یادداشتهای بابک قائدنیا (56) بابک قائدنیا 8 ساعت پیش مغز اندرو ئی. ال. دکتروف 3.7 13 بسیار جذاب بود، اثری پیچیده، چندلایه و مدرن که از منظر سبکشناسی و نمادشناسی میتوان آن را در زمره آثار روانشناختی پستمدرن طبقهبندی کرد. 👈 گسستهای زمانی، بازگشتهای پیدرپی به گذشته و روایت غیرخطی، از ویژگیهای جذاب آن بود. نکته جذاب ديگر، گم شدن زمان در روایت بود، نماد فروپاشی ذهنی و روانی. به غیر از زمان، مکانها، مانند کلاس درس، خانه، مطب و زندان، بیش از آنکه واقعی باشند، بازتاب درونیات ذهنی اندرو هستند، نوعی فضاسازی روانشناختی که به خلق دنیایی ذهنی منجر میشود.شخصیت مخاطبِ خاموش، کسی که اندرو با او صحبت میکند و خیلی کوتاه جملاتی میگوید، شاید نماد نظم اجتماعی، علم رسمی یا قضاوت عمومی باشد؛ دکتروف او را بینام، خاموش و تقریبا قبیدرت نشان داده و با اینکه اندرو او را دکتر میخواند، معلوم نیست، دکتر است یا بازجو، چرا که داستان در زندان یا شاید هم تیمارستان پایان مییابد. 👈 گرچه مغز نماد خودِ مدرن، شناخت و مرکز هویت انسانی محسوبمیشود، اما نویسنده آن را به چالش میکشد: آیا ما مغز خود هستیم؟ یا فقط کارکرد آن؟ 0 2 بابک قائدنیا 6 روز پیش مرد داستان فروش یوستین گوردر 3.4 8 کتاب جالبی بود و ارزش یک بار خواندن را دارد، ولی در خواندن، خوانش و نقد آن باید به تذکر آقای فرجی در نقد این کتاب توجه کرد، که در سال ۱۳۸۶ و در نشستی که در سرای اهل قلم تشکیل شد، بیان نمود. محسن فرجی، روزنامه نگار، داستاننویس و منتقد ادبی در ابتدای سخنان خود گفت:عنوان «رمان» برای «مرد داستانفروش» عنوانی نادرست است؛ این کتاب در سبک «رمانس یا رومنس» تالیف شده است. او توضیح میدهد که این کتاب رمان نیست، بلکه در ژانری قرار میگیرد به نام «رمانس» که ما آن را در ایران به خوبی نمیشناسیم و به همین علت این کتاب را رمان تلقی کردهایم. ویژگی رومانس این است که در قالب دنیای وهم و وهمیات سپری میشود و از واقعگرایی معمول رمان به دور است. از طرفی آثاری که در این سبک تالیف میشوند، شخصیتهای اغراق آمیزی دارند که به شکلی رویایی و حتی گاهی کمیک به سمت جلو پیشرفت میکنند. همچنین در این نوع نگارش، شخصیتها به صورت طرحی کلی ترسیم میشوند. این خصوصیتها که تمام آنها در «مرد داستانفروش» دیده میشود، با ویژگیهای رمان واقعگرایانه، تفاوت دارد. همانطور که همه بهتر از من اطلاع دارند، رمان یک داستان بلند است که معمولاً شامل شخصیتهای پیچیده، طرحهای چندگانه و موضوعات عمیق اجتماعی، فرهنگی یا فلسفی است. رمانها میتوانند در ژانرهای مختلفی مانند تاریخی، علمی تخیلی، معمایی و غیره قرار بگیرند. این نوع ادبیات معمولاً به بررسی زندگی انسانها و روابط آنها با یکدیگر و با جامعه میپردازد اما رمانس به طور خاص به داستانهایی اشاره دارد که محور اصلی آنها عشق و روابط عاشقانه است. این نوع ادبیات معمولاً بر روی احساسات، هیجانها و چالشهای مربوط به عشق تمرکز دارد. رمانسها ممکن است شامل عناصر تخیلی یا فانتزی باشند، اما در نهایت هدف اصلی آنها روایت داستانی عاشقانه است. ساختار رمانس معمولاً سادهتر است و بیشتر بر روی خط داستانی اصلی تمرکز دارد که حول محور عشق شکل گرفته است. من نیز مانند بسياری از منتقدین بر این باورم که این نوشته به زیبایی سایر نوشتههای یوستین گوردر، نویسنده و فیلسوف نروژی و خالق آثاری چون «دنیای سوفی» و «راز فال ورق»، نیست. 0 15 بابک قائدنیا 6 روز پیش مرگ کسب و کار من است روبر مرل 4.3 18 بسیار عالی بود، روایتی روشن و گویا از وجدان خفته بشر، جایی که مرگ نه فاجعه بلکه رویهای اداریست و انسان، چرخدندهای کوچک در کارخانهی مرگ. داستان این کتاب، روایتی تأثیرگذار و تکاندهنده درباره یکی از تاریکترین دوران تاریخ بشر، یعنی دوران قدرتگرفتن نازیسم و راهاندازی اردوگاههای مرگ در آلمان است. داستان کتاب در حقیقت زندگی فرمانده ارشد و مسئول اردوگاه آشویتس رودولف فرانتس فردیناند هوس در طول جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم است و رمان نیمهمستند محسوب میشود و روبر مرل در آن، با تلفیقی از واقعیت و تخیل، به بازسازی روانشناسانه یک جنایتکار جنگی پرداخته بود. نویسنده داستان را از زبان اولشخص و بهشکلی گزارشگونه، بیاحساس و خونسرد روایت میکند تا خواننده را درگیر ذهن ماشینی شخصیت اصلی داستان کند. او از توصیفات احساسی پرهیز کرده و عمداً لحن خشک و رسمی را برگزیده تا فقدان وجدان و انسانیت را در شخصیت اصلی برجسته کند. آرک داستانی با تمام اوجهای تلخش در انتها یک فروکش هیجانی دارد و بهگونهای شخصیت اصلی داستان را که دچار یک سردرگمی است نشان میدهد. شخصیت اصلی این داستان ضدقهرمان است، ضدقهرمانی که خودش راوی است. 👍 نثر روان و روایت بیطرفانه از محاسن این کتاب محسوب میشود. 0 9 بابک قائدنیا 1404/5/3 نفوس مرده نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.1 21 کتاب فوقالعاده، نفوس مرده، از نیکولای واسیلیویچ گوگول و ترجمه خوب کاظم انصاری از نشر فرهنگ معاصر. با خواندن این کتاب به این باور رسیدم که گوگول را به درستی نویسنده پیشرو در ادبیات انتقادی روسیه میدانند که نویسندگان بزرگی چون داستایفسکی، تورگنیف، و تولستوی از او تأثیر پذیرفتند. او قصد داشت به تقلید از کمدی الهی دانته، سهگانه جهنم (نفوس مرده)، برزخ و بهشت را بنویسید، ولی شوربختانه تنها به نوشتن بخش نخست، نائل شد و دلیل این عدم اتمام جلد نخست و دو جلد دیگر نامشخص بوده و تراژیکترین فصل زندگی ادبی او محسوبمیشود. گفته شده که او تحت تأثیر یک کشیش ارتدوکس به نام پدر ماتوی کونستانتینوفسکی قرار گرفت که به شدت بر زهد و دوری از دنیای مادی تأکید داشت. گوگول که قصد داشت ادامه نفوس مرده را بنویسد تا آن را به یک سهگانه اخلاقی- مذهبی تبدیل کند، درگیر این وسواس شد که اثرش باید پاک و آموزنده و عاری از هجو و طنز تلخ باشد و همین امر باعث شد نتواند مانند گذشته بنویسد؛ زیرا طنز و نقادی، جوهره سبک او بود. او در سالهای پایانی عمر دچار افسردگی شدید شد و نسبت به نوشتههای خود دچار تردید شده بود و در سال ۱۸۵۲، مدتی پس از پایان نسخه دوم نفوس مرده، نسخه کامل شده دستنویس جلد دوم را آتش زد و نابود کرد. او چند روز پس از یک دوره روزهداری سخت و پرهیز کامل از خوردن و آشامیدن، بر اثر ضعف شدید درگذشت. حتی فصل آخر کتاب فاقد شماره است و مشخص است که نویسنده مواردی را در ذهن داشته که باید قبل از فصل پايانی به رشته تحریر درمیآورده است. گفته شده پس از موفقیت جلد نخست او تحت فشار بوده که جلد دوم با وسواس ببشتری بنویسد و قرار بوده که شخصیت اصلی داستان، چیچیکوف، در جلد دوم، دچار تحول اخلاقی شود، اما گوگول نمیتوانست این تحول را بهگونهای درخور و باورپذیر به نمایش بگذارد. 1 26 بابک قائدنیا 1404/3/21 مسخ فرانتس کافکا 3.8 114 کافکا در این اثر که اولین بار در سال ۱۹۱۵ و به زبان آلمانی چاپ شده، با تبدیل قهرمان داستان به یک حشره عظیم، تصویری خواندنی از بیگانگی انسان مدرن، نسبت به خانواده، جامعه و حتی بدن خود را به تصویر کشید. میتوان گفت، «مسخ» بیش از آنکه داستانی سوررئال باشد، حکایتی استعاری از انزوای درونی و بحران هویت است. بسیاری از بخش ها را سه یا چهار بار با دقت خواندم تا احساس کنم به فهم نسبتا درستی رسیدهام. یکی از جذابیتهای این داستان، زاویه دید سوم شخص از ذهن گرهگور بود که نوعی همذاتپنداری بیمارگونه القا میکرد. جذابیت دیگر این بود که داستان از همان خط اول وارد بحران میشد؛ همین امر نوعی تعلیق مداوم و فضای کابوسوار ایجاد میکرد. من ترجمه صادق هدایت را خواندم که بسیار جذاب بود. تلاش او برای کلاسیک بودن ترجمه، به جذابیت اثر افزوده است. ورود آثار کافکا به ایران در سال ۱۳۲۰ با ترجمه درخشان صادق هدایت از کتاب مسخ شروع شد و تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات معاصر ایران گذاشت، شايد به اين که صادق هدایت از نظر ذهنی و فکری به کافکا بسیار شبیه بود. ورود این آثار باعث شد که نویسندگان ایرانی با روایت غیرخطی، تعلیق طولانی، و فضاهای کابوسوار آشنا شوند و پس از آن داستانهایی بدون نتیجهگیری قطعی، با ابهام و عدم قطعیت، به ادبیات ایران راه یافت و مضامینی همچون اضطراب بیگانگی و پوچی وارد ادبیات ایران شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شاید بتوان گفت کتاب بوف کور صادق هدایت، کافکاییترین کتاب ایران است، گرچه تاثیر بسیار زیادی از داستایفسکی و شوپنهاور نیز در آثار او دیده میشود. همین اصطلاح کافکاییشدن، به وضعیتی اشاره دارد که بیمنطق، پیچیده و کابوسگونه است و معمولاً به خرد شدن انسان در برابر ساختارهای بوروکراتیک مدرن اشاره دارد. در زمان انتشار نیز آثار کافکا آن قدر مورد توجه قرار گرفت که حتی فروید و لاکان، آثار کافکا را از منظر روانکاوی مورد تحلیل قراز دادند؛ به عبارتی، علاوه بر تاثیر آثار او از نظر فرم و سبک داستاننویسی، سطح دغدغههای ادبی و فلسفی نویسندگان جهان و به تبع آن ایران را ارتقا داد. نگاه کافکا به زن و خدا بسیار پیچیده و مبهم است من دیدگاه او را به درستی درک نمیکنم. او تصویری پیچیده، نمادین و گاه حتی مبهم از زن ترسیم میکند. جایگاه زن در نوشتههای او، احتمالا بازتابی است از تجربههای عاطفی ناکام، و ساختارهای اجتماعی که احساس میکنم او بهشدت درگیر آنهاست. در حین خواندن این کتاب، احساس میکردم او در جایی زنان را بخشی از دستگاه قدرت و در جای دیگر، نمادی از سطوح پایین درک انسانی، توصیف میکند!! با پیدا شدن یک زن در هر جای داستان، بر پیچیدگی و ابهام داستان افزوده میشود. این بر خلاف دیدگاه داستایفسکی به زن است. در آثار او زن اغلب نماد عشق، مهربانی و راه نجات است. گرچه زنان در داستانهای او نیز ممکن است گناهکار یا وسوسهگر و فریبا باشد، اما در نهایت نقشی کلیدی در تحول اخلاقی یا معنوی شخصیت مرد داستان ایفا میکنند. مثلا در جنایت و مکافات، سونیا، تنفروشی است با قلبی پاک که موجب رستگاری راسکولنیکف میشود یا در برادران کارامازوف شخصیتهای زن داستان، مثل گروشنکا یا کاترینا، هم شور و گناه را نمایندگی میکنند و هم امکان بخشش و فداکاری را. به گمان من، دیدگاه کافکا به خدا و دیانت از دیدگاه او به زن هم پیچیدهتر، متناقضتر و بهشدت فردی است؛ با توجه به بیوگرافی کافکا، گرچه او در یک خانوادهای یهودی در چک به دنیا آمده بود ولی چندان یهودی نبوده است و نمیتوان او را بهسادگی یک فرد دیندار یا بیدین دانست. در داستانهای او، خدا هرگز بهصورت مستقیم حضور ندارد، اما حس حضور او همواره در پسزمینه ماجراها و شخصیتها و شرایط، جاری است 1 39 بابک قائدنیا 1404/3/15 میشائیل کلهاس و سه داستان دیگر هانریش فون کلایست 3.2 2 من این کتاب را به پیشنهاد دوست و همکار عزیزی خواندم. میشائیل کُلهاس، نام کتاب و شخصیت اصلی نوولی است به نویسندگی هاینریش فون کلایست. اسبفروش سادهای، که در ابتدا مردی عدالتخواه، قانونمدار است و در راه احقاقحق خود به خشونت و آشوب متوسل میشود. آرک شخصیتی او از انسانی صلحطلب و وفادار به قانون آغاز شده و به انسانی خشمگین، سرکش و قانونشکن ختم میشود. این آرک روایی بهوضوح نشاندهنده تضاد میان عدالت و قانون میتواند معنی شود. 👍 داستان کلهاس یکی از بررسیهای ادبی در موضوع عدالت انتقامجویانه است و البته لسیار خوب هم این کار را کرده است. کلهاس نماد فردی است که در برابر فساد قانونی میایستد؛ اما این عدالتخواهی، سرانجام به طغیان و شورش میانجامد و این سووال را مطرح میکند که آیا پایبندی به قانون زمانی که عدالت نقض میشود هنوز فضیلت است؟ به گمان من، نوول "میشائیل کلهاس" با آنکه روایتی تاریخی دارد (بر اساس یک شخصیت واقعی از قرن ۱۶)، اما مرزهای میان تاریخ، فیکشن و فلسفه را برداشته و به یک نوول فلسفی- سیاسی تبدیل میشود. در رمان خواندن کتاب، شخصیتها و رومانهای مشابه مثل آنتیگونه، ژان والژان و برادران کارامازوف به ذهنم میآمد. همه این آثار نشان میدهند که تقابل فرد و نظام، اخلاق و قانون، و عدالت و خشونت، موضوعی تکرارشونده اما پیچیده و متکثر در ادبیات جهان است. آنچه کلهاس را متمایز میکند، اصرار شخصیت بر عدالت قانونی، و سقوط تدریجی او به خشونت در نتیجه فساد سیستم قضایی است. برخلاف داستانی مانند بینوایان که ژان والژان از خشونت و طغيان به بخشش و آرامش میرسد، در اینجا شخصیت اصلی داستان هنچنان تا پایان قصه، برای عدالت میجنگد. با توجه به وظایف سازمان و درگیری خودم و همکاران با پروندههای قضایی مربوط به محل کار، این موضوعات برایم جالب بود. 👎 روایت داستان بسیار خشک و غیراحساسی است و کمی شتاب در بیان داستانی از سوی نویسنده احساس میشود. 👈 داستان کوتاه، زلزله در شیلی، یکی از سه داستان کوتاه از هاینریش فون کلایست در کتاب، میشائیل کُلهاس و سه داستان دیگر، است. 👍 تم اصلی این داستان را میتوان، تقابل جامعه و طبیعت، نقد نمادین عرف و دین، همراهی خشنونتآمیز عدالت و خشونت در قرن نوزدهم و همچنین نقد تند معنای نیک و بد دانست. ساختار داستان با ضربآهنگ تند، تغییرات شدید احساسی و تعلیق همراه است. ابتدا، اوج بحران با اعدام و خودکشی، سپس رهایی و بهشت موقت در طبیعت، و در نهایت سقوط به جهنم اجتماعی. 👎 از نقاط ضعف داستان میتوان به تیپیک بودن شخصیتهای داستان (که البته در داستانهای کوتاه چندان عجيب نیست)، استفاده ایزاریاز بلایای طبیعی و پایانبندی کمی عجولانه اشاره کرد. 1 33 بابک قائدنیا 1404/3/8 سور بز ماریو بارگاس یوسا 4.4 34 👈 خواندن این کتاب را، گرچه داستانی بسیار تلخ، سیاسی و سراسر جلافت و خشونت دارد، پيشنهاد میکنم. این رمان داستان زندگی رافائل تِروخِیو یکی از بدنامترین و فاسدترین دیکتاتورهای آمریکای لاتین است. کسی که ۳۱ سال حاکم مطلق دومینیکن بود و هر نوع مخالفتی را به شدیدترین شکل ممکن سرکوب میکرد. ماریو باگاس یوسا، درباره ماجرای نگارش این کتاب میگوید: فکر نوشتن این رمان از سال ۱۹۷۵ در سرم بود و شش سال قبل از چاپ شدن کتاب، نوشتنش را شروع کردم. اما زمانی دراز در این فکر بودم و هرچه را که درباره تروخیو، درباره سی و یک سال حکومت او بر جمهوری دومینیکن، پیدا میکردم میخواندم. به دومینیکن رفتم و بایگانیها را بررسی کردم. برای نوشتن کتاب سور بز با یکی از خطرناکترین جانیان و شکنجهگران آن زمان هم صحبت کردم و از هر اطلاعاتی برای نوشتن بهتر کتاب استفاده نمودم. 👍 رمان، سه خط داستانی موازی را دنبال میکند: نخست بازگشت اورانیا کابرال، زنی با گذشتهای تلخ، به کشورش پس از سالها؛ دیگری آخرین روزهای زندگی تروخیو و سومی وقایع ترور او توسط گروهی از مخالفان. آرک داستان، چند مرحلهی کلاسیک است. آن چیزی که مورد توجه من قرار گرفته و باعت لذت بردن من از کتاب شد، ساختاری پیچیده اما منسجم بود که از سه خط روایی موازی، که در بالا گفتم، تشکیل میشد و بهتدریج به نقطهای مشترک میرسیدند. خط داستانی، تروخیو تصویری چندبعدی از یک دیکتاتور را نشان میدهد؛ نه صرفاً یک هیولا، بلکه انسانی بیمار، متوهم و البته متزلزل. سبک روایت، رئالیسم تاریخی، چندخطی و روایت از دید چند شخصیت است و نویسنده شخصیتها را با دقت انتخاب و توصیف کرده است. تروخیو، که نماد اقتدار مطلق و فروپاشی درونیست، اورانیا، نماد قربانیان خاموش در یک دیکتاتوری و شخصیتهای حاشیهای مانند تروریستها یا اطرافیان تروخیو، که هر کدام نمایندهای از طیفهای مختلف جامعه تحت سلطه. یکی از نکات جالب برای من در این رومان، هشدار در خصوص فراموشی تاریخی است؛ جایی که میگوید: <اگر گذشته را نکاویم، تکرار میشود.> فراموشی تاریخی یکی از دلایل سهگانه پیدایش توتالیتاریسم از نظر هانا آرنت در رساله توتالیتاریسم است. 👎 کِشدار بودن بعضی قسمتها و بیان عریان خشونت فیزیکی در شکنجه و تجاوز جنسی و توجه اندک به دردها و مشکلات مردم عادی را میتوان از نقاط ضعف این رمان دانست. The Feast of the Goat La Fiesta del Chivo Mario Vargas Llosa 0 39 بابک قائدنیا 1404/2/26 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 31 کتاب جالبی بود با بنمایه اگزیستانسیالیستی و شبيه به آثار کافکا و کامو، اما بوتزاتی، رنگ و بوی مدیترانه و احساس بوروکراسی ایتالی ایی را نیز به آن افزوده است. 👈 توصیفهای دقیق روزمرگیها و بعد جهش مستقیم به چندین سال بعد را دوست داشتم این تضاد، ذهن را در حالت تعلیق نگه میداشت. 👈 نویسنده از فضاسازی نمادین بهره کامل را برده است. به نظر من، بیابان، قلعه، سپیدهدم و شب نمادهایی از امید، انزوا، آغاز و پایان هستند. سرما و بلندیهای کوهستانی، تنهایی و جدایی از دنیای «عادی» را به ذهن متبادر میکنند. خدمت در قلعه دورافتاده نمودی است از کارکردهای بیمعنای ساختارهای بوروکراتیک زندگی امروزی و بیابان استعارهای از زمان هدررفته و فضای خالی میان امید و تحقق خواستهها. 👈 داستان دارای آرک حلقوی و بازگشت به نقطهی آغاز است که تقویتکننده حس «تکرار» و «انتظار» است. 👍 در توصیف داستان در يک جمله میتوان گفت: 《تراژدی فردی، در برابر گذر زمان و معناست》 👎 ریتم کند داستان، توصیفهای مشابه از قلعه، سربازخانه و بیابان در چند فصل پشت سر هم، یکسان بودن شخصیت به غیر از شخصیت اصلی، پایان فلسفی برای یک داستان با ظاهری ساده، شاید از نقاط ضعف داستان باشد. البته مورد آخر شاید از نظر برخی از خوانندگان نقطه قوت محسوب شود. 0 25 بابک قائدنیا 1404/2/17 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 202 ✍️ من این کتاب را قبلا دوبار خوانده بودم ولی این بار کتاب شنیداری (صوتی) آن را با صدا و اجرای عالی آقای پیام دهکردی عزيز شنیدم و لذت بردم. به غیر از اندک عقاید چپ نویسنده، که گهگاه در ميان این عاشقانه حس میشود، آرک و پیرنگ داستان، عالی است. 👎 در بغضی جاها نثر نویسنده خیلی شاعرانه میشود که در چنین کتابی چندان دور از انتظار نيست. علاوه بر این احساس میشود که نویسنده خيلی مکرر و با تاکيد، بر عقايدخود اصرار دارد. 1 19 بابک قائدنیا 1404/2/17 مامورهای اعدام مارتین مک دونا 3.9 14 ✍️ خواندن این نمایشنامه تجربه جالبی بود؛ خشونت فیزیکی و روانی در فضای طنزآمیز اما تلخ این نمایشنامه موج میزند. به قول معروف، طنز در «مأموران اعدام» برای برانگیختن اضطراب و نقد اخلاقیات اجتماعی یا به عبارتی به منظور راه انداختن یک 《دادگاهی اخلاقی》 است و با توجه به سال نگارش، ۱۹۶۵، همزمان با دوران داغ ممنوعیت اعدام در اروپا است. 👍 نکتهای که احساس کردم مکدونا بر آن تاکید دارد و من عمیقا به آن باور دارم، این است که 《گذشته پاک نمیشود و جامعه با چهرههای خشونتآمیز ،حتی آنها که قانونی خشونت ورزیدهاند، برخورد میکند》 👎 به نظر من شخصیتپردازی زنان در ایننمایشنامه چندان قوی نیست، پایانبندی هم همینطور. 0 13 بابک قائدنیا 1404/2/15 پدران و پسران ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 36 📎 داستانی جذاب و کلاسیک با تاکید بر تغییرات اجتماعی، جدال اندیشهها، و تأثیر زمان بر باورهای انسان. توصیف محیط پیرامونی، کنشها و واکنشهای شخصیتهای داستان، بسیار دقیق و خلاقانه است. جایی خوانده بودم که نهیلیسم برای اولین بار در نوشتههای روسی، در این داستان آمده و بحث درباره آن را فراگیر کرده است. در مقایسه با داستایفسکی بزرگ و تواستوی دوستداشتنی میتوان گفت که تورگنیف دغدغه تصادم نسلها و نوگرایی را داشته، داستایوفسکی چالش وجدان و ایمان را مد نظر قرار میداده و تولستوی گستره تاریخی و مسئولیت فرد در برابر جامعه را برجسته میکرده است. 1 32 بابک قائدنیا 1404/2/9 شایو اوسامو دازایی 3.8 28 📎 داستان جالبی است از ادبیات مدرن ژاپن. بیان سرگشتگی آدمها پس از شکست در جنگ، از فروپاشی روانی و آشفتگی در جامعه تا عبور از سنت. 0 18 بابک قائدنیا 1404/1/26 تمساح فیودور داستایفسکی 3.3 38 یکی از داستانهای کوتاه طنزآمیز و شاید کمتر شناختهشده داستایفسکی بزرگ است. علیرغم کوچک بودن، این داستان لایههای عمیقی از نقد اجتماعی، طنز فلسفی و نگاه تیزبین داستایفسکی به ساختارهای قدرت و وضعیت انسان مدرن را در خود جای داده است. نویسنده با زبان طنز خاص خود، جامعه بوروکراتیک روسیه را به باد انتقاد میگیرد؛ کارمندان دولت که درگیر غرور، خودبینی و پوچی هستند، طبقه روشنفکری که در شعار غرق شدهاند، و بیتفاوتی اجتماعی نسبت به فجایع انسانی. گرچه داستان در ظاهر خندهدار و غیرواقعی است، اما همین اغراق و سوررئالیسم (مثل حرف زدن کسی از درون شکم تمساح یا تاکید بر تهی و کشسان بودن بدن تمساح ) ابزاری است برای افشای واقعیتهای تلخ اجتماعی و ساختار پوچ و ناکارآمد اداری. سبک این نوشتار به سبک هجونویسانی مثل گوگول نزدیک است، بهخصوص در بهتصویرکشیدن کارمندان و روشنفکران روس. 0 30 بابک قائدنیا 1404/1/25 خرزهره ژان تولی 3.0 9 📎 طبق معمول طنز ژان تولی، داستانی تلخ و در عین حال، شاید بتوان گفت، شاعرانه است که در فضایی روستایی خیالی جریان دارد. تولی با نثری موجز و تصویری، زندگی شخصیتهایی را روایت میکند که در دل طبیعتی خشن و بیرحم اسیر شدهاند. داستان، بیشتر روی رابطه آدمها با طبیعت و با همدیگر تمرکز دارد، و از دل همین روابط تلخ و بیرحمانه، طنز سیاه تولی بیرون میآید. در این داستان، تاکید روی این است که شخصیتها قربانی محیط و شرایط پیرامون خود میشوند. 0 22 بابک قائدنیا 1404/1/22 بانکدار آنارشیست/ دریانورد فرناندو پسوآ 4.2 4 چندی قبل و در تعطیلات نوروز، کتاب «لیدی ال» از «رومن گاری» را خواندم که در آن شخصیت اصلی داستان عاشق جوانی آنارشیست میشود. چند روز پیش یکی از دوستان، بیمقدمه در خصوص کتابی که به تازگی خوانده بود با من صحبت کرد یعنی «بانکدار آنارشیست». این شد که گفتم: چه جالب بدم نمیآید من هم این کتاب را بخوانم و او هم کتاب را، که همراهش بود، به من داد. شب گذشته کتاب را خواندم و لذت بردم. این کتاب با نام انگلیسی The Anarchist Banker، اثر شاعر و نویسنده پرتغالی، فرناندو پسوآ (1922) و یک داستان کوتاه و فلسفی نسبتاً خاص و چند لایه است و فرمت روایی آن گفتوگویی است میان راوی و یک بانکدار، که مدعی است همچنان آنارشیست واقعی است. او با استدلالهایی منطقی اما ریاکارانه ادعا میکند که چگونه با استفاده از سرمایهداری به آزادی فردی رسیده و به منش آنارشیسم التزام فکری و عملی دارد. کتاب بسیار خاصی بود و با سلیقه من سازگار . به احتمال زیاد پستی در مورد این کتاب خواهم گذاشت. 1 24 بابک قائدنیا 1404/1/20 تائو ت چینگ: راهنمای هنر زندگی و خرد ناب لائوتسه 4.2 20 📎 من با کتاب تائو تِ چِنگ (Tao Te Ching) نوشته لائو تسه، فیلسوف و حکیم چینی که پایهگذار مکتب تائوئیسم، در برنامه «اکنون» آقای سروش صحت آشنا شدم. مهمان برنامه، خانم نهال تجدد، سخنی گفت که او به یاد این کتاب افتاد. به گمان من میتوان این کتاب را یکی از عمیقترین و تاثیرگذارترین متون فلسفی جهان برشمرد. نظر شخصی من اینه که «تائو ت چنگ» بیشتر شبیه یک راهنما برای زندگی متعادل، بیادعا و هماهنگ با طبیعته. کتاب پر از جملات کوتاه و در عین حال بسیار عمیقه که کن چند تا تز اونا رو به صورت بریده بارگذاری کردم؛ انگار هر جملهاش یه پنجره به یک چشمانداز جدید باز میکنه. متنش بسیار شاعرانه و گاهی رازآلود نوشته شده و همین باعث میشه هر کسی با توجه به حس و حال خودش و درکش، برداشت متفاوتی ازش داشته باشه. موضوعهای اصلیش مثل «بیعملی» یا همان wu wei، فروتنی، سادهزیستی، پذیرش و همراهی با جریان طبیعی زندگی، خیلی با زندگی مدرن امروز هم همخونی داره، حتی با اینکه بیش از ۲۵۰۰ سال پیش نوشته شده. ۸۱ بخش کوتاه داره. این بخشها به دو قسمت اصلی تقسیم میشن: ١- تائو: بیشتر دربارهی «راه» یا اصول بنیادین هستی صحبت میکنه؛ یعنی اون نیروی بیشکل و پنهانی که همه چیز ازش سرچشمه میگیره. ٢- تِ: دربارهی «فضیلت»، یا چطور زندگی کردن بر اساس تائو، بدون زور و اجبار به چند مفهوم در کتاب اشاره شده: 👈 وو وِی (Wu Wei): یعنی “بیعملی”، ولی نه به معنای تنبلی؛ بیشتر شبیه عمل کردن بدون تلاش اجباری یا دخالت زیاد. مثلاً مثل آبی که بدون زور حرکت میکنه و با همه چیز هماهنگه. 👈 سادگی و فروتنی: لائو تسه مدام به اهمیت بیادعایی، ساده بودن و خالی شدن از خواستههای زیاد تأکید میکنه. 👈 دوگانگی (Yin & Yang): تائو همواره حرکت بین دو قطب متضاد رو قبول داره، مثل روشنایی/تاریکی، سختی/نرمی. هر چیزی با ضد خودش معنا پیدا میکنه. 👈 رهبری بیادعا: در بخشهایی دربارهی رهبران یا حاکمانی صحبت میشه که بهترین کارشون اینه که کمتر دخالت کنن و بذارن مردم به طور طبیعی رشد کنن. مفهوم بیعملی (Wu Wei) قلب تپنده تائو ت چنگ به حساب میاد. وقتی لائو تسه از «بیعملی» حرف میزنه، منظورش این نیست که هیچ کاری نکنیم یا بیتفاوت باشیم. منظورش اینه که بدون زور زدن و دخالت مصنوعی عمل کنیم، یعنی اجازه بدیم کارها در هماهنگی با طبیعت خودشون پیش برن. ((((یه جور عمل بدون اجباره)))). تو عمل میکنی، ولی مثل آب؛ نرم، بیصدا و بدون مقاومت. یعنی بر خلاف جریان طبیعت حرکت نمیکنی، بلکه همراهش میشی مثلاً 👈 کشاورزی: یه کشاورز دونه رو میکاره، ولی نمیاد هر روز خاک رو بکنه ببینه رشد کرده یا نه. به طبیعت اجازه میده روند خودش رو طی کنه. 👈 رهبری: یک رهبر خوب زیاد دخالت نمیکنه، بلکه محیط رو طوری آماده میکنه که مردم خودشون درست زندگی کنن. 👈 زندگی شخصی: به جای اینکه خودتو بکشی برای رسیدن به چیزی، طبیعی و بیدردسر جلو میری، با اعتماد به اینکه زمان مناسبش خواهد رسید. 👈 بیعملی درونیتر یعنی، تسلیم بودن با خرد: بدون اینکه بخوای همه چیز رو کنترل کنی، به حکمتِ درون زندگی اعتماد کنی. 👈 رها کردن خواستههای افراطی: چون زور زدن زیاد برای چیزی اغلب باعث گره خوردن بیشتر میشه. (مثل وقتی که توی آب دست و پا میزنی و بیشتر فرو میری. یه جمله معروف در کتاب درباره بیعملی: ✅ تائو هرگز عمل نمیکند، با این حال هیچ چیزی را ناتمام نمیگذارد؛ یعنی تائو با اینکه کاری نمیکند، همه چیز رو کامل میکنه چون قدرتش در هماهنگیه، نه در زور. من که از خواندنش لذت بردم. پیشنهاد میکنم دوستان هم بخونن. 6 56 بابک قائدنیا 1404/1/17 چرا ملت ها شکست می خورند؟: ریشه های قدرت، ثروت و فقر دارون عجم اوغلو 4.2 24 📎 خواندن آن را پیشنهاد میکنم. این کتاب تلاش میکند برای این پرسش بنیادی پاسخی بیابد که چرا برخی کشورها ثروتمند و توسعهیافتهاند، در حالی که برخی دیگر در فقر و بحران گرفتارند. نویسندگان از مفهوم نهادهای اقتصادی و سیاسی استفاده میکنند و استدلال میکنند که نهادهای “فراگیر” (Inclusive) باعث رشد و توسعه، و نهادهای “استثماری” (Extractive) باعث فقر و سقوط ملتها میشوند. این دیدگاه برخلاف نظریههای جغرافیایی یا فرهنگی است که صرفا عوامل محیطی را مقصر میدانند. این کتاب بهخوبی با نظریات دیگر، مانند تئوریهای جغرافیایی (جرد دایموند)، فرهنگی (ماکس وبر)، یا وابستگی به استعمار (امانوئل والرشتاین)، مخالفت میکند و نشان میدهد که چگونه نهادها، مهمترین عامل در تعیین سرنوشت ملتها هستند. ♦️ به صورت تاریخی، این پبش فرض بین اقتصاددان وجود داشت که جوامعی که در جغرافیای مناسبتری سکونت دارند یا دارای فرهنگ کهنتری هستند، احتمالا شرایط اقتصادی بهتری دارند یا مثلا مکس وبر معتقد بود برخی از فرهنگهای خاص، در صورت سختکوشی، میتوانند به رفاه اقتصادی برسند. موارد ذکر شده نمیتوانند اختلاف بین کره شمالی و جنوبی را توجیح کنند چرا که تا سال ١٩۵٠ از نظر جغرافیایی و فرهنگی، شرایط یکسانی داشتهاند. کاستاریکا بر روی تنگهای درست کنار نیکاراگوئه قرار گرفته است. گرچه این دو کشور از نظر آب و هوا و فرهنگ شبیه هم هستند ولی کاستاریکا از سایر کم کشورهای آمریکای مرکزی مرفهتر است. 👈 نکته کلیدی نخست: تفاوت در توسعه، با جغرافیا یا فرهنگ، توضیح داده نمیشود. ♦️ در کره شمالی، حکومتی تمامیتخواه دارد. این حکومت مردم را استثمار کرده و در فقر نگه میدارد. این برخلاف حکومت مستقر در کره جنوبی است. 👈 نکته کلیدی دوم: تفاوت در توسعه، نتیجه تفاوت در نهادهای سیاسی است. سیاستهای کثرتگرا مشوق توسعه هستند. ♦️ با شیوع بیماری طاعون در قرن چهاردهم میلادی در انگلستان، تعداد کارگران کاهش و درنتیجه دستمزد و قدرت خریدشان افرایش یافت. این اتفاق راه را برای نهادهای کثرتگرا ی انگلیسی گشود. در مقابل در اروپای شرقی، شهرها کوچکتر بودند و نهادهای مربوط به اشراف، بهتر سازماندهی شده بودند و موجب شد از قدرت گرفتن کارگردان جلوگیری کنند؛ درنتیجه ثروت اشرف بیشتر شد و کنترل آنها بر کارگردان و مردم عادی فزونی یافت. یعنی یک اتفاق تاریخی، تبعات متفاوتی را در شرق و غرب اروپا داشت. پیشبینی میشود تغییرات آب و هوای، نتایج متفاوتی در نقاط مختلف منجر شوند. 👈 نکته کلیدی سوم: تفاوتهای کوچک در شرایط اولیه، ممکن است به تفاوتهای بلندمدت در نهادهای سیاسی بیانجامند. ♦️ پیروزی ناوگان دریایی جنگی انگلستان بر ناوگان دریایی آرمادای اسپانیا موجپ پیدایش طبقه اشراف در قرن شانزدهم و توسعه بازرگانی آنها شد. 👈 نکته کلیدی چهارم: نهادهای سیاسی، غالبا توسط حوادث تاریخی شکل میگیرند. ♦️ کثرتگرایی در بریتانیا، موجب درخواست اصلاحات بیشتر مردم از حکومت شد. در مقابل در روسیه به مدت بیش از ٣٠٠ سال تحت سلطنت مطلقه تزاری بود و در سال ١٩١٧ سرنگون شد ولی با روی کار آمدن کمونیسم، کثرتگرایی شکل نگرفت. 👈 نکته کلیدی پنجم: نهادهای کثرتگرا باعث ایجاد نهادهای سودمندی برای آزادی و رشد شده و برعکس، نهادهای استثماری، چرخههایی از فقر و ظلم را به وجود میآورند. ♦️ دولتهای ضعیف مانند افغانستان نمیتوانند امنیت و ثبات برای توسعه فراهم کنند. 👈 نکته کلیدی ششم: دولتهای مرکزی ضعیف موجب بروز هرج و مرج و تضعیف توسعه میشوند. ♦️ حکومتها مستبد با هدایت اجباری منابع به یک یا چند بخش خاص، موجبرشد آنها میشوند ولی در نهایت، این رشد کاهش یافته یا متوقف میشود. 👈 نکته کلیدی هفتم: رشد تحت رژیمهای استبدادی مانند چین نمیتواند تداوم پیدا کند مگر اینکه نهادهای کثرتگرا تشکیل شوند. ♦️ کمکهای مالی و علمی به کشورهای توسعهنیافته نمیتوانند موجب توسعه و رهایی از فقر شوند. ایالت متحده در بین سالهای ٢٠٠٢ تا ٢٠١٠ بیش از ۶ میلیارد دلار به کلمبیا و دولت اوریبه کمک مالی کرد. این کمکها به نهادهای سرکوبگر هدایت شد و در نهایت منجر به کاهش دموکراسی و افزایش فقر گردید. 👈 نکته کلیدی هشتم: کمکهای خارجی نمیتوانند ملتها را از فقر خارج کنند. ❇️ به نظر من، گرچه نویسندگان این کتاب، «نهادها» را بهعنوان عامل اصلی توسعه معرفی میکنند، اما نقش سایر عوامل مانند فرهنگ، دین، میزان دسترسی به منابع طبیعی، و نقش قدرتهای خارجی را کمتر از حد لازم در نظر گرفتهاند. 10 29 بابک قائدنیا 1404/1/14 لیدی ال رومن گاری 3.8 23 📎 دو اثر از رومن گاری را قبلا خوانده بودم، «زندگی پیش رو» و «خداحافظ گری کوپر». به نظر من این اثر بهتر از دو دیگر بود. لیدی ال شخصیتی پیچیدهای دارد که معجونی از شور جوانی و عشق رمانتیک و همچنین واقعگرایی تلخ دوران پیری است. شخصیتپردازی قوی نویسنده برای او، باعث میشود که خواننده با او همذاتپنداری کند و درک عمیقتری از تحول شخصیتی او داشته باشد. در این سه اثر که خواندم، میتوان همان عناصر مشترک، از جمله طنز تلخ، نقد اجتماعی و پرداخت شخصیتهای چندبعدی را در آثار رومن گاری دید اما در «لیدی ال،» عنصر روایت تاریخی و نقد اشرافیت برجستهتر است. 0 10 بابک قائدنیا 1404/1/12 آخرین روز یک محکوم ویکتور هوگو 3.9 70 گرچه این اثر در زمان انتشار در قرن نوزدهم به عنوان یک اعلامیه ضد اعدام تلقی شده است ولی ریتم کند داستان، روایت مونولوگ، ناشناس ماندن راوی تا پایان داستان، تأکید بر تحریک احساسات خواننده به جای استدلال منطقی و تمرکز کامل روی محکوم و عدم توجه به خانواده، دوستان، منسوبین و حتی زندانبانان موجب شد که چندان از خواندنش لذت نبرم. 2 21 بابک قائدنیا 1404/1/11 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 56 📎 چند صباحی بود که میخواستم کتاب «شازده احتجاب» اثر «هوشنگ گلشیری» را بخوانم تا اینکه دو سه هفته پیش کتاب را خریدم و در لیست کتابهایی که میخواهم بخوانم قراردادم. امروز این کتاب را خواندم. نویسنده با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن و روایت غیرخطی، تغییر مداوم زاویه دید و جابهجایی بین گذشته و حال (کوبیسم ادبی)، موجب سردرگمی میشد و فهم داستان را برایم دشوار میکرد. زبان داستان تقریبا سنگین و نمادین بود و خوانش آن را دشوار میکرد. 👈 به گمان من، نویسنده خیلی زیاد درگیر فرم و سبکهای نوشتاری بوده و شاید در بسیاری از جاها، محتوا را فدای این تقید کرده است. شخصیت شازده احتجاب، خیلی تک بعدی بوده و درک و باورپذری آن مشکل بود. اصرار نویسنده به محدود ماندن در قالب ایران دوره قاجار، فهم بخشهایی از داستان برای خواننده غیرایرانی و یا ناآشنا به تاریخ دوره قاجار را دشوار کرده و از تاثیرگذاری جهانی آن کاسته است. 👈 با این حال با توجه به اینکه این اثر به عنوان یکی از آثار ماندگار و مهم ادبیات مدرن ایران شناخته میشود، خواندنش خالی از لطف نیست. 0 14