به شدت از قلم شاعرانه و ادبیات دلپذیر آقای دولت آبادی متحیر شدم ، ایشون به شدت حرفهای و با توصیفات عجیب کتاب رو نوشتن ، به شکلی که واقعا توی یک سری صحنههای کتاب من باورم نمیشد که بشه همچین جزئیات عمیقی رو از دل یه موقعیت ساده بیرون کشید . اما داستانِ کتاب اصلا برام دلچسب نبود ... چرا انقدر صحنههای آروتیک؟ چرا انقدر بی اختیار بودن کاراکتر های داستان؟ کِی روستاهای زمان قدیم ایران انقدر بیدین و بیخدا بودن؟ چقدر دید بدی نسبت به کردها توی کتاب وجود داشت ! من اصلا همچین چیزی رو نمیتونم بپذیرم . داستان متاسفانه اصالت نداره ، همین . من فکر نکنم دیگه متمایل باشم که جلد های بعدی رو بخونم اصلا ...