یادداشت بابک قائدنیا
7 روز پیش
کتاب جالبی بود با بنمایه اگزیستانسیالیستی و شبيه به آثار کافکا و کامو، اما بوتزاتی، رنگ و بوی مدیترانه و احساس بوروکراسی ایتالی ایی را نیز به آن افزوده است. 👈 توصیفهای دقیق روزمرگیها و بعد جهش مستقیم به چندین سال بعد را دوست داشتم این تضاد، ذهن را در حالت تعلیق نگه میداشت. 👈 نویسنده از فضاسازی نمادین بهره کامل را برده است. به نظر من، بیابان، قلعه، سپیدهدم و شب نمادهایی از امید، انزوا، آغاز و پایان هستند. سرما و بلندیهای کوهستانی، تنهایی و جدایی از دنیای «عادی» را به ذهن متبادر میکنند. خدمت در قلعه دورافتاده نمودی است از کارکردهای بیمعنای ساختارهای بوروکراتیک زندگی امروزی و بیابان استعارهای از زمان هدررفته و فضای خالی میان امید و تحقق خواستهها. 👈 داستان دارای آرک حلقوی و بازگشت به نقطهی آغاز است که تقویتکننده حس «تکرار» و «انتظار» است. 👍 در توصیف داستان در يک جمله میتوان گفت: 《تراژدی فردی، در برابر گذر زمان و معناست》 👎 ریتم کند داستان، توصیفهای مشابه از قلعه، سربازخانه و بیابان در چند فصل پشت سر هم، یکسان بودن شخصیت به غیر از شخصیت اصلی، پایان فلسفی برای یک داستان با ظاهری ساده، شاید از نقاط ضعف داستان باشد. البته مورد آخر شاید از نظر برخی از خوانندگان نقطه قوت محسوب شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.