قرعه بیاندازند تا دارهای خالی وسط میدان، پوست گردن فرو افتاده‌مان را لمس کند.
نمی‌خواستیم نوچه‌های آریامهر نامی رویمان بگذارند که مثل سگ خسروخانی زیر بار حملش زوزه‌‌های دردناک بکشیم و تنها با تپانچه‌ای در سیاهچالی تاریک خفه شویم.
ما وارث کلمدلی و هاجر و فرهاد و باز  آقا بودیم وقتی فهمیدیم مشروطه دروغی بود که به خوردمان دادند که تنها شرط، سکوت بود و تسلیم حتی اگر دخترکمان را شبانه از آغوش مادر جدا می‌کردند و با صیغه‌ای حلال نوکری از نوکران اعلی حضرت می‌شد.
رگ غیرتمان نباید می‌جوشید حتی اگر نوکری مست به گرمابه زنان قدم می‌گذاشت و حتی اگر از گرسنگی سنگ به سینه بسته بودیم.
 درد در بیخ گلویمان تاول زده بود و فقط به تار بابابخشی پناه می‌بردیم و غصه‌هایمان را پای امامزاده می‌ریختیم؛ اما یک روز دل سپردیم به روایت دانای کل نامحدود و هویت زخم خورده‌مان را از دخمه تحقیر بیرون کشیدیم.
استاد محمدرضا شرفی خبوشان باورهای‌ ملی‌مان را به زیباترین شکل ممکن روی بوم رمان به تصویر کشیده و هر صفحه‌اش برای علاقه‌مندان به نوشتن یک کلاس عملی داستان‌نویسی است؛ چرا که استادانه از ظرفیت توصیف و صحنه و دیالوگ و تعلیق و شخصیت برای پیشبرد داستان استفاده کرده است.
خدا قوت استادترین.

#مولود_توکلی 
#معرفی_کتاب 
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
#عاشقی_به_سبک_ون‌گوگ
#نامزد_جایزه_جلال_آل‌احمد
#نامزد_جایزه_قلم_زرین
#برگزیده_جایزه_ادبی_شهید_اندرزگو
#نامزد_جایزه_کتاب_سال_شهید_غنی‌پور
        

17

          ون‌گوگ نقاش بود. «عاشقی به سبک ون‌گوگ» اما روایت البرز است. البرز نقاش، که عاشقی پایش را به لانه‌ی سگ کشیده است. حالا وسط سگدانی نشسته و سگ پشت گوشش را لیس می‌زند. حالش بد است و به نازلی فکر می‌کند؛ به دختر اربابش که از او خواسته زاغ سیاه پدرش را چوب بزند.
کتاب را با جمع مبنایی‌ها و حلقه کتاب دهم خواندم. داستان با تعلیق خوبی شروع می‌شود. برای کشف رابطه‌ی البرز و نازلی خواننده را همراه می‌کند. اما توصیفات و فلش‌بک‌های داستان روند رسیدن به جواب را کند می‌کند. 
زمان حال داستان روزهای منتهی به انقلاب ۵۷ است. اما فلش‌بک‌ها از رضاخان و گاهی از مظفرالدین شاه هم سرچشمه می‌گیرد. 

کتاب را پیشنهاد می‌دهم؟! 
از اول، رابطه‌ام با کتاب یک حالت چگونگی بود. لذت می‌بردم و کلافه می‌شدم. این چگونگی تا پایان کتاب ماند و برای همین به امتیاز ۳ از ۵ رضایت می‌دهم.
 اگر از آن دسته کتاب‌خوان‌هایی هستید که از مسیر لذت می‌برید بخوانیدش. توصیفات و تصویرسازی‌های کتاب محشرند. نویسنده با هنرمندی حال خوب و بد شخصیت را زیرپوست خواننده جاری می‌کند. جایی از کتاب تهوع دور دلم پیچید، جایی چندشم شد و پوست مرغی شدم، جایی عشق ضربان قلبم را بالا برد و جایی تلخی تحقیر روزم را خراب کرد.
خلاصه که از آن کتاب‌هایی ست که بعضی صحنه‌هایش تا آخر عمر یادم می‌ماند.
اما اگر از آن‌هایی هستید که مقصد و هدف کتاب برای‌تان مهم است نه مسیر، سراغش نروید. حوصله تان سر می‌رود و همان وسط‌ها رهایش می‌کنید. 
راستی اگر ادب و نزاکت خط قرمزتان است هم  این کتاب گزینه‌ی خوبی برای‌تان نیست. نویسنده برای در آوردن لحن تیمسارهای زمان شاهی خط قرمزهای اخلاقی را گه گاه زیرپا می‌گذارد. 
        

7

          عاشقی به سبک ونگوگ، داستان البرز است، البرزی که از زمان تولد به خاطر کوتاه بودن یک پایش می لنگد و پدرش باغبان باغ یک سرتیپ است. سرتیپ کسی است که در سرنوشت البرز نقش مهمی را بازی می کند، او البرز را میفرستد تا به دنبال علاقه اش یعنی نقاشی برود. اما البرز عاشق دختر او شده و حتی برای این عشق حاضر می شود تا جاسوسی پدر را برای دخترش بکند. اما این کار باعث می شود حقایق زیادی برای او روشن شود، حقایقی که روی جدیدی از زندگی را به البرز نشان می دهد....

نمیدونم چرا گاهی نمیتونم معرفی برای کتابهایی که خیلی دوست دارم بنویسم، این کتاب هم جزو همان دسته بود و بالاخره بعد ماه ها تصمیم گرفتم ازش بنویسم. اما به این خلاصه داستان اکتفا نکنید چون کتاب فراتر از این هاست.
اولین کتاب از این نویسنده بود که میخوندم و برای من جزء آن دسته از کتاب ها بود که با خواندنش به وجد می آمدم و با هر توصیف نویسنده هیجان زده می شدم. انقدر که توصیفات کتاب زنده بودند و به خوبی می شد درکشان کرد. 

کتاب سه فصل دارد و باید از هر فصل چند صفحه بخوانید تا داستان و ماجرای آن قسمت دستتان بیاید. نویسنده وسط توضیح زمان حال یک باره سر از گذشته در می آورد و گاهی حتی آینده، البته این موضوع هم بعد از خواندن چند صفحه ای عادی می شود. ماجراهای کتاب مربوط به سال پنجاه و هفت است و فصل آخر مربوط می شود به چندین سال قبل از آن. نویسنده با استفاده از داستان البرز نقدش به حکومت پهلوی را نشان داده و در کنار این ها از هنر نقاشی و سبک ها و اسم ها هم به خوبی بهره گرفته است.

در کل میتوانم بگویم کتاب خاصی است و اگر میخواهید بخوانید پیشنهاد میکنم ابتدا از طاقچه نمونه اش را بخوانید تا ببینید اصلا مورد پسندتون هست یا نه.

این را هم اضافه کنم که کتاب برنده ی جایزه ادبی شهید اندرزگو و نامزد جایزه ادبی جلال آل احمد، نامزد جایزه قلم زرین و نامزد جایزه کتاب سال شهید غنی پور شده است.
        

15

          یه رمان تاریخی ایرانی که گویا مقادیری عاشقانه هم هست و دوستانم تعریفش رو کردن برام گزینهٔ جذابیه :)

و چند وقت پیش که فهمیدم نسخهٔ صوتی این کتاب هم موجوده سریع دست به کار شدم و رفتم سراغش!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان با زاویه‌دید یه مرد نقاش شروع می‌شه، یه نقاش عاشق که از قضا سر از لونهٔ سگ یه باغ دراندشت درآورده! 
از اینجا، با کلی حرکت رفت و برگشتی، با این نقاش همراه می‌شیم تا بفهمیم اصلا کیه و اینجا چه می‌کنه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از اون اول به خاطر نقاط ابهام و اطلاعات دادن‌های قطره‌چکونی نویسنده با جابه‌جایی دائم بین زمان‌های مختلف برام جالب شد.
توصیفات جون‌دار کتاب و صداگذاری خوب نسخهٔ صوتی هم البته بی‌تأثیر نبود.

کتاب در واقع دو بخش داره، عمدهٔ بخش اول در تهران می‌گذره و از زاویه‌دید البرز، همون مرد نقاش، روایت می‌شه.
بخش دوم ولی کلا چرخ می‌خوره و می‌ره میون رعیت‌های خراسان...
گویندهٔ این بخش دوم خود نویسنده‌ست و من خیلی این گویندگی رو دوست داشتم. یه جاهایی رو نویسنده اینقدر با بغض می‌خوند که منم بغض می‌کردم و با خودم می‌گفتم یعنی اگه خودش این قسمت‌ها رو ننوشته بود می‌تونست اینقدر با احساس از روشون بخونه؟ 

البته حرکت‌های رفت و برگشتی زمانی تو این تیکهٔ دوم یه مقداری رفت رو اعصابم و گیجم کرد. به نظرم دیگه کمی تا قسمتی زیاده از حد بود.

اما در کل دوستش داشتم. البته یه سری جاها شاید بیش از حد کش اومده بود. خودم حوصله‌م تو صوتی خیلی بالاتره و از این کش‌اومدن‌ها اذیت نمی‌شم، ولی ممکنه برای بعضی‌ها حوصله‌سربر باشه.
همچنین، شاید موضع رویی که در مقابل پهلوی داشت برای یه سری از دوستان خوشایند نباشه 🤔

در ادامه نکاتی میگم که داستان رو مقادیری لو می‌ده!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من کلا از اول این مدل عاشقی جناب نقاش رو مخم بود. 
قشنگ بندهٔ حلقه‌به‌گوش این دختره بود و اونم رسما در همین حد محلش می‌ذاشت. 
با این حال، اینکه یهو آخرش چون مقادیری اومد تو حس و حال انقلاب کلا به قول خودش دیگه از این دختره بدش اومد برام یه جوری بود. 

آخرش هم همه‌ش انتظار داشتم باز زاویه‌دید برگرده رو نقاش و ببینیم بالاخره کارش به کجا رسید و آیا چیزی از گذشته‌ش فهمید یا نه، که خب نچرخید و نفهمید...
        

27

          «به قول نازلی نقاشی آدم را کر می‌کند، شنوایی آدم را می‌برد توی رنگ‌ها و نقاش وقتی به نقاشی فکر می‌کند، یا وقتی دارد تابلویش را می‌کشد، هم رنگ‌ها را می‌بیند و هم رنگ‌ها را می‌شنود. بو و مزه‌ای که حس می‌کند، بو و مزه رنگ است و با دمب باریک و بلند قلم مو، لمسش را هم به تن تابلو می‌ریزد و گاهی اصلا هوس می‌کند به این لمس آنقدر میدان بدهد که از نوک انگشتش برای درهم کردن و ساختن رنگ‌ها استفاده کند. همیشه خدا کناره منفذها و زیر ناخن انگشت اشاره‌مان رنگی بود و موقع کشیدن و فکر کردن به نقاشی، صدایی غیر از رنگ نمی‌شنیدیم.»

به نظر شما رنگ هم مگر صدا دارد؟ این جمله ی البرز است. شخصیت اصلی داستان که کنار همبازی دوران بچگی عاشقی می کند؛ آن هم عاشقانه ای از دید و نگاه یک مرد. البرز عاشق نازلی و نقاشی است و کنار عشقش خواننده را با اصول و کار نقاشی هم آشنا می کند. کتابی چهارفصلی که پر از ماجراهای ناب و دل چسبی است که نمگی ذارد لحظه ای آن را رها کنید. قصه، ماجرای زندگی البرزی است که پسر خدمتکار یک ارتشی است. اما رفته رفته وارد ماجراهایی می شود که کل زندگی اش را زیر و رو می کند. او نه تنها عشقش را از دست می دهد، بلکه باید دنبال هویت اصلی خودش نیز بگردد. رفت و برگشت های داستان درون زمانی اتفاق می افتد که هر آدم هنریِ از پیله ی تنیده خود بیرون می آید و به سیل جمعیت متصل می شود؛ زمانی به شکوفایی منقلب شدن یک ملت.
        

3

          یک.

#عاشقی_به_سبک_ونگوگ نوشته #محمدرضا_شرفی_خبوشان یک رمان متوسط مایل به خوب است با روایتی عاشقانه و متفاوت از انقلاب.
این که میگویم "متفاوت" درباره همه چیز کتاب صدق میکند.
نام ‌کتاب، طرح روی جلد، قطع جمع و جور و خوش دست، نام فصل ها.. همه و همه گواهی میدهند با یک کتاب عادی سروکار نداریم .

دو.

نوع روایت و زاویه دید در سه فصل اول با فصل آخر فرق میکند. این هم یک تفاوت جالب دیگر! :)

سه.

من با قلم نویسنده ارتباط خوبی برقرار نکردم، به نظرم زیاد به حاشیه میرفت و حاشیه هایش طوری نبود که آدم دلش بخواهد ادامه پیدا کند، پاراگراف های زیادی را به سرعت رد کردم..
اما تعلیق داستان توانست مرا تا آخر پای کتاب نگه دارد.

چهار.

ونگوگ، نامِ یک نقاش است، کمی روان پریش، از آدم های عجیب و عاشق پیشه و مغموم که یک گوشش را با تیغ میبرد و هدیه میدهد به معشوقه اش! :)

اما خب من زیاد نتوانستم ربطی بین ونگوگِ نقاش و البرزِ نقاش که قهرمان داستان بود پیدا کنم!
البرز آنقدر شخصیت بی همتایی داشت که او را از تشبیه شدن به دیگران بی نیاز کند.

پنج.

🔸 بریده ی محبوب من از کتاب این بود:

به قول نازلی، نقاشی آدم را کر می کند؛ شنوایی آدم را می برد توی رنگ ها و نقاش وقتی به نقاشی فکر می کند، یا وقتی دارد تابلویش را می کشد، هم رنگ ها را می بیند و هم رنگ ها را می شنود. بو و مزه ای که حس می کند، بو و مزه رنگ است و با دمب باریک و بلند قلم مو، لمسش را هم به تن تابلو می ریزد و گاهی اصلا هوس می کند به این لمس آن قدر میدان بدهد که از نوک انگشتش برای در هم کردن و ساختن رنگ ها استفاده کند.

شش.

🔹 این کتاب به چه کسانی توصیه میشود؟

_ کسانی که دلشان یک رمان عادی معمولی بی شیله پیله و صاف و ساده میخواهد سراغش نروند.
_ آنهایی که سلیقه خاص پسندی دارند هم دو دسته میشوند، یا خیلی خوششان خواهد آمد یا اصلا خوششان نخواهد آمد.
_احتمالا بچه های اهل هنر و نقاشی با این کتاب ارتباط بیشتری برقرار کنند. به دلیل فاز نقاشانه و هنری طورش:)
        

2

          رمان "عاشقی به سبک ونگوگ" اثر محمدرضا شرفی خبوشان است که با تم عشق البرز به نازلی، به بازتاب وقایع "شصت_هفتاد سال قبل از انقلاب اسلامی" تا "عنفوان انقلاب اسلامی" می‌پردازد. 

مزایا :
_توصیفات بسیار خوب، به‌طوری که کأنه مخاطب در همان فضا حضور دارد. 
_فلش بک های نسبتا خوب. 

معایب : 
_ادبیات نسبتا سنگین و قدیمی. 
_عدم شفافیت بازتاب قضایای تاریخی ای که نویسنده روایت می‌کند. 
 _سرگردانی موضعی مخاطب که ماثور از فلش بک در فلش بک بود. 
_به کارگیری توصیفات و الفاظ رکیک و به دور از شان و حیا
_ فصل آخر در لیگ دیگری بازی می‌کند و مخاطبی که به آرامی با نویسنده حرکت میکرده را به یکباره و با سرعت هرچه تمام‌تر رو به جلو می‌برد.
در فصل آخر توصیفات نویسنده به صورت محسوسی کم می‌شود و هدف او اینگونه فهم می‌شود که : " تا اینجای داستان سرکار بودی و در این فصل( که از قضا اصل داستان هم هست) فقط میخواهم داستان را لقمه پیچ به پایان برسانم".

در نهایت اینکه لذت کافی و وافی را از کتاب نبردم و به کسی هم توصیه خواندن اش را نمی‌کنم.
        

6